فنای فی الله خصوصیت اصلی شفیع

شافعین در روز قیامت، هم در ذات و هم در گفتار، مرضی و پسندیده خدا هستند و کمال آنها و کمال گفتار آنها، شهادت بر اعمال می دهد؛ کمالی که در آن شائبه نقص و خطا نیست و قول صواب و مرضی است. به عبارت دیگر علمشان علم خداست و مخلوط با شبهات اوهام و خطای خیالات و افکار نفسانی نیست؛ پاک و پاکیزه و از هر جهت منزه و مطهر است و چون چنین علمی که پاک و خالص باشد و از زنگار افکار نفسیه عاری و منزه باشد، اختصاص به حضرت حق دارد، تبارک و تعالی و به مقداری که خدا بخواهد از این علم نصیب فرموده است و علوم تراوش از علم خداست و حقیقت علم مختص به خداست و هیچ موجودی را از نزد خود از علم بهره ای نیست؛ «و لا یحیطون بشیء من علمه إلا بما شآء؛ و به هیچ چیز از علم خدا محیط و واقف نمی شوند مگر به آن قدری که بخواهد» (بقره/ 255) پس آنها فنای در ذات احدیت پیدا کرده اند و با علمشان نیز فانی شده اند و علم خداوند که بدون هیچگونه خطایی است در آنها متجلی شده است.
آری پیامبران و سابقین از پسندیدگان و مرضیون عندالله که مقربان درگاه حضرت حقند، همه گونه علم را از خود نفی می کنند و آنها در وقت تخاطب با خداوند می گویند: ما ابدا علم نداریم! «یوم یجمع الله الرسل فیقول ماذآ أجبتم قالوا لا علم لنآ إنک أنت علـ'م الغیوب؛ در روز قیامت خداوند که پیغمبران را جمع می کند و از آنها می پرسد که امت های شما به شما چه پاسخ دادند؟! آنها در جواب می گویند: ما ابدا علم نداریم و تو فقط علام الغیوب هستی!» (مائده/ 109)
باید بدانیم که چرا آنها هرگونه علمی را از خود نفی می کنند گرچه به مقدار مختصری باشد، با آنکه بدون شک و تردید آنان در دنیا دارای علومی بوده اند و علوم آنها استوارتر و راستین تر و اساسی تر و بیشتر از سایر علوم مردمان دیگر بوده است؟ برای آنکه آنان به مقام و درجه ای رسیده اند که حقا خداوند را منبع و معدن علوم می بینند، حجاب کثرات عالم از برابر دیدگان و چشم باطن آنها برداشته شده، به مقام توحید و معرفت رسیده اند، بنابراین نسبت دادن علوم به خودشان برای آنها غلط است؛ علم اختصاص به ذات حق دارد که در آنها تجلی کرده است.
آنان بر طهارت ذاتی و اصیل و اصلی خود باقیمانده اند و به عهد و میثاق خود با خداوند وفا نموده اند و بنابراین حقا علمشان علم خداست، بر اساس تعهدی که خدا فرموده و آنان از آن جاده طهارت و عبودیت محضه به قدر سر سوزنی تخطی و تجاوز نکرده اند. علم پروردگار که به آنها تابیده، امانتی است از جانب خداوند، ابدا آن را به خود نسبت نمی دهند تا صد در صد، در بسته و سر بسته و مهر و موم کرده شده به صاحبش تحویل دهند؛ و بنابراین مقام شفاعت که مستلزم شهادت و راستی گفتار و علم و شهود و وجدان است، بر اساس آن میعاد و میثاق است. «لا یملکون الشفـ'عة إلا من اتخذ عند الرحمـ'ن عهدا؛ و قدرت و سلطنت بر شفاعت ندارند، مگر آن کسی که در نزد خداوند رحمن اتخاذ میعاد کرده است» (مریم/ 87) بر همین اصل متین می بینیم آن پیامبران، مورد سؤال خداوند را که اجابت امت های خودشان است از غیب می شمرند و علم به غیب میدانند و بر این اصل از خود نفی کرده و اختصاص به خدا میدهند و این همان علم فنایی است.
این قسم از علم، غیر از اقسام علوم ماست و از دایره افکار و احساسات خارج است و نیز معلوم می شود که در تفسیر آیه 86 سوره زخرف: «و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفـ'عة إلا من شهد بالحق و هم یعلمون؛ و کسانی را که به جای او می خوانند اختیار شفاعت ندارند، مگر کسانی که از روی علم، به حق گواهی داده «و موحد» باشند، باید گفت این شفاعت که بر پایه شهادت است و آن شهادت بر پایه شهود و حضور حق و علم به مغیبات است، بدون فنای فی الله تحقق نخواهد پذیرفت.
و بر همین اساس نیز روشن می شود که شفاعت یک نوع تصرف در اعمال و تبدیل سیئات به حسنات و یا ازاله سیئات و یا کفاره و غفران یعنی حجاب و پوشش بر روی گناهان است و از همین جهت است که خداوند به خودش نسبت داده است در آنجا که می فرماید: «ثم استوی ' علی العرش ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع؛ پس خداوند بر عرش استیلا یافت و نیست از برای شما غیر از خداوند هیچ ولیی و هیچ شفیعی» (سجده/ 4) و این مطلب مؤید همان کلام ماست که در مقام و منزلت شفیع گفتیم که شفاعت بدون فنای فی الله صورت نمی گیرد و نیز این مطلب از گفتار دیگر خداوند متعال خوب واضح و مبین می گردد، آنجا که می فرماید: «و لا تنفع الشفـ'عة عنده إلا لمن أذن له و حتی إذا فزع عن قلوبهم قالوا ماذا قال ربکم قالوا الحق و هو العلی الکبیر؛ و شفاعت نزد پروردگار ثمری ندارد مگر برای کسی که درباره او اذن شفاعت داده شده است تا زمانی که خوف و دهشت از دل های آنها برداشته شود به آنها می گویند: پروردگار شما چه گفت؟! در پاسخ جواب می دهند که حق گفت، و اوست بلند مرتبه و بزرگ منزله» (سبأ/ 23)
چون «فزع عن قلوبهم» به معنای کشف فزع و دهشت و صعقی است که موجب می شود انسان از خود غیبت کند و به حال بی هوشی و بهت در آید، و چون این دهشت برداشته شود و از حال بیهوشی و بهت به هوش آیند و توجه کنند، یعنی در اولین وهله بعد از فناء و نیستی و غیبوبت عالم کثرات و نفس؛ در پاسخ می گویند: خداوند حق گفت. پس شفاعت بعد از مقام فناء حاصل می گردد. و چون آیه 3 سوره یونس («ثم استوی ' علی العرش یدبر الامر ما من شفیع إلا من بعد إذنه؛ و پس از آن بر عرش استیلا یافت؛ خداوند تدبیر امر را می کند، هیچ شفیعی نیست مگر با اذن خداوند) را با آیه سابق الذکر (ثم استوی علی العرش ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع) مقایسه کنیم، می بینیم که سیاق این دو آیه یکی است و به جای «ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع» جمله: «ما من شفیع إلا من بعد إذنه» قرار دارد؛ و چون تملیک خداوند شفاعت را به غیر خود، بعد از تحقق اذن می باشد، استفاده می شود که بعد از اذن، فعل شافع در شفاعت خود، فعل خدای سبحانه و تعالی می شود.
پس به واسطه این اذن، شخص شفیع مقام فنای محض پیدا می کند و اذن خدا ارتقای درجه انسان است به مقام معرفت و توحید که مستلزم فناء است. بنابراین در عین حالی که غیر از خداوند شفیعی نیست، کسانی به اذن خدا شفاعت می کنند، یعنی شفاعتشان عین شفاعت خداست و غیریت و دوئیتی نیست تا معنای غیر متحقق گردد. و صریح تر از این آیه، آیه 255 در سوره بقره است («من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم») زیرا می  فرماید: کیست که شفاعت کند مگر به اذن خدا و بعد می فرماید: خدا می داند آنچه در برابر آنهاست و آنچه در پشت سر آنهاست؛ یعنی چون فقط خداوند علم به ما کان و ما یکون دارد، شخص شفیع نیز به واسطه اذن، چنین علمی پیدا می کند و براین اساس تحمل شهادت و سپس ادای شهادت می نماید؛ به علت آنکه فانی است و شخص فانی علمش علم خداست و اذن همان مقام فناست؛ و اگر اینطور نباشد، بین جمله «من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه» و بین جمله «یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم» هیچگونه ارتباطی پیدا نمی شود، در حالی که این جملات آیه الکرسی، که از عجایب آیات قرآن در توحید و معارف حقه حقیقیه الهیه است، چون زنجیر به هم پیوسته و جملگی معنای واحدی را که حقیقت توحید است بیان می کنند. و علاوه دانستیم که اذن همان رضاست و رضای خداوند به چیز غیر کامل تعلق نمی گیرد و چیزی که در آن شائبه دوگانگی و بینونت باشد و صبغه غیریت را از دست نداده و به مهر عبودیت نشان نیافته باشد، مورد پسند و رضای او نیست.


منابع :

  1. سید محمد حسین حسینی طهرانی- معادشناسی جلد 9- صفحه 136-142

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26191