خداوند در قرآن در سوره جن آیات 20 تا 23 خطاب به پیامبر می فرماید: «قل انما ادعوا ربی و لا اشرک به احدا» درست مثل خود "قل اوحی" است یعنی باز امر به پیغمبر اکرم است که به مردم اینچنین بگو. اولین چیزی که اینجا می فرماید این است: «قل انما ادعوا ربی و لا اشرک به احدا؛ بگو من فقط و فقط پروردگار خود را می خوانم، فقط و فقط او را پرستش می کنم (چون «او را می خوانم» مساوی است با اینکه او را پرستش می کنم)، فقط و فقط به او متکی هستم و احدی را شریک او نمی سازم» به مردم این موضوع را ابلاغ کن. این، اعلام توحید در عبادت است: به مردم توحید در عبادت خود را ابلاغ کن.
«قل انی لا املک لکم ضرا و لا رشدا؛ بگو من برای شما نه مالک زیانی هستم و نه مالک خیری» نه اختیار زیانی به شما را در دست دارم و نه اختیار خیری، رشدی، صلاحی را. اینجا دو مطلب را توضیح بدهم. یکی طرز دیدی که مردم غالبا در مورد پیغمبران دارند، یعنی دیدی شرک آمیز، چگونه؟ به پیغمبران به این چشم نگاه می کنند که او کسی است که خودش از برای خودش مالک یک قدرتی است و به یک منبع قدرت و نیرویی دست یافته است که هر چه به میل و هوس خود بخواهد بکند می کند، نظیر توهماتی که مردم درباره بعضی از مدعیان دارند، می گویند: نمی دانی! فلان کس دارای یک نیروی مرموزی است که با آن هر کاری که دلش بخواهد می کند، پس برویم از او بخواهیم فلان کار را مطابق میل ما انجام بدهد، پولی به او بدهیم، رشوه ای به او بدهیم، تملقی به او بکنیم فلان کار «را انجام دهد.»
این یک امر غلطی است. پیغمبران به این معنا که خدا به آنها قدرت مرموزی داده باشد که به موجب آن هر کاری که دلشان بخواهد، میلشان باشد، هوس کنند انجام بدهند، چنین قدرتی خدا به آنها نداده است. از باب اینکه پیغمبران چنین مردمی نیستند، یعنی اگر کسی در او میلی، هوسی، هوایی، حالت دل بخواهی باقی مانده باشد که او پیغمبر خدا نیست. پیغمبر خدا آن وقت پیغمبر خداست که برای او اساسا این معانی مفهوم ندارد و به دلیل اینکه این معانی برای او مفهوم ندارد و در واقع از «خود» او، از خودیت و نفسانیت او چیزی برای او باقی نمانده است مثل یک آینه کاملا صاف است که جز منعکس کننده یک حقیقت، چیز دیگر نیست. این است که اگر کسی به پیغمبر به این چشم نگاه کند و او را موجودی، قطبی -ولو یک قطب کوچک- در مقابل خدا تصور کند، این امر گذشته از اینکه شرک به خداست ضد پیغمبر شناسی است یعنی پیغمبر شناسی هم نیست. حال در این دو سه آیه، یکی مقام عبودیت پیغمبر را نسبت به خدا خوب منعکس می کند و یکی طرز پیغمبر شناسی را به ما می آموزد. پیغمبر آن وقت که ما او را با خدا مقایسه می کنیم، یا وقتی که او خودش را از نظر توحید و رابطه اش با خدا می سنجد، جز عبودیت در قاموس او چیزی نیست، عبدی ذلیل که از خود هیچ ندارد.
جمله هایی که حضرت علی بن الحسین (ع) در دعای ابوحمزه در مقام مناجات با خدا می گوید آیا هیچ کدام از ما در شأنمان می گنجد که یک چنین حرف هایی بزنیم و اینقدر خود را در مقابل خدا ناچیز بدانیم؟ «انا الضعیف الذی قویته. انا الذلیل الذی اعززته. انا الفقیر الذی اغنیته. انا الجاهل الذی اعلمته (یا علمته)» و از این جور تعبیرات، یعنی من چیزی نیستم، آنچه از من است ضعف و جهل و ناتوانی و فقر است، هر چه من دارم همان است که تو به من داده ای، از من نیست از توست، تویی که به من داده ای. هر کس جز این درباره پیغمبران یا اولیاء خدا تصور کند نه خدا را شناخته نه پیغمبرش را و نه آن ولی خدا را.
ببینید! پشت سر اینکه «قل انما ادعوا ربی لا اشرک به احدا» مقام عبودیت او را ذکر می کند. من جز خدا به چیزی توجه ندارم، جز خدا چیزی و کسی را نمی خوانم، هیچ چیزی را و هیچ کسی را شریک با پروردگار خودم قرار نمی دهم (نه فقط معنای شریک بلکه چنین نیستم که مثلا بت بپرستم، پرستش یک نوع که ندارد) یعنی آیا شما می خواهید مرا در مقابل خدا قرار بدهید؟! من اختیار هیچ چیز را برای شما ندارم. من از آن جهت که من هستم نه می توانم به اندازه بال پشه ای به شما زیان برسانم و نه می توانم به اندازه بال مگسی به شما خیر برسانم، من کی هستم؟! من یک بنده ذلیل، عاجز و ناتوان هستم. ببینید! معلوم است و از آیه بعد که می خوانیم بیشتر «معلوم می شود،» آنجا که می خواهد پیغمبر در مقابل خدا به صورت یک قطب قرار داده بشود، «مثلا آنجا که به او می گویند:» تو به دلیل اینکه نیرومندی، در دستگاه خدا می توانی یک کارهایی بکنی، زور ما بر خدا نمی چرخد اما زور تو می چرخد، مقام عبودیت پیغمبر را ذکر می کند: «قل انی لن یجیرنی من الله احد و لن اجد من دونه ملتحدا» (این آیه دو آیه پیش را خوب تفسیر می کند) خیال کرده اید من در مقابل خدا کسی و چیزی هستم که بگویم البته شما مردم انسان های عادی و ضعیفی هستید، شما هستید که اگر کار خلافی مرتکب بشوید خدا شما را عذاب می کند ولی من، کسی جرئت دارد به من نزدیک بشود؟! خدا خودش هم -العیاذ بالله- از من حساب می برد! «قل انی لن بجیرنی من الله احد» بگو احدی نمی تواند به من در مقابل خدا پناه بدهد، یعنی اگر ذره ای از راه عبودیت خارج بشوم احدی نیست که به من پناه بدهد.
معلوم می شود این آیات همواره متوجه این جهت است که یک وقت به پیغمبر به چشم یک قطب -ولو کوچکتر- در مقابل خدا نگاه نکنید. «ولن اجد من دونه ملتحدا» اگر من که پیغمبرم مورد خشم او قرار بگیرم مفری و پناهگاهی هرگز پیدا نمی کنم. ملتحد از همان ماده لحد و لحد است. کلمه لحد و لحد به معنی جای پنهان کردن است. لحد را هم از آن جهت لحد می گویند که در داخل قبر، در وسط یا در یک کنار، آن قسمت رو به قبله اش، جایی را می کنند و بدن میت را در آنجا می گذارند، بعد رویش را می پوشند و در آنجا مخفی می کنند. ملتحد یعنی مخفی گاه، پنهان گاه. آیا در مقابل خدا -العیاذ بالله- کسی پیدا می شود به من پناه بدهد؟ آیا من می توانم در مقابل او ملتحد و پناهگاه و فرارگاهی داشته باشم؟ «الا بلاغا من الله و رسالاته» شأنی ندارم جز ابلاغ از ناحیه خدا، رسولی، فرستاده ای، پیام آوری برای بشر هستم، از ناحیه حق پیامی، خبرهایی درباره معرفی ذات حق، صفات او، شئون او، اسماء او دارم، آنها را باید ابلاغ کنم، رسالات او را باید به مردم برسانم، و هر کس خدا را عصیان کند یعنی به این پیام ها بی اعتنا باشد و بر ضدش رفتار کند و یا رسولش را عصیان کند (عنوان «رسول» این مفهوم را می رساند که چون رسول خداست معصیت او معصیت خداست) برای اوست آتش جهنم که در آنجا برای همیشه جاوید است. پس در این سه چهار آیه مقام عبودیت پیغمبر اکرم و به طریق اولی عبودیت دیگران بیان شده است. پیغمبر از آن جهت پیغمبر است که بیش از هر کس به حقیقت خودش آگاه است. حقیقت خودش چیست؟ عبودیت محض. ولی خدا و امام از آن جهت امام است که به حقیقت خودش که عبودیت محض است آگاه است.
سخن امیرالمؤمنین
از کلمات امیرالمؤمنین است که در مفاتیح و غیر آن نوشته اند و گاهی به صورت تابلو می نویسند و تابلو خوبی است: «کفی بی فخرا ان تکون لی ربا و کفی بی عزا اناکون لک عبدا؛ عزتی و شرافتی و بزرگی ای برای من، از بندگی من که بتوانم بنده تو باشم بالاتر نیست و افتخاری از این برای من بالاتر نیست که تو پروردگار من هستی.»