دو نظریه در مورد معیار انسانیت وجود دارد: نظریه اول معیار انسانیت را تنها دانش می داند که خیال نمی کنم چندان قابل باشد بعد عرض می کنم که چه اشخاصی همین نظریه را دنبال کرده اند. ولی نظریه دوم که سراغ خلق و خو می رود طرفداران بیشتری دارد. اما تازه این مسئله مطرح است که کدام خلق و خوی معیار انسانیت است. در اینجا هم چند نظریه است.
یکی اینکه آن خوئی که معیار انسانیت است، محبت است، انساندوستی است و مادر همه خویهای خوب دیگر، محبت است.
پس اگر کسی خلق و خویش بر اساس انساندوستی بود و انساندوست بود، انسان است. به سرنوشت دیگران همانقدر اندیشیدن که به سرنوشت خود و بلکه به سرنوشت دیگران بیشتر از سرنوشت خود اندیشیدن. در منطق دین، اسم این را ایثار می گذارد. در کتابی نوشته بود: یک دستور که در تمام ادیان جهان یافت می شود اینست، برای دیگران همان را دوست بدار که برای خود دوست میداری و برای دیگران همان را مپسند که برای خود نمی پسندی. در احادیث ما به این عبارت است: «فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک، و اکره له ما تکره لها؛ پس آنچه را که برای خود دوست می داری برای دیگران دوست دار، و آنچه را که برای خود نمی پسندی بر دیگران نیز مپسند» (نهج البلاغه، نامه 31). این منطق، منطق محبت است.
چنانکه می دانید در مکتب هند و هم در مکتب مسیحیت روی کلمه محبت زیاد تکیه می شود. می گویند در همه موارد محبت کنید، اصلا غیر از محبت مسئله دیگری مطرح نیست. البته در این دو مکتب یک انحرافی هست، یعنی آنها می گویند محبت، ولی محبتی که آنها می گویند نوعی تخدیر است. خوب این هم نظریه ای است و بعد باید درباره آن صحبت بکنیم که آیا محبت به تنهایی برای معیار انسانیت بودن کافی است یا نه؟
گفتیم در نظریه خلق و خوی، اول حرفی که در معیار انسانیت مطرح است، انساندوستی است. انسان اخلاقی یا انسان بالاتر، انسان فراتر، انسانی است که انساندوست باشد. با این معیار یک مقدار از مشکلاتمان حل می شود.
اگر از ما بپرسند: ابوذر غفاری را که شما بر معاویه ترجیح می دهید، برای چه ترجیح می دهید، دیدیم با معیار اول یعنی ملاک برتری را دانش و آگاهی صرف دانستن، این ترجیح ما جور در نمی آمد ولی با معیار دوم یک مقدار این مسئله حل می شود، می گوئیم: معاویه انسانی بود فقط در فکر خودش و برای خودش، و انسانهای دیگر را برای اشباع جاه طلبیهای خود به زور استثمار کرده بود. پس او یک موجود خودخواه، خودپسند و خودپرست بود ولی ابوذر برعکس با اینکه همه امکانات برایش فراهم بود و همین معاویه حاضر بود بهترین شرایط زندگی را برای او فراهم کند، به خاطر اینکه معاویه حقوق مردم را پایمال کرده بود و برای اینکه به سرنوشت دیگران می اندیشید، با همین معاویه جبار مبارزه کرد تا آنجا که جانش را بر سر این کار گذاشت و در تبعیدگاه ربذه در غربت جان داد.
پس اینکه ما ابوذر را انسان میدانیم و معاویه را انسان نمی دانیم بلکه یک حیوان می دانیم به خاطر اینست که معاویه فقط در فکر آخور خودش بود و ابوذر در فکر انسانهای دیگر.