ابومروان غیلان، فرزند مسلم دمشقی قبطی، از بزرگان قدریه معتزله و از متکلمین قدیم که در زمان خلافت هشام بن عبدالملک، خلیفه بنی امیه بود. پدرش نیز غلام عثمان ابن عفان بود. غیلان نویسنده و از بلیغان بود. فرقه غیلانیه از قدریه به او منسوب هستند زیرا او دومین کسی است که درباره قدر سخن گفت و به آن دعوت کرد. حدود سال 105 هـ.ق به بعد عقیده غیلان دمشقی به قدر بود، یعنی آزادی و اختیار انسان را در کارهای خوب و بد خودش می دانست و اعتقاد به قضا و قدر خداوندی یعنی حکم ازلی خدا درباره اشیاء و افعال انساها نداشت. همچنین معتقد بود که امامت به غیر قریش و هر که به کتاب و سنت قائم باشد، می رسد و استحقاق آن را دارد، و این امر جز به اجماع امت ثابت نمی شود (او رساله ای در دو هزار صفحه دارد).
غیلان در زمان خلافت عمربن عبدالعزیز، نامه ای به او نوشت و او را از ظلم بنی امیه برحذر داشت. عمربن عبدالعزیز او را طلبید و مامور کرد تا ذخائر خلفای بنی امیه را حراج کند. او در طی این کار علنا از خلفای بنی امیه بدگویی می کرد! همین مطلب باعث خشم بنی امیه، مخصوصا هشام بن عبدالملک شد. او را به مخالفت با بنی امیه متهم کردند و از خوارج و مرحبه و معتزله خوانده شد و چون ظاهرا به دست عمربن عبدالعزیز از قول به قدر برگشت بعد از اینکه عمربن عبدالعزیز که از دنیا رفت، او مذهب خود را آشکار کرد. هشام بن عبدالملک او را خواست و از اوزاعی و شخص دیگری دعوت کرد تا با غیلان مناظره کنند. بعد از این مناظره، اوزاعی به کفر او حکم کرد و دستور قتل او را داد. هشام هم این فرمان را صادر کرد. به موجب این حکم، در روایات آمده که اول دست و پای او را بریدند، زبانش را قطع کردند و در باب کیان در دمشق او را به دار آویختند.