فلسفه زندگی خانوادگی از دیدگاه فلاسفه

اجتماع خانوادگی، اجتماعی است " طبیعی قراردادی" یعنی حد متوسطی است میان یک اجتماع غریزی مانند اجتماع زنبور عسل و موریانه که همه حدود و حقوق و مقررات از جانب طبیعت معین شده و امکان سرپیچی نیست و یک اجتماع قراردادی مانند اجتماع مدنی انسان ها که کمتر جنبه طبیعی و غریزی دارد. چنان که می دانیم، قدمای فلاسفه، فلسفه زندگی خانوادگی را بخش مستقلی از "حکمت عملی" می شمردند و معتقد به منطق و معیار جداگانه ای برای این بخش از حیات انسانی بودند.
افلاطون در رساله جمهوریت و ارسطو در کتاب سیاست و ابن سینا در کتاب الشفا با چنین دیدی و از این زاویه به موضوع نگریسته اند. در مورد حقوق زن در اجتماع نیز طبعا چنین تردید و پرسشی هست که آیا حقوق طبیعی و انسانی زن و مرد همانند و متشابه است یا ناهمانند و نامتشابه. یعنی آیا خلقت و طبیعت که یک سلسله حقوق به انسان ها ارزانی داشته است، آن حقوق را دو جنسی آفریده است یا یک جنسی؟ آیا "ذکوریت" و "انوثیت" در حقوق و تکالیف اجتماعی راه یافته است یا از نظر طبیعت و در منطق تکوین و آفرینش، حقوق یک جنسی است؟
افراد بشر از لحاظ حقوق اجتماعی غیر خانوادگی یعنی از لحاظ حقوقی که در اجتماع بزرگ، خارج از محیط خانواده، نسبت به یکدیگر پیدا می کنند هم وضع مساوی دارند و هم وضع مشابه. یعنی حقوق اولی طبیعی آنها برابر یکدیگر و مانند یکدیگر است. همه مثل هم حق دارند از مواهب خلقت استفاده کنند، مثل هم حق دارند کار کنند، مثل هم حق دارند در مسابقه زندگی شرکت کنند، همه مثل هم حق دارند خود را نامزد هر پست از پست های اجتماعی بکنند و برای تحصیل و به دست آوردن آن از طریق مشروع کوشش کنند. همه مثل هم حق دارند استعدادهای علمی و عملی وجود خود را ظاهر کنند.
و البته همین تساوی در حقوق اولیه طبیعی، تدریجا آنها را از لحاظ حقوق اکتسابی در وضع نامساوی قرار می دهد، یعنی همه به طور مساوی حق دارند کار کنند و در مسابقه زندگی شرکت نمایند، اما چون پای انجام وظیفه و شرکت در مسابقه میان می آید، همه در این مسابقه یک جور از آب در می آیند، بعضی پر استعدادترند و بعضی کم استعدادتر، بعضی پر کارترند و بعضی کم کارتر، بالاخره بعضی عالمتر، با کمال تر، باهنر تر، کارآمد تر، لایق تر از بعضی دیگر از کار در می آیند. قهرا حقوق اکتسابی آنها صورت نامتساوی به خود می گیرد، و اگر بخواهیم حقوق اکتسابی آنها را نیز مانند حقوق اولی و طبیعی آنها مساوی قرار دهیم، عمل ما جز ظلم و تجاوز نامی نخواهد داشت چرا از لحاظ حقوق طبیعی اولی اجتماعی همه افراد وضع مساوی و مشابهی دارند؟
برای اینکه مطالعه در احوال بشر ثابت می کند که افراد بشر طبیعتا هیچکدام رئیس یا مرئوس آفریده نشده اند هیچکس کارگر یا صنعتگر یا استاد یا معلم یا افسر یا سرباز یا وزیر به دنیا نیامده است، اینها مزایا و خصوصیاتی است که جزء حقوق اکتسابی بشر است، یعنی افراد در پرتو لیاقت و استعداد و کار و فعالیت باید آنها را از اجتماع بگیرند و اجتماع با یک قانون قراردادی آنها را به افراد خود واگذار می کند. تفاوت زندگی اجتماعی انسان با زندگی اجتماعی حیوانات اجتماعی از قبیل زنبور عسل در همین جهت است، تشکیلات زندگی آن حیوانات صد در صد طبیعی است، پستها و کارها به دست طبیعت در میان آنها تقسیم شده نه به دست خودشان، طبیعتا بعضی رئیس و بعضی مرئوس، بعضی کارگر و بعضی مهندس و بعضی مأمور انتظامی آفریده شده اند. اما زندگی اجتماعی انسان اینطور نیست. به همین جهت بعضی از دانشمندان یک باره این نظریه قدیم فلسفی را که می گوید "انسان طبیعتا اجتماعی است" انکار کرده و اجتماع انسانی را صد در صد "قراردادی" فرض کرده اند. درباره "زندگی اجتماعی انسان" دو نظر است. بعضی زندگی اجتماعی انسان را طبیعی می دانند، به اصطلاح انسان را "مدنی بالطبع" می دانند. بعضی دیگر بر عکس، زندگی اجتماعی را یک امر قراردادی می دانند که انسان به اختیار خود و تحت تأثیر عوامل اجبار کننده خارجی (نه عوامل درونی) آن را انتخاب کرده است. در باب زندگی خانوادگی چطور؟ آیا در اینجا هم دو نظر است؟ خیر. در اینجا یک نظر بیشتر وجود ندارد. زندگی خانوادگی بشر صد در صد طبیعی است، یعنی انسان طبیعتا "منزلی" آفریده شده است. فرضا در طبیعی بودن زندگی "مدنی" انسان تردید کنیم، در طبیعی بودن زندگی "منزلی" یعنی زندگی خانوادگی او نمی توانیم تردید کنیم. همچنان که بسیاری از حیوانات با آنکه زندگی اجتماعی طبیعی ندارند بلکه به کلی از زندگی اجتماعی بی بهره اند. دارای نوعی زندگانی زناشویی طبیعی می باشند، مانند کبوتران و بعضی حشرات که به طور "جفت" زندگی می کنند. حساب زندگی خانوادگی از زندگی اجتماعی جداست. در طبیعت تدابیری به کار برده شده که طبیعتا انسان و بعضی حیوانات به سوی زندگانی خانوادگی و تشکیل کانون خانوادگی و داشتن فرزند گرایش دارند.
قرائن تاریخی دوره ای را نشان نمی دهد که در آن دوره انسان فاقد زندگی خانوادگی باشد، یعنی زن و مرد منفرد از یکدیگر زیست کنند و یا رابطه جنسی میان افراد صورت اشتراکی و عمومی داشته باشد. زندگی قبایل وحشی عصر حاضر که نمونه ای از زندگانی بشر قدیم به شمار می رود نیز چنین نیست. زندگی بشر قدیم خواه به صورت "مادر شاهی" و خواه به صورت "پدر شاهی" شکل خانوادگی داشته است. در مورد تفاوت های زن و مرد نیز در کتب فلسفی بحث هایی مطرح است که: تفاوت های زن و مرد "تناسب" است نه نقص و کمال. قانون خلقت خواسته است با این تفاوت ها تناسب بیشتری میان زن و مرد که قطعا برای زندگی مشترک ساخته شده اند و مجرد زیستن انحراف از قانون خلقت است به وجود آورد. این مطلب از بیانات بعدی ضمن توضیح تفاوت ها روشن تر می شود. این مسئله، یک مسئله تازه که در قرن ما مطرح شده باشد نیست، حداقل دو هزار و چهارصد سال سابقه دارد. زیرا این مسئله بهمین صورت در کتاب جمهوریت افلاطون مطرح است.
افلاطون با کمال صراحت مدعی است که زنان و مردان دارای استعدادهای مشابهی هستند و زنان می توانند همان وظایفی را عهده دار شوند که مردان عهده دار می شوند و از همان حقوقی بهره مند گردند که مردان بهره مند می گردند. هسته تمام افکار جدیدی که در قرن بیستم در مورد زن پیدا شده و حتی آن قسمت از افکار که از نظر مردم قرن بیستم نیز افراطی و غیر قابل قبول به نظر می رسد، در افکار افلاطون پیدا می شود و به همین جهت موجب اعجاب ناظران نسبت به این مرد که پدر فلسفه نامیده می شود گردیده است.
افلاطون در رساله جمهوریت کتاب پنجم حتی درباره اصلاح نژاد و بهبود نسل و محروم کردن بعضی از زنان و مردان از تناسل و اختصاص دادن تناسل به افرادی که از خصائص عالی تری برخوردارند، درباره تربیت فرزندان در خارج از محیط خانواده، درباره اختصاص دادن تناسل به سنین معینی از عمر زن و مرد که سنین قوت و جوشش نیروی حیاتی آنها به شمار می رود بحث کرده است. افلاطون معتقد است همان طوری که به مردان تعلیمات جنگی داده می شود به زنان نیز باید داده شود، همانطوری که مردان در مسابقات ورزشی شرکت می کنند، زنان نیز باید شرکت کنند. اما دو نکته در گفته افلاطون هست: یکی اینکه اعتراف می کند که زنان از مردان چه در نیروهای جسمی، چه در نیروهای روحی و دماغی ناتوان ترند، یعنی تفاوت زن و مرد را از نظر "کمی" اعتراف دارد هر چند مخالف تفاوت کیفی آنها از لحاظ استعدادها است. افلاطون معتقد است استعدادهایی که در مردان و زنان وجود دارد مثل یکدیگر است. چیزی که هست زنان در هر رشته ای از رشته ها از مردان ناتوان ترند و این جهت سبب نمی شود که هر یک از زن و مرد به کاری غیر از کار دیگری اختصاص داشته باشند. افلاطون روی همین جهت که زن را از مرد ضعیف تر می داند، خدا را شکر می کند که مرد آفریده شده نه زن. می گوید: "خدا را شکر می کنم که یونانی زائیده شدم نه غیر یونانی، آزاد به دنیا آمدم نه برده، مرد آفریده شدم نه زن".
دیگر اینکه افلاطون آنچه در موضوع بهبود نسل، پرورش متساوی استعدادهای زن و مرد، اشتراکیت زن و فرزند و غیره گفته همه مربوط است به طبقه حاکمه، یعنی فیلسوفان حاکم و حاکمان فیلسوف که وی آنها را منحصرا شایسته حکومت می داند. چنان که می دانیم افلاطون در روش سیاسی مخالف دموکراسی و طرفدار ارستوکراسی است. آنچه افلاطون در زمینه های بالا گفته مربوط است به طبقه اشراف زاده و در غیر طبقه اشراف زاده طور دیگری نظر می دهد.
کسی که آرا و عقایدش در دنیای قدیم در دست است، شاگرد وی ارسطو است. ارسطو در کتاب "سیاست" عقاید خویش را درباره تفاوت زن و مرد اظهار داشته و با عقاید استاد خود افلاطون سخت مخالفت کرده است. ارسطو معتقد است که تفاوت زن و مرد تنها از جنبه کمی نیست، از جنبه کیفی نیز متفاوتند، او می گوید: نوع استعدادهای زن و مرد متفاوت است و وظایفی که قانون خلقت به عهده هر یک از آنها گذاشته و حقوقی که برای آنها خواسته در قسمت های زیادی با هم تفاوت دارد. به عقیده ارسطو فضایل اخلاقی زن و مرد نیز در بسیاری از قسمت ها متفاوت است، یک خلق و خوی می تواند برای مرد فضیلت شمرده شود و برای زن فضیلت نباشد، بر عکس یک خلق و خوی دیگر ممکن است برای زن فضیلت باشد و برای مرد فضیلت شمرده نشود. نظریات ارسطو نظریات افلاطون را در دنیای قدیم نسخ کرد، دانشمندانی که بعدها آمدند نظریات ارسطو را بر نظریات افلاطون ترجیح دادند.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 11-12 و صفحه 200-204 و صفحه 182-189

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26895