میثم، غلام زنی از قبیله بنی اسد و عجمی تبار، از اصحاب خاص و یاران ویژه علی (ع). شغل او خرما فروشی و نام پدرش یحیی بود. او پیامبر خدا را ندیده بود و در 25 سال سکوت امیرالمؤمنین از او خبری نبود. میثم را، امیرالمؤمنین علی (ع)، از زنی از طایفه بنی اسد خرید و آزاد کرد. ولی او به گونه ای دیگر اسیر شد. اسیر ولای علی و محبت و عشق او. همراهی میثم تمار با امیرالمؤمنین، تنها در همان چند سال خلافت ظاهری آن حضرت بود. سالهایی که با حوادث جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان همراه بود. او در همان مدت آنقدر با حضرت مأنوس شده بود و به مقدار قابلیت و ظرفیت خود از محضر امام، بهره ها برد تا جایی که حضرت او را بر برخی از اخبار غیبی و اسرار نهان، مطلع کرد. عبدالله بن عباس از محضر میثم تمار استفاده می کرد.
میثم و تأویل قرآن:
تأویل قرآن که معانی زیادی دارد، یکی از آنها علم به معانی پنهان آیات متشابه قرآن است. البته اصل و ریشه این علم را کسی نمی داند، مگر خدا و راسخون در علم که فقط چهارده معصومند، و بعد از آنها دیگرانی که این علم را فقط و فقط از انوار قدس الهی آموخته و یا می آموزند. بنا به نقل روایات، میثم تمار، از صاحبان اسرار تأویل قرآن است. او در دیداری که با ابن عباس (مفسر معروف قرآن) کرد، گفت: ای پسر عباس، آنچه از تفسیر قرآن میخواهی از من بپرس. زیرا تنزیل آن را در حضور علی (ع) خواندم و او تأویل قرآن را به من آموخت. این صحابی خاص علی (ع)، 25 سال بعد از واقعه غدیر، به کوفه آمد و با علی همراه بود ولی گویا او در لحظه لحظه واقعه غدیر حاضر بوده و پا به پای سلمان و ابوذر و حذیفه و... ره می سپرده است.
کلام امیرالمؤمنین از راز قتل میثم:
علی (ع)، از همان اوایل انس خود با میثم، بعضی از اسرار نهان را برایش آشکار می کند. روزی به او می گوید: ای میثم! آن زمان که پست ترین فرد بنی امیه "عبیدالله بن زیاد" تو را دستگیر کند و بخواهد که از من بیزاری بجوئی، چه می کنی؟ میثم گفت: به خدا سوگند که از تو بیزاری نمی جویم. علی فرمود: همین زمان است که تو را به دار خواهند کشید. میثم گفت: من صبر می کنم که در راه خدا، این کمترین است. و علی فرمود: و تو در بهشت، در کنار من و هم رتبه من خواهی بود. آنگاه امام درختی را که بر آن، میثم را بر دار کشند، به او نشان داد. نقل است که بعد از شهادت حضرت، میثم به نزد آن درخت می آمد و نماز می گذارد.
پایان زندگی میثم تمار:
میثم تمار در سال آخر عمر خود به مکه رفت و بعد به مدینه آمد و در آن جا "ام سلمه" یکی از زنان حضرت رسول را ملاقات کرد و احوال حسین بن علی (ع) را پرسید. ام سلمه که برای اولین بار میثم را می بیند، به او گفت: بارها شنیدم که رسول خدا، در دل شب با امیرالمؤمنین راز دل می گفت و از تو یاد می کرد. (اعیان الشیعه ج10). آن گاه میثم متوجه شد که حسین بن علی از شهر مدینه دور است، گفت: سلام مرا به او برسان اگرچه امروز نمی توانم او را ببینم، اما نزد پروردگارم همدیگر را ملاقات می کنیم. میثم، بارها و بارها از حسین بن علی حرف میزد و در هر فرصتی حوادث عاشورا و کربلا را برای مردم بازگو می کرد.
میثم سپس از مدینه به کوفه رفت. در آن زمان که حاکم کوفه "عبیدالله بن زیاد" است، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته و اکنون همه جا به دنبال شیعیان علی (ع) و دوستداران اهل بیت پیغمبر است. میثم که از جمله افرادی است که با معاویه سابقه دشمنی کهنه دارد، اکنون با یزید هم بیعت نکرده، لذا ابن زیاد صد نفر را برای دستگیری او به فرماندهی یکی از همان قبیله میثم، پشت دروازه کوفه گذاشت و او را دستگیر کرد. وقتی به دربار حاکم کوفه رفت، در نهایت جسارت و جرأت در مقابل ابن زیاد می ایستد و به یاد حرفهایش با مولا علی می افتد و می گوید: پسر زیاد، تو مرا بر چوبه درخت نخلی به دار می کشی، در حالی که دستها و پاها و زبان مرا بریده ای.
به دستور ابن زیاد، او را به دار کشیدند و چون مردم دور او جمع شدند، او بر سر دار سخنانی برای مردم گفت و بنی امیه را به رسوایی کشاند. ابن زیاد دستور داد که بر دهان او لجام زدند. (او اولین کسی است که در اسلام بر دهانش لجام زدند) و چون تا آخرین رمقی که در بدن داشت، از علی و آل علی گفت، زبان او را نیز بریدند. بدین ترتیب شهادت میثم تمار 10 روز زودتر از زمانی بود که حسین بن علی (ع) به سرزمین کربلا رسید. پس میتوان گفت که او زودتر خون خود را فدای فرزند پیغمبر کرد. بعد از شهادت او هفت نفر از همکاران خرمافروش او نیمه شب او را از دار پایین آوردند و در کنار نهری به خاک سپردند.