معنا و مفهوم ملکوت

انسان یک موجود ملکوتی است، اگر انسان خودش را آنچنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است، و شناختن انسان‏ خودش را مساوی است با پی بردن به عالم ملکوت، و اگر کسی پی نبرده است‏ به دلیل این است که خودش را آنچنان که باید نشناخته است. در داستان‏ حضرت ابراهیم (ع) می ‏خوانیم: «وکذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و اين گونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين‏ كنندگان باشد.» (انعام/ 75) صحبت ارائه ملکوت که (پیش) می ‏آید اسم ایقان در کار می آید.
هر موجودی و هر ذره ‏ای که در این عالم هست دو وجهه‏ و دو رو دارد، یک رو به این جهان دارد که در این رو مرده است، و یک‏ رو به جهان دیگر دارد، یک وجهه ملکوتی دارد که در آن رو و در آن وجهه‏ هر موجودی زنده و شاعر است. می‏ گویند مثلا چوبی که شما می ‏بینید، همه‏ حقیقت آن را درک نمی ‏کنید، عمیق ‏ترین علوم بشر، آنجا که علم بشر به عمق‏ اتمها هم راه پیدا می ‏کند، یک روی این موجود را درک می‏ کند و آن "وجهه‏ ملکی" این موجود است، همین موجود یک "وجهه ملکوتی" دارد که از دست حس و علم ظاهر بشر خارج است. انسان باید اهل دل و اهل معنا و اهل‏ حقیقت بشود تا آن روی موجودات را هم درک کند. وقتی آن روی موجودات‏ را درک کرد می‏ بیند موجودات چگونه در آن رو همه دراک و هوشیار و عالم و مسبح و حامدند. داوود که کوهها و مرغها با او تسبیح می ‏گفتند، نه این‏ است که اگر ما کنار داوود بودیم صدای کوهها را می‏ شنیدیم، مردم دیگر بودند و نمی ‏شنیدند. داوود گوش دیگری داشت که به باطن و ملکوت اشیاء راه پیدا کرده بود و صدای ملکوت آنها را می ‏شنید. اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم می ‏شنویم، و خیال نکنید که این یک مطلب به اصطلاح دوری است‏ و فقط پیغمبری باید باشد، نه، لزومی ندارد حتی پیغمبر باشد.
بعضی معتقدند (و می ‏شود از اخبار و روایات و آیات دیگر قرآن تأیید هم‏ آورد یعنی به کمک همانها هم گفته ‏اند) که اساسا انسان بر صورت عالم آفریده شده است و عالم بر صورت انسان. انسان یک جهان‏ کوچک است و جهان یک انسان بزرگ، یعنی تمام جهان، تمام عالم خلقت‏ مثل یک انسان است. چنین معتقدند که همین طور که یک انسان راست دارد و چپ البته نمی‏ خواهیم بگوییم اندام عالم به شکل انسان است که همه‏ عالم را به شکل انسان ساخته ‏اند، برایش سر و بینی و چشم ساخته‏ اند، مقصود اعضای ظاهری نیست یعنی به اصطلاح در کمالات معتقدند که عالم هم‏ مانند یک انسان نیم راست و نیم چپ دارد و گویا قلب دارد یعنی مجموع‏ عوالم این جور است، عالمی ما داریم که عالم ملائکه است، عالم ملائکه ‏ای‏ که خیر و رحمت نازل می ‏کنند، ملائکه‏ ای که حسنات را می‏ نویسند که در قرآن‏ از اینها زیاد یاد شده است، اصطلاحا می‏ گویند "عالم ملکوت علیا".
عالم‏ دیگری وجود دارد که آن عالم هم عالم ملکوت است یعنی از تیپ عالم ماده‏ نیست ولی آن را "عالم ملکوت سفلی" یا "عالم شیاطین" می ‏گویند که‏ وسوسه‏ ها از یک نظر مال آنجاست یا حتی ممکن است شامل حال آن ملائکه ‏ای هم‏ که بدیها را ثبت می‏ کنند بشود. انسان تا در دنیا هست در وسط دو عالم‏ قرار گرفته: ملکوت بالا، ملکوت اسفل، ملکوتی که راهش به طرف بهشت‏ است و ملکوتی که راه انسان به طرف پایین و جهنم است، و خود انسان تا وقتی که در این عالم هست در میان این دو عالم قرار گرفته یا به تعبیر دیگر گویا در یک طرف انسان عالمی است که عالم خیر، سعادت، بهشت (هر نامی می‏ خواهید رویش بگذارید) قرار گرفته و در طرف دیگر این عالمی که‏ ما الان در آن هستیم عالم دیگری است که شر و عذاب و بدبختی و نتایج‏ اعمال بد در آنجاست: «کلا ان کتاب الابرار لفی علیین؛ نه! چنین نیست که می پندارند، بى ‏تردید کارنامه نیکان در «علیین» است.» «و ما ادریک ما علیون؛ و تو چه مىد‏دانى «علیین» چیست؟» «کتاب مرقوم» کارنامه ‏اى است نوشته و خوانا که مجازات اعمال در آن است. «یشهده المقربون؛ که مقربان آن را مى ‏بینند و بدان گواهى مى ‏دهند.» (مطففین/ 18- 22) «ان کتاب الفجار لفی سجین؛ چنین نیست که خیال می کنند،مسلما کارنامه بدکاران در سجین است.» «و ما ادریک ما سجین؛ و تو چه می دانى سجین چیست؟» (مطففین/ 7- 8) در آنجا نوشته ‏هایی هست، نه نوشته کاغذ و مرکب، نوشته هایی که صورتها در آنها تصویر و نقش می‏ شود یعنی آنچه از اعمال که انسان در این عالم انجام می‏ دهد، اعمال خوب در یک جا قرار می‏ گیرد و اعمال بد در جای دیگر.
اینها در روایات به صورتهای عجیبی ذکر شده است. مثلا در روایت است‏ که اگر انسان عمل خیر انجام بدهد ملائکه‏ ای هستند که این عمل خیر را بالا می‏ برند و اگر عمل شر انجام بدهد آن را پایین می‏ برند. معلوم می‏ شود اعمال‏ خیر انسان به یک سو می‏ رود و اعمال شر انسان به سوی دیگر. در حدیث است‏ که انسان عملی را ابتدا برای خدا انجام می‏ دهد، این عملش می ‏رود به‏ تعبیر قرآن کریم به علیین یعنی آن بالا بالاها. عملش خالص است. یعنی‏ ابتدا که عمل را انجام داده خالصا مخلصا انجام داده و عمل هم بالارفته. البته این بالا و پایین معلوم است که بالا و پایین به شکل دیگری است. بعد وسوسه نفس سبب می‏ شود که یکدفعه انسان بعد از عمل ریا کند یعنی بعد از عمل برای مردم بازگو می‏ کند که بله، خدا به ما توفیق داد ما فلان عمل‏ را در فلان وقت انجام دادیم، فلان خیر به دست ما جاری شد. این عمل یک‏ درجه می ‏آید پایین. یادم نیست که در دفعه دوم یا سوم دستور می‏ رسد آن عمل‏ را از آنجا بردارید و در سجین (که از ماده سجن است) یعنی در آن حبس‏ خانه قرار بدهید، یعنی یک عمل علیینی بعد از ریا و به وسیله ریا تبدیل‏ می ‏شود به عمل سجینی.
روایت دیگری هست که خیلی عجیب است و مفاد این جمله‏ ای را بیان می‏ کند که در دعای کمیل است که بعد از جملاتی راجع به ملائکه‏ ای که شاهد بر اعمال‏ انسان هستند می فرماید: «و کنت انت الرقیب علی من ورائهم و الشاهد لما خفی عنهم؛ و تو خودت باز رقیب بر من هستی و گواه بر چیزهایی که‏ بر فرشتگان هم مخفی می‏ ماند.» معلوم می‏ شود گاهی در اعمال انسان دقایقی وجود دارد که از فرشته ‏ها هم مخفی می‏ماند. «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى ‏رود و كار شايسته به آن رفعت مى ‏بخشد.» (فاطر/ 10) درباره‏ کار خیر (است) که این آیه را دو جور می‏ شود خواند یعنی دو جور می ‏شود ضمیرها را برگرداند و در آن واحد هر دو درست است: سخن پاک (یعنی‏ عقیده پاک) به سوی پروردگار بالا می ‏رود و عمل پاک سخن پاک را بالا می‏ برد یعنی عمل است که ایمان را تقویت می‏ کند، و این معنا شک ندارد، درست است.
به گونه دیگر: سخن پاک بالا می ‏رود و ایمان است که عمل را بالا می‏ برد، یعنی عمل خالص و عمل پاک مشروط به ایمان پاک است. هر دو درست و حتی آیه می‏ تواند در آن واحد شامل هر دوی اینها باشد. قرآن راجع‏ به سخن پاک یعنی عقیده پاک می‏ گوید او بالا می‏ رود، ولی عقیده ناپاک‏ چطور؟ آن را دیگر نمی ‏گوید بالا می‏ رود، می‏ گوید: «اسفل السافلین؛ او در پایین‏ ترین پایین‏ها است.» همینطور که یک جنین هر کارش بکنند نمی ‏تواند عالم بعد از جنین را آنچنان که هست درک کند مگر به وسیله‏ تمثیلات و تشبیهات، ما هم نمی توانیم آن عوالم را که نرفته ‏ایم درست‏ درک کنیم ولی اجمالا از راهنماییهایی که اولیای دین کرده ‏اند اینقدر می‏ فهمیم که عالم بالاتر از این عالم ما وجود دارد و عالم پایین‏تر از عالم‏ ما وجود دارد. عالم بالاتر از عالم ما عالمی است که عقاید پاک و اعمال‏ خیر به سوی آنجا بالا می ‏رود. عالم پایین‏تر از عالم ما عالمی است که‏ افکار ناپاک، نیتهای سوء و شر، عقاید سخیف و باطل، عنادها، کبرها، حسادتها، ریاکاریها، عجبها، پلیدیها، گناهها، فسق و فجورها اینها همه تجسم پیدا می ‏کنند و به آنجا سرازیر می شوند.
پس گویی الان که ما در اینجا هستیم در وسط دو عالم قرار گرفته‏ ایم. که به یک اعتبار یکی بالاست و دیگری پایین، به یک اعتبار یک عالم در راست ما قرار گرفته است یک عالم در چپ ما (نه چپ انسان، چپ کل‏ عالم)، یک عالم در راست این عالم ما، در راست این حیات طبیعی که‏ ما هستیم قرار گرفته است و یکی در چپ این عالم. آن بالا را راست عالم‏ می‏ گویند، آن پایین را چپ عالم. آن بالا همان است که آن را "بهشت" نامیده ‏اند و دار نعیم و سعادت و سرور است، به آنجا ما می ‏رسیم اگر چنین‏ توفیقی پیدا کنیم، آن دیگری که پایین است، تاریک است، سفل است، رو به پایین رفتن است و در آنجا عذاب و رنج و درد و شقاوت و بدبختی‏ است. آن را "عالم پایین" یا شمال این عالم می‏ گویند. شمال‏ یعنی چپ نه شمال در مقابل جنوب. شمال عالم است یعنی چپ عالم است در مورد آن اولی همیشه تعبیر یا "راست" است یا "بالا". و در مورد این دومی تعبیر یا چپ است یا پایین.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 4 صفحه 174

  2. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 6 صفحه 106-104

  3. مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 5 صفحه 168

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/26998