دلایل ناگزیر بودن زندگی اجتماعی در بیان علامه طباطبایی

قانون عمومی هدایت انواع موجودات گوناگونی که در این جهان مشهور می باشند هر یک از آنها اعم از جاندار و غیر جاندار در وجود و پیدایش خود غایت و هدفی دارد که از آغاز پیدایش به سوی آن متوجه و روان می باشد و به تناسب هدفی که دارد در ساختمان وجودی خود با قوی و ابزاری مجهز است که مبدء و منشاء فعالیت های ویژه آن نوع است، فعالیت هایی که آن را به هدف خود نزدیک و بالاخره پیروز می کند. چنان که خدای متعال می فرماید: «خدای ما کسی است که به هر چیز آفرینش ویژه آن را داد سپس (به سوی منافعش) راهنمایی کرد» «ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» (طه/50) و باز می فرماید: «الذی خلق فسوی* والذی قدر فهدی»؛ «کسی که آفرید پس درست کرد و کسی که اندازه داد پس راهنمایی کرد.» (اعلی/2-3)
و نیز تذکر داده شد که نوع انسان از این کلیت -قانون هدایت عمومی- مستثنی نیست و در زندگی خود هدفی دارد که به سوی آن متوجه و با تجهیزاتی مجهز است که با آن متناسب است و پیروزی او دریافتن هدف خود کمال و سعادت اوست و شکست و نومیدی او از وصول آن نقص و شقاوت و بدبختی اوست و با راهنمایی آفرینش به سوی هدف و غایت خود هدایت می شود، خدای متعال در هدایت خصوص انسان می فرماید: «انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا* انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»؛ «بدرستی ما انسان را از نطفه امشاجی که پیوسته زیر ابتلا و آزمایش بود، آفریدیم پس او را شنوا و بینا کردیم ما او را به راه راست راهنمایی کردیم، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس.» (دهر/2-3)
و باز می فرماید: «من نطفة خلقه فقدره* ثم السبیل یسره»؛ «انسان را از نطفه آفریده اندازه گیری کرد -یا برایش اندازه قرار داد- پس از آن راه را برایش آسان کرد -هموار نمود-» (عبس/19-20)
امتیاز انسان در پیمودن راه زندگی
امتیازی که گروه جان دار موجودات جهانی از گروه بی جان دارند اینست که فعالیت جانداران فعالیت علمی است و کارهای خود را از راه درک و شعور انجام می دهند و انسان در عین حال که با سایر جانداران در فعالیت علمی شریک است امتیازی نسبت به دیگران دارد و آن اینست که انسان با عقل و خرد مجهز است یعنی در کارهایی که برایش امکان فعالیت هست به مجرد امکان فعالیت به انجام عمل نمی پردازد بلکه خیر و شر و نفع و ضرر کار را می سنجد در صورتی که نفعش غالب آید به کار می پردازد و اگر ضررش بیشتر بود خودداری می کند و در هر کاری که انجام می دهد به حسب تشخیصی که داده از حکم عقل خود پیروی می کند و عقل نیز در جایی که نفع بی مزاحم دید حکم به لزوم فعل خواهد نمود و در جایی که ضرر خالص یا ضرر مزاحم دید حکم به لزوم ترک صادر خواهد کرد (البته مراد ما از حکم و قضاوت عقل اینست که ضروری بودن فعل یا ترک را درک کند اما دعوت به سوی فعل یا ترک و خواستن یکی از آن دو در حقیقت کار عاطفه و احساسی است که عقل روی خواست آن عمل درک را انجام می دهد و نفع بی مزاحم فعل را تصدیق یا تکذیب می کند، آری چون این درک ها اعتباری و قراردادی است درک و قضاوت و حکم در آنها یکی است دقت کافی شود).
نوع انسان به چه معنی اجتماعی است؟
در اینکه نوع انسان در خارج اجتماعی است و پیوسته در حال اجتماع و دسته جمعی زندگی می کرده و می کند و افراد دست به دست همدیگر داده با تعاون به رفع حوایج می پردازند تردیدی نیست، ولی آیا این تعاون و همدستی را به مقتضای طبع اولی می خواهد و از اول مایل است که فعالیت های خود را آمیخته با دیگران انجام دهد و از مجموع محصول کار به حسب وزن اجتماعی که دارد برای خود سهم بردارد؟ آنچه ما می یابیم اینست که طبیعت شخصی انسان حوایج و نیازمندی هایی دارد و عواطف و احساساتی نیز دارد که با خواست های گوناگون خود قوا و ابزار خود را به کار می اندازد و در این مرحله از نیازها و خواست های دیگران بی خبر است.
انسان برای رفع نیازمندی های خود از همه چیز استفاده می کند، در راه وصول به مقاصد خود از بسایط و مرکبات زمین کمک می گیرد اقسام نباتات و درخت ها را از برگ و میوه گرفته تا ساقه و ریشه و انواع حیوانات و محصولات وجود آنها را به مصرف نیازمندی های خود می رساند و همه را استخدام نموده از فواید وجود آنها بهره برده نواقص خود را با آنچه به دست آورده تکمیل می کند. آیا انسانی که حالش اینست و هر چه پیدا می کند در راه منافع خود استخدام نموده از نتایج وجودش استفاده می کند، وقتی که به همنوعان خود رسید احترام گذاشته رویه ای دیگر پیش خواهد گرفت و از راه صفا دست تعاون و همکاری به سوی آنها دراز کرده و در راه منافع شان از بخشی از منافع خود چشم خواهد پوشید؟ نه هرگز.
بلکه انسان از یک طرف نیازمندی های بی شمار خود را که هرگز به تنهایی از عهده بر آوردن همه آنها نخواهد آمد حس می کند و امکان رفع بخشی از آن نیازمندی ها را به دست همنوعان دیگر خود درک می نماید و از طرف دیگر مشاهده می کند که نیرویی که وی دارد و آرزوها و خواست هایی که در درون وی نهفته است دیگران نیز که مانند وی انسان هستند دارند و چنان که از منافع خود دفاع می کند و چشم نمی پوشد دیگران نیز همین حال را دارند. اینجا است که اضطرار را به تعاون اجتماعی تن می دهد و مقداری از منافع کار خود را برای رفع نیازمندی به دیگران می دهد و در مقابل آن مقداری که برای رفع نیازمندی های خود لازم دارد از منافع کار دیگران دریافت می کند. و در حقیقت وارد یک بازار داد و ستد عمومی می شود که پیوسته سر پاست و همه گونه لوازم زندگی در آن به فروش می رسد و در نتیجه محصول کار جامعه روی هم ریخته می شود و هر یک از افراد به حسب وزن اجتماعی خود یعنی به مقدار ارزش کاری که به جامعه می دهد از محصول نامبرده سهم می برد و با سهمی که برده نیازمندی های زندگی خود را رفع می نماید.
از بیان گذشته روشن می شود که مقتضای طبع اولی انسان که منافع خود را می خواهد اینست که دیگران را در راه منافع خود استخدام کند و از بهره کار ایشان استفاده نماید و تنها از راه اضطرار و ناچاری است که به اجتماع تعاونی تن می دهد این مسئله از مطالعه حال کودکان بسیار روشن است زیرا کودک هر چه دلش می خواهد بی چون و چرا و به طور گزاف درخواست می کند و درخواست خود را با گریه تاکید می نماید و کم کم که با بالا رفتن سن به صحنه اجتماع نزدیک تر و به اوضاع آشنا تر می شود از تقاضاهای گزافی خود ترجیحا چشم می پوشد تا کاملا وارد جامعه شده گزاف گویی را به شکلی فراموش می نماید.
گواه دیگر مطلب اینکه عادت می بینیم که هر وقت انسان قدرتی که فوق قدرت دیگران باشد به دست آورد بی محابا به اجتماع تعاونی و لوازم آن پشت پا زده به استخدام افراد می پردازد و منافع کارشان را بدون عوض به خود اختصاص می دهد.
خدای متعال در اشاره به این اجتماع تعاونی می فرماید: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا»؛ «ما در زندگی دنیا مایه زندگی شان را در میان شان قسمت کردیم و برخی از ایشان را بر برخی دیگر در جایی تفوق دادیم تا برخی از ایشان برخی دیگر را مسخر سازد.» (زخرف/32)
آیه کریمه اشاره می کند به حقیقت اجتماع تعاونی انسان که در آن هر یک از افراد در بخشی از مایه زندگی به دیگران فائق می باشد و در نتیجه افراد با درجات مختلفی متفاوتند و هر یک از ایشان در آنچه فائق است دیگران را مسخر خود ساخته و اعمالشان را به نفع خود برمیگرداند و در نتیجه افراد مانند تار و پود جامه به هم بافته شده یکواحد اجتماعی را تشکیل می دهند.
و باز می فرماید: «ان الانسان لظلوم»؛ «بدرستی انسان ستمگر است» (ابراهیم/34) «انه کان ظلوما جهولا»؛ «زیرا او ستمگر و نادان بود.» (احزاب/72) آیه کریمه اشاره می کند به غریزه طبیعی استخدام که انسان به واسطه آن به حریم دیگران تجاوز کرده، دست روی منافعشان می گذارد.


منابع :

  1. سید محمد حسین طباطبایی- قرآن در اسلام- صفحه 76-80

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27044