مردی به حضور امیرالمؤمنین علی (ع) رسیده و گفت: «یا امیرالمؤمنین قدر را برای من تفسیر کن»، فرمود: «دریای ژرفی است، در آن فرو مرو!» گفت: «یا امیرالمؤمنین قدر را برای من تفسیر کن!» فرمود: «راهی است تاریک، مپیما». باز گفت: «یا امیرالمؤمنین قدر را برای من تفسیر کن»، فرمود: «سری است خدایی، خود را به تکلف میانداز». باز عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین قدر را برای من تفسیر کن!» فرمود: «اکنون که از پذیرفتن سخن من سر باز می زنی، از تو سؤال می کنم: بگو ببینم آیا رحمت خدا نسبت به بندگان خود، قبل از اعمال بندگان بود، یا اعمال بندگان قبل از رحمت خدا بود؟»
چنان که از حدیث شریف برمی آید، مراد سائل از تفسیر "قدر"، تفسیر لفظ قدر و بیان معنی آن نبوده، بلکه مراد، اثبات وجود آن بوده است. معنی قدر که ارتباط اعمال انسان با مشیت و اراده حق سبحانه می باشد، و امام (ع) از راه این که صفت رحمت حق سبحانه با حدوث اعمال، حادث نشده، به ثبوت قدر استدلال می فرماید.
توضیح این که: دستگاه آفرینش و نظام عامی که در سرتاسر جهان قرار گرفته که جزئی از آن همین انسان است، مشتمل بر غایات و مقاصدی است که لایزال موجودات به آنها می رسند و لباس های رنگارنگ کمالی را می پوشند و از نعمت های گوناگون خوان احسان حق، برخوردار می شوند. همه و همه آنها بدون تردید، مصادیق رحمت می باشند و ضروری است که خلقت، بدون غایت نبوده و غایت و غرض وجود شیء، پیش از خود آن ثبوت داشته باشد، وگرنه آفرینش جهان، لغو محض بوده و این همه ارتباطات، باطل و غایات خلقت، اتفاقی و بدون اراده جهان آفرین خواهد بود، پس باید رحمت حق نسبت به آفریده های خود، پیش از آنها یک نحو تحقق داشته باشد.
و چون یکی از مصادیق رحمت، نتایج حسنه ای است که به اعمال حسنه بندگان با مشیت حق تعلق می گیرد، مانند نعمت های دنیوی و اخروی و توبه و آمرزش و غیر آنها، ناگزیر باید گفت که رحمت حق قبل از پیدایش اعمال، تحقق داشته است. البته تعلق اراده به رسانیدن رحمت به وسیله جزای اعمال، بدون تعلق اراده به خود اعمال، معنی ندارد، پس خود اعمال نیز مورد تعلق اراده حق خواهد بود.
پرروشن است که تعلق اراده حق به عمل انسان، مستلزم بطلان تأثیر اراده خود انسان در عملش نخواهد بود؛ زیرا علیت حق سبحانه نسبت به اشیاء، علت عامه را که در میان اشیاء است، ابطال نمی کند؛ پس در حقیقت، اراده حق به اراده انسانی که موجد فعل است، تعلق می گیرد. به عبارت دیگر، حق سبحانه فعل اختیاری انسان را می خواهد، نه فعل انسان را بدون اتصاف به صفت اختیار.
در قسمت اخیر حدیث، غلبه اراده و مشیت حق، نسبت به اراده خلق، بیان شده و تأثیر همان مشیت اولی در تمام اعمال انسان، اثبات گردیده است.
«قال (الراوی): فقال له الرجل: بل کانت رحمةالله للعباد، قبل اعمال العباد، فقال امیرالمؤمنین (ع): قوموا فیلموا علی اخیکم! فقد اسلم و قد کان کافرا.
قال: وانطلق الرجل غیربعید، ثم انصرف الیه. فقال له: یاامیرالمؤمنین ایالمشیة الاولی نقوم و نقعد و نقبض و نبسط؟ فقال له امیرالمؤمنین (ع): و انک لبعد فی المشیة؟ اما انی سائلک عن ثلاث، لایجعل الله لک فی شیء عنها مخرجا: اخبرنی! اخلق الله العباد کما شاء، او کما شاؤوا؟ فقال: کما شاء، قال: فخلق الله العباد، لما شاء، اؤ لما شاؤوا، فقال: لما شاء، قال: یأتونه یوم القیامة کما شاء او کما شاؤوا؟ قال: کما شاء، قال: قم فلیس الیک من المشیة شیء».
راوی گوید:
آن مرد پاسخ داد: »بلکه رحمت خدا نسبت به بندگان خود، قبل از اعمال بندگان بود». پس حضرت به حضار فرمود: «برخیزید و به برادر خود سلام کنید، زیرا اسلام آورد، در حالی که قبلا کافر بود.» آن مرد رفت، و هنوز زیاد فاصله نگرفته بود که دوباره برگشته و عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین، آیا با همان مشیت اولی خدا برمی خیزیم و می نشینیم، و قبض و بسط به وجود می آوریم؟» امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «عجبا! در (فهم) مشیت، درمانده ای؟! از تو درباره سه چیز خواهم پرسید که خداوند در هیچ کدام از آنها مفری برای تو قرار نداده است: به من بگو! آیا خداوند بندگان را به نحوی که خودش خواسته آفرید یا به نحوی که آنها خواستند؟» گفت: «به نحوی که خودش خواسته». فرمود: «خداوند بندگان را برای آنچه خودش خواسته، خلق فرمود یا برای آنچه آنها خواستند؟» گفت: «برای آنچه خودش خواسته». فرمود: «آیا در روز قیامت، به نحوی که او خواسته، پیش او می آیند یا به نحوی که خودشان می خواهند؟» گفت: «به نحوی که خودش خواسته». فرمود: «برخیز که چیزی از مشیت به تو واگذار نشده است.»
از کلام پیشوای اول، در جواب عبایة بن ربعی اسدی که از آن حضرت درباره استطاعت و قدرت، سؤال کرد: «انک سألت عن الاستطاعة، فهل تملکها من دون الله او مع الله؟ فسکت عبایة. فقال له امیرالمؤمنین (ع): ان قلت: تملکها مع الله، قتلک و ان قلت: تملکها دون الله، قتلتک. فقال عبایة: فما اقول؟ قال: تقول، انک تملکها بالله الذی یملکها من دونک؛ فان ملکک ایاها، کان ذلک من عطائه و ان سلبکها کان ذلک من بلائه، فهو المالک لما ملک، والقادر علی ما علیه أقدرک» (توحید صدوق).
از قدرت و استطاعت که می پرسی، آیا خودت به تنهایی مالک آن می باشی یا با شرکت خداوند تعالی؟ عبایه ساکت شد. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «اگر بگویی با شرکت خدا مالک می باشی، می کشمت و اگر بگویی تنها و بی شرکت خدا مالک می باشی، می کشمت». عبایه عرض کرد: «پس چه بگویم؟» فرمود: «باید بگویی که تو مالک استطاعت هستی به واسطه خدا که مالک حقیقی، اوست نه تو.»
اگر او (در عین این که مالک حقیقی خودش می باشد) تو را نیز مالک آن قرار داد، از عطا و احسان او خواهد بود و اگر از دست تو گرفت، از بلا و امتحان او خواهد بود، پس خدا است مالک حقیقی چیزی که تو را مالک آن قرار داده، و قادر حقیقی نسبت به چیزی که تو را به آن قادر کرده است. حقیقت قدرت و استطاعت عمل، هر چه بوده باشد، این معنی قابل شک و تردید نیست که این حقیقت، به انسان قایم بوده، و تبع محض وجود انسانی است، و انسان هرگونه تصرف ممکن را در آن می کند، پس انسان مالک قدرت و استطاعت خود می باشد؛ زیرا ملک، معنایی جز این ندارد که چیزی (مملوک)، تبع وجود چیز دیگری (مالک) بوده و ممکن التصرف باشد.
همین نسبت بعینه، میان انسان و هرچه تبع و مملوک او است و میان حق سبحانه موجود است، پس حق سبحانه نیز مالک حقیقی همین قدرت و استطاعت می باشد، البته نه به این نحو که هر دو مالک بر سر یک مملوک، جمع شده و منجر به مناقضه و یا مشارکت گردد، بلکه ملکی است در طول ملک؛ نظیر کتابت که انسان با قلم انجام می دهد که هم انسان می نویسد و هم دست و هم قلم، و مناقضت و مشارکتی در میان نیست.
این حقیقت است که در این کلام، بیان شده و در بحار در حدیثی، همین معنی از امام چهارم نقل شده، به این تعبیر که: «قدر و عمل به منزله روح و بدن است، و قدر بی عمل به منزله روح بی بدن است که به واسطه نداشتن وسیله، هیچ کاری را نمی تواند انجام دهد و عمل بی قدر، مانند بدن بی روح است که کاری از آن ساخته نیست.»
از کلام پیشوای اول، علی (ع) در جواب سؤال از عالم علوی: «صور عاریة عن المواد، خالیة عن القوة والاستعداد، تجلی لها فاشرقت؛ و عالم بالا صورت هایی است که از مواد، عاری هستند و از قوه و استعداد، خالی. خدا به آنها تجلی کرده و در اثر تجلی، روشن شده اند و به آنها نمایان شده و در نتیجه، تلالؤ پیدا کرده و پرتوانداز شده اند».
این بیان، اشاره به تجرد اصطلاحی (تجرد از ماده) عالم بالا است و البته فقدان ماده، مستلزم فقدان خواص ماده خواهد بود که قوه و استعداد بوده باشد. خاصیت موجود مفارق ماده این است که هر کمالی که برای آن امکان دارد، در اول وجود با آن همراه و موجود است، و دیگر به واسطه حرکت و انتقال از حالی به حالی، چیزی را از دست داده و چیزی را به دست نمی آورد، چنان که خاصیت عمومی مادیات همین است.
لازم این مطلب هم این است که هر نورانیت وجودی و تجلی ربوبی که بر آئینه ذات آن افتد، بی این که مقداری از آن را در مخزن استعداد و قوه خود نگاه دارد، مانند آئینه صیقلی، همه را پس داده و به خارج از خود منعکس سازد.