تأثیر مصدریت و تغییر احکام بعد از پیامبر (ص) بر حیات تعقلی اسلام

بشر با غریزه خدادادی خود، می فهمد که کلید سعادت و خوشبختی زندگی، همانا فرهنگ می باشد و پیشرفت زندگی با پیشرفت فرهنگ توأم است و هرگز پیشرفت فرهنگی بدون استدلال منطقی و بحث آزاد، صورت پذیر نیست و چنانچه روزگاری جامعه انسانی به واسطه تاریکی محیط یا عوامل غیر طبیعی دیگری، در این مسأله آن طور که شاید و باید روشن نبوده است، امروز دیگر این مسأله جزء بدیهیات به شمار آمده و کمترین ابهامی در آن باقی نمانده است.
از راه بحث و نیز از راه تجربه، به وضوح پیوسته است که اگر عوامل غیر طبیعی ممانعت نکنند، انسان با غریزه خدادادی، به بحث آزاد و تفکر منطقی خود قیام نموده، قد علم خواهد کرد؛ خاصه در جامعه ای مانند جامعه اسلامی که آیین آن بر پایه استدلال، قایم است و کتاب آسمانی آن در تحریض و ترغیب و ترویج راه تعقل و تفکر منطقی، کمترین مسامحه و فروگذاری ننموده است.

با این وصف، در صدر اسلام و بالاخص در زمان خلافت دو خلیفه نخستین که روز به روز صیت اسلام در انتشار و جامعه اسلامی در توسعه بود، اثری بارز از پیشرفت فرهنگ اسلامی از راه بحث و کنجکاوی پیدا نیست و با کمال تلخی باید اعتراف نمود که جامعه اسلامی در این قطعه از تاریخ، مجاهدت قابل توجهی در این باب از خود بروز نداده است و صد یک مساعی جدی که در جهاد بذل می کرد، در پیشرفت فرهنگ، بذل ننموده است، و در اصول معارف، آن همه مسایل دقیق و حقایق علمی را با ساده ترین فهم عامی تلقی می نمود و چنان که احادیث گواهی می دهد، شعاع تعلیم و تعلم آن روز، از مرحله حس و ماده تعدی نمی کرد و قدمی فراتر نمی گذاشت.

در خواص و عوام آن روز، این اعتقاد حکومت می کرد که «متن قرآن کریم با همان معنی ساده و بسیط خود که در خور فهم عامه است، در مقام اعتقاد و عمل، کافی است» و روی همین اصل، هرگونه بحث انتقادی و کنجکاوی آزاد در مسایل اعتقادی ممنوع بود و بدعت در دین شمرده می شد و چه بسا مجازات های سختی را به دنبال داشت، چنان که شخصی در سر یک مسأله، روزی با خلیفه به مجادله پرداخت، خلیفه با تازیانه خود آن قدر او را زد که خون از بدنش روان شد، و همچنین در معنی آیه ای از آیات قرآنی، خلیفه دوم توضیحی داد که در "جبر" ظاهر بود، یکی از اعراب اعتراضی کرد، خلیفه به وی پرخاش نمود و او را به نحوی تهدید کرد که بیم کشتن وی می رفت تا این که بعضی از حضار به زحمت، آتش غضب خلیفه را فرو نشانیدند.

از ذخایر کتبی که در کتابخانه های ~مصر=مصر=4365~ و ~ایران=ایران=4776~ قبل از فتوحات صدر اسلام اندوخته شده بود، پس از فتح، دیگر خبری نیست و این نیز خود یکی از مأیدات این مطلب است که مقام خلافت، عنایتی به پیشرفت فرهنگ و حفظ ذخایر علمی و احیای بحث استدلالی بذل نمی کرده، یا به اشاره و دستور خود مقام خلافت، این ذخایر از بین برده شده اند، چنان که قصه سوزانیدن کتابخانه اسکندریه نیز به این معنی گواهی می دهد.

ظهور و افول ~علم کلام~:
در عین حال، از یک سلسله بحث های استدلالی در معارف دینی گریزی نبود؛ زیرا اولا در اثر فتوحات اسلامی، روز به روز جامعه مسلمین توسعه می یافت و علمای ملل و مذاهب، به داخله اسلام روی آورده، بحث های گوناگون در اطراف معارف اسلامی مطرح می کردند و مسلمین نیز ناچار بودند که به بحث بپردازند و پاسخ هایی تهیه نمایند. ثانیا جامعه اسلامی از نخستین روز، در داخل خود، گرفتار یک عده منافق بود که هرگونه شبهه و اشکالی را در میان مردم اشاعه می دادند و به علاوه اقلیت هایی وجود داشتند که در بسیاری از عقاید فرعی با اکثریت مخالف بودند، و گاه و بی گاه، بحث ها و کشمکش های علمی بین آنها درمی گرفت.
در اثر همین عوامل، قهرا یک رشته از بحث ها به صورت علمی که بعدها به "علم کلام" معروف شد، تنظیم و علی رغم کراهت یا ممانعت اولیای امور، در میان مردم جریان یافت، تا بالاخره به جایی رسید که عده ای در این گونه بحث ها متخصص شدند و اولیای حکومت و فقها که با تمام قوا در جلوگیری از بحث های استدلالی می کوشیدند، خود نیز بدان روی موافق نشان دادند.

علم کلام که از انواع معارف اعتقادی اسلام بحث می کند، اگرچه فی نفسه فن شریفی است، ولی در اثر قصور یا تقصیری که از روز اول در تنظیم مباحث آن به کار رفته است، فساد عمیقی در آن ریشه دوانیده و ارزش واقعی یک فن استدلالی را از دو جهت از آن سلب نموده است.
اولا: چنان که از لابلای آیات قرآن کریم به بهترین وجه روشن است، اصول مارف اسلامی یک سلسله حقایق و واقعیاتی هستند که از سطح فهم عامه مردم بسی بالاتر می باشند و در اثر این که جامعه اسلامی و گردانندگان امور در صدر اول، به بحث عقلی آزاد بی اعتنا بلکه با آن مخالف بودند، همان عقاید ساده عوامی را موضوع بحث قرار داده، به نام آخرین عقاید واقعی اسلام، با یک سلسله افکار اجتماعی مادی و حسی، از آنها دفاع نمودند و در نتیجه، الوهیت و جهان ماورای طبیعت با نظام پاک و منزه خود، در افکار آنها در شکل و هویت یک عالم مادی مشابه با جهان ماده خودنمایی کرد، به اضافه این که در نظر آنان، جهان محسوس تحت نظام علیت و معلولیت قرار گرفته، ولی عالم ماورای طبیعت، نظام ثابتی نداشته، از هر جهت بی بند و بار می باشد، علاوه بر این که عالم مادی، تحت حس است و جهان بیرون از ماده، با این که مشابه این عالم می باشد، از حس پوشیده و پنهان است و روزی خواهد رسید که همه اجزای آن جهان حتی ... تحت حس قرار گیرند!

ثانیا: در اثر پیروی از سنت و طریقه ممنوعیت بحث آزاد، بحث های کلامی را به موافقت شرع، مقید نمودند و بدین وسیله، این طرز بحث را بر بحث عقلی آزاد، مقدم داشته، بحث آزاد (فلسفی) را بر زمین کوبیدند. این رویه، اگرچه به ظاهر، قیافه حق به جانبی دارد و پیش یک نفر باحث متشرع ساده لوح، به صورتی پسندیده و خیرخواهانه جلوه می کند، ولی حقیقت مطلب غیر از این است؛ زیرا استدلال بر مطلبی و دفاع از عقیده ای، با این قید که موافق شرع باشد، معنایی جز این ندارد که عقیده مورد استدلال، در ثبوت خود، تابه استدلال نیست، بلکه به عکس، استدلال در صحت خود تابع عقیده می باشد. به عبارت دیگر، عقیده فی نفسه مسلم تلقی گردد، خواه استدلال صحیح باشد و پیشرفت کند یا نه. در این صورت، استدلال جنبه صورت سازی یا بازیچه به خود گرفته، برای عقیده مورد استدلال، مدرکی جز تقلید، باقی نخواهد ماند.

از این راه است که قوی ترین حجت و برنده ترین حربه در میان اهل کلام "اجماع" است (اجماعی که حتی محصل آن، جز یک حجت ظنی، چیزی نیست) و دست و پایی که برای اصالت دادن و به کرسی نشانیدن اجماع زده اند، این است که ابتدا به روایتی که از رسول اکرم نقل می کردند: «لاتجتمع امتی علی خطا» تمسک جسته، اجماع امت را حجت قرار دادند و پس از آن، اهل حل و عقد یا علمای امت، به جای امت گذاشته شد و پس از آن، علمای یک طایفه از امت، مانند ~اشاعره~ یا ~معتزله~، به جای علمای امت نشستند و پس از آن، علمای کلام از یک طایفه، جای علمای همان طایفه را گرفت.

کار در همین جا ختم شد و در نتیجه، چنان که می بینیم، قوی ترین حجت یک نفر متکلم اشعری مثلا این است که در اثبات یکی از عقاید اشاعره، به اجماع متکلمین اشاعره احتجاج نماید. در خلال بحث های کلامی، بسیار دیده می شود که حجت مدعی را با این که از راه کتاب یا سنت یا عقل، تمام است، به صرف این که خلاف اجماع علما و متکلمین مذهب است، رد می نمایند.
از همین نقطه نظر است که می بینیم؛ اولا: مخالف اهل یک مذهب از مذاهب اسلامی نسبت به یکی از عقاید مختصه مذهب دیگر، مضر به حال اجماعی که در مذهب دوم منعقد گشته، نیست، مانند این که اهل هر مذهبی به عقیده مذهب دیگر، داخل در ملیت اسلام نیستند.

ثانیا: کسی که یک اصل از اصول مختصه مذهبی از مذاهب را بپذیرد، بقیه اصول مختصه را نیز باید بی چون و چرا بپذیرد، خواه دلیل کافی داشته باشد یا نداشته باشند.
چنان که روشن است، این رویه، به کلی روح تفکر استدلالی را در جامعه اسلامی می کشد و بر بیخ و بن تعقل آزاد، آب می بندد و تقلید تعصبی را نسبت به همه مسایل اعتقادی، حکومتی علی الاطلاق می دهد. متأسفانه این رویه، از مسایل کلامی تجاوز نموده و به دیگر فنون اسلامی مانند فن تفسیر و فقه و اصول و غیر آنها نیز سرایت کرده است و حتی در علوم ادبی، مانند صرف و نحو و معانی و بیان مداخله نموده، غوغایی برپا داشت تا آن جا که اگر به هر یک از این علوم سری بزنیم، دسته بندی های عجیبی مانند حنفیه و شافعیه و مانند کوفیین و بصریین و نظایر آنها به چشم می خورد و هر دسته، عقاید مخصوصه مذهب خود را توجیه و دلایل و حجج دیگران را تأویل می کند.

ثالثا: در نتیجه اتخاذ این رویه (اتکا به اجماعات طایفه ای و مذهبی)، ادله لفظی، یعنی کتاب و سنت، ارزش واقعی خود را از دست می دهد و تنها جنبه تشریفی پیدا می کند و از این جهت است که می بینیم اهل هر یک از مذاهب خاصه، در مورد یکی از عقاید مذهبی خود، نخست به اجماع قومی خود و بعد از آن به کتاب و سنت مثلا تمسک می جوید و دیگران ادله وی از کتاب و سنت را صریحا و بی محابا تأویل کرده، به این وسیله از کار می اندازند. این سلیقه حتی در میان علمای ادب نیز شیوع پیدا کرده و هر دسته و طایفه ای، ادله مخالفین خود را که مثلا شعری یا نثری عربی است، با تقدیر و مانند آن تأویل می نمایند.

اعمال این سلیقه، به ویزه برای باحثی که سرگرم بحث است، در یکی دو مورد، زیاد جلب توجه نمی کند، ولی کسی که در علوم متنوعه اسلامی به سیر پرداخته و مسایل اختلافی این علوم و کتب و رسائلی را که در مسائل اختلافی تألیف شده، مورد بررسی قرار دهد، به صدها و هزارها تأویلات گوناگون برخواهد خورد و عینا درک خواهد نمود که کتاب و سنت پیش جماعت، از حیث حجیت، همانا موقعیت و ارزش تشریفی را دارند، نه ارزش واقعی، و هر دانشمند باحثی که در مسأله ای بحث می کند، به آیه و روایت موافق، تمسک جسته و آیه و روایتی را که به ظاهر، مخالف هستند، تأویل می نماید و به عکس، کسی که مخالف نظر این دانشمند است، به آیه تأویلی او تمسک و آیه استدلالی او را تأویل می کند و در نتیجه، نظر به سلیقه عمومی، همه آیات و روایات، با تأویل، از اعتبار حجیت ساقط می شوند و تنها در صورتی که تأویل نشوند، اعتبار دارند، ولی اجماع قطعی طایفه در یک مسأله دینی، هرگز قابل این سلیقه، به اندازه ای در میان مسلمین شیوع پیدا کرده و ریشه دوانیده است که حتی اخیرا به متکلمین شیعه نیز سرایت نموده و با این که شیعه، در اصول ادله، با اکثریت سنی موافقت ندارد و در احتجاجات ائمه اهل بیت که پیشوایان شیعه هستند، در اصول معارف تنها به کتاب و سنت و عقل اعتبار داده شده و اعتنایی به حال اجماع نشده است، با این همه، بعضی از متکلمین شیعه همان سلیقه عمومی را پذیرفته، اجماع قومی را حجت می گیرند.

عکس العمل الغای بحث منطقی و فقر فرهنگی
پس از گذشتن قرنی که تاریک جهل، جامعه اسلامی را فرا گرفت و از طرف دیگر، نظر به تماس قهری که با جامعه های علمی و فرهنگی جهان داشتند، به نیاز شدید و روزافزون خود به علوم فلسفی و استدلالی پی بردند، لیکن در اثر استقرار سلیقه تقلید، هرگز گمان نمی کردند که در متن کتاب و سنت، معارف حقیقی و منطقی وجود داشته باشد، لذا دست نیاز به سوی دیگران دراز کرده، در اواخر سلطنت بنی امیه و اوایل سلطنت بنی عباس، کتب زیادی در منطق و فلسفه و ریاضیات و غیره، از یونانی و سریانی و زبان های دیگر به عربی ترجمه و نقل دادند.
ورود این علوم به جامعه اسلامی، اگرچه با شور و شعف زیادی توأم بود و خلفای وقت، از این مهمان های تازه وارد، کاملا حمایت می کردند، ولی برخلاف انتظار، به واسطه تماس و برخوردی که فلسفه الهی با برخی از مسایل اعتقادی اسلام که با سبک کلامی توجیه می شد، پیدا کرد، دوباره منازعه ای میان متکلمین و فقها که با ارادت و احترام عامه مردم تقویت می شدند و میان اهل فلسفه، درگرفت و بالاخره فلسفه، به جرم این که آزادانه بحث می کند، متروک یا در حکم متروک شد، و کلام به خاطر این مزیت که بحث های خود را به قید موافقت شرع انجام می دهد، پیشی گرفت.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- شیعه علامه طباطبایی- صفحه 236-228

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27382