رابطه قیام امام حسین علیه السلام و علم آن حضرت به شهادتش

عالم بودن امام حسین (ع) به شهادت خویش:
پرسش: آیا حضرت سیدالشهداء (ع) در مسافرتی که از مکه به سوی کوفه می کرد، می دانست که شهید خواهد شد یا نه؟ و به عبارت دیگر، آیا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد یا به قصد تشکیل یک حکومت عادلانه صد در صد اسلامی؟
پاسخ: پیغمبر (ص) به نص قرآن کریم و همچنین امام (ع) (از عترت پاک او) بشری است همانند سایر افراد بشر در مجرای اختیار و بر اساس علم عادی قرار دارد. امام (ع) نیز مانند دیگران خیر و شر و نفع و ضرر کارها را از روی علم عادی تشخیص داده و آنچه را شایسته اقدام می بیند، اراده کرده، در انجام آن به تلاش و کوشش می پردازد. در جایی که علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجی موافق می باشد، به هدف اصابت می کند و در جایی که اسباب و شرایط مساعدت نکنند، از پیش نمی رود (و این که امام (ع) به اذن خدا به جزئیات همه حوادث – چنان که شده و خواهد شد – واقف است، تأثیری در این اعمال اختیاریه وی ندارد چنان که گذشت).
امام (ع) مانند سایر افراد انسانی بنده خدا و به تکالیف و مقررات دینی مکلف و موظف می باشد و طبق سرپرستی و پیشوایی که از جانب خدا دارد، باید با موازین عادی انسانی انجام دهد و آخرین تلاش و کوشش را در احیای کلمه حق و سرپا نگه داشتن دین و آیین بنماید. با یک سیر اجمالی در وضع آن روز می توان نسبت به هدف تصمیم و اقدام سیدالشهداء پی برد.
تیره ترین و تاریکترین روزگاری که در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیانشان گذشته، دوره حکومت بیست ساله معاویه بود. معاویه پس از آن که خلافت اسلامی را با هر نیرنگ بود، به دست آورد و فرمانروای بی قید و شرط کشور پهناور اسلامی شد، همه نیروی شگرف خود را صرف تحکیم و تقویت فرمانروایی خود و نابود ساختن اهل بیت رسالت می نمود، نه تنها در این که آنان را نابود کند، بلکه می خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو کند. جماعتی از صحابه پیغمبر (ص) را که مورد احترام و اعتماد مردم بودند، از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیث به نفع صحابه و ضرر اهل بیت به کار انداخت و به دستور او در منابر اسلامی در سرتاسر بلاد اسلامی به امیرالمؤمنین (ع) (مانند یک فریضه دینی) سب و لعن می شد. به وسیله ایادی خود مانند زیادبن ابیه و سمرة بن جندب و بسربن ارطاة و امثال ایشان هرجا از دوستان اهل بیت سراغ می کرد به زندگی اش خاتمه می داد و در این راهها از زر، زور، تطمیع، ترغیب و تهدید، تا آخرین حد توانایی استفاده می کرد. در چنین محیطی طبعا کار به اینجا می کشید که عامه مردم از بردن نام علی و آل علی نفرت کنند و کسانی که از دوستی اهل بیت رگی در دل دارند، از ترس جان و مال و عرض خود هرگونه رابطه خود را با اهل بیت قطع کنند.

واقع امر را از این جا می توان به دست آورد که امامت سیدالشهداء (ع) تقریبا ده سال طول کشید که در همه این مدت (جز چند ماه اخیر) معاصر معاویه بود. در طول این مدت از آن حضرت که امام وقت و مبین معارف و احکام دین بود، در تمام فقه اسلامی حتی یک حدیث نقل نشده است (منظور روایتی است که مردم از آن حضرت نقل کرده باشند که شاهد مراجعه و اقبال مردم است، نه روایتی که از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدی رسیده باشد) و از این جا معلوم می شود که آن روز، درب خانه اهل بیت علیهم السلام به کلی بسته شده و اقبال مردم به حد صفر رسیده بوده است. اختناق و فشار روزافزون که محیط اسلامی را فرا گرفته بود، به حضرت امام حسن (ع) اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و کمترین فایده ای هم نداشت؛ زیرا:
اولا: معاویه از وی بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، کسی با وی همراهی نمی کرد.
ثانیا: معاویه خود را یکی از صحابه کبار پیغمبر (ص) و کاتب وحی و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفای راشدین به مردم شناسانیده بود و نام «خال المؤمنین» را به عنوان لقبی مقدس بر خود گذاشته بود.
ثالثا: با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانی می توانست حضرت امام حسن (ع) را به دست کسان خودش بکشد و بعد به خونخواهی وی برخیزد و از قاتلین وی انتقام بکشد و مجلس عزا نیز برایش برپا کند و عزادار شود!
معاویه وضع زندگی امام حسن (ع) را به جایی کشانیده بود که کمترین امنیتی حتی در داخل خانه شخصی خودش نداشت، و بالاخره نیز (وقتی که می خواست برای یزید از مردم بیعت گیرد) آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم کرده شهید ساخت.
همان سیدالشهداء (ع) که پس از درگذشت معاویه بی درنگ علیه یزید قیام کرد و خود و کسان خود حتی بچه شیرخواره خود را در این راه فدا کرد، در همه مدت امامت خود که معاصر معاویه بود، به این فداکاری نیز قادر نشده؛ زیرا در برابر نیرنگهای صورتاً حق به جانب معاویه و بیعتی که از وی گرفته شده بود، قیام و شهادت او کمترین اثری نداشت.

این بود خلاصه وضع ناگواری که معاویه در محیط اسلامی به وجود آورد و درب خانه پیغمبر اکرم (ص) را به کلی بسته، اهل بیت را از هرگونه اثر و خاصیت انداخت. آخرین ضربت کاری وی که به پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخت، این بود که خلافت اسلامی را به سلطنت استبدادی موروثی تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جای خود نشانید. در حالی که یزید هیچ گونه شخصیت دینی (حتی به طور تزویر و تظاهر) نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گساری و شاهد بازی و میمون رقصانی می گذرانید و احترامی به مقررات دینی نمی گذاشت و گذشته از همه اینها اعتقادی به دین و آیین نداشت، چنان که وقتی که اسیران اهل بیت و سرهای شهدای کربلا را وارد دمشق می کردند و به تماشای آنها بیرون آمده بود، بانگ کلاغی به گوشش رسید گفت:
نعب الغراب فقلت قل او لاتقل *** فقد اقتضیت من الرسول دیونی
کلاغ بانگ زد، گفتم خواه بانگ زنی خواه نزنی، من از بدهکار وام خود را ستاندم
و همچنین هنگامی که اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهداء را به حضورش آوردند ابیاتی سرود که یکی از آنها این بیت بود:
لعبت هاشم بالملک فلا *** خبر جاء و لا وحی نزل
خاندان بنی هاشم حکومت را بازیچه دست خویش قرار دادند، وگرنه وحی و خبر آسمانی دروغی بیش نیست.

زمامداری یزید که توأم با ادامه سیاست معاویه بود تکلیف اسلام و مسلمین را روشن می کرد و من جمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان (که می بایست به دست فراموشی مطلق سپرده شود و بس) معلوم می ساخت. در چنین شرایطی یگانه وسیله و مؤثرترین عاملی برای قطعیت یافتن سقوط اهل بیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت این بود که سیدالشهداء با یزید بیعت کند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطاعة پیغمبر بشناسد. سیدالشهداء (ع) نظر به پیشوایی و رهبری واقعی که داشت، نمی توانست با یزید بیعت کند و چنین قدم مؤثری در پایمال ساختن دین و آیین بردارد و تکلیفی جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این از وی نمی خواست. از آن طرف امتناع از بیعت، اثری تلخ و ناگوار داشت؛ زیرا قدرت هولناک و مقاومت ناپذیر وقت، با تمام هستی خود بیعت می خواست (بیعت می خواست یا سر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روی، کشته شدن امام (ع) در صورت امتناع در بیعت، قطعی و لازم لاینفک امتناع بود.
سیدالشهداء نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین تصمیم قطعی بر امتناع از بیعت و کشته شدن گرفت و بی محابا مرگ را بر زندگی ترجیح داد و تکلیف خدایی وی نیز امتناع از بیعت و کشته شدن بود. (و این است معنای آنچه در برخی از روایات وارد است که رسول خدا در خواب به او فرمود: «خدا می خواهد تو را کشته ببیند» و نیز آن حضرت به بعضی از کسانی که از نهضت منعش می کردند فرمود: «خدا می خواهد مرا کشته ببیند». و به هر حال مراد، مشیت تشریعی است نه مشیت تکوینی؛ زیرا چنانکه سابقا بیان کردیم مشیت تکوینی خدا تأثیری در اراده و فعل ندارد). آری، سیدالشهداء (ع) تصمیم بر امتناع از بیعت و (در نتیجه) کشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگی ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید؛ زیرا شهادت وی با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضتها و خونریزیها ادامه یافت و پس از آن همان خانه ای که در زمان حیات آن حضرت کسی درب آن را نمی شناخت، با مختصر آرامشی که در زمان امام پنجم به وجود آمد، شیعه از اطراف و اکناف مانند سیل به در همان حقانیت و نورانیت شان در هر گوشه و کنار جهان به تابش و تلألؤ پرداخت و پایه استوار آن، حقانیت توأم با مظلومیت اهل بیت می باشد و پیشتاز این میدان سیدالشهداء (ع) بود.

حالا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت با وضعی که پس از شهادت وی در مدت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازه تر و عمیق تر می شود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابی می کند و بیتی که آن حضرت (بنا به بعضی از روایات) انشاء فرموده، اشاره به همین معناست:
و ما ان طبنا جبن ولکن *** منایانا و دولت آخرینا
(ترس، از شؤون ما نيست، ولى حوادثى به ظاهر بر عليه ما رخ داده و سودى به ديگران رسيده است)
و به همین نظر بود که معاویه به یزید اکیدا وصیت کرده بود که اگر حسین بن علی از بیعت با وی خودداری کند او را به حال خود رها کند و هیچ گونه متعرض وی نشود. معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را می کرد بلکه می دانست که حسین بن علی بیعت کننده نیست و اگر به دست یزید کشته شود اهل بیت، مارک مظلومیت به خود می گیرند و این برای سلطنت اموی خطرناک و برای اهل بیت بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است. سیدالشهداء (ع) به وظیفه خدایی خود که امتناع از بیعت بود، آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بی کران و مقاومت ناپذیر بنی امیه و روحیه یزید پی برده بود و می دانست که لازم لاینفک خودداری از بیعت، کشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایی شهادت را در بردارد. و از این معنا در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون کشف می فرمود.
- در مجلس حاکم مدینه که از وی بیعت می خواست فرمود: «مثل من با مثل یزید بیعت نمی کند».
- هنگامی که شبانه از مدینه بیرون می رفت، از جدش رسول اکرم (ص) نقل فرمود که در خواب به وی فرموده: «خدا خواسته (یعنی به عنوان تکلیف) که کشته شوی».
- در خطبه ای که هنگام حرکت از مکه خواند و در پاسخ کسانی که می خواستند آن حضرت را از حرکت به سوی عراق منصرف سازند، همان مطلب را تکرار فرمود.
- در پاسخ یکی از شخصیتهای اعراب که در راه اصرار داشت که آن حضرت از رفتن به کوفه منصرف شود وگرنه قطعا کشته خواهد شد، فرمود: «این رأی بر من پوشیده نیست ولی اینان از من دست بردار نیستند و هرجا بروم و هرجا باشم، مرا خواهند کشت».
(برخی از این روایات اگرچه معارض دارد یا از جهت سند خالی از ضعف نیست ولی ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزیه و تحلیل قضایا آنها را کاملا تأیید می کند).

البته مراد از این که می گوییم: مقصد امام (ع) از قیام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، این نیست که خدا از وی خواسته بود که از بیعت یزید خودداری نماید آنگاه دست روی دست گذاشته به کسان یزید اطلاع دهد که بیایید مرا بکشید و بدین طریق خنده دار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روی آن بگذارد، بلکه وظیفه امام (ع) این بود که علیه خلافت شوم یزید قیام کرده از بیعت با او امتناع ورزد و امتناع خود را که به شهادت منتهی خواهد شد، از هر راه ممکن به پایان رساند.
از اینجاست که می بینیم روش امام (ع) در خلال مدت قیام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده؛ در آغاز کار که تحت فشار حاکم مدینه قرار گرفت، شبانه از مدینه حرکت کرده به مکه که حرم خدا و مأمن دینی بود، پناهنده شد و چند ماهی در مکه در حال پناهندگی گذرانید. در مکه تحت مراقبت سری مأمورین آگاهی خلافت بود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهی اعزامی در موسم حج کشته شود یا گرفته شده به شام فرستاده شود و از طرف دیگر سیل نامه از جانب عراق به سوی آن حضرت باز شده در صدها و هزارها نامه وعده یاری و نصرت داده، او را به عراق دعوت کردند و در آخرین نامه که صریحا به عنوان اتمام حجت (چنانکه بعضی از مورخین نوشته) از اهل کوفه رسید آن حضرت تصمیم به حرکت و قیام خونین گرفت. اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود فرستاد و پس از چندی نامه مسلم مبنی بر مساعد بودن اوضاع نسبت به قیام به آن حضرت رسید.
امام (ع) به ملاحظه دو عامل که گفته شد؛ یعنی ورود مأمورین سری شام به منظور کشتن یا گرفتن وی و حفظ حرمت خانه خدا و مهیا بودن عراق برای قیام به سوی کوفه رهسپار شد. سپس در اثنای راه که خبر قتل فجیع مسلم و هانی رسید، روش قیام و جنگ تهاجمی را به قیام دفاعی تبدیل فرموده، به تصفیه جماعت خود پرداخت و تنها کسانی را که تا آخرین قطره خون خود از یاری وی دست بردار نبودند، نگه داشته رهسپار مصرع خود شد.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- اسلام و انسان معاصر- صفحه 182 و 194-186

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/27481