ما دو نوع فرد را باید در نظر بگیریم: یکی فرد ایرانی یا مسلمان، که خود وارث این حکمت و عرفان و فلسفه است، دیگر فرد غیر مسلمان به طور کلی، چه اروپایی و چه آسیایی.
لزوم پیوند با زمینه های فکری گذشتگان
برای گروه اول هر کاری که بخواهد انجام دهد بالاجبار باید از زمینه ی فلسفی و فکری ای که خود دارد شروع کند. یعنی به نظر من در تمام ممالک اسلامی هیچ وقت هیچ نوع نهضت فکری اصیل، چه فلسفی و چه علمی و چه اجتماعی ریشه نخواهد دوانید مگر این که از درخت موجود رشد کرده باشد، یا پیوندی خورده باشد که این پیوند گرفته باشد. صرف این که یک ایرانی، یا یک عرب، یا یک پاکستانی، به آلمان یا به فرانسه و یا به آمریکا برود و بعد مثلا اگزیستانسیالیست، فنومولوگ یا مارکسیست.... بشود، این به عنوان یک فرد است و مانعی ندارد.
این امر بسیار اتفاق افتاده و خیلی ها تا به حال این کار را کرده اند. ولی این هیچ گاه در سیر بعدی فکری این جامعه ها گاهی نخواهد بود، مگر این که از زمینه ی موجود فلسفی این تمدن برخاسته باشد. برای ایرانیان و مسلمانان به طور کلی، برای جهل درباره ی سنت فکری و علمی و فلسفی و عرفانی اسلامی هیج عذری نیست. ممکن است کسی با این فلسفه موافق نباشد، آن حرف دیگری است، ولی برای ندانستن آن هیچ عذری پذیرفته نیست. به قول ضرب المثل معروف چینی، سفر ده هزار فرسخ با یک قدم شروع می شود. انسان از هر جا که بخواهد برود و هر چقدر که بخواهد دور برود و هر فکری را بخواهد بپذیرد، باید از آن جا که هست شروع کند و اگر هم بخواهیم این کلمه که امروزه خیلی متداول است، یعنی اگزیستانسیل را به کار ببریم، از لحاظ اگزیستانسیل، یعنی از لحاظ آن وضع موجود که الآن در آن قرار داریم نیز، هر فرد متفکر ایرانی، اگر بخواهد راجع به مسائل فلسفی گوناگون صحبت کند باید حتما آشنایی با سیر فلسفی و میراث عرفانی و علمی خود داشته باشد.
ارضای نیازهای عاطفی و عقلانی انسان و حکمت اسلامی
اما برای گروه دوم، یعنی اشخاصی که متعلق به این تمدن و وارث این حکمت و فلسفه نیستند، حکمت و فلسفه ی اسلامی چندین پیام فوق العاده حیاتی و فوری برای انسان امروزی دارد که اولین آن ها حل مسئله ی رابطه بین عقل و ایمان یا تقاضاهای فکری و استدلالی ذهن انسانی و تقاضاهای عاطفی و وجودی او در یک وحدت و در یک پیکره است. امری که امروزه فلاسفه اروپایی متاسفانه نمی توانند انجام بدهند، در فلسفه ی اسلامی انجام گرفته است. ما امروزه در فلسفه ی اروپایی از یک سو مکتب تحصلی (ثبوتی) آمریکا و انگلیس و یا حلقه ی وین را داریم، که این ها حتی برای کلمه حقیقت ارزشی نمی شناسند چون تعریف منطقی و یا تعاریف آزمایشگاهی نمی توان برایش یافت و می گویند که اصلا فلسفه نباید در جست و جوی حقیقت و واقعیت باشد و این ها همه تعریف هایی غلط و اشکالاتی زبانی است. این از یک سو است و از سوی دیگر مکتب های اگزیستانسیالیست حاد که اصولا با هیچ تفکر منطقی و هیچ تفکر فلسفی که مبتنی بر استدلال و برهان باشد موافقت ندارد.
ما یک چنین زمینه فلسفی داریم، از یک سو گرایش مطلق به استدلال و منطق و از سوی دیگر نفی و نقض مطلق برهان و منطق. نیز مسائل فوق العاده حیاتی دیگر داریم که باز از همین مسئله به وجود می آید، یعنی تقاضاهایی که برای مثال از یک سو علم امروز از انسان دارد و تقاضاهایی که از سوی دیگر فلسفه و دین از انسان دارد. یا احتیاجی که بشر به عنوان یک موجود میرنده در درون خود دارد، یعنی می فهمد که حیات انتها و ابتدا دارد و جواب هایی که فلسفه های علمی امروزه می دهد به هیج وجه این مسئله را حل نمی کند. اولین خدمت بزرگی که حکمت و عرفان اسلامی می تواند به دنیای امروزه بکند حل این مسئله است، یعنی در دامن همین عرفان و حکمت بوده است که اسلام توانسته است 800 یا 900 سال مرکز بزرگ علمی جهان باشد و ریاضیدانان و فیزیکدانان و پزشکان و شیمیدانان بزرگ تربیت کند که هیچ نوع احساس غربت از این تمدن و فلسفه نداشتند. اشخاصی مانند خواجه نصیرالدین طوسی یا فارابی به نظر من نهایت ارزش را، نه تنها برای ایرانی ها و مسلمان های امروزی، بلکه برای تمام دنیا دارند. به این معنی که این ها پیروان و معتقدان به یک نوع فلسفه و حکمت و عرفانی بودند که درست همان مطالبی که خیلی از اگزیستانسیالیست ها به دنبالش هستند و به دست نمی آوردند، یعنی معنی زندگی، معنی مرگ و معنی عشق و معنی ترس را جواب داده است و در عین حال توانسته اند رسائل ریاضی بنویسند که از لحاظ دقت نظر و منطقی بودن و استدلالی بودن قابل مقایسه با بهترین کتب ریاضی تاریخ ریاضیات است.
نظرگاه آن ها در واقع مرکب از دو نوع تفکر مختلف است در یک فلسفه که جدایی آن ها امروزه شاید بزرگ ترین مسئله ی مغرب زمین باشد. چنان که فیلسوف بزرگ انگلیسی وایت هد گفته است، این جدایی بین علوم و دین و فلسفه مانند مرض اسکلروز (سفت شدن بافت ها) است که انسان در پیری به آن مبتلی می شود و معمولا مهلک است. اگر تمدن اروپایی نتواند این ها را با هم آشتی بدهد، مانند کسی که از اسکلروز می میرد خواهد مرد.
روشن شدن افق وجودی انسان در پرتو حکمت اسلامی
اما نکته ی دوم: امروزه آنچه مسئله را برای بشر اروپایی مشکل کرده است از بین رفتن دیدی است درباره ی جهان که دارای سلسله مراتب باشد. این باز بر می گردد به دکارت. دکارت واقعیت را فقیر کرد، به این معنی که گفت ما دو واقعیت بیشتر نداریم: یکی واقعیت فکر کننده و یکی واقعیت بعد دارنده که یکی روح یا فکر است و دیگر ماده. پس واقعیت یک نوع فقری پیدا کرد. سپس عده ای پیدا شدند که گفتند فکر اصالت دارد که به ایده آلیست ها معروف شدند و عده ای گفتند که ماده یا بعد اصالت دارد و به ماتریالیست ها یا رئآلیست ها موسوم شدند. در حالی که مسئله اصلا به این نحو در فلسفه ی اسلامی مطرح نشده است و به همین جهت فلاسفه ی اسلامی را، که به معنی امروزی نه ایده آلیست هستند و نه ماتریالیست، در واقع می توان رئآلیست دانست، اما به معنی افلاطونی نه به معنی امروزی که هر رآلیست مخالف هر ایده آلیست باشد.
فلسفه ی اسلامی دارای یک نوع نقشه از دار وجود است که نشان می دهد انسان در کجا است، نه فقط به عنوان کجا بودن در سه بعد جسمانی -زیرا انسان چه در کهکشان باشد و چه در فلان ستاره و چه روی زمین، باز هم در این بعد جسمانی است- بلکه کجاست از لحاظ نقشه ی دار وجود، یعنی کجاست نسبت به مبدا و نسبت به معاد و نسبت به آغاز و انجام. ما هر چه در مرتبه ی جسمانی پیش رویم باز در مرحله ای از وجود هستیم، هیچ یک از کشفیات علوم جدید به ما یک ذره تفهیم نمی کند که ما از کجا آمده و به کجا خواهیم رفت. تمام نتایج علم زیست شناسی و علوم فیزیکی برای این سوال جوابی نخواهد داشت.
این امری است که اگزیستانسیالیست ها فهمیده اند. یعنی می دانند که در کتاب بیولوژی انسان، جواب این سوال را که بعد از مرگ چگونه خواهیم بود و چگونه خواهیم شد پیدا نمی کنند. نیز انسان نمی تواند بفهمد که قبل از متولد شدن، آگاهی و وجدان او کجا بود؟ و روانکاوی و روانشناسی جدید نیز در این مسائل چندان کمکی نخواهد کرد، زیرا فعالیت آن ها در قلمرو محدودی است. این رشته ها درباره ی نفس و روان انسان سخن می گویند نه درباره ی روح او.
نشان دادن راه جستجوی معنا در فلسفه اسلامی
پس فلسفه ی اسلامی، نقشه ای از دار وجود دارد، یعنی جهانی که در راس آن خداوند به عنوان وجود مطلق قرار گرفته و بعد عالم فرشتگان است یا عالم عقول، یا انواع و اقسام دیگر این گونه نام ها، بعد عالم فیما بین است که منشا صداها و اشکال و رنگ ها و کیفیات این عالم است و از لحاظ هنری و فلسفه ی هنر، برای ما نهایت اهمیت را دارد و از بین رفتن آن عالم در فلسفه ی اروپایی بعد از پلاتونیست ها یا افلاطونیان کمبریج در قرن شانزدهم در واقع مصیبت بزرگی برای فلسفه ی اروپایی به بار آورده است. به نظر من نقشه ای از دار وجود برای بشر امروزی فوق العاده مهم است، چون اصولا بشر جست و جو کننده ی واقعیت و جست و جو کننده ی معنی است. نمی شود بشر را از جست و جوی معنی منصرف کرد. جست و جو معنی مانند غذا خوردن برای انسان امری غریزی و حیاتی است و هرچه هم انسان از لحاظ غذا و مسکن و مسائل اقتصادی غنی باشد از این موضوع هیچ وقت دور نمی شود، منتهی اگر نتوانست به معنی دسترسی یابد و برای زندگی خود هدفی داشته باشد، خودش را متلاشی می کند و عدم را به زندگی بی معنی ترجیح می دهد. مقدار زیادی از عصیان و انقلاب جوانان امروزه، در جوامع صنعتی شده، حاکی از این موضوع است.
این ها جوانانی هستند که همه چیز دارند و -طبق کتاب هایی که ما در قدیم خوانده ایم که تمام خوانده ایم که تمام انقلاب های اجتماعی در اثر فقر است- نباید دست به هیچ انقلاب اجتماعی بزنند، ولی باز اینان در حال طغیانند و حتی به دنبال داروهای خطرناکی مثل L.S.D. و انواع دیگر مخدرها می روند که به ترتیبی از زندان محدویت خود رهایی یابند. باز هم این یکی از تعلیمات حکمت و عرفان اسلامی است که انسان به نحوی باید وجود محدوش را فراموش کند.
به همین جهت انسان هدف و اصول عقایدی می خواهد، انسان آرمان می خواهد و انسان باید برای به دست آوردن چیزی بزرگ تر از خود در تلاش باشد. اگر این شیء بزرگ تر مثلا یک جامعه ی ایده آل آینده باشد -چنان که کمونیست ها به آن معتقدند- مدتی این آرمان و ایده آل انسان را راضی نگاه می دارد. اگر وصال خداوند باشد، رضایتی است که تمام عمر و طی قرون دوام خواهد یافت. ولی اگر انسان نتواند در هیچ چیز معنی پیدا کند، آن وقت انسان با بی معنی بودن و با نداشتن آرمان نمی تواند زندگی کند و در آن هنگام است که تار و پود جامعه ی خود را متلاشی خواهد کرد.
روشن شدن عرفان دروغینی در پرتو تعالیم حکمت اسلامی
امروزه در میان جوانان مغرب زمین، برای عرفان و تصوف و دین، عطش و تشنگی عجیب و غریبی وجود دارد، منتهی این جلوه و جذبه با بی انضباطی کامل توام است و به همین جهت است که آنچه معمولا در این گونه محیط ها گسترش می یابد نوعی عرفان دروغین است که به توسط اشخاصی ریاکار عرضه می شود، اشخاصی متقلب که چند قدم بیش در عرفان و در ادیان شرقی پیش نرفته اند و جز اندکی از آن نیاموخته اند و حالا عرفان بودایی دروغ، جوک دروغ و تصوف دروغ را در اروپا و امریکا، به مانند گران بهاترین کالاها، عرضه می دارند. این که این قدر بازارشان گرفته است و در بعضی شهرهای آمریکا، مانند داروخانه، مراکزی عرفانی به وجود آمده که متاسفانه بیشتر بدون ارزش واقعی است، علتش همین تشنگی فوق العاده ی ترقی کرده ترین -به معنی اقتصادی کلمه- جامعه ها یعنی آمریکا و بعد از آن انگلیس برای معنی است. جوان به دنبال معنی می گردد. حال، فلسفه و عرفان اسلامی پیامی بسیار مهم برای این جوانان و این افراد دارد، چون اولا از عرفان های هندی و بودایی به مغرب زمین نزدیک تر است و اسلام و مسیحیت ساختمان مشابه تر و تاریخ به هم نزدیک تر دارد، ثانیا این یک نوع عرفان و حکمت است که در دامن یک نظم و تربیت معنوی نشو و نما کرده و هیچ وقت چنان که گفتم، احتیاجات عقل و استدلال را به دور نینداخته است و اگر این حکمت و عرفان به خوبی عرضه شود و تمام خزاین فلسفی و حکمی و حتی علومی که که در دامن تمدن اسلامی وجود دارد و به زبان امروزی، که جوانان امروز آن را بفهمند، بیان شود نه تنها این حکمت می تواند جواب گوی احتیاجات معنوی نسل جوان باشد، بلکه حتی می تواند یک فلسفه ی طبیعی و علمی به وجود آورد که امروزه علوم جدید مانند فیزیک به آن احتیاج مبرم دارد. یعنی علوم را در دامن یک دید وسیع تری ادغام کند تا این علوم خود مخرب نباشد و نتایج این علوم به جای این که انسان را با وجود و با طبیعت و خالق آن آشتی دهد باعث نزاع و جنگ و این بدبختی ها و فلاکت های بزرگ که می بینیم نباشد. منتهی این امر به همت افرادی نیازمند است که هم آشنایی کامل با علوم و فلسفه ی امروزی داشته باشند و هم آشنایی کامل با حکمت و معارف اسلامی، تا با تغبیر و بسط آن حکمت و معارف، برای نسل جوان خدمتی بزرگ انجام دهند. در پایان فقط این را می توانم بگویم که برای ایرانی ها و برای مسلمان ها به طور کلی هر راهی را بخواهند پیش گیرند باید حتما همراه با آشنایی با سنن فکری و فلسفی و معنوی خودشان باشد. حتی اگر بخواهند این سنن را رد کنند و به مسیر دیگری بیفتند اول باید از همه ی این ها آگاهی داشته باشند. چشم پوشی از یکی از پر ارزش ترین و غنی ترین سنن فکری که تاریخ بشر به وجود آورده است، به هیچ وجه ثمری نخواهد داشت و قابل بخشش نیست. به نظر من مخصوصا ایران در این موضوع سهم بسزایی دارد، چون ایران همیشه مرکز این فلسفه و عرفان بوده است و اگر خود ایرانی ها ارزش این میراث را بفهمند می توانند مهم ترین سهم را در تمام ممالک اسلامی از این لحاظ داشته باشند.