تضاد علم و دین در غرب و منشأ آن

گاهی پندار انسان این است که وجود مساوی با ماده است و هر موجودی مادی است و ماوراء ماده خرافات است، چیزی که با ابزار مادی و حس و تجربه قابل شناخت نباشد وجود ندارد قهرا چنین شخصی هستی را همتای ماده می ‏داند. شخصی که جهان بینی و تفکرش مادی بود، دین را که از ماوراء‏ سخن می‏ گوید، امری خرافی می ‏پندارد، می ‏گوید: دین خرافات است، اگر خرافات بود، علم آن را نمی‏ پذیرد. از این رو با چنین شخصی نمی ‏توان از رابطه علم و دین سخن گفت. اما اگر کسی تفکر و جهان بینی او، این بود که موجودات بر دو قسمند، بعضی مادیند که با ابزار مادی و حواس درک می ‏شوند و بعضی مجردند که با ابزار عقل درک می‏ شوند و یا با شهود قلبی دیده می ‏شوند و دین هم از خدا و غیب سخن می ‏گوید: و چون موجود بر دو قسم است‏ بعضی محسوس و عادی و برخی معقول و غیب و مجردند، در چنین فضایی بحث علم و دین و سخن گفتن از رابطه آن‏ها روا است و در چنین فضایی بحث می‏ شود که فرآورده ‏های علم و فرآورده ‏های دین چه رابطه ‏ای دارند. بر اساس مبنا و نگرش اول اصلا جا برای بحث نیست ولی بر اساس نگرش دوم جای بحث و گفتگو از رابطه علم و دین وجود دارد.


آراء در رابطه علم و دین
در بیان رابطه علم و دین سه راه وجود دارد:
1- کسی که می‏ گوید علم یک سلسله محصولاتی دارد و دین هم محصولات خاص خود را دارد و قلمرو هر کدام جدای از قلمرو دیگری است، این دو دارای مرز مشترک نیستند تا بگوییم: فتوای علم چیست و فتوای دین چیست؟ و به عبارت دیگر قلمرو دین ارزشهاست اما قلمرو علم هستها و نیستها است پس قلمرو علم و دین از هم جدا هستند و هیچ اصطکاکی بین آنها نیست.
2- علم در عین حال که درباره مسائل خاص خود سخن می ‏گوید، و دین هم درباره معارف مخصوص خود بحث می ‏کند، اما دارای قلمرو مشترکی هستند. در این صورت که دارای قلمرو مشترک هستند آیا حرف علم و دین یکی است ‏یا این که مخالف همدیگرند. در این جا دو نظر وجود دارد:
الف: نظر اول این که علم مخالف دین است و دین مخالف علم است.
ب: علم و دین هیچ گونه مخالفتی و تعاندی ندارند، بلکه معاضد و هماهنگ با هم دیگرند.
3- با توجه به راه دوم که به دو نظر منشعب می ‏شود، راه سوم این است که علم و دین هیچ تخالفی با هم ندارند، بلکه معاضد و کمک همدیگرند.
در دنیای اروپا یک مسئله فوق‏ العاده مهم، مسئله تضاد علم و دین است. خیال نکنید که این مسئله، مسئله ‏ای بوده که چهار تا دانشمند از خود در آورده ‏اند، ریشه آن در عقاید مذهبی مسیحیت و یهودیت که هر دو تورات را به عنوان "عهد عتیق" کتاب آسمانی می‏ دانند وجود دارد که یا باید دین داشت و به بهشت نعمتها رفت، خورد، خوابید، شلنگ انداخت، از این سر تاخت به آن سر و از آن سر به این سر اما چشمهایت بسته باشد، و یا اگر چشمهایت باز شد باید بروی در فلاکت زندگی کنی و مفلوک بار بیایی. غیر از از اقدامات کلیسا در معرفی ناقص خداوند و اعمال خشونت و تفتیش عقاید، یکی از عللی که در مورد گرایشهای مادی دسته جمعی در جهان غرب بسیار قابل اهمیت است، نارسایی مفاهیم فلسفی غرب است. حقیقت این است که غرب در آنچه حکمت الهی نامیده می ‏شود، بسیار عقب‏ است و شاید عده ‏ای نتوانند بپذیرند که غرب به فلسفه الهی مشرق و خصوصا فلسفه اسلامی نرسیده است.
بسیاری از مفاهیم فلسفی که در اروپا سر و صدای‏ زیادی به پا می ‏کند، از جمله مسائل پیش پا افتاده فلسفه اسلامی است. در ترجمه ‏های فلسفه غربی به مطالب مضحکی بر می‏ خوریم که به عنوان مطالب‏ فلسفی از فیلسوفان بسیار بزرگ اروپا نقل شده است، و نیز به مطالبی بر می‏ خوریم که می ‏بینیم فیلسوفان دچار برخی مشکلات در مسائل الهی بوده ‏اند و نتوانسته ‏اند آنها را حل کنند، یعنی معیارهای فلسفی شان نارسا بوده است. بدیهی است که این نارساییها زمینه فکری را به نفع ماتریالیسم و مادیگری آماده می‏ کرده است. در فلسفه غرب چون اصلا نمی ‏خواهند غیر از محسوس به حقیقتی و به‏ واقعیتی قائل باشند می‏ گویند واقعیت همانی است که مادی و محسوس است، غیر آن، واقعیت نیست. پس قهرا نمی ‏توانند بگویند که انسان دو گونه‏ خیر دارد. آنها که می‏ گفتند "دو گونه خیر" به دو گونه واقعیت معتقد بودند برای انسان دو مرتبه از واقعیت‏ قائل بودند و در عالم هستی هم دو مرتبه از واقعیت قائل بودند.
انسان با واقعیت محسوسش جستجوگر خیرهای محسوس است و با واقعیت معقولش جستجوگر خیرهای‏ معقول، و در این جهت که به هر حال جستجوگر خیر است در هر دو ناحیه یکی‏ است. اگر جستجوگر علم است جستجوگر یک واقعیت است که آن "خیر معقول" است. اگر جستجوگر پول است آن هم باز واقعیتی است، جستجوگر یک واقعیت است که واقعیت محسوس باشد. اینها چون اساس کارشان را بر این گذاشتند که "واقعیت" یعنی‏ محسوس و مادی، آمدند گفتند که انسان یا جستجوگر خیر است که خیر یعنی‏ همان سود و منفعت مادی و یا جستجوگر چیزی است که هیچ چیز نیست، فقط ارزش است، همان کلمه "سود و ارزش" که در فلسفه اروپا آمده و چه‏ انحراف بزرگی هست در فلسفه انسانی.

نقد نظر غربیها
آنها که می‏ گویند قلمرو علم و دین از هم جداست در حقیقت و واقع همه ابعاد دین را بررسی نکردند، و الا دین و علم را از هم تفکیک نمی ‏کردند، و چون حقیقت علم را نشناختند، قلمرو آن دو را از هم جدا کردند، زیرا دین اعم از آنچه که در قرآن کریم آمده و یا در سخنان معصومین (ع) وارد شده، بسیاری از مسائل را به صورت قانون کلی بیان کرده و تشریح و تبیین آن را به اجتهاد کارشناسان واگذار کرد. چنان که در بحث‏های فقهی و حقوقی و اخلاقی فقط خطوط کلی بیان شده و تفسیر و تشریح آن به اجتهاد و استنباط مجتهدان و حقوقدانان و عالمان اخلاق واگذار شده است در مسائل علمی هم، دین خطوط کلی را بیان کرده و تفریع و تفصیل آن را به کارشناسان سپرده است و همان طوری که اگر کسی یا گروهی در بخش‏های فقهی زحمت می‏ کشند بعد معلوم می ‏شود اشتباه کرده ‏اند در مسائل علمی نیز چنین است. گاهی انسان چیزی را به دین اسناد می ‏دهد، ولی در حد مظنه است اما بعد معلوم می‏ شود که فتوای دین چیز دیگری است. بنابراین نمی ‏توان گفت محدوده علم غیر از محدوده دین ومحدوده دین غیر از محدوده علم است.


منابع :

  1. مرتضی مطهری- علل گرایش به مادیگری- صفحه 73-74

  2. مرتضی مطهری- شناخت- صفحه 29-26

  3. مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 148-147

  4. عبدالله جوادى آملى- مقاله علم و دين- ماهنامه پاسدار اسلام- شماره 247

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/28926