چرا اندیشه و تفكر در ذات الهى جایز نیست؟
فكر و اندیشه بشر به ذات غیبى او راه ندارد و جز تحیر و سرگردانى یا انحراف و ضلال، بهره دیگرى نخواهد داشت.
در آلا فكر كردن شرط راه است *** ولى در ذات حق محض گناه است
بود در ذات حق اندیشه باطل *** محال محض دان تحصیل حاصل
ذات حق كه از آن به «هویت غیبیه»، «غیب ذات»، «مقام ذات»، «مرتبه ذات» و گاهى هم به الفاظ دیگر مانند «عنقا» و «غیب الغیوب» تعبیر مى شود، وجود صرف است، هیچ گونه حدى ندارد، از جمیع تعینات (چه مفهومى و چه مصداقى) مبرا است، نه نامى دارد و نه نشانى، نه اسمى دارد و نه رسم و صفتى، نه با اسم یا صفتى مقید است و نه با عدم آن اسم یا صفت، نه با تعین خاصى متعین است و نه با عدم همان تعین. حتى با «اطلاق» و «عدم تعین» هم مقید نیست، زیرا «اطلاق» و «عدم تعین» نیز به جاى خود، نوعى تعین و قید است و مقام ذات از آن هم منزه است.
اما تعینات اسمى و وصفى (اسما و صفات حق) همه از مقام ذات متأثر بوده، در مقام تجلى به ظهور مى رسند از این رو، به مقام ذات خداوند راهى نیست، نه فكر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و كشف ارباب شهود. همه این ها از این مقام قاصر و در این میدان كاملا عاجزند. اگر قدم پیش بگذارند، حیران مى گردند یا به راه ضلالت و خطا مى روند و علاوه بر نرسیدن، از آن دور مى شوند: «یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون به علما؛ خداوند آینده و گذشته شان را می داند و آنان به او احاطه علمی ندارند.» (طه/ 110) ادراك بشر، به آنچه متعین است راه دارد نه به ذاتى كه از همه تعین ها بالاتر است و تعین ها همه متأخر از آن، بعد از آن و مخلوق آن هستند. اشاره نیز بدان مقام راه ندارد، چه اشاره حسى باشد و چه اشاره ذهنى، عقلى و وهمى. چگونه مى توان به ذاتى كه تعین ندارد، اشاره كرد؟ به همین جهت، از فكر در «ذات حق» نهى شده است.
امام على بن موسى الرضا (ع) مى فرماید: «... فلیس الله عرف من عرف بالتشبیه ذاته و لا ایاه و حد من اكتنهه و لا حقیقته اصاب من مثله و لا به صدق من نهاه و لا صمد صمده من اشار الیه؛ پس، خداى را نشناخته، آن كس كه ذات او را به چیزى تشبیه كرده است و به توحید او نایل نگشته، آن كس كه خواسته است به كنه ذات او برسد و به حقیقت او نرسیده، آن كس كه ذات او را تصویر ذهنى نموده است و به او تصدیق نكرده، آن كس كه ذات او را حدى قایل شده است و به جانب او روى نیاورده، آن كس كه به ذات او اشاره كرده است ...» (التوحید صدوق/ صفحه 34)
حتى اگر عقل و عشق همگام باشند و با بلند پروازی هاى خود بخواهند به سوى مقام ذات اوج بگیرند، راه به جایى نبرده، به حیرت خواهند افتاد و بر عجز و قصور خود در این میدان با كمال شرمسارى اعتراف خواهند كرد. اهل دعا در مقام دعا، اهل عبادت در مقام عبادت، اهل ذكر در مقام ذكر، ارباب سلوك در مقام سلوك و ... به ذات عینى حق در مظاهر اسماى او روى مى آورند و از طریق اسما و صفات او، به ذات او متوجه مى شوند، به عبارتى ذات حق را با اسما مى خوانند، زیرا به مقام ذات راه نیست.
عنقا شكار كس نشود دام بازچین *** كاین جا همیشه باد به دست است دام را
قرآن كریم كه جامع ترین، دقیق ترین و رساترین تعریف ها را درباره خداوند متعال مطرح مى كند، خداوند سبحان را تنها از طریق اسما و صفات باز مى شناساند. قرآن كریم در پى آن است كه در حد توان، خداوند را به كامل ترین وجه از طریق اسما و صفاتش به انسان بشناساند. از دیدگاه قرآن، خداوند گشایش بخش و دانا (بقره/ 115) سریع ترین حسابگران (انعام/ 62) زنده و پاینده، (طه/ 111) والا، بزرگ و داراى حقیقت، (لقمان/ 30) صاحب شكوه و ارجمندى (الرحمن/ 27) و بى نیاز است (اخلاص/ 2).
از نظر قرآن، خداوند متعال است (طه/ 114) یعنى، از هر چه در وهم ما آید، بالاتر است و هرگز ما نمى توانیم حقیقت او و جمال و جلال او را آن گونه كه هست در یابیم (انعام/ 100). خداوند، یكى است و جز او خدایى نیست (آل عمران/ 18) او یكتا و یگانه است (اخلاص/ 1- نحل/ 51) و هیچ چیز مثل و مانند او نیست (شورى/ 11). اوست پادشاه راستین جهان هستى، پاك از هر عیب، سلامت بخش، مراقب بر همه چیز، عزیز، اصلاح گر، ترمیم كننده و شایسته بزرگى است (حشر/ 23)، و بر همه چیز قادر و توانا است (بقره/ 284). او خدایى است بخشنده و مهربان و این دو صفت چنان در او متجلى است كه تمام سوره هاى قرآن را با آن آغاز كرده است «بسم الله الرحمن الرحیم» آن چنان خدایى است كه مهربانى و بخشایش را بر خود فرض كرده است. خداوند، در غایت عظمت است، اما به انسان از رگ گردن نزدیك تر است و حتى وسوسه هاى نفس او را نیز مى داند (ق/ 16).
او خدایى است آمرزنده و نیرومند و دارای نعمت (غافر/ 3)، توبه پذیر (آل عمران/ 8)، دوست دار (بروج/ 14)، داراى رحمت (انعام/ 133)، بسیار توبه پذیر (بقره/ 37) و داراى فضل بزرگ (آل عمران/ 74). صاحب اختیار، مالك و مدبر همه شؤون و پروردگار همه عالمیان است (فاتحه/ 2). او هیچ شریكى ندارد نه در آفرینش و سلطنت و نه در ربوبیت و نه در هیچ كمال دیگر. غیر از خداوند، هر كس نصیب و بهره اى از كمال دارد، از خدا وام گرفته است (فاطر/ 15). دست رحمت و قدرت الهى گشوده است و هر گاه كه بخواهد مى بخشد و روزى مى دهد (مائده/ 64). هر جا باشیم، او با ما است و به آنچه مى كنیم دانا است (حدید/ 4). در واقع به هر جا روى كنیم، خدا آن جا است (بقره/ 115).
در توحید به سند خود از امام موسى بن جعفر (ع) روایت كرده كه در خلال كلماتى كه در توحید ایراد فرموده چنین گفتند: بین خدا و خلقش غیر خود خلق حجابى نیست، پس اگر از خلق خود محجوب شده این محجوبیش مانند محجوب بودن مادیات بخاطر حایل شدن حایلى نیست. آرى، او از خلقش مستور است بدون سترى مستور، او بزرگ و شایسته بزرگى است و معبودى جز او نیست «التوحید صفحه 178 ح 12»
در كتاب علل الشرایع و كتاب جوامع توحید همین معنا از حضرت رضا (ع) نیز روایت شده و روایت شریفه بالا معرفت حقیقى به خدا و آن معرفتى را كه جهل و خطا و زوال و تغییر نمى پذیرد تفسیر نموده و مى فرماید: خداى تعالى از هیچ موجودى پوشیده و نهان نیست مگر به وسیله خود آن موجود، به خلاف ما كه اگر از كسى و یا چیزى پنهان مى شویم به وسیله دیوار و یا چیز دیگرى خود را پنهان مى كنیم، پس در حقیقت حجاب و مانع از مشاهده خداى تعالى خود موجودات هستند. آن گاه اضافه مى كند كه ساتریت و حجاب بودن موجودات بطور حقیقت نیست، حجابى است كه نمى بایست حجاب و مانع باشد، و خلاصه اینكه مى فهماند: خداى سبحان بایستى براى مخلوقات مشهود باشد، الا اینكه خودبینى مخلوقات، ایشان را از مشاهده خداوند غافل ساخته و نمى گذارد متوجه شوند به اینكه خدا را دائما مشاهده مى كنند. آرى، علم به او همیشه و در هر حال هست، ولیكن علم به علم است كه گاهى به خاطر سرگرمى به چیزهاى دیگر مفقود مى گردد.
امام صادق (ع) هم همین نكته را در پاسخ شخصى كه نزد وى از ابتلاى به وسوسه و كثرت شبهات شكایت كرد اساس كلام قرار داده و به آن تكیه كرد و فرمود: آیا هیچ سوار كشتى شده اى و هیچ برایت پیش آمد كرده كه كشتیت در دریا شكسته شده باشد و تو تنها بر تخته اى سوار شده باشى و امواج هولناك دریا تو را به این طرف و آن طرف كشانیده و تو به كلى از نجات مایوس شده باشى؟ و آیا اگر به چنین ورطه اى در افتاده اى هیچ در آن حال دلت به جایى بستگى داشته؟ عرض كرد: آرى. حضرت فرمود همان كسى كه در آن حال تكیه گاه تو بود خداى متعال است.
در كتاب جوامع توحید از حضرت رضا (ع) روایت شده كه فرمود: حجاب میان خدا و خلق همان آفرینش خلق است، و در كتاب علل به سند خود از ثمالى روایت كرده كه گفت: خدمت امام على بن الحسین (ع) عرض كردم به چه علت خدا خود را از خلایق محجوب كرد؟ فرمود: براى اینكه خداوند خلقت ایشان را تا اندازه اى و به اعتبارى بر اساس جهل بنا نهاده است. معناى این روایت از روایت قبلى كتاب توحید به خوبى بدست مى آید، و از آن بر مى آید كه مقصود از "خلقت انسان بر اساس جهل" این است كه خداوند انسان را طورى آفریده كه به خود مشغول باشد و این اشتغال او را از لقاى پروردگار حاجب و مانع گردد.
در كتاب محاسن به سند خود از ابى جعفر (ع) روایت كرده كه فرمود: "خداى تعالى بود و هیچ چیز جز او نبود، نورى بود كه ظلمتى در او نبود، راستیى بود كه دروغى در او نبود، دانایى بود كه هیچ جهلى در او نبود، حیاتى بود كه مرگ در او راه نداشت، و اكنون هم همین طور است و از این به بعد هم تا ابد همین طور خواهد بود. در كتاب توحید به سند خود از حضرت رضا (ع) روایت كرده كه در ضمن حدیثى فرمودند: رسول خدا هر وقت در مقام بر مى آمد كه با چشم دل پروردگار خود را ببیند خداوند او را در نورى نظیر نور حجاب ها قرار مى داد و در نتیجه هر چه در آن حجاب ها بود برایش روشن مى شد و نیز در همان كتاب به سند خود از محمد بن فضیل روایت كرده كه گفت از امام ابى الحسن (ع) پرسیدم آیا رسول خدا (ص) پروردگار خود را مى دید؟ فرمود: آرى با دل خود مى دید، مگر نشنیده اى كلام خداى عزوجل را كه مى فرماید: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ دل در آنچه دیده بود دروغ نگفت.» (نجم/ 11) از این آیه به خوبى بر مى آید كه آن جناب پروردگار خود را مى دیده ولیكن نه به چشم سر بلكه به قلب. همچنین به سند خود از عبدالاعلى مولى آل سام از امام صادق (ع) روایت كرده كه در ضمن حدیثى فرمودند: و هر كه گمان كند كه خدا را شناخته و وقتى از او بپرسند چطور شناختى او در جواب، خدا را به حجاب و یا صورت و یا مثالى تشبیه كند چنین كسى مشرك است، زیرا حجاب و مثال و صورت غیر خدا است، خداى تعالى واحد است و توحید او ضرورى است، بنابراین، چگونه داراى توحید است كسى كه او را به غیر او شناخته است. تنها راه شناختن خدا این است كه او را با او و از راه خود او بشناسند، هر كس او را به وسیله غیر او بشناسد در حقیقت او را نشناخته، بلكه همان غیر را شناخته است، چون میان خدا و خلایق واسطه اى نیست تا خلایق او را به وسیله آن واسطه بشناسند، خداوند همه عالم را از هیچ آفریده. به اسمایى مسمى مى شود و او غیر آن اسما است و اسما هم غیر اوست، و اگر به وصفى توصیفش مى كنیم او غیر واصف و واصف غیر اوست، بنابراین هر كس خیال كند كه ایمانش به خداى تعالى ایمان به كسى است كه او را نمى شناسد او گمراه از معرفت است، چون مخلوق جز با خدا چیزى را درك نمى كند، پس معرفت به خدا هم جز با خداى تعالى به دست نمى آید. آرى، نه خداوند در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
توضیح اینكه خداوند به ذات خود شناخته مى شود و انحصار معرفت به خدا در فكر و استدلال، خود جهل به خدا و شرك خفى به او است. این روایت معرفت خدا را براى هر موجودى كه داراى درك است هر چند دركش ناچیز باشد اثبات مى كند، و آن را به آدمیان انحصار نمى دهد، چون ملاك این معرفت و راه آن را فكر ندانسته تا در نتیجه مخصوص آدمیان باشد و صریحا مى رساند كه انحصار معرفت به فكر و استدلال خود جهل به خدا و شرك خفى به او است. بیان این معنا منوط به یادآورى مقدماتى است كه در همین روایت مى باشد، و آن مقدمات یكى این است كه تعلق گرفتن معرفت انسان به چیزى ادراك همان چیز است، هم چنان كه ادراك چیزى عبارت است از تعلق گرفتن معرفت ما به آن چیز و لا غیر. پس اگر فرض كنیم كه ما چیزى را به وسیله چیز دیگرى شناخته ایم و آن چیز دیگر واسطه در شناسایى ما بوده پس در حقیقت همین واسطه متعلق ادراك ما قرار گرفته نه آن چیزى كه صاحب این واسطه بود، زیرا اگر معرفت به واسطه معرفت به صاحب واسطه هم بوده باشد بایستى به یك معنا واسطه و صاحب واسطه یكى باشند هر چند به اعتبارى دیگر غیر هم بوده باشند، و تا به یك اعتبار یكى نباشند ممكن نیست معرفت به یكى از آن دو معرفت به دیگرى باشد، مثلا حسین نامى كه از جلو ما عبور مى كند و ما او را در ذهن خود تصور مى كنیم، این صورتى كه از آن شخص در ذهن ما ترسیم مى شود واسطه میان ما و درك حسین است در عین اینكه به وجهى عین او نیست به وجه دیگرى عین او است زیرا اگر عین او نباشد لازمه اش این است كه ما حسین را ندیده درك نكرده باشیم و در نتیجه تمامى علوم ما جهل بوده باشد. ولیكن این حرف در معرفت خدا جریان ندارد زیرا میان ما و خداى تعالى چیزى واسطه نیست و در نتیجه ما آن طور كه حسین را درك مى كردیم و به وى معرفت پیدا مى كردیم نمى توانیم به خداوند معرفت پیدا كنیم، مگر اینكه او را با خود او بشناسیم. بنابراین، كسى كه ادعا مى كند من خداى تعالى را بوسیله تفكرات و تصور و تصدیق و یا به وسیله آیات خارجى شناخته ام در حقیقت به شرك خفى مبتلا شده چون قایل به وجود واسطه اى بین خدا و خلق شده، واسطه اى كه نه خدا است و نه خلق خدا و معلوم است كه چنین چیزى باید مستقل و بى نیاز از خدا باشد، و یا به عبارتى دیگر خدایى مانند خداى تعالى و شریك او خواهد بود، پس اگر خداى تعالى به ذات خود شناخته شد كه خب وگرنه به هیچ وسیله و واسطه دیگرى شناخته نمى شود و چون خداوند به طور مسلم قابل شناختن است پس او شناخته به ذات خویش است، یعنى معروفیت او و ذات او یك چیز است، و چون محال است كه شناخته نشود لذا ثبوت ذات او عین ثبوت شناخته شدن او است.
در علم به هر چیزى نخست علم به آفریدگار آن حاصل مى شود و محال است كه خداى تعالى شناخته نشود. خواهید پرسید چطور خداى تعالى قابل شناسایى است و محال است كه شناخته نگردد؟ در جواب براى توضیح مطلب مى گوییم: هیچ موجودى از موجودات و مخلوقات به ذات خود مستقل از خداى تعالى نیست، نه در خارج و نه در ذهن، و هر موجودى كه ما تصور و فرض كنیم وجودش نظیر وجود رابطه اى است كه در جمله "عدد چهار جفت است" میان عدد چهار و جفت برقرار است، هم چنان كه رابطه میان آن دو به هیچ وجهى از وجوه مستقل از آن دو طرف نیست، همین طور هیچ موجودى مستقل از آفریدگار خود نخواهد بود. بنابراین، اگر علم ما و یا علم مخلوق دیگرى به چیزى تعلق بگیرد در همان حال به آفریدگار آن چیز نیز تعلق گرفته، چون آن چیز هم در خارج و هم در ذهن ما همراه با آفریدگارش است، چون اگر وجودش متكى به وجود آفریدگارش نباشد خواه ناخواه باید مستقل از او باشد. پس هیچ عالمى پى به معلومى نمى برد مگر اینكه قبل از پى بردن به آن معلوم به وجود آفریدگار آن معلوم پى برده باشد، و چون خود آن عالم هم مخلوق است و در عالم بودنش مستقل از خالق خود نیست (چه اگر مستقل از خالقش باشد مخلوق نخواهد بود) پس هم خود عالم در عالم بودنش محتاج به خدا است و هم معلومى كه تحصیل كرده در معلوم بودنش محتاج به خدا است، به این معنا كه معلوم هیچ وقت معلوم نمى شود مگر آن كه خالقش معلوم شود، و ما هر چیزى را كه بفهمیم و به هر چیزى كه علم پیدا كنیم نخست علم ما به خالق آن چیز تعلق گرفته و در ثانى به خود آن چیز، هم چنان كه خالق آن چیز نخست خودش عالم بود نه این كه به طفیل علم او ما نیز عالم شده ایم. با در نظر گرفتن این مطلب در آیه شریفه «وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاء؛ و احاطه نمى یابند به هیچ مقدارى از علم او مگر به آن مقدارى كه او بخواهد.» (بقره/ 255) همچنین در كلام امیرالمؤمنین (ع) كه فرمود: «ما رایت شیئا الا و رایت اللَّه قبله؛ من هیچ چیز ندیدم مگر آنكه قبل از دیدن آن چیز خدا را دیدم.»
خلاصه كلام اینكه خداى تعالى معروف و معلوم است به دلیل اینكه به حكم ضرورت ثبوت هر علمى به هر معلومى منوط بر این است كه نخست او معروف و معلوم باشد. پس اینكه امام صادق (ع) در روایت بالا فرمودند: "هر كه گمان كند كه خدا را به حجاب و یا صورت و یا مثالى شناخته او در حقیقت به خدا شرك ورزیده." بعید نیست كه مقصود آن جناب از كلمه حجاب همان واسطه هایى باشد كه فرض كردیم فاصله میان خدا و عارف به او قرار گیرد، و مراد از صورت، صورت ذهنى باشد كه همیشه توأم با اوصاف محسوس از قبیل اشكال و الوان و مقادیر است، و مراد از مثال، معانى عقلى و غیرمحسوس باشد. ممكن هم هست بگوییم مراد از صورت صور محسوس و مراد از مثال صور خیالى است و یا مراد از صورت تصور و مراد از مثال تصدیق آن تصور است، و به هر حال روایت به هر كدام از این چند معنا باشد علوم فكرى را شامل است، و روایات دیگر در اینكه علم فكرى به خداى تعالى احاطه پیدا نمى كند بسیار زیاد است.
مقدمه دیگر جمله "خداى تعالى واحد است و توحیدش ضرورى است" مى باشد، زیرا از این جمله نیز به دست مى آید كه معرفت با واسطه، شرك است، زیرا در چنین معرفت، چیزى به عنوان واسطه اثبات شده كه نه خالق است و نه مخلوق، و چنین چیزى هر چند به وجهى از وجوه مباین با خدا است لیكن به وجهى دیگر باید مشارك با او باشد، و این خود شرك است، و خداوند كسى است كه هیچ چیزى به هیچ وجهى از وجوه مشارك با او نیست، تا در نتیجه واحد نباشد، و از قبیل صور علمیه نیست، كه در معنا و حقیقت با معلوم خارجى متحد و در وجوه از آن جدا و در نتیجه مركب از ماهیت و وجود باشد. مقدمه دیگر جمله "چگونه داراى توحید است كسى كه او را به غیر او شناخته" مى باشد، زیرا در این جمله خاطر نشان ساخته كه چنین عقیده اى شرك است، چرا كه ذات خدا را مركب دانسته و براى او شریك اثبات كرده است.
در جمله "تنها راه شناختن خدا این است كه او را با خود او از راه خود او بشناسند" واسطه در معرفت را لغو كرده، و جمله "هر كس او را بوسیله غیر او بشناسد در حقیقت او را نشناخته بلكه همان غیر را شناخته" است كه به ضمیمه تعلیل "چون میان خدا و خلایق واسطه اى نیست" مى رساند كه بیرون از خدا و خلایق هیچ موجودى نیست كه خلایق را با خدا مرتبط سازد: "خداوند همه عالم را از هیچ آفریده" آفریدن او مانند صنع صنعتگران نیست كه مواد تركیبى خارجى به ضمیمه نقشه مصنوع در ذهن او، او را با مصنوعش ارتباط دهد. جمله "به اسمایى مسما مى شود و او غیر آن اسما است" به منزله دفع اعتراضى است كه ممكن است بشود، و آن این است كه كسى بگوید: "ما اگر خدا را مى شناسیم تنها از راه اسمایى مى شناسیم كه جمال و جلال او را حكایت مى كنند" در جمله بالا این اعتراض را جواب مى دهد به اینكه مسمى شدن به اسما، خود اقتضا دارد كه او غیر اسما باشد، براى اینكه اگر غیر اسما نبود و اسما عین او و او عین اسما بود مى بایست معرفت او به اسمایش معرفت خود او باشد نه معرفت او به چیز دیگر. جمله "او غیر واصف و واصف غیر او است" نیز همین معنا را تأكید مى كند.
جمله "هر كس خیال كند كه ایمانش به خدا ایمان به كسى است كه او را نمى شناسد" اشكالى است كه از طرف صاحب اعتراض بیان شده، در حقیقت صاحب اعتراض برگشته و مى گوید: ایمان ما به خدا ایمان به امر مجهولى است كه راهى به شناسایى ذات او نداریم، تنها چیزى كه در این باره براى ما امكان دارد ایمان به آیات او است، كه آن را بطور مجاز ایمان به خدا هم مى گوییم، در حالى كه ایمان به خدا نیست، جمله "او گمراه از معرفت است" اشكال بالا را جواب داده و مى فرماید: چنین كسى نمى فهمد كه چه مى گوید، براى اینكه او بدون تردید چیزى را درك مى كند و چنان نیست كه هیچ گونه دركى نداشته باشد، و چون ناگزیر از اقرار به چنین دركى است مى گوییم "هیچ مخلوقى هیچ گونه دركى ندارد مگر به وسیله خدا" پس این شخص خدا را مى شناسد وگرنه ممكن نبود كه به وسیله خدا چیز دیگرى را بشناسد،" معرفت خدا هم جز به وسیله خود خداى تعالى بدست نمى آید، چون گفتیم هیچ رابطه مشتركى میان خالق و مخلوق نیست، آرى نه خدا در مخلوقات است و نه مخلوقات در اویند.
پس خلاصه مفاد روایت این شد كه معرفت خداى سبحان براى هر داراى درك و صاحب شعورى ضرورى است، الا اینكه بسیارى از خلق از اینكه چنین معرفتى دارند غافلند، و كسانى هم كه خدا را شناخته و مى فهمند كه خدا را شناخته اند اینگونه افراد به خوبى مى دانند كه خدا را با خود خدا شناخته اند، بلكه هر چیز دیگرى را هم به وسیله خدا شناخته اند، و این مفاد بعضى از قسمت هایش در روایات دیگرى نیز دیده مى شود، و این قبیل روایات در میان روایات صادره از ائمه اهل بیت علیهم السلام آن قدر زیاد است كه نه مى شود همه را در اینجا نقل كرد و نه حاجتى به نقل آنها است.