روابط دوستانه و صمیمانه مسلمانان با یکدیگر باید در حدی باشد که عضویت در یک پیکر و جزئیت در یک کل ایجاب می کند. ولاء منفی در اسلام عبارت است از اینکه یک مسلمان همواره در مواجهه با غیر مسلمان بداند با اعضای یک پیکر بیگانه مواجه است و معنی اینکه نباید ولاء غیر مسلمان را داشته باشد این است که نباید روابط مسلمان با غیر مسلمان در حد روابط مسلمان با مسلمان باشد به این معنی که مسلمان عملا عضو پیکر غیر مسلمان قرار گیرد و یا به این شکل درآید که عضویتش در پیکر اسلامی به هیچ وجه در نظر گرفته نشود. پس منافاتی نیست میان آنکه مسلمان به غیر مسلمان احسان و نیکی کند و در عین حال ولاء او را نپذیرد، یعنی او را عضو پیکری که خود جزئی از آن است نشمارد و بیگانه وار با او رفتار کند، همچنانکه منافاتی نیست میان ولاء منفی و اصل بشر دوستی و رحمت. برای بشر بودن لازمه بشر دوستی این است که انسان به سرنوشت و صلاح و سعادت واقعی همه انسانها علاقه مند باشد به همین دلیل هر مسلمانی علاقه مند است که همه انسانهای دیگر، مسلمان باشند و هدایت یابند، اما وقتی که این توفیق حاصل نشد، دیگران را که چنین توفیقی یافته اند نباید فدای آنان که توفیق نیافته اند کرد و اجازه داد که مرزها در هم بریزد و هر نوع فعل و انفعالی صورت گیرد.
فرض کنید گروهی از مردم دچار یک نوع بیماری هستند، بشر دوستی ایجاب می کند که آنها را نجات دهیم و تا وقتی که نجات نیافته اند بشر دوستی ایجاب می کند که به آنها نیکی کنیم، اما بشر دوستی ایجاب نمی کند که هیچ محدودیتی میان آنها (که از قضا بیماریشان مسری است) و افراد سالم و شفا یافته برقرار بکنیم این است که اسلام از طرفی احسان و نیکی به غیر مسلمان را مجاز می شمارد و از طرف دیگر اجازه نمی دهد که مسلمان ولاء غیر مسلمان را بپذیرد.
قرآن کریم، مسلمانان را از اینکه دوستی و سرپرستی غیر مسلمانان را بپذیرند سخت بر حذر داشته است، نه از باب اینکه دوست داشتن انسانهای دیگر را بد بداند و طرفدار بغض مسلم نسبت به غیر مسلم در هر حال و مخالف نیکی با آنها باشد، قرآن صریحا می گوید: «لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم، ان الله یحب المقسطین؛ خداوند باز نمی دارد شما را از کسانی که با شما در دین مقاتله و جنگ نکرده اند و شما را از خانه هاتان بیرون نرانده اند که نیکی کنید نسبت به آنان و دادگری کنید، همانا خداوند دادگران را دوست دارد.» (ممتحنه/ 8) اسلام نمی گوید کار محبت آمیز و کار نیکتان منحصرا باید درباره مسلمین باشد و به هیچ وجه خیری از شما به دیگران نرسد، دینی که پیغمبرش به نص قرآن "رحمة للعالمین" است، کی می تواند چنین باشد؟ ولی یک مطلب هست و آن اینکه مسلمانان نباید از دشمن غافل شوند، دیگران در باطن، جور دیگری درباره آنان فکر می کنند، تظاهر دشمن به دوستی با مسلمانان، آنان را غافل نکند و موجب نگردد که آنان دشمن را دوست پندارند و به او اطمینان کنند. مسلمان همواره باید بداند که عضو جامعه اسلامی است، جزئی است از این کل جزء یک کل و عضو یک پیکر بودن خواه ناخواه شرایط و حدودی را ایجاب می کند غیر مسلمان عضو یک پیکر دیگر است عضو پیکر اسلامی روابطش با اعضای پیکر غیر اسلامی باید به نحوی باشد که لااقل با عضویتش در پیکر اسلامی ناسازگار نباشد، یعنی به وحدت و استقلال این پیکر آسیبی نرسد پس خواه ناخواه نمی تواند روابط مسلمان با غیر مسلمان با روابط مسلمان و مسلمان یکسان و احیانا از آن نزدیکتر باشد.
خداوند در سوره ممتحنه آیات 1 تا 9 می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول و إیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرون إلیهم بالمودة و أنا أعلم بما أخفیتم و ما أعلنتم و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل* إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء و یبسطوا إلیکم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون* لن تنفعکم أرحامکم و لا أولادکم یوم القیامة یفصل بینکم و الله بما تعملون بصیر* قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده إلا قول إبراهیم لأبیه لأستغفرن لک و ما أملک لک من الله من شی ء ربنا علیک توکلنا و إلیک أنبنا و إلیک المصیر* ربنا لا تجعلنا فتنة للذین کفروا و اغفر لنا ربنا إنک أنت العزیز الحکیم* لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و من یتول فإن الله هو الغنی الحمید* عسى الله أن یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم مودة و الله قدیر و الله غفور رحیم* لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم إن الله یحب المقسطین* إنما ینهاکم الله عن الذین قاتلوکم فی الدین و أخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على إخراجکم أن تولوهم و من یتولهم فأولئک هم الظالمون؛ اى کسانى که ایمان آورده اید دشمن مرا و دشمن خودتان را دوستان خود مگیرید، آیا مراتب دوستى خود را به ایشان تقدیم مى کنید با اینکه به شریعتى که براى شما آمده و حق است کفر مى ورزند و نیز رسول و شما را به جرم اینکه به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید بیرون مى کنند؟! اگر براى رضاى من و جهاد در راه من مهاجرت کرده اید نباید آنان را دوست خود بگیرید و پنهانى با ایشان دوستى کنید چون من بهتر از هر دانایى مى دانم چه چیزهایى را پنهان مى دارید و چه چیزهایى را اظهار مى کنید و هر کس از شما چنین کند راه مستقیم را گم کرده. اگر کفار به شما دست پیدا کنند دشمنان شما خواهند بود و دست و زبان خود را به آزار شما دراز خواهند کرد و آرزومند آنند که شما هم کافر شوید. خویشاوند و اولاد شما (که به خاطر سلامتى آنان با کفار دوستى مى کنید) در روز قیامت به درد شما نمى خورند روز قیامت همه این روابط عاطفى قطع مى شود، شما مى مانید و عملتان، و خدا بدانچه مى کنید بینا است. شما الگوى خوبى در ابراهیم و پیروان او دارید، به یاد آرید آن زمان را که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستید بیزاریم، به شما کافریم و از همین امروز براى ابد اعلام قطع رابطه خویشاوندى و اعلام دشمنى و کینه مى کنیم تا روزى که به خداى یگانه ایمان آورید. باقى مى ماند سخنى که ابراهیم به پدرش گفت، و آن بود که من فقط مى توانم از خدا برایت طلب مغفرت کنم و از ناحیه خدا هیچ کار دیگرى نمى توانم صورت دهم. و همگى گفتند پروردگارا بر تو توکل و به سوى تو انابه نمودیم که بازگشت به سوى تو است. پروردگارا تو ما را مایه امتحان و فتنه کسانى که کافر شدند قرار مده و ما را بیامرز که تو، آرى، تنها تو عزیز و حکیمى. از میان شما آنهایى که امیدوار به خدا و روز جزایند همواره در ابراهیم و یارانش الگو داشته اند و اما آنهایى که از شما هنوز هم کفار را دوست مى دارند خداى تعالى بى نیاز و ستوده است. امید است که خداى سبحان بین شما و همان کفار (که به خاطر خدا با ایشان دشمنى کردید) مودت برقرار سازد و خدا توانا است و خدا آمرزگار رحیم است. (این فرمان تنها مربوط به کفاریست که شما را بیرون کردند و با شما جنگیدند) و اما آنهایى که چنین نکردند خدا شما را از احسان به آنان و رفتار عادلانه با ایشان نهى نکرده زیرا خدا عدالت کاران را دوست مى دارد. خدا تنها از دوستى کسانى نهى کرده که با شما سر جنگ دارند و تنها بر سر مساله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشت به پشت هم دادند خدا شما را از اینکه آنان را دوست بدارید نهى فرموده و هر کس دوستشان بدارد پس آنها ستمکارند.»
این سوره متعرض مساله دوستى مؤمنین با کفار است، و از آن به سختى نهى مى کند، هم در ابتداى سوره متعرض آن است و هم در آخرش «یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة...» از زمینه آیات استفاده مى شود که بعضى از مؤمنین مهاجر در خفا با مشرکین مکه رابطه دوستى داشته اند، و انگیزه شان در این دوستى جلب حمایت آنان از ارحام و فرزندان خود بوده، که هنوز در مکه مانده بودند. این آیات نازل شد و ایشان را از این عمل نهى کرد. روایاتى هم که در شان نزول آیات وارد شده این استفاده را تایید مى کند، چون در آن روایات آمده که حاطب بن ابى بلتعة نامه اى سرى به مشرکین مکه فرستاد، و در آن از اینکه رسول خدا (ص) تصمیم دارد مکه را فتح کند به ایشان گزارش داد، و منظورش این بود که منتى بر آنان گذاشته و بدین وسیله ارحام و اولادى که در مکه داشت از خطر مشرکین حفظ کرده باشد. خداى تعالى این جریان را به پیامبر گرامى اش خبر داد، و این آیات را فرستاد.
کلمه "عدو" به معناى دشمن است که هم بر یک نفر اطلاق مى شود و هم بر جمع دشمنان، و مراد آیه شریفه جمع آن است، به قرینه اینکه فرموده "اولیاء خود نگیرید" و نیز به قرینه ضمیر جمع در "الیهم" و قرائن دیگر. و منظور از این دشمنان مشرکین مکه اند، و دشمن بودنشان براى خدا به خاطر مشرک بودنشان است، به این علت که براى خدا شرکائى قائل بودند، و خدا را نمى پرستیدند، و دعوت او را نمى پذیرفتند، و رسول او را تکذیب مى کردند. و دشمن بودنشان براى مؤمنین به خاطر این بود که مؤمنین به خدا ایمان آورده بودند، و مال و جان خود را در راه خدا فدا مى کردند، و معلوم است کسانى که با خدا دشمنى دارند، با مؤمنین هم دشمن خواهند بود. خواهى گفت: در آیه شریفه ذکر دشمنى مشرکین با خدا کافى بود، چه حاجت بود به اینکه دشمنى با مؤمنین را هم ذکر کند. در پاسخ مى گوییم: از آنجا که زمینه آیه زمینه نهى مؤمنین از دوستى با مشرکین بود، یادآورى دشمنى آنان با ایشان نهى و تحذیر را تاکید مى کند، گویا فرموده: کسى که با خدا دشمنى کند، با خود شما هم دشمن است، دیگر چه جا دارد که با آنان دوستى کنید.
کلمه "مودت" مفعول کلمه "تلقون" است، و حرف "باء" که بر سر آن در آمده زائد است، همان طور که در آیه «و لا تلقوا بأیدیکم إلى التهلکة؛ و خود را به دست خود به هلاکت نیفکنید.» (بقره/ 195) چنین است. و مراد از "القاء مودت" اظهار مودت و یا ابلاغ آن به مشرکین است، و این جمله، یعنى جمله «تلقون إلیهم بالمودة» صفت و یا حال از فاعل «لا تتخذوا» است. «و قد کفروا بما جاءکم من الحق» منظور از "حق" دین حق است، که کتاب خدا آن را توصیف نموده، و رسول خدا (ص) هم به سوى آن دعوت مى کند، و این جمله جمله اى است حالیه. «یخرجون الرسول و إیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم» این جمله نیز حالیه است. و منظور از اخراج رسول و اخراج مؤمنین این است که با بد رفتارى خود رسول و مؤمنین را ناچار کردند از مکه خارج شوند، و به مدینه مهاجرت کنند. و در جمله «أن تؤمنوا بالله ربکم» لامى در تقدیر است، و جمله را متعلق به «یخرجون» مى کند، و معنایش این است که: رسول و شما را مجبور به مهاجرت از مکه مى کنند، به خاطر اینکه به پروردگارتان ایمان آورده اید. در این جمله نام "الله" را با کلمه "ربکم" توصیف کرده تا بفهماند مشرکین مکه مؤمنین را بر امرى مؤاخذه مى کنند که حق و واجب است، و جرم نیست، براى اینکه ایمان هر انسانى به پروردگارش امرى است واجب، نه جرم قابل مؤاخذه.
«ان کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی» این جمله متعلق است به جمله "لا تتخذوا" یعنى اگر مهاجرتتان جهاد در راه من، و به منظور خشنودى من است، دیگر دشمنان مرا دوست مگیرید. و در این جمله جزاى شرط حذف شده، براى اینکه همان "لا تتخذوا" مى فهماند جزائى که حذف شده یک "لا تتخذوا" ى دیگر است. و کلمه "جهادا" مصدر است، و در اینجا مفعول له واقع شده. و کلمه "ابتغاء" به معناى طلب است. و کلمه "مرضاة" مانند کلمه "رضا" مصدر و به معناى خشنودى است. و معناى جمله این است که: اگر در راه رضاى من و جهاد در راه من بیرون شدید، دیگر دشمن مرا و دشمن خودتان را دوست مگیرید. شرطى که در آیه شریفه کرده از باب اشتراط حکم به امرى محقق الوقوع است، که هم نهى را تاکید مى کند، و هم ملازمه میان شرط و مشروط را اعلام مى دارد، مثل این مى ماند که پدرى به فرزند خود بگوید "اگر پسر من هستى فلان کار را مکن" که این تعبیر هم نهى را تاکید مى کند، و هم مى فهماند میان شرط و مشروط ملازمه است، و کسى که فرزند من است ممکن نیست فلان کار را بکند. «تسرون إلیهم بالمودة و أنا أعلم بما أخفیتم و ما أعلنتم» وقتى گفته مى شود «أسررت الیه حدیثا»، معنایش این است که من فلان قصه را پنهانى به فلان کس رساندم، پس معناى «تسرون إلیهم بالمودة» این است که در خفا به مشرکین اطلاع مى دهید که دوستشان دارید. و کلمه "اعلان" ضد اخفاء و به معناى آشکار ساختن است.
جمله «أنا أعلم» حال از فاعل«تسرون» است. و کلمه «أعلم» اسم تفضیل است (یعنى من داناترم). بعضى از مفسرین احتمال داده اند که «اعلم» صیغه متکلم وحده از مضارع باشد، که با حرف "باء" متعدى شده است، چون ماده "علم" گاهى با حرف "باء" متعدى مى شود، و گاهى بدون آن. این جمله استینافیه است، اما نه به طورى که ربطى به ما قبل نداشته باشد، بلکه بیان ما قبل است، گویا شنونده وقتى آیه قبلى را شنیده، پرسیده: مگر ما چکار کرده ایم؟ در این آیه پاسخ مى دهد: شما پنهانى به مشرکین اطلاع مى دهید که ما دوستتان داریم، و حال آنکه من از هر کسى بهتر مى دانم، و بهتر خبر دارم آنچه را که پنهانى و یا آشکارا انجام مى دهید، یعنى من گفتار و کردار شما را به علمى مى دانم که اخفاء و اظهار شما نسبت به آن یکسان است. پس معلوم مى شود مجموع دو جمله «بما أخفیتم و ما أعلنتم» یک معنا را مى رساند، و آن این است که اخفاء و اظهار نزد خدا یکسان است، چون او به آشکار و نهان یک جور احاطه دارد، پس دیگر نباید ایراد کرد که آوردن جمله «بما أخفیتم» کافى بود، و احتیاج به آن جمله دیگر نبود، براى اینکه کسى به نهانها آگاه است، به طریق أولى به آشکارها عالم است.
در جمله «و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل» کلمه "ذلک" اشاره است به پنهان ساختن مودت با کفار، و به تعبیر دیگر: اشاره است به دوستى با آنان. و کلمه "سواء السبیل" از باب اضافه صفت به موصوف است، و معنایش «سبیل السواء» یعنى طریق مستقیم است. و کلمه مذکور مفعول "ضل" است البته احتمال این نیز هست که منصوب به حذف حرف جر باشد، و تقدیر آن «فقد ضل عن سواء السبیل» بوده باشد. و منظور از کلمه «سبیل»، «سبیل الله» است. دوستى کردن با کفار از بغض و عداوت آنها نسبت به شما نمى کاهد و اگر به شما دست یابند. «إن یثقفوکم یکونوا لکم أعداء...» راغب گفته «ثقف» به فتحه حرف اول، و سکون حرف دوم، به معناى حذاقت در ادراک و انجام چیزى است. و اضافه کرده که وقتى گفته مى شود: «ثقفت کذا» معنایش این است که من آن را با حذاقتى که در دید دارم دیدم. این معناى لغوى کلمه است، ولى به عنوان مجاز در همه ادراکها هم استعمال مى شود، هر چند که ثقافت و حذاقتى در بین نباشد. و دیگران کلمه مذکور را به ظفر و دستیابى معنا کرده اند، و شاید این معنا را به کمک مناسبت مقام آیه فهمیده اند، و هر دو معنا بهم نزدیکند.
زمینه این آیه بیان این نکته است که پنهان کردن دوستى با کفار به منظور جلب محبت آنان، و رفع عداوتشان هیچ سودى به حالشان ندارد، و مشرکین على رغم این مودتها که بعضى از مؤمنین اعمال مى دارند، اگر به ایشان دست یابند دشمنى خود را اعمال مى کنند، بدون اینکه دوستى هاى مؤمنین تغییرى در دشمنى آنها داده باشد. «و یبسطوا إلیکم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء و ودوا لو تکفرون» این جمله به منزله عطف تفسیر است، براى جمله «یکونوا لکم أعداء» و «بسط أیدى بالسوء» کنایه است از کشتن و اسیر کردن و سایر شکنجه هایى که یک دشمن غالب نسبت به مغلوب روا مى دارد. و «بسط زبانها به سوء» کنایه است از ناسزا و بدگویى. و ظاهرا جمله «و ودوا لو تکفرون» عطف باشد بر جزاء یعنى جمله «یکونوا لکم أعداء»، و ماضى "ودوا" معناى مضارع را مى دهد، چون شرط و جزاء اقتضاء دارد که ماضى مزبور به معناى مضارع باشد. و معناى آیه این است که: اگر مشرکین به شما دست یابند، دشمن شما خواهند بود، و دست و زبان خود را به بدى به سوى شما دراز مى کنند، و دوست مى دارند که شما کافر شوید، هم چنان که در مکه مؤمنین را شکنجه مى دادند، و به این امید که شاید از دینشان برگردند و خدا داناتر است.
«لن تنفعکم أرحامکم و لا أولادکم یوم القیامة» این آیه توهمى را که ممکن است به ذهن کسى برسد، دفع مى کند و آن توهم این است که پیش خود خیال کند دوستى با مشرکین مکه به خاطر حفظ ارحام و اولاد شرعا اشکالى نباید داشته باشد. آیه شریفه پاسخ مى دهد: اگر این تشبثات داراى فایده اى مى بود عیبى نداشت، اما اگر حفظ ارحام به قیمت عذاب دوزخ برایتان تمام شود چطور؟ قطعا و عقلا نباید در صدد حفظ آنان برآیید، براى اینکه ارحام و اولاد که به خاطر حفظ آنان امروز با دشمنان خدا دوستى کردید، در روزى که کیفر معصیت و اعمال زشت خود را که یکى از آنها همین دوستى با کفار است مى بینید به درد شما نمى خورند، و دردى از شما دوا نمى کنند. «یفصل بینکم» یعنى روز قیامت خداى تعالى با از کار انداختن اسباب دنیوى، میان شما جدایى مى اندازد، هم چنان که در جاى دیگر فرموده: «فإذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم یومئذ؛ وقتى در صور دمیده مى شود، دیگر انساب و خویشاوندى بین آنان نخواهد بود» (مؤمنون/ 101) و علت سقوط اسباب و از آن جمله خویشاوندى ظاهرى این است که خویشاوندى که معنایش منتهى شدن نسبت دو نفر یا بیشتر به یک رحم (و یا یک صلب) است، تنها آثارش را در ظرف دنیا که ظرف حیات اجتماعى است بروز مى دهد، و باعث مودت و الفت و معاضدت و عصبیت، و یا خدمت و امثال آن مى گردد، چون ظرف اجتماع است که بالطبع و بر حسب آراء و عقائد، انسان را محتاج به این امور مى سازد، آراء و عقائدى که آن را هم فهم اجتماعى در انسان ایجاد مى کند، و در خارج از ظرف حیات اجتماعى خبرى از این آراء و عقائد نیست.
در قیامت وقتى حقائق آشکارا جلوه مى کند، و رفع حجاب و کشف غطاء مى شود، اثرى از آراء و پندارهاى دنیایى نمى ماند، و رابطى که میان اسباب و مسببات بود، و آن استقلالى که ما در دنیا براى اسباب و تاثیرش در مسببات مى پنداشتیم، به کلى از بین مى رود هم چنان که قرآن کریم در جاى دیگر فرموده: «لقد تقطع بینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون؛ رشته ها در بینتان از هم گسیخت، و آنچه را مى پنداشتید نخواهید یافت.» (انعام/ 94) و نیز فرموده: «و رأوا العذاب و تقطعت بهم الأسباب؛ عذاب را دیدند و رشته ها را گسیخته یافتند.» (بقره/ 166) پس در قیامت رابطه اسباب و انساب وجود ندارد، و هیچ خویشاوندى از خویشاوندیش بهره مند نمى شود، پس سزاوار انسان عاقل نیست که به خاطر خویشاوندان و فرزندان، به خدا و رسولش خیانت کند، چون اینان در قیامت دردى از او دوا نمى کنند. «و الله بما تعملون بصیر» این جمله متمم جمله «لن تنفعکم» و به منزله تاکید آن است، و معنایش این است که: روز قیامت أرحام و اولاد، شما را در برطرف کردن آثار این خیانت و امثال آن سودى نخواهند داشت، و خدا بدانچه مى کنید بینا است و چیزى بر او پوشیده نیست، و به عظمت این خیانت شما آگاه است، و خواه ناخواه شما را بر آن مؤاخذه خواهد نمود.
اسوه بودن ابراهیم (ع) و پیروانش در تبرى از مشرکین
«قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه أنت العزیز الحکیم» در این جمله خطاب را متوجه مؤمنین کرده. و جمله «أسوة حسنة فی إبراهیم» معنایش اتباع و اقتداء نیکو به ابراهیم است. و جمله «و الذین معه» به ظاهرش دلالت دارد بر اینکه غیر از لوط و همسر ابراهیم کسانى دیگر نیز به وى ایمان آورده بودند. «إذ قالوا لقومهم إنا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله» یعنى ما از شما و از بت هاى شما بیزاریم، و این بیان همان چیزى است که باید در آن اسوه و اقتداء داشته باشند. «کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبدا حتى تؤمنوا بالله وحده» این قسمت از آیه برائت را به آثارش معنا مى کند، و آثار برائت همین است که به عقیده آنان کفر بورزند، و مادام که مشرکند با آنان دشمنى کنند تا روزى که خداى واحد سبحان را بپرستند. و مراد از کفر ورزیدن به آنان، کفر ورزیدن به شرک آنان است، به دلیل اینکه فرموده: «حتى تؤمنوا بالله وحده؛ تا زمانى که به خداى واحد ایمان بیاورید.» و معناى کفر به شرک آنان این است که با شرک آنان عملا مخالفت شود، هم چنان که عداوت مخالفت و ناسازگارى قلبى است. خود آنان برائتشان از مشرکین را به سه امر تفسیر کرده اند: اول مخالفت عملى با شرک آنان، دوم عداوت قلبى با ایشان، و سوم استمرار این وضع مادام که بر شرک خود باقى اند. مگر اینکه دست از شرک برداشته، به خداى واحد ایمان آورند.
«إلا قول إبراهیم لأبیه لأستغفرن لک و ما أملک لک من الله من شیء» این جمله استثنایى است از کلیتى که جمله هاى قبل بر آن دلالت مى کرد، و آن این بود که ابراهیم و مؤمنینى که با وى بودند، از قوم مشرک خود به طور کلى و مطلق، تبرى جستند، و هر رابطه اى که ایشان را به آنان پیوسته کند قطع نمودند، به جز یک رابطه، و آن گفتار ابراهیم به پدرش بود که گفت: «لأستغفرن لک...» و این جمله معنایش اظهار دوستى ابراهیم نسبت به پدر نیست، بلکه وعده اى است که به وى داده، تا شاید از شرک توبه کند و به خداى یگانه ایمان آورد، به دلیل اینکه قرآن کریم در جاى دیگر فرموده: «و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه؛ استغفار ابراهیم براى پدرش از در دوستى نبود، بلکه ناشى از وعده اى بود که به وى داده بود، ولى وقتى برایش روشن شد که او دشمن خدا است از او بیزارى جست.» (توبه/ 114) که از آن استفاده مى شود وقتى ابراهیم به پدرش وعده استغفار داده که برایش روشن نبوده که وى دشمن خدا است، و دشمنى با خدا در دلش رسوخ یافته، و در شرک ثابت قدم است، بدین جهت امیدوار بوده که از شرک به سوى خدا برگردد و ایمان بیاورد و وقتى برایش معلوم شد که عداوتش با خدا در دلش رسوخ یافته، و در نتیجه از ایمانش مایوس شد، از او بیزارى جست.
علاوه بر اینکه از آیه اى که داستان احتجاج ابراهیم با پدرش را نقل مى کند و مى فرماید: «قال سلام علیک سأستغفر لک ربی إنه کان بی حفیا* و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله؛ (ابراهیم) گفت: سلام بر تو، به زودی من از خدایم برای تو آمرزش می طلبم، که او با من بسیار مهربان است. و از شما و از آن چیزها که به جای خدا می خوانید کناره می گیرم.» (مریم/ 47- 48) استفاده مى شود که در همان مجلسى که وعده استغفار به پدرش مى دهد، بلافاصله مى گوید: من از شما و آنچه به جاى خدا مى خوانید کناره گیرى مى کنم، و اگر وعده استغفار از روى محبت و دوستى پدر بود، جا داشت بگوید "و من از قوم کناره گیرى مى کنم" نه اینکه بفرماید: "من از همه شما کناره گیرى مى کنم" و پدر را هم داخل قوم کند، و از همه کناره گیرى کند که همان تبرى است.
بنابر آنچه گفته شد: استثناء در آیه، استثناء متصل است، و مستثنى منه آن این است که نامبردگان با مشرکین سخنى نگفتند، مگر درباره تبرى، در نتیجه معنایش این مى شود که: مؤمنین و ابراهیم به غیر از تبرى هیچ سخنى با مشرکین نداشتند، الا سخنى که ابراهیم فقط با پدرش داشت، و آن این بود که گفت: "لأستغفرن لک"، و معلوم است که این سخن نه تبرى است و نه تولى، بلکه وعده اى است که به پدر داده، به این امید که شاید به خدا ایمان بیاورد. لیکن در اینجا نکته اى هست که با در نظر گرفتن آن ناگزیر مى شویم استثناء را منقطع بگیریم، و آن این است که از آیه سوره توبه استفاده مى شود که تبرى جازم و قاطع ابراهیم بعد از آن زمانى بوده که به او وعده استغفار داده، و بعد از آنکه فهمید پدرش دشمن خداست، به طور قاطع از او تبرى جسته «فلما تبین له أنه عدو لله تبرأ منه» (توبه/ 114) و آیه مورد بحث از همین تبرى قاطع خبر مى دهد، و در آخر وعده ابراهیم به پدر را استثناء مى کند. پس معلوم مى شود جمله آخر آیه، یعنى جمله استثناء، غیر از جنس جمله مستثنى منه است، و استثناى منقطع هم همین است و بنا بر این فرض، ممکن است بگوییم جمله «إلا قول إبراهیم» استثناء از مضمون همه آیه است یعنى از اینکه فرمود: «قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه» با در نظر داشتن قیدى که به آن خورده، یعنى قید «إذ قالوا لقومهم إنا برآؤا منکم» و در نتیجه معناى آیه چنین مى شود: به تحقیق براى شما اقتدایى نیکو است از ابراهیم، و آنان که با او بودند در اینکه از قوم مشرک خود تبرى جستند. (مگر قول ابراهیم که به پدرش وعده اى چنین و چنان داد.)
اما بر فرض اینکه استثناء متصل باشد بعضى از مفسرین در وجه اتصال چنین گفته اند که: مستثنى منه، جمله «قد کانت لکم أسوة حسنة فی إبراهیم» است، و معناى مجموع آیه این است که شما مسلمانان در ابراهیم و مؤمنین به وى اقتدایى نیکو دارید و باید در همه رفتار و صفات او اقتداء کنید، الا در یک خصلتش و آن این است که به پدرش چنین و چنان گفت. ولى این وجه درست نیست، چون زمینه آیه مورد بحث که مى فرماید: «لکم أسوة حسنة فی إبراهیم» این نیست که بخواهد تاسى به ابراهیم (ع) را در تمامى خصالش بر مسلمانان واجب کند و استغفار یا وعده استغفار را استثناء کند، تا این یک خصلت از خصال ابراهیم مستثنى باشد، بلکه زمینه آیه این است که تنها مردم مسلمان را در خصوص بیزارى اش از قوم مشرک خود وادار به تاسى کند، و اما وعده به استغفار در صورتى که امید توبه و ایمان در بین باشد، از مصادیق تبرى و بیزارى جستن نیست، تا استثناى آن از بیزارى جستن ابراهیم (ع) از قوم مشرکش استثناى متصل باشد، هر چند که از مصادیق تولى نیز نیست. «و ما أملک لک من الله من شی ء» این جمله تتمه گفتار ابراهیم (ع) و بیان حقیقت امر در مساله طلب مغفرت است، و اینکه اگر از خدا جهت پدر طلب مغفرت کردم، نه چون طلب هر طلبکار از بدهکار خویش بود، بلکه منشا آن فقر عبودیت، و ذلت آن در برابر غناى ربوبیت و عزت او است. و این خداى تعالى است که یا به وجه کریمش اقبال نموده و بر بنده اش ترحم مى کند، و یا اعراض نموده از رحمت دریغ مى دارد، چون احدى از خدا مالک و طلبکار چیزى نیست، و او مالک هر چیز است، هم چنان که خودش فرموده: «قل فمن یملک من الله شیئا؛ بگو پس آن کیست که از خدا چیزى را مالک و طلبکار باشد؟» (مائده/ 17) و کوتاه سخن اینکه: جمله «ما أملک ...»، یک نوع اعتراف به عجز در مقامى است که ممکن است کسى از شنیدن «لاستغفرن لک» بویى از اثبات قدرت استشمام کند، لذا براى دفع این توهم بلافاصله به عجز خود اعتراف کرد، نظیر کلام شعیب که بعد از گفتن «إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت؛ من جز این نمى خواهم که تا آنجا که بتوانم اصلاح کنم.» بلافاصله گفت: «و ما توفیقی إلا بالله؛ و توفیق من منحصرا با خداست.» (هود/ 88) تا اصالت و استقلالى را که ممکن است کسى از جمله اولش استفاده کند از خود نفى کرده باشد و بفهماند که هیچ گونه قدرت و استطاعتى از خود ندارد.
"ربنا علیک توکلنا و إلیک أنبنا و إلیک المصیر" این جمله نیز تتمه کلامى است که قرآن کریم از ابراهیم و مؤمنین به وى نقل کرده بود، و مسلمانان را به تاسى به وى وا مى داشت. و این جمله دعائى است از نامبردگان به درگاه پروردگارشان، و مناجاتى است دنبال آن تبرى که از قوم خود کردند، چون تبرى جستن آنهم به آن شدت، ممکن است اثار سویى به بار آورد، و ایمان را از آدمى سلب کند، لذا دعا کردند که پروردگارا به تو توکل مى کنیم، و به سوى تو توبه مى آوریم، و بازگشت به سوى تو است. جمله مذکور مقدمه اى است براى دعائى که بعدا مى آید، در حقیقت دعاى خود را با این مقدمه افتتاح کردند، و در آن مقدمه موقعیتى را که در بیزارى از اعداء دارند ذکر نموده، گفتند "پروردگارا توکل ما بر تو است، و به سوى تو برمى گردیم" و منظورشان این بوده که ما در موقعیتى از زندگى قرار داریم که ممکن است فکر کنیم زمام نفس ما در دست خود ما است، و این خود ما هستیم که امور خود را تدبیر مى کنیم، ولى ما نسبت به نفس خود به تو رو مى آوریم، و آن را به تو رجوع مى دهیم، و نسبت به امورمان که باید تدبیرش کنیم، آن را هم به خود تو وا مى گذاریم، و خلاصه مشیت تو را جایگزین مشیت خود مى سازیم، تویى وکیل ما در امور، آن را به هر گونه که خودت مى خواهى تدبیر فرما. آن گاه گفتند: «و إلیک المصیر» و منظورشان این بوده که بازگشت هر چیز چه فعل و چه فاعل فعل به سوى تو است و خلاصه اگر در انابه آوردنمان به سوى تو خود را به تو سپردیم، و در توکلمان بر تو تدبیر امورمان را به تو واگذار نمودیم، راهى را پیش گرفتیم که مطابق با حقیقت امر است، چون حقیقت امر این است که بازگشت همه امور به تو است.
«ربنا لا تجعلنا فتنة للذین کفروا و اغفر لنا ربنا» این قسمت از آیه متن دعاى ایشان است و جملات قبلى همان طور که گفتیم مقدمه بود. در این دعاى خود از خدا مى خواهند که از آثار سوء تبریشان از کفار پناهشان دهد، و ایشان را بیامرزد. کلمه "فتنة" به معناى وسیله امتحان است، و معناى این که "فتنه براى کفار قرار گیرند" این است که کفار بر آنان مسلط شوند تا مورد امتحان قرار گرفته، آنچه فساد در وسع خود دارند بیرون بریزند، ابراهیم و مؤمنین را به انواع آزارها شکنجه کنند که چرا به خدا ایمان آورده اید، و خدایان ما را رها کرده، از آنها و از عبادتشان بیزارى جسته اید. ابراهیم (ع) و یارانش در دعاى خود نداى "ربنا" را پى در پى تکرار کرده اند تا به این وسیله رحمت الهى را به جوش آورند. «إنک أنت العزیز الحکیم» یعنى تویى آن غالبى که هرگز مغلوب نشود، و کسى که همه افعال او متقن است، و از استجابت دعاى ما عاجز نگردد تویى و تنها تویى که مى توانى ما را از کید دشمنان خود حفظ کنى، و مى دانى از چه راهى حفظ کنى. مفسرین در تفسیر این دو آیه نظرهاى مختلفى غیر آنچه ما گفتیم دارند که به منظور رعایت اختصار از نقلش خوددارى نمودیم، اگر کسى بخواهد باید به تفاسیر مطول مراجعه کند.
«لقد کان لکم فیهم أسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر...» در این آیه به منظور تاکید، مساله اسوه را تکرار کرده تا علاوه بر تاکید، این معنا را هم بیان کرده باشد که این اسوه تنها براى کسانى است که به خدا و روز جزا امید داشته باشند، و نیز تاسى این گونه افراد به ابراهیم (ع) تنها در بیزارى جستن از کفار نیست، بلکه در دعا و مناجات هم از آن جناب تاسى مى کنند. و ظاهرا مراد از امید خدا، امید ثواب خدا در برابر ایمان به او است. و مراد از امید آخرت، امید پاداشهایى است که خدا وعده آن را به مؤمنین داده، پس امید به آخرت کنایه است از ایمان به آخرت. «و من یتول فإن الله هو الغنی الحمید» این جمله بى نیازى خداى تعالى از امتثال بندگان را مى رساند، مى فرماید بیزارى جستن از کفار به نفع خود شما است، و خدا از آن بهره مند نمى شود، چون خداى تعالى از مردم و از اطاعتشان غناى ذاتى دارد، و او در اوامرى که به ایشان مى کند و در نواهى اش حمید، و داراى منت است، اگر امر و نهى مى کند براى اصلاح حال خود مردم و براى سعادت زندگیشان است، نه براى خودش.
«عسى الله أن یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم مودة و الله قدیر و الله غفور رحیم» ضمیر در "منهم" به کفارى برمى گردد که مسلمانان موظف شده اند با آنان دشمن باشند و ایشان کفار مکه بودند. و مراد از اینکه مى فرماید: "امید است خداوند بین شما مؤمنین و آنهایى که شما دشمنشان داشتید مودت قرار دهد" این است که خداى تعالى آن کفار را موفق به اسلام کند، هم چنان که در جریان فتح مکه موفقشان کرد، پس منظور آیه این نیست که خواسته باشد حکم دشمنى و تبرى را نسخ کند. و معناى آیه این است که: از درگاه خداى تعالى این امید هست که بین شما مؤمنین و کفارى که دشمنشان داشتید یعنى کفار مکه مودت ایجاد کند، به این طریق که آنان را موفق به اسلام بفرماید، و معلوم است که وقتى مسلمان شدند آن دشمنى مبدل به مودت خواهد شد، و خداى تعالى قدیر بر این کار هست و نیز آمرزگار گناهان بندگان خویش، و رحیم به ایشان است. و در صورتى که از گناهان خود توبه کنند، و به اسلام در آیند خداى تعالى از گذشته هایشان مى گذرد، پس بر مؤمنین است که از خدا این امید را داشته باشند و بخواهند تا به قدرت و مغفرت و رحمت خود این دشمنى را مبدل به دوستى و برادرى کند. نهى از دوستى با کفار به معناى نهى از عدالت و خوش رفتارى با کفار غیر حربى نیست.
«لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم و تقسطوا إلیهم...» در این آیه شریفه و آیه بعدش نهى وارد در اول سوره را توضیح مى دهد و مراد از آن کفارى که با مؤمنین بر سر دین قتال نکردند و مؤمنین را از دیارشان بیرون نساختند، کفار نقاط دیگر و غیر مکه است، مشرکینى است که با مسلمانان معاهده داشتند و کلمه «بر» که مصدر فعل «تبروهم» است، به معناى احسان است. و کلمه «اقساط» که مصدر فعل«تقسطوا» است، به معناى معامله به عدل است. و جمله «أن تبروهم» بدل است از کلمه «الذین...». و جمله «إن الله یحب المقسطین» تعلیل است براى جمله «لا ینهاکم...» و معناى آیه این است که: خدا با این فرمانش که فرمود: " دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگیرید" نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با آنهایى که با شما در دین قتال نکردند، و از دیارتان اخراج نکردند، نهى کرده باشد، براى اینکه احسان به چنین کفارى خود عدالتى است از شما، و خداوند عدالت کاران را دوست مى دارد.
بعضى از مفسرین گفته اند این آیه شریفه با آیه «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم؛ هرجا مشرکان را یافتید بکشید.» (توبه/ 5) نسخ شده لیکن این نظریه درست نیست، براى اینکه آیه مورد بحث با اینکه مطلق است، شامل غیر اهل ذمه و اهل معاهده نمى شود، و کفارى که با اسلام سر جنگ دارند مشمول این آیه نیستند، تا آیه سوره توبه ناسخ آن باشد، چون آیه مذکور تنها به کفار حربى و مشرکین نظر دارد، با این حال چطور مى تواند ناسخ آیه مورد بحث باشد، با اینکه هیچ مزاحمتى بین آن دو نیست. «إنما ینهاکم الله عن الذین قاتلوکم فی الدین و أخرجوکم من دیارکم و ظاهروا على إخراجکم أن تولوهم...» منظور از "الذین قاتلوکم..." مشرکین مکه اند. و معناى "ظاهروا على إخراجکم" این است که یکدیگر را در بیرون کردن شما کمک کردند. و جمله "أن تولوهم" بدل است از جمله "الذین قاتلوکم" و در جمله «و من یتولهم فأولئک هم الظالمون» قصر افراد به کار رفته (یعنى حکم کلى «لا تتخذوا عدوی...»، را که به اطلاقش شامل دوستى با همه کفار مى شد، منحصر کرد در یک طائفه از کفار، یعنى کفار مشرک مکه و یاوران ایشان)، در نتیجه معناى آیه چنین مى شود: دوستداران مشرکین مکه و دوستداران یاران مشرکین که علیه مسلمین آنها را کمک کردند، تنها آنان ستمکار و متمردان از نهى خدایند، نه مطلق دوستداران کفار. ممکن هم هست جمله مورد بحث از باب قصر و حصر نباشد، بلکه تنها براى تاکید نهى «لا تتخذوا عدوی...» باشد.