مفهوم تفویض و فرق معتقد به آن

مساله جبر و تفویض از نخستین مسائل مطرح شده در تاریخ علم کلام مى باشد که موجب تاسیس برخى حوزه هاى کلامى نیز گشته است. اهمیت این مساله به دلیل ابعاد گوناگون آن است. مى توان گفت که عقلانى بودن بسیارى از عقاید دینى در گرو داشتن تصویر درستى از این موضوع است. از جمله این عقاید مى توان از فلسفه ارسال پیامبران، تکلیف، ثواب و عقاب، معاد و عدل الهى نام برد. در تاریخ کلام اسلامى، به دو مکتب جبر و تفویض بر مى خوریم که براى حل مساله ارتباط اراده انسان با اراده خدا و قضا و قدر الهى، پدید آمد. این دو مکتب حد افراط و تفریط در موضوع اراده انسان بود و در مقابل آنها، نظریات دیگرى نیز مطرح شد که در صدد ارائه راه وسط بودند. از جمله این نظریات مى توان از «نظریه کسب» و تقریرهاى متعدد آن نام برد. در احادیث شیعه، ضمن بیان لوازم فاسد دو عقیده جبر و تفویض، نظریه خاصى، که با تعبیر «وامر بین الامرین» بیان مى شود، ارائه و تبیین شده است.

معانى تفویض
«تفویض» در لغت به معناى واگذار کردن و تسلیم امرى به دیگرى و حاکم کردن او در آن امر است. با ملاحظه فاعل و متعلق و کیفیت تفویض، اقسام و معانى متعددى براى آن پدید مى آید که برخى از آنها مثبت بوده و داراى ارزش اخلاقى است و برخى دیگر منفى بوده و از دیدگاه دینى مردود است. حال به بیان این اقسام و معانى مى پردازیم:
1- اولین معناى تفویض این است که انسان امور و تدابیر خویش را به خداوند واگذار نماید. تفویض امور به خدا و توکل بر خدا قریب به یکدیگرند. از جهت معناى لغوى نیز این دو به یکدیگر نزدیکند. به همین جهت برخى اهل لغت، در تعریف هر یک از این دو، دیگرى را اخذ کرده اند. در توضیح معناى اول تفویض، مى توان گفت: خداى متعال دو نوع اراده دارد: یکى اراده تکوینى و دیگرى اراده تشریعى. اراده تکوینى خدا تخلف ناپذیراست و کسى نمى تواند مانع تاثیر آن شود و به محض وقوع آن، متعلقش، یعنى مراد، در خارج تحقق مى یابد. قرآن کریم درباره این اراده مى فرماید: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون؛ هنگامى که (خدا) چیزى را اراده کند، فرمان او چنان است که به آن گوید: موجود باش، پس موجود خواهد شد.» (یس/ 82) اما اراده تشریعى خدا همان اوامر و نواهى اوست که قابل تخلف است و با عصیان مکلف، عمل مطلوب انجام نمى شود.
انسان، در زمینه اراده تکوینى، داراى قدرت و استطاعت نیست و به ناچار تسلیم امر خداست، اما در زمینه اراده تشریعى، مختار است و مى تواند تسلیم اوامر الهى گردد یا مخالفت و عصیان را پیشه سازد زیرا از شرایط تکلیف، قدرت و استطاعت بر انجام یا ترک عمل است. حال اگر کسى در محدوده اراده تشریعى خدا، اراده خویش را تسلیم اراده الهى سازد و این کار را نه فقط در اعمال ظاهرى، بلکه در تمام ابعاد حیات زندگى خویش، به خصوص در حالت درون و تدبیرهاى زندگى، انجام دهد، در این صورت، به مقام تفویض رسیده است. در واقع، همان گونه که اراده تکوینى خدا تکوینا و جبرا بر انسان مسلط است، در اینجا نیز انسان اختیارا اراده تشریعى و خواست خدا را بر اراده و خواست خویش حاکم مى سازد و امور خویش را به خواست خدا واگذار مى کند. لازمه چنین تفویضى آن است که شخص به قدرت مطلقه خدا و خیرخواهى او در حق خویش اطمینان داشته و نسبت به تدبیر و اراده او راضى باشد و بداند که هیچ امرى بدون اجازه او محقق نخواهد شد و همه دارایى ها و توانایى ها از سوى خداست و هر لحظه خدا اراده کند، مى تواند آنها را از انسان سلب نماید.
2- معناى دوم آن، تفویض تشریعى خدا به انسانهاست، به این معنى که آنان را در تکالیف و اعمالى که باید انجام دهند یا ترک کنند به خودشان واگذار کرده و تکلیف از آنها برداشته شده است. این معناى تفویض مى تواند دو صورت داشته باشد: یکى اینکه همه افعال مباح است و انسان هر کارى که بخواهد انجام مى دهد. این معنى همان اباحیگرى و نفى مطلق تکلیف است. بغدادى فرقه مزدکیه را به عنوان اباحیگرى پیش از اسلام و فرقه خرمدینیه را، که خود به دو گروه بابکیه و مازیاریه تقسیم مى شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام و در حوزه جغرافیاى مسلمانان معرفى مى کند. برخى از فرق غلاة و متصوفه نیز به اباحه متهم شده اند. فرقه ابومسلمیه را نیز مى توان از معتقدان به این مساله نام برد. دوم آنکه، انسانها داراى تکالیفى هستند اما تعیین آنها بر عهده خودشان است و خود مى توانند به کمک عقل خویش حسن و قبح و مصالح و مفاسد همه افعال را دریابند و نیازى به شرایع و احکام دینى ندارند. این عقیده در جهان اسلام از محمدبن زکریاى رازى نقل شده و بر این اساس، منکر نبوت قلمداد شده است.
3- تفویض و واگذارکردن برخى از امور دین به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت او که در آیات و احادیث مورد تایید و تاکید قرار گرفته است. بیان موارد و محدوده این تفویض موجب گسترده شدن بحث مى شود و با مقصود اصلى این مختصر سازگار نیست.
4- تفویض تکوینى خلق و رزق، از سوى خدا، به عده اى خاص، به این معنى که خداوند آفرینش جهان و روزى رساندن و تامین نیازهاى موجودات جهان را به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیتش (ع) واگذار کرده است. شیخ مفید مصداق مفوضه، به این معنى را گروهى از غلاة مى داند. وى مى گوید: «مفوضه گروهى از غلاة اند، اما تفاوت آنها با سایر غلاة در این است که ائمه را حادث و مخلوق مى دانند. با این حال، آفرینش و روزى دادن را به آنها نسبت مى دهند و معتقدند که خداوند تنها آنان را خلق کرده و خلفت جهان و هر آنچه در آن است و همه افعال را به آنها واگذار کرده است.» شیخ طوسی عبارتى دارد که مى توان همین معناى تفویض را از آن برداشت کرد: «دلیلى که مورد بحث قرار گرفت تنها اثبات مى کند که خلقت این جهان به خدا منتهى مى شود ولى دلالت نمى کند که صانع بى واسطه جهان، خداوند قدیم است. بنابراین، باید دلیلى ارائه شود تا مذهب مفوضه نیز باطل شود.» زیرا مفوضه قایل بودند که خلقت در نهایت به خدا منتهى مى شود و واسطه میان خدا و جهان ائمه (ع) هستند و آنان جهان را آفریده اند. در حدیثى، از امام رضا (ع) نقل شده است که فرمودند: «من زعم ان الله عز و جل فوض امر الخلق والرزق الى حججه علیهم السلام فقد قال بالتفویض، و القائل بالجبر کافر والقائل بالتفویض مشرک؛ کسى که گمان کند خداى عز و جل خلق و رزق را به حجتهاى خود واگذار کرده قایل به تفویض گشته است و مشرک مى باشد و کسى هم که قایل به جبر باشد کافر است.»
5 و 6 - تفویض تکوینى افعال از سوى خدا به انسانها یعنى خداوند قدرت انجام کارها را به انسانها واگذار و خود از این قدرت کنار کشیده است و بر او و افعالى که از طریق او صادر مى شود قادر نیست. بر این اساس، گر چه آدمیان در محدوده افعال تفویض شده، اصل توانایى انجام امور را از خداوند دریافت کرده اند، اما پس از دریافت آن، خود در انجام افعال خویش مستقل بوده و تحقق افعالشان منوط به اذن و اجازه تکوینى خدا نیست، بلکه اصولا خداوند چون نسبت به این افعال قادر نیست، نمى تواند مانع از تحقق آنها شود و نسبت به متعلق قدرت و اراده انسانها عاجز است. این معناى تفویض خودمى تواند دو صورت داشته باشد: یکى اینکه همه افعال به انسانها واگذار شده است دیگر آنکه تنها در موارد خاصى، مانند تکالیف شرعى، این کار صورت گرفته است. لازمه این تفویض، از یک سو، استقلال انسان و از سوى دیگر، عجز و ضعف خداست. امام باقر (ع) مى فرماید: «لم یفوض الامر الى خلقه وهنا منه و ضعفا و لااجبرهم على معاصیه ظلما؛ خداوند کار را به مخلوقش از روی ناتوانی و سستی واگذار نکرده است و آنها را ظالمانه بر گناهان مجبور نکرده است.» از این حدیث و احادیث مشابه آن به دست مى آید که ملاک و علامت اصلى تفویض، که در مقابل جبر مطرح مى شود، ضعف و عجز خدا و ملاک جبر ظلم خدا نسبت به انسانهاست. علت عجز خدا، این است که نسبت به مقدور انسان قادر نیست و نمى تواند جلوى تاثیر آن را بگیرد. از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمودند: «خدا قادرتر از آن است که امور را به انسانها واگذار کرده باشد.»
در روایت دیگرى، از آن حضرت نقل شده است که فرمودند: «مردم درباره قدر بر سه عقیده اند: گروهى گمان مى کنند که خداوند مردم را بر گناهانشان مجبور ساخته است. این گروه خدا را در حکمش ظالم دانسته و کافرند. گروهى دیگر گمان مى کنند که امور به آنها واگذار شده است. اینان خدا را در سلطه اش سست و ضعیف کرده و کافرند. گروهى هم معتقدند که خداوند انسانها را بر امورى که قادرند مکلف ساخته، نه بر امورى که قدرت آن را ندارند. پس اگر کار نیک انجام مى دهند خدا را سپاس مى گزارند و اگر کار زشتى انجام دهند طلب مغفرت مى کنند. اینان مسلمانان بالغ هستند.» در حدیثى، نقل شده است که در حضور امام رضا (ع) مساله جبر و تفویض مطرح شد. امام (ع) فرمودند: «آیا مى خواهید در این باره، اصلى را به شما آموزش دهم تا هیچ گاه دچار اختلاف نشوید و با هر که بحث کردید پیروز شوید؟» حاضران گفتند: اگر صلاح است بفرمایید. فرمودند: «خداوند با مجبور بودن بندگان اطاعت نمى گردد و اگر آنان نافرمانى مى کنند به این دلیل نیست که بر خدا غلبه کرده اند. خدا بندگانش را به حال خود رها نکرده است. او خود مالک همان چیزهایى است که به آنان عطا کرده و نیز نسبت به آنچه آنان را در آن توانا ساخته، قادر و تواناست. اگر مردم تصمیم به اطاعت خدا بگیرند خدا مانع آنان نخواهد شد و اگر تصمیم به نافرمانى بگیرند اگر بخواهد از کار آنان جلوگیرى مى کند ولى اگر جلوگیرى نکرد و آنان مرتکب گناه شدند او آنها را به گناه نینداخته است.»
از دو حدیث مذکور، استفاده مى شود که جبر مردود، آن است که خداوند قدرت انجام فعل را به انسان ندهد ولى او را مکلف به انجام آن کند که لازمه چنین کارى ظالم دانستن خداست. تفویض نیز آن است که خدا قدرت را به طور مطلق به انسان واگذار کند، به گونه اى که خود نسبت به آن قدرت و افعالى که از آن صادر مى شود مالک و قادر نباشد. لازمه این سخن ضعف خدا و استقلال انسان است. «امر بین الامرین» آن است که خدا قدرت انجام افعالى را که مورد تکلیف است به انسان داده و خود نیز مالک آن بوده و نسبت بدان قادر است، بلکه چون مالکیت انسان در طول مالکیت خداست و خداوند نسبت به قدرت املک و اقدر است، از اینرو، هر لحظه که بخواهد مى تواند از تاثیر قدرت اعطا شده جلوگیرى یا اصل قدرت را از انسان سلب کند.
سلب قدرت به این معناست که آدمى نتواند فعل حقیقى و اولیه خویش را، که فعل درونى و قلبى است و عبارت از اراده حقیقى اعمال است، انجام دهد. جلوگیرى از تاثیر قدرت و اراده نیز بدان معناست که انسان، گرچه اراده کارى را مى کند، اما فعل خارجى تحقق نمى یابد. در حدیث، بر تفوق قدرت خدا نسبت به انسان تاکید شده است: «هو القادر على ما اقدرهم علیه» خدا نسبت به آنچه انسانها را بر آن قادر ساخته قادر و تواناست. تفویض را به طور خلاصه، مى توان حضور و دخل و تصرف خدا در اندازه و حدود اشیا و افعال و تحقق آنها دانست. تفویض به آزادى مطلق انسان و استقلال او در افعال اختیارى خویش و خلع ید و عجز خدا نسبت به این افعال منجر مى شود. لازمه این معنى نفى قضا و قدر و دخل و تصرف خداوند در اعمال انسانهاست که معمولا با عنوان «قدر» بیان مى شود و معتقدان بدان «قدریه» خوانده مى شوند. گر چه «قدریه» بر هر دو گروه معتقدان به قضا و قدر و جبریه و همچنین بر معتقدان به نفى قضا و قدر و مفوضه اطلاق شده است، اما معمولا این واژه درباره منکران قضا و قدر استعمال مى شود.

مفوضه چه کسانى هستند؟
حال باید دید مفوضه، به معناى پنجم، دقیقا چه کسانى هستند. دو گروه را مى توان مصداق این عقیده معرفى کرد: گروه یا چهار گروه تقسیم مى شوند که یکى از آنها «مرجئه قدریه» است. اینان، که از اولین فرقه هاى کلامى در میان مسلمانان به شمار مى روند، هم به «ارجاء» اعتقاد داشتند و هم به نفى تقدیر الهى در افعال انسان، معبد جهنى، غیلان دمشقى، محمد بن شبیب، ابى شمر و صالحى جزو این فرقه کلامى ذکر شده اند. شهرستانى، غیلان دمشقى را اولین قدرى معرفى مى کند. ابن کثیر، معتقد است که معبد جهنى، اولین کسى بود که درباره قدر سخن گفت و غیلان، این عقیده را از او گرفت. وى نقل مى کند که معبد عقیده قدر را از شخصى از اهل عراق، که مسیحى بوده، آموخته است. مستشرقان نیز در این باره آراء گوناگونى بیان کرده اند. آنچه به طور قطع مى توان به این گروه نسبت داد انکار عقیده جبر است. این عقیده در زمان بنى امیه رواج زیادى داشت. قاضى عبدالجبار معتزلى از استادش ابوعلى جبائى نقل مى کند که اولین کسى که عقیده جبر را اظهار کرد معاویه بود و او این کار را براى توجیه اعمال خویش و مشروعیت بخشیدن به حکومتش انجام داد. وى معتقد است که افرادى همچون غیلان به دلیل مبارزه با جبر توسط خلفاى بنى امیه کشته شدند.
مهمترین سندى که درباره عقاید مرجئه قدریه در دست است، نامه غیلان دمشقى به عمر بن عبدالعزیز، خلیفه اموى، است. وى در این نامه به صراحت عقیده جبر را رد مى کند و لازمه آن را ظالم دانستن خدا و انتساب افعال قبیح به او مى داند. از این مطالب نمى توان تفویض را استنباط کرد اما مورخین علم کلام، عقاید دیگرى را نیز به این گروه نسبت داده اند: نقل شده است که معبد جهنى به کسى که در نفى تقدیر الهى تعلل مى کرد، گفت: «لاقدر و الامر انف» از این سخن برداشت شده که وى نه تنها قضا و قدر الهى را نفى مى کرده، بلکه منکر علم ازلى خدا نیز بوده است.
شهرستانى و بغدادى قول به قدر را به این گروه نسبت داده اند. شهرستانى از جمله آراء ابوشمر را قدر و انتساب تقدیر خیر و شر به انسان بر مى شمرد. بغدادى مى گوید: لازمه اعتقاد به عدلى که ابوشمر آن را اظهار مى کرد شرک است زیرا بر این اساس، انسانها (در عرض خدا قرار گرفته و) در خالقیت شریک او خواهند بود. اگر انتساب مطالب فوق به این گروه راست باشد مى توان آنان را جزو «مفوضه» دانست زیرا، از یک سو، منکر قضا و قدر هستند و از سوى دیگر، آدمیان را در عرض خدا مى نهند و لازمه این هردو اعتقاد به تفویض است. دومین گروهى که مى توان تفویض را به آنها نسبت داد معتزله است. اما متکلمان امامیه معمولا، در بحث از جبر و تفویض، معتزله را هم راى امامیه معرفى مى کنند. علامه حلى، در کتابهاى کلامى خویش و فاضل مقداد و ابوالفتح بن مخدوم الحسینى، در شروحى که بر باب حادى عشر نگاشته اند، بر این شیوه مشى کرده اند. شیخ مفید نیز، به جز ضرار و پیروانش، بقیه معتزله را موافق با امامیه مى داند.

اختلاف نظر معتزله در مساله قدرت خدا بر مقدور عبد
اما معناى اصلى تفویض در افعال، معناى پنجم است و از اینرو، باید دید که آیا معتزله به این معنى جزو مفوضه هستند یا خیر. بر این اساس که ملاک تفویض عجز و عدم قدرت خدا نسبت به افعال انسان است، این مطلب با این مساله کلامى که «آیا خداوند بر مقدور عبد قادر است یا خیر؟» پیوند مى خورد. اشعرى این مساله را به دو اختلاف ارجاع مى دهد: یکى اینکه آیا خدا بر مقدور عبد قادر است؟ دیگر اینکه آیا خدا بر جنس مقدور عبد قادر است یا قادر نیست؟ وى این دو بحث را در جلد اول و دوم مقالات الاسلامیین طرح کرده است. خلاصه مباحث وى را مى توان به این صورت بیان کرد که معتزله در این دو مساله، به طور کلى، به سه فرقه تقسیم مى شوند:
1- «شحام معتقد است که خداوند بر آنچه بندگانش را بر آن قادر ساخته توانا است و حرکت واحد مى تواند هم مقدور خدا باشد و هم مقدور انسان. فعلى که مقدور دو قادر، یعنى خدا و انسان، است اگر توسط خداوند انجام شود (نسبت به انسان) فعل اضطرارى است و اگر توسط انسان انجام شود فعلى اکتسابى (و اختیارى) خواهد بود. هم خدا و هم انسان قادرند که فعل را به تنهایى انجام دهند به این صورت که خداوند قادر است بر خلق عمل و انسان قادر است بر کسب فعل.»
2- «همه معتزله و قدریه (از جمله ابراهیم نظام و ابوالهذیل) معتقدند که خداوند خود بر چیزى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت ندارد و محال است که مقدور واحد براى دو قادر باشد.» قائلان قول دوم، که همه (به جز شحام) معتزله هستند، خود به دو دسته تقسیم مى شوند:
الف: «عبدالوهاب جبائى و کثیرى از معتزله آنان مى گویند: خداوند بر جنس فعلى که انسان را بر آن قادر ساخته قدرت دارد مانند حرکات و سکون و امثال آن. همچنین قادر است که انسانها را بر جنس مقدوراتشان مجبور سازد.»
ب: «معتزله بغداد که معتقدند خداوند بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست.» از میان سه قول معتزله، قول اول به تفویض منجر نمى شود زیرا واگذارى قدرت به انسان، به گونه اى که لازمه آن رفع قدرت خدا و عجز باشد، پیش نمى آید و بر این اساس، مى توان خداوند را نسبت به افعال انسان قادر، بلکه اقدر دانست گر چه در موارد فعل اختیارى، که مورد تکلیف است، خداوند از قدرت خود استفاده نمى کند. طبق این قول، خداوند با وجود اینکه به انسان قدرت و استطاعت داده است، در عین حال، مى تواند جلوى فعل او را بگیرد. این جلوگیرى ممکن است با گرفتن اصل قدرت و استطاعت از انسان باشد و ممکن است، با وجود استطاعت انسان، از تاثیر آن در فعل خارجى جلوگیرى نماید و مانع عمل او گردد. بنابراین، خداوند، از هرحیث و به هر صورت اقدر، است و مى تواند مانع تاثیر فعل انسان شود، چه فعل جوانحى (که اراده است) و چه فعل خارجى. این نظریه همان نظریه «امر بین الامرین» است که ائمه اطهار (ع) و متکلمان امامیه بدان قایلند. ولى از میان معتزله، ظاهرا تنها یک نفر، یعنى شحام، را مى توان موافق با آن دانست.
قول سوم، که به معتزله بغداد منسوب است، تفویض محض است زیرا لازمه آن رفع ید کامل خداوند و عجز او نسبت به افعال انسان است یعنى با وجود استطاعت انسان، خداوند به هیچ صورت نمى تواند مانع انسان شود، چه نسبت به اصل مقدور و چه جنس مقدور. البته اینکه خداوند مى تواند اصل قدرت را از انسان بگیرد یا نه، طبق این قول، مشکوک است ولى قدر مسلم این است که، با وجود قادر بودن انسان، خداوند نسبت به فعل انسان عاجز بوده و به همین جهت تفویض صادق است. اما قول دوم، که حد وسط دو قول است، تفویض معتدل است زیرا از این جهت که خداوند بر اصل مقدور انسان عاجز است و نسبت به آن قادر نیست و فعل به انسان تفویض و واگذار شده، قول به تفویض است، اما از این جهت که خداوند بر جنس آن مقدور قادر است و مى تواند انسان را بر جنس مقدورش مجبور سازد و مانع از تاثیر جنس مقدور گردد، تفویض نیست.
بنابراین همه معتزله، به جز شحام، مفوضه هستند، گرچه برخى مفوضه خالص و برخى مفوضه معتدلند. قاضى عبدالجبار معتزلى فصل مستقل و مبسوطى از کتاب المغنى را به عنوان «فى استحالة مقدور لقادرین او لقدرتین» اختصاص داده است و دلایل متعددى را بر آن اقامه مى کند که برخى از مباحث این فصل نیز از استادانش ابوعلى جبائى و ابوهاشم جبائى است. وى حتى تعلق دو قدرتى را که از آن قادر واحد باشد بر مقدور واحد محال مى داند. وى در کتابهاى دیگر خویش نیز همین مطالب را تکرار مى کند. شهرستانى این اعتقاد را، که خداوند نسبت به گناهان انسانها قادر نیست، به نظام معتزلى نسبت مى دهد و مى گوید: پیروان نظام این نظریه او را قبول نکردند و قایل شدند که خداوند نسبت به این امور قادر است ولى آنها را انجام نمى دهد. بنابراین نقل، نظام را مى توان جزو مفوضه قلمداد کرد ولى اصحاب وى معتقد به تفویض نبودند. اعتقاد به عجز خدا نسبت به برخى امور دیگر نیز به نظام نسبت داده شده است. شهرستانى از جمله دیگر عقاید ابوعلى و ابوهاشم جبائى را انتساب افعال به انسانها به صورت خلقا و استقلالا مى داند یعنى انسانها مستقل از خواست خدا افعال خویش را خلق مى کنند.
معتزله را، از حیث انکار قضا و قدر الهى، مى توان از مفوضه دانست. از دیگر القاب معتزله، قدریه بوده است. بغدادى از جمله عقاید مشترک معتزله را این مى داند که خداوند در افعال انسانها و حتى اعمال سایر حیوانات هیچ گونه صنع و تقدیرى ندارد. وى علت نامیده شدن معتزله به قدریه را همین اعتقاد مى داند. فضل بن شاذان نیز نفى قضا و قدر را به معتزله نسبت مى دهد. همچنین نقل شده است که واصل بن عطا، که مؤسس مکتب اعتزال شمرده مى شود، در اعتقاد به قدر از مسلک معبد جهنى و غیلان دمشقى پیروى مى کرده است.


منابع :

  1. رضا برنجكار- مقاله مفوضه- فصلنامه معرفت- شماره 16

  2. احمدبن فارس بن زكريا- معجم مقاييس اللغة- تحقيق عبدالسلام محمده

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/29245