ویژگیهای مردم دوران جاهلیت

در قرآن مجید در تفسیر کلمه «جاهلیت» و ویژگیهای مردم آن دوران آمده است:
1- عرب در دوران جاهلیت وعده ها و وعید (تهدید) هاى خداوندى را مورد اهمیت قرار نمى دادند و آنها را تکذیب مى نمودند. «یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة؛ آنان گمان ناحق درباره خدا (و وعده ها و وعیدهاى او) که همان گمان جاهلیت است دارند.» (آل عمران/ 154)
2- در دوران جاهلیت حکم بر مبناى هوى رائج بوده است. «و ان احکم بینهم بمآ انزل الله و لا تتبع اهوآئهم و احذرهم ان یفتنوک عن بعض مآ انزل الله الیک، فان تولوا فاعلم انما یرید الله ان یصیبهم ببعض ذنوبهم و ان کثیرا من الناس لفاسقون* افحکم الجاهلیة یبغون و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون؛ و اینکه میان آنان مطابق آنچه که خدا نازل نموده است،حکم کن و از هوى هاى آنان پیروى منما و بر حذر باش از اینکه تو را از بعضى حقایق فرستاده شده از طرف خداوندى به سوى تو منحرف نمایند. اگر آنان از تو روى گرداندند، بدان که خداوند می خواهد آنان را به مجازات بعضى از گناهانشان گرفتار بسازد و قطعا عده کثیرى از مردم فاسقند. آیا آنان حکم جاهلیت را می خواهند و کیست بهتر از خداوند در حکم فرمودن براى کسانى که یقین آورده اند.» (مائده/ 49- 50)
3-بى پروائى زنان در ظهور در میان مردم از مختصات جاهلیت بوده است. «و قرن فى بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولى؛ اى زنان پیغمبر در خانه هاى خود مستقر باشید و مانند ظهور در دوران جاهلیت اولى در میان مردم ظاهر نشوید.» (احزاب/ 33) مقصود از جاهلیت اولى، دوران تاریک جاهلیت پیش از بعثت پیامبر اکرم (ص) می باشد. در حقیقت مقصود از «اولى» گذشته و قدیم است. البته اقوال دیگر نیز در تفسیر «اولى» وجود دارد که به قول مرحوم علامه طباطبائى مستند به دلیل نمى باشند.
4- حمیت و تعصب و پافشارى درباره معلومات ناچیز و خواسته هاى بى اساس، از بارزترین خواص زندگى در جاهلیت بوده است. این خاصیت تباه کننده ترین پدیده اى بود که زندگى مردم آن دوران را در خود فرو برده بود. «اذ جعل الذین کفروا فى قلوبهم الحمیة حمیة الجاهلیة فانزل الله سکینته على رسوله و على المؤمنین و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها و کان الله بکل شىء علیما؛ چون آنان که کفر ورزیدند حمیت و تعصب در دلهاى خود قرار دادند حمیت و تعصب جاهلیت پس خداوند آرامش خود را بر رسولش و بر مؤمنین فرستاد و آنان را به اعتقاد و حرکت تقوائى الزام (موفق) فرمود، رسول خدا و مؤمنان شایسته تقوى و آرامش و داراى هلیت براى آن بودند و خداوند به همه چیز دانا است.» (فتح/ 26)
این پدیده بنیان کن مردم آن دوران را به روزگار سیاه نشانده بود. پرستشهاى جاهلانه که خود کشف از ضعف نفس و محدودیت اطلاعات و کوته بینى می نماید، مانند نژادپرستى که در قبائل عرب بیداد می کرد، همه سطوح روانى مردم جاهلیت را فرا گرفته بود. می توان گفت: اصلا پدیده اى به نام حیات و جان که در همه افراد نوع بشر وجود داشت براى یک فرد جاهلى مطرح نبود تا درباره احترام و ارزش آن دو بیندیشد امیر المؤمنین (ع) در توصیف و بیان خواص جاهلیت مطالبى می فرماید که باید مورد توجه قرار بگیرند. از آن جمله در توصیف بنى امیه می فرماید:
1- و می فرماید: «ترد علیکم فتنتهم شوهآء مخشیة و قطعا جاهلیة لیس فیها منار هدى و لا علم یرى؛ (فتنه آشوب فساد و تباه کننده) بنى امیه با چهره اى بس زشت و رعب انگیز و گروه به گروه که متصف به جاهلیتند بر شما وارد می شود نه دلیل هدایتى در آنها وجود دارد و نه نشانى که براى هدایت دیده شود و ما صفات رذل آل امیه را می دانیم که آنان چگونه بار دیگر نژادپرستى و مقام پرستى و ثروت پرستى و حیله بازیها در راه وصول به مقاصد خودرا در جوامع مسلمین به راه انداختند.» (نهج البلاغه/ خطبه 93 ص 138)
2- و می فرماید: «صدقه به ابنآء الحمیة و اخوان العصبیة و فرسان الکبر و الجاهلیة؛ شیطان را در تهدید به اغواى فرزندان آدم (ع) فرزندان مقاومت در مقابل حق و برادران تعصب (لجوج ها و متعصب ها) و سواران مرکب تکبر و جاهلیت تصدیق نمودند.» (خطبه 192 ص 287 و 288) یعنى آنان با حرکات و اندیشه هاى خود تهدید شیطان را که اغوا کردن بود تصدیق نمودند و اغوا شدند.
3- و می فرماید: «و استخفتهم الجاهلیة الجهلاء؛ خداوند پیامبر اکرم (ص) را در زمانى مبعوث فرمود که مردم در ضلالت و حیرت بودند و مردم آن دوران را جاهلیتى بسیار سخت سبک و بى مغز نموده بود.» (خطبه 95 ص 140) و در خطبه 89 می فرماید: «ارسله على حین فترة من الرسل،و طول هجعة من الامم،و اعتزام من الفتن،و انتشار من الامور و تلظ من الحروب و دثارها السیف؛ خداوند متعال پیامبر اکرم (ص) را در دوران فترت (دوران انقطاع رسالت و وحى) فرستاد، در دورانى که خواب امت ها طولانى شده، و فتنه ها قصد جدى (براى به راه انداختن هرج و مرج و فساد) داشتند. در دورانى که امورپراکنده و از هم گسیخته و آتش جنگها شعله ور بود. نور دنیا گرفته شده و تاریکى همه جا را احاطه نموده و دنیا چهره فریباى خود را آشکار ساخته بود. برگهاى (درخت حیات در دنیا) زرد، و نومیدى از بارور شدن آن بر دلها مسلط، و آب رحمت دنیا در آن فروکش نموده بود. علم ها و مشعلهاى روشنگر هدایت از کار افتاده و علامات هلاک بروز کرده بود. دنیاى آن روز چهره خشن و موذى به اهلش نشان می داد و به روى جوینده اش عبوس (متنفر) مى نگریست. میوه دنیاى آن روز فتنه و طعامش لاشه و پوشاکش ترس و هراس و آنچه که روى لباس بر خود مى بستند شمشیر بود.»
4- و می فرماید: «فالله الله فى کبر الحمیة و فخر الجاهلیة؛ از خدا بترسید، از خدا بترسید (یا خدا را در نظر بگیرید،خدا را درنظر بگیرید) درباره تکبر ناشى از مقاومت لجوجانه در برابر حق و افتخارى که در جاهلیت می ورزیدید.» (خطبه 192 ص 289)
5- و می فرماید: «فاطفئوا ما کمن فى قلوبکم من نیران العصبیة و احقاد الجاهلیة؛ پس خاموش کنید آن آتشهاى تعصب و کینه هاى جاهلیت را که دردلهایتان مخفى شده است.» (همین خطبه 288)
6- و می فرماید: «فانهم قواعد اساس العصبیة و دعآئم ارکان الفتنة و سیوف اعتزآءالجاهلیة؛ زیرا آنان (آن پیشتازان که تکبر مى ورزند...) پایه هاى اساس تعصب و تکیه گاههاى ارکان فتنه و شمشیرهاى افتخار جاهلى به انتساب به نسب و نژاد باشند.» (همین خطبه ص 290)
بعضى از نویسندگان عرب می کوشند دوران جاهلیت را که نژاد عرب پیش از اسلام داشته و با طلوع اسلام آن را پشت سر گذاشته است، طورى تفسیر کنند که اهانتى بر این نژاد وارد نشود. البته اسناد زشتى ها و نابکارى ها به هر گروه و جامعه و نژادى بدون دلیل قانع کننده صحیح نیست، خواه عرب باشد یا غیر عرب، ولى وقتى که منابعى متقن و قابل اعتماد اثبات کرد که مثلا قبائلى یا قبیله اى از عرب گاهى دخترها را زنده به گور می کردند، یا مثلا بر مبناى حمیت و عصبیت هیچ نژادى را جز خود، انسان نمی دانستند، آیا باز باید دفاع کرد! رجوع شود به مجلد هشتم از ص 284 تا 290. البته مفهوم اثبات جاهلیت براى نژاد عرب پیش از اسلام، هرگز اثبات نمى کند که دیگر اقوام و ملل دنیا در تمدن کاملا انسانى به سر می بردند، زیرا ما می دانیم که وقتى نوع بشر مربى الهى نداشته باشد و هیچ قوه قهریه اى نتواند از کامکارى ها و فساد او جلوگیرى نماید، حرکت او در حیات حرکت نزولى رو به حیوانیت خواهد بود.
در همین خطبه 98 مى بینیم که امیر المؤمنین (ع) چه اوصافى را درباره مردم دوران جاهلیت بیان می فرماید. آیا امیر المؤمنین (ع) به دوران جاهلیت نزدیک بود، یا بعضى از نویسندگان برادران عرب دوران ما! آیا احتمال می رود امیر المؤمنین (ع) خلاف واقع یا گزافه گوئى به راه انداخته باشد!! او می فرماید:در آن دوران: 1- خواب امت ها طولانى شده بود. 2- فتنه ها در مجراى به راه انداختن هرج و مرج قرار گرفته بودند. 3- امور زندگى پراکنده و از هم گسیخته 4- آتش جنگها شعله ور 5- نور از دنیا رخت بر بسته و تاریکى همه جا را احاطه نموده بود 6- چهره فریباى دنیا آشکار. 7- برگهاى درخت حیات دنیا زرد و افسرده 8- نومیدى از بارور شدن آن درخت بر دلها مسلط 9- آب رحمت فروکش کرده 10- مشعلهاى روشنگر هدایت از کار افتاده 11- علائم و نشانه هاى هلاکت بروز نموده 12- دنیا قیافه خشن و موذى به اهلش نشان می داد. 13- میوه دنیاى آن روز فتنه، طعامش لاشه، پوشاکش ترس و هراس و آنچه مردم آن دوران از روى لباس براى نشان دادن قدرت به دیگران به خود بسته بودند شمشیر بوده است.
«فاعتبروا عباد الله،و اذکروا تیک التى آبآؤکم و اخوانکم بها مرتهنون، و علیها محاسبون؛ پس اى بندگان خدا، عبرت بگیرید، و آن حالات را به یاد بیاورید که پدران و برادرانتان در گرو آنها و بر مبناى آنها مورد محاسبه قرار گرفتند.»

عبرت گیرى از اعمال گذشتگان و نتائج آن اعمال
شگفتا، ما فرزندان آدم همه قوانین را که در جهان برون ذاتى (طبیعت در همه سطوح و ابعاد آن) در جریان است، با کمال تسلیم مى پذیریم و درراه شناخت آنها از هیچگونه تلاش و تکاپو دریغ نمی داریم و اگر کسى بر خلاف آن قوانین سخنى بگوید، با نظر مسخره به او مى نگریم و فورا حکم به عدم اعتدال مغزى یا روانى او می نمائیم. وقتى که از علل این اهمیت که به قوانین جهان برون ذاتى می دهیم مورد سؤال قرار بگیریم، پاسخ ما این است که ما آن قوانین را با استقراء و تتبع و تجربه دریافت نموده ایم، بنابراین به هیچ وجه نمی توان آن قوانین را به شوخى گرفت. با این حال ما فرزندان آدم درباره آن قوانینى که مغز و روان ما را احاطه کرده است نمى اندیشیم و مشاهدات خود را درباره آنها داراى ارزش تلقى نمى کنیم! باید ببینیم واقعا علت این تبعیض نابخردانه درباره قوانین برونى و درونى که ما گرفتار آن هستیم چیست؟ یعنى علت چیست که به قوانین حاکم بر درون اعم از قوانین مربوط به مغزو روان اهمیت قوانین برونى را قائل نیستیم؟
آیا نمى بینیم که همه آن مردمى که از دروغگوئى بیمى به خود راه نمی دهند و در زندگى در حال ارتباط با دیگران، حتى در ارتباط با موجودیت خویشتن دروغ مى گویند، چگونه خصلت خود را بازیچه هوى و هوس خود قرار داده آن را نابود مى سازند؟ آیا مشاهده نمى کنیم که جهل و نادانى که قابل بر طرف شدن است چگونه روشنائى دنیا را از دیدگاه ما می گیرد و بدون آگاهیهاى صحیح از زندگى و شئون آن، از برخوردارى از «حیات معقول » فقط به نفس کشیدن قناعت می ورزیم؟ آیا هنوز براى ما اثبات نشده است که هر فرد و جامعه اى از گذشتگان چه نیاکان ما و چه دیگران هر بذر ستم و جورى که پاشیدند،همان را درو کردند؟ آیا هنوز ما از گذشتگان این تجربه را به دست نیاورده ایم که پیمان شکنى ها و نقض عهدها روابط زندگى اجتماعى را مختل مى سازد؟ آرى ما فرزندان آدم همه این مسائل را مى دانیم و یا اگر به موجودیت خویشتن اهمیت داده و خود را انسان تلقى کنیم مى توانیم همه آن مسائل را به خوبى بدانیم، ولى ترس ما از یک چیز است و آن این است که اگر به جریان زندگى گذشتگان با دیده عبرت بنگریم و از راه تجارب مفید علم،این معرفت نصیب ما شود که:
این جهان کوه است و فعل ما ندا *** سوى ما آید نداها را صدا
بفهمیم که: «کل نفس بما کسبت رهینة؛ هر نفسى در گرو اندوخته هاى خویشتن است.» (مدثر/ 38) فورا باید بپذیریم که «دیگر نباید خود خواهى کرد»، «دیگر زندگى مردم را با روش ماکیاولى نمى توان به بازى گرفت»، «دیگر نمى توان براى سود جوئى زیر دستان را در جهل غوطه ور ساخت»، «دیگر نمی توان دروغ گفت»، «دیگر نمی توان به کسى ستمى روا داشت»، «دیگر نمى توان نژاد پرست شد»، «دیگر نمى توان جز خدا را پرستید» و باید به خود بپسندیم آنچه را که بر دیگران مى پسندیم و بر دیگران نپسندیم آنچه را که بر خود نمى پسندیم و این تکلیف هم موقعى قابل انجام دادن خواهد بود که خود طبیعى ما مبدل به من انسانى گردد، زیرا فقط این من است که می تواند با بیمارى خودخواهى مبارزه نموده و پیروز گردد. و باید در همه شئون زندگى آن واقعیاتى که به عنوان وسائل، قربانى هدفها مى شوند، و آن واقعیاتى که به عنوان اهداف، واقعیاتى را به عنوان وسایل قربانى خود مى سازند،به دقت هر چه تمامتر ارزیابى گشته و روشن شود که آیا آنچه که به عنوان هدف منظور شده است، واقعا داراى آن عظمت و ارزش مى باشد که آن واقعیات به عنوان وسیله، قربانى آن هدف قرار بگیرند یا نه؟
باید معرفت و علم را بر همه ابناء بشر تعمیم داد، زیرا چراغهاى محدود در میان صخره ها و خارستانها و جنگلهاى تاریک اگر بتوانند دیگر چراغها را روشن بسازند، ولى سودجوئى جلو آنها را بگیرد و نگذارد آنها را روشن نمایند نمى توانند از روشنائى هاى خود برخوردار شوند. باید راست گفت و از این راه ننگ قدیمى دروغ پردازى را که نام انسان را زشت ساخته است، از چهره آدمیان پاک نمود. باید عدالت ورزید، و الا راهى جز تنازع در بقاء پیش پاى بشر گسترده نخواهد گشت. و چون بشر از همه موجودات و واقعیات مى تواند فراتر برود، او نباید چیزى را جز خداوند سبحان بپرستد. «و لعمرى ما تقادمت بکم و لا بهم العهود،و لا خلت فیما بینکم و بینهم الاحقاب و القرون،و مآ انتم الیوم من یوم کنتم فى اصلابهم ببعید؛ سوگند به حیاتم،دورانها و زمانها میان شما و آنان بسیار طول نکشیده است، و میان شما و آنان قرنها فاصله نیفتاده است، و امروز شما از آن روز که در اصلاب (پشت هاى) آنان بودید، دور نیستید.» این یک عذر قابل قبول نیست که بگوئید: ما از گذشتگانمان فاصله زیاد گرفته ایم، این قاعده یکى از بدیهى ترین قواعد در همه قلمروهاى علمى ما است که اگر موجودى موضوعیت خود را در مدتى حفظ نموده باشد، با گذشت زمان همان مدت، چنانکه مختصات آن دگرگون نمی گردد، احکام و قوانین آن نیز تغییر نمى یابد، به اصطلاح امروزى بشر حداقل در حدود چهل هزار سال است که با این تشکیلات عضوى و اجزاء مادى و قوى و استعدادهاى مغزى و روانى زندگى مى کند.
بنابر این، در این مدت اصول مختصات مادى و روانى او تغییرى ننموده است. همچنین آن قوانین جهانى هم که انسان را احاطه نموده است، به کار خود ادامه می دهد. در این مدت بروز فرهنگها و تمدن ها و اعتلاء و سقوط آنها در عین حال که متنوع و با یکدیگر متفاوت بوده اند، ولى اصول و قواعد مربوط به انگیزه ها و شرائط و مواد آنها براى انسانهاى همه اقوام و ملل قابل درک بوده است به طوری که اگر همان عواملى که موجب بروز آن امور براى اقوامى بالخصوص گشته است براى اقوام دیگر نیز به وجود مى آمد، همان امور بروز می کرد. و به قول متفکران بزرگ: انسان همان انسان است، آنچه که در وى دگرگون می گردد، اشکال و خصوصیات فرعى و روبنائى است. شوپنهور به این مسئله اصرار دارد. بنابر این، این یک عذر قابل قبول نیست که بگوئید: ما از گذشتگانمان فاصله گرفته ایم.
این مطالب، مربوط به مختصات هویت انسان بود که قدیم و جدید نمى شناسد، در صورتی که امیرالمؤمنین (ع) آن مردم ناآگاه را به عبرت گیرى از پدران و دیگر گذشتگان مانند برادران دستور می دهد که در میان آنها قرون و اعصار فاصله نیفتاده بود. آنان پدران خود را دیده بودند و آن پدران نیز پدران خود را مشاهده کرده بودند و می دانستند که آنان چه کردند و چگونه نتایج کارشان را دیدند. «و الله ما اسمعکم الرسول شیئا الا و هآ انا مسمعکموه، و ما اسماعکم الیوم بدون اسماعکم بالامس، و لا شقت لهم الابصار، و لا جعلت لهم الافئدة فى ذلک الزمان،الا و قد اعطیتم مثلها فى هذا الزمان؛ و سوگند به خدا، رسول خدا براى شما چیزى را نشنوانید مگر اینکه اکنون من آن را به شما می شنوانم، گوشهاى شما امروز غیر از (یا پست تر از) گوشهاى شما در دیروز نیست. و در آن زمان براى آن گذشتگان چشم هائى باز نشد و دلهائى آماده درک نگشت، مگر اینکه در این زمان مثل همان (باز کردن چشمها و آماده ساختن دلها براى فهم) براى شما نیز عطا شده است.» شما مردم بار دیگر با نفس پیامبر اعظم روبرو هستید.
آیه مباهله می گوید: «فمن حاجک فیه من بعد ما جآئک من العلم فقل تعالوا ندع ابنآئنا وابنائکم و نسآئنا و نسآئکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الکاذبین؛ اى پیامبر، پس از آنکه علم به تو روى آورد (اگر کسى درباره داستان عیسى (ع) با تو به مخاصمه برخاست) بگو: بیائید ما فرزندان خود را بخوانیم و حاضر کنیم و شما فرزندان خود را و ما زنان خود را شما هم زنان خود را و ما نفس هاى خود را شما هم نفس هاى خود را بخوانیم و حاضر کنیم و سپس مباهله (نیایش و دعا و زارى به درگاه خدا) نمائیم و لعنت خداوندى را بر دروغگویان قرار بدهیم.» (آل عمران/ 61) به اتفاق همه راویان و مورخین اسلامى و بدون استثناء، پیامبر اکرم (ص) براى مباهله امام حسن و امام حسین (ع) را به معناى (ابنائنا) و حضرت فاطمه زهرا (ع) را به معناى (نسائنا) و امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (ع) را به معناى (انفسنا) براى مباهله جمع فرموده است. به همین جهت است که متکلمان و حکماء عالم تشیع کلا و عده اى جالب توجه از متکلمان و حکماى اهل تسنن با این آیه به مساوى بودن نفس امیرالمؤمنین با نفس پیامبر اکرم (مگر در نبوت و رسالت) حکم کرده اند.
روایاتى معتبر با مضامین گوناگون این حقیقت را اثبات مى کند که امیرالمؤمنین (ع) آنچه که فرموده، یا به وسیله پیامبر اکرم مستند به وحى بوده است، و یا به جهت صفاى کامل درونى که او را به مقام: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نگردد.» رسانیده است، بر مبناى حق و حقیقت بوده است به همین جهت بدیهى است که روش آن حضرت در آگاه ساختن مردم به حقائق اسلام، مانند خود پیامبر اکرم (ص) بوده است. مطلبى را که امیرالمؤمنین (ع) در این خطبه فرموده است در مواردى دیگر از نهج البلاغه نیز مى بینیم. از آن جمله در خطبه 180 صفحه 263 چنین آمده است: «ایها الناس انی قد بثثت لکم المواعظ التى وعظ الانبیآء بها اممهم، و ادیت الیکم مآ ادت الاوصیاء الى من بعدهم، و ادبتکم بسوطى فلم تستقیموا و حدوتکم بالزواجر فلم تستوا سقوا لله انتم اتتوقعون اماما غیرى یطابکم الطریق و یرشدکم السبیل؛ اى مردم، من براى شما همان مواعظ را که پیامبران براى امت هاى خود نمودند ابلاغ کردم و آنچه را که اوصیاء به مردم پس از پیامبران ادا کردند، رساندم، و شما را با تازیانه ام تادیب کردم، به صراط مستقیم نیفتادید، و شما را به وسیله نواهى خداوندى به راه صحیح راندم و شما نظم حرکت در دین را نپذیرفتید، شما را به خدا، آیا پیشوائى غیر از من انتظار دارید که راه را براى شما هموار کند و شما را به راه خداوندى ارشاد کند.»
جمله بعدى که می فرماید: «و و الله ما بصرتم بعدهم شیئا جهلوه، و لآ اصفیتم به و حرموه؛ و سوگند به خدا، شما پس از آنان به چیزى بینا نشده اید که گذشتگان آن را نمی دانستند و شما براى تصاحب امتیازى برگزیده نشدید که آنان محروم از آن بوده اند.» با نظر به تفسیر جملات گذشته روشن است: «و لقد نزلت بکم البلیة جآئلا خطامها، رخوا بطانها، فلا یغرنکم مآ اصبح فیه اهل الغرور، فانما هو ظل ممدود الى اجل معدود؛ و قطعا بلا و آزمایشى براى شما فرود آمده است که افسارش مضطرب و شکم بندش سست است. اى مردم آنچه که فریب خوردگان در آن غوطه ورند شما را نفریبد، زیرا امور فریبنده سایه ایست کشیده شده تا زمانى معین.» شما در آزمایشهائى سخت قرار گرفته اید، عواملى که فریب خوردگان را در خود فرو برده، شما را نفریبد.


منابع :

  1. محمد تقى جعفرى- نهج البلاغه- خطبه 89

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/29278