داستان مرگ عابدی زاهد، به علت ایمان قوی

مرحوم آقا میرزا مهدی خلوصی – رحمه الله علیه نقل کرده که در زمان عالم عامل و زاهد عابد آقای میرزای محمدحسین یزدی (که در 28 ر بیع الاول 1307 مرحوم شدند و در قبرستان غربی حافظیه مدفون  گردیدند) در باغ حکومتی شیراز مجلس ضیافت و جشن مفصلی بر پا شده و در آن مجلس جمعی از تجار که در آن زمان لباس رو حانیت پوشیده بودند دعوت داشتند و در آن مجلس انواع فسق و فجور که از آن جمله نواختن مطرب کلیمی بود فراهم کرده بودند. تفصیل مجلس مزبور را خدمت مرحوم میرزا  خبر آوردند ایشان سخت ناراحت و بی قرار شد و روز جمعه در مسجد وکیل  پس از نماز عصر به منبر رفته و گریه بسیاری نمود و پس از ذکر چند جمله موعظه، فرمود ای تجاری که فجار شدید، شما همیشه پشت سر علما و روحانیون بودید، در مجلس فسقی که آشکارا محرمات الهی را مرتکب می شدند رفتید و به جای اینکه آنها را نهی کنید با آنها شرکت نمودید؟ جگر مرا سوراخ کردید، دل مرا آتش زدید و خون من گردن شماست. پس، از منبر به زیر آمد و به خانه تشریف برد. شب برای نماز جماعت حاضر نشد به خانه اش رفتیم احوالش را پرسیدیم گفتند میرزا در بستر افتاده است و خلاصه روز به روز تب، شدیدتر می شد به طوری که اطبا از معالجه اش اظهار عجر نمودند و گفتند باید تغییر آب و هوا دهد. ایشان را در باغ سالاری بردند ( نزدیک قبرستان داراالسلام)، در همان اوقات یک نفر  هندی به شیراز آمده بود و مشهور شد که حساب او درست است و هر چه خبر می دهد  واقع می شود. تصادفا روزی از جلو مغازه ما گذشت، پدرم ( مرحوم حاج عبدالوهاب) گفت او را بیاور تا از او حالات میرزا را تحقیق کنیم ببینیم حالش چگونه خواهد شد. من رفتم آن هندی را داخل  مغازه آوردم، پدرم برای آنکه امر میرزا پنهان بماند و فاش نشود اسم میرزا را نیاورد و گفت من مال التجاره دارم می خواهم بدانم آیا قرانی ندارد و به سلامت می رسد؟ و شما از روی جفر یا رمل یا هر راهی که داری مرا خبر کن و مزدت را هم هر چه باشد می دهم. این مطلب را در ظاهر گفت ولی در باطن  قصد نمود که آیا میرزا از این مرض خوب می شود یا نه؟ پس آن هندی مدت زیادی حسابهایی می کرد و ساکت و به حالت حیرت بود. پدرم گفت اگر می فهمی بگو و گرنه خودت و ما را معطل  نکن و به سلامت برو. هندی گفت حساب من درست است و خطایی ندارد لکن تو مرا گیج کرده ای و متحیر ساخته ای، زیرا آنچه در دل نیت کردی که بدانی غیر از آنچه به زبان گفتی می باشد. پدرم گفت مگر من چه نیت کرده ام؟ هندی گفت الان زاهدترین خلق روی کره زمین مریض است و تو می خواهی بدانی عاقبت مرض او چیست؟ به تو بگویم این شخص خوب شدنی نیست و سر شش ماه می میرد. پدرم آشفته شد و برای اینکه مطلب فاش نشود سخت منکر گردید و مبلغی به هندی داد و او را روانه نمود و بالاخره  سر شش ماه هم میرزا  به جوار رحمت حق رفت. در واقع هر اندازه ایمان شخص قویتر و روحانیتش بیشتر باشد انکار قلبیش در برابر معصیت شدیدتر است و چون ایمان جناب میرزای مرحوم در کمال قوت و روح شریفش در نهایت لطافت و دل روشنش در غایت رفت بود به طوری که در آن زمان نظیرش کمیاب بوده است چنانچه آن شخص هندی از روی حساب خود این معنا را فهمیده بود، هنگامی که شنید جمعی ظاهر الصلاح حرمات الهی را هتک کرده اند طاقت نیاورد تا مریضش ساخت و بالاخره از دارفانی راحت شد و از بین گنهکاران بیرون رفت و به عباد صالحین ملحق گردید. ناگفته نماند که سبب مهم شدت تأثر آن بزرگوار دو چیز بود یکی فسق علنی و گناه آشکار که سبب کوچک شدن گناه در نظر خلق و جرأت ایشان بر ارتکاب آن می شود و دیگر ظاهر الصلاح بودن تجار مزبور؛ زیرا اشخاص ظاهر الصلاح که در درجه اول روحانیین و کسانی که بر منبر مردم را به وعظ و خطابه ارشاد می کنند و در درجه دوم کسانی که با علما ملازمند و به نماز جماعت و سایر شعایر دینی مواظبند هرگاه گناهی از آنها صادر شود یقینا موجب سستی عقاید خلق و موهون شدن احکام شرع انور و جرأت سایر مردم خواهد شد.


منابع :

  1. شهید عبدالحسین دستغیب (ره) - داستانهای شگفت - از صفحه 102 تا 105

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/400919