در روایات بسیاری به رأی مردم در مسئله ولایت و رهبری ارزش و اعتبار زیادی داده شده است به عنوان نمونه:
1- حضرت امام حسن علیه السلام به معاویه پیش از آنکه میان آنان جنگ آغاز شود، نوشت: «پس از آنکه علی علیه السلام از جهان رفت (رحمت خدا بر او باد، روزی که از دنیا رفت و روزی که اسلام آورد و روزی که برانگیخته خواهد شد) مردم مرا بر خلافت برگزیدند... در آنچه مردم وارد شده اند، تو هم وارد شو...» این عبارت حاکی است که هرگاه مسلمانان فرد لایقی را جهت امامت و پیشوائی برگزیدند، بر اقیلت مخالف نیز واجب است از او بیعت کنند و امام حسن علیه السلام معاویه را به این نکته توجه می دهد.
2- امام صادق علیه السلام کسی را که به زور، مردم را به پیروی از حکم خود، مجبور می سازد نکوهش می کند، آنجا که مردی به امام گفت: چه بسا ممکن است دو نفر از یاران ما، درباره چیزی با هم اختلاف کنند و برای حل قضیه، به حکمیت یکی از شیعیان راضی شوند، آیا در این اشکالی هست؟ امام فرمود: این، از آن قسم ( مذموم ) نیست آنچه مورد نکوهش است این است که کسی مردم را به زور تازیانه و شمشیر به تبعیت از خود مجبور نماید.
3- امیر مومنان علی علیه السلام نامه ای را که معاویه درباره قتل عثمان نوشته بود خوانده، امام در پاسخ معاویه به آن دو نفر که نامه معاویه را آورده بودند، فرمود: شما وظیفه خود را در ابلاغ پیام معاویه انجام دادید، اکنون آنچه می گویم بشنوید، و آن را از من به معاویه برسانید: «در حکم خدا و دین اسلام، بر عموم مسلمانان واجب است که پس از آنکه امام و پیشوای آنها مرد، یا کشته شد، ( خواه آن امام گمراه باشد یا هدایت یافته، مظلوم باشد یا ظالم، ریختن خون او حلال باشد یا حرام) هیچ عملی انجام ندهند و به هیچ کاری دست نزنند، پیش از آنکه برای خود و تمام کارهای اجتماعی خود پیشوائی عفیف و دانشمند و خدا ترس و آشنا به احکام قضا و سنت انتخاب نمایند، تا در بین آنان حکومت نماید و حق مظلوم را از ظالم بستاند، مرزهای آنها را پاسداری کند و مالیات آنان را دریافت نماید، حج و نماز جمعه را بر پا دارد و حقوق مالی آنها را جمع آوری کند، آنگاه مردم درباره پیشوای «به ظلم کشته شده خود» در نزد امام جدید دادخواهی کنند، تا او در این مورد به حق حکم نماید. این جمله ها حاکی است که تعیین امام و پیشوا (در صورت نبودن امام منصوب از طرف خداوند) وظیفه امت مسلمان است.
4- در تایید این مطلب که ( حاکم باید از طرف مردم انتخاب شود و یا لااقل مورد رضایت مردم باشد) نامه ای است که برخی از رجال کوفه به امام حسین (ع) نوشته اند و تنفر خود را از حکومت بنی امیه به این نحو شرح داده اند: به نام خداوند بخشنده مهربان، درود بر تو و ما، به درگاه خدائی که غیر از او خدائی نیست، سپاسگزاریم شکر خدا را که دشمن جبار و سر سخت شما (معاویه) را هلاک کرد، او با قهر و غلبه بر این مردم مسلمان مسلط شد و قدرت حکومت را به دست گرفت و بودجه عمومی کشور را غصب کرد و بر خلاف افکار عمومی و رضایت مردم بر آنان حکومت نمود. آنگاه نیکان را کشت و بدان را باقی گذاشت و خزانه مملکت را در انحصار جباران در آورد، هلاک باد معاویه، چنان که قوم ثمود هلاک شدند. ما امام و رهبر نداریم، شما به سوی ما بیایید، امید است خداوند ما را تحت رهبری آن حضرت بر حق مجتمع سازد. امام در پاسخ نامه سران کوفه، نوشت: مسلم بن عقیل پسرعم من و مورد اطمینان من است، او را به نمایندگی خود به کوفه فرستادم. اگر وی به من بنویسد که خردمندان شما همه بر این عقیده هستند که من به کوفه بیایم، آن گاه به خواسته های شما جواب مثبت خواهم داد.
5- هنگامی که مهاجر و انصار با علی علیه السلام بیعت کردند، امیر مومنان بر بالای منبر قرار گرفت و فرمود: «ای مردم انبوه و هوشمند، امر حکومت مربوط به شما است، هیچ کس حق ندارد آن را به خود اختصاص دهد، مگر آن کسی که شما او را امیر و حاکم نمایید.» عباراتی که به دنبال این خطبه امام فرموده است همه موید این مطلب است.
6- امیر مومنان علی علیه السلام نامه ای نوشته بود و فرمانداران خود را موظف کرده بود که در هر جمعه آن را بر مردم بخوانند و این عبارت در آن نامه جلب توجه می کند: «پیامبر خدا با من پیمانی بست و فرمود: ای پسر ابوطالب، پیشوای و رهبری امت من در حقیقت از آن توست ( زیرا از همه افراد سزاوارتری) اگر مردم بدون نزاع ولایت تو را پذیرفتند در امر حکومت قیام کن و اگر درباره تو اختلاف کردند، آنان رابه حال خود واگذار، خدا هم برای تو راه نجاتی قرار می دهد».
7- هنگامی که علی علیه السلام دیده از جهان فرو بست «عبدالله بن عباس» از خانه امام بیرون آمد و رو به مردم کرد و گفت: «امیر مومنان درگذشت و فرزندی از خود باقی گذاشته، اگر می خواهید به مسجد بیایید با او بیعت کنید، و اگر نمی خواهید هیچکس بر گردن هیچکس حقی ندارد، یعنی افراد در انتخاب حاکم آزاد می باشند.»
8- نه تنها حکومت حاکم مشروط به رضایت است، بلکه انتخاب امام جماعت هم باید به دست مردم و اجازه مردم باشد، چنانچه در «مناهی النبی صلی الله علیه و آله وسلم» آمده است: «من ام قوما بغیر رضا منهم...» از جمله چیزهائی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نهی کرده است، یکی هم این است که کسی بدون رضایت مردم بخواهد بر آنها امامت کند. در روایت دیگر چنین آمده است: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نهی کرده است از اینکه کسی بر قومی امامت کند، مگر اینکه به اذن و اجازه خود آنها باشد..»
و همچنین امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است «امامان شما نمایندگان شما هستند، پس بنگرید چه کسانی را بعنوان نماینده به سوی خدا می فرستید».
هر چند از نظر دلائل و نصوص قطعی شیعه، امامت امیر مومنان و امام حسن و امام حسین علیهم السلام مربوط به امر الهی بوده است و دستور الهی بدون چون و چرا باید اجراء گردد، ولی اگر آنان در این موارد زمامداری خود را به رضایت و گزینش مردم منوط دانسته اند، نه براین است که امامت آنها تنصیصی از جانب خدا نیست، بلکه هدف توجه به یک نکته اجتماعی است و آن اینکه، اصل ولایت امامان معصوم هرچند انتخابی نیست، بلکه امر الهی است، ولی تحقق و عینیت یافتن این ولایت، بدون رضایت مردم امکان پذیر نیست. هیچ ولایتی بالاتر از ولایت رسول خدا نیست، ولی اعمال ولایت و زمامداری بدون پذیرش گروه قابل ملاحظه ای که مخالفان را تحت الشعاع خود قرار دهد امکان پذیر نمی باشد و در غیر این صورت ولایت، عینیت خارجی پیدا نمی کند. این نوع روایات با عقیده شیعه، مبنی بر اینکه ولایت امامان تنصیصی است و از جانب خدا می باشد، مخالف نیست، زیرا این احادیث ناظر به جنبه عملی ولایت است نه اصل ولایت. و اگر رضایت و پذیرش مردم در ولایت های الهی یک اصل قابل توجه است درباره ولایت های غیرتنصیصی جریان از اولویت بیشتری برخوردار است. متأسفانه این نوع روایات که در کتاب های حدیث و تاریخ وارد شده است دستاویزی برای یک مشت مغرضان شده که از این طریق «تنصیصی» بودن، مسأله «امامت» را انکار کنند، و صدها حدیث را به دست فراموشی بسپارند. درصورتی که این احادیث ناظر به اصل مساله «امامت» نیست، بلکه مربوط به پیاده کردن آن در جامعه اسلامی است که بسان دیگر اصول، محتاج به آمادگی و پذیرش عمومی است و این روایات ناظر به جنبه های عملی این مساله می باشد نه اصل ثبوت آن.