تفسیر آیه ای از سوره توبه در پیرامون سفر هجرت پیامبر(ص)

خداوند متعال در سوره مبارکه توبه می فرماید: "الا تنصروه  فقد نصره الله إذ‌أخرجه الذین  کفر اثانی اثنین  إذ هما فی الغار إذ یقول لصحبه لا تحزن إن الله معنا فأنزل الله سکینته علیه و أیده بجنود لم تروها و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم"( توبه /40«اگر او ]پیامبر[ را یاری نکنید، خداوند ] او را یاری خواهد کرد، همانگونه که در سخت ترین ساعات[ او را یاری کرد، در آن هنگام که کافران،  او را ]از مکه [بیرون کردند، درحالی که دومین دو نفر بود ]و جز یک نفر کسی همراهش نبود[ در آن موقعی که آن دو، در غار بودند و او به همسفر خود می گفت: غم مخور؛  خدا با ماست. در این هنگام، خداوند، سکینه ]و آرامش[ خود را بر او فرود آورد و با لشکریانی که مشاهده نمی کردید او را تقویت نمود و گفتار ]و هدف[ کافران را پایین قرار داد ]و آنها را با شکست مواجه ساخت[ و سخن خدا ]و آیین او[ بالا قرار دارد ]و پیروز است[ و خداوند، شکست ناپذیر و حکیم است».

این آیه از آیاتی است که میان مفسران شیعه و سنی بحث انگیز شده است! برای اینکه در این آیه اشاره به ابوبکر رفته و از این جهت، دست آویزی برای اهل تسنن شده و در مقام اثبات فضیلت برای ابوبکر برآمده و سخنانی گفته اند. حتی فخر رازی، صاحب تفسیر کبیر که از علمای بزرگ سنی است از این آیه (به زعم خویش) 12 فضیلت برای ابوبکر استنباط کرده است. حالا ما تا اندازه ای که می توانیم به توضیح جملات آیه می پردازیم که با مفاد آیه آشنا بشویم و بتوانیم پاسخ شبهات را بدهیم. خداوند حکیم می فرماید: «اگر شما او را یاری نکنید خدا یاری اش می کند همان گونه که در گذشته او را یاری کرده است». آن در چه زمانی بوده است؟ "إذ‌أخرجه الذین"، «آن هنگامی که مردم کافر او را از مکه بیرون کردند».

می دانیم که پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم را در شب هجرت بیرون کردند؛ اما بیرون کردن آن حضرت کار کفار نبود! آنها نمی خواستند او را بیرون کنند بلکه قصدشان کشتن آن حضرت بود. در شب اول ماه ربیع الاول، چهل یا صد شمشیر زن از قبایل متعدد، خانه اش را محاصره کردند که شبانه بریزند و او را در بستر خواب به قتل برسانند تا خونش در میان همه ی قبایل پخش شود و بنی هاشم نتوانند با همه ی قبایل به جنگ و ستیز برخیزند! ناچار خون بها می گیرند و غائله می خوابد. مقصود اینکه آنها نظر قتل داشتند؛ چنان که در سوره ی انفال می خوانیم: "و إذ یمکر یک الذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک  و یمکرون و یمکر الله خیز الماکرین"(انفال /30«به یادآور آن هنگامی را که مردم کافر برای تو نقشه طرح می کردند که یا تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا بیرونت کنند. آنها برای تو نقشه ای داشتند و خدا هم نقشه ای داشت و خداست که بهترین نقشه را طرح می کند».

پس مردم کافر پیامبر را اخراج نکردند، بلکه خدا دستور خروج را به آن حضرت داد، منتها چون کافران زمینه را برای خروج آماده کرده اند، از این جهت خدا کار اخراج را به آنها نسبت داده و فرموده: «کافران او را بیرون کردند».

هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یکه و تنها!!

حالا پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در آن شب که به قصد هجرت از خانه خارج شد، در چه حالی بود؟ می فرماید: "اثانی اثنین"، «او در آن موقع، دومین دو نفر بود».

آیه نشان می دهد که یک نفر همراه پیامبر بوده ولی مشخص نمی کند آن نفر همراه، چه کسی بوده و از کجا و به چه انگیزه ای همراه شده است؟! همین قدر می فرماید که دو نفر بودند و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دومین آن دو نفر بود؛ یعنی جز آن یک نفر کسی همراهش نبود. در واقع، آیه در مقام اثبات غربت آن حضرت است که تنها او بود و یک نفر دیگر و او دومین نفر بود! ممکن است کسی به ذهنش برسد که چرا آیه نفرمود پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم، اولین دو نفر بود؟ باید توجه داشت که:
اولا:  ثانی اثنین، یعنی یکی از دو نفر و نظری به تقدم و تأخر نیست.
ثانیا: مقدمات سخن گوناگون است: گاهی می خواهیم کسی را ممدح کنیم،  می گوییم او اولین نفر بود، مثلا می گوییم در فلان مجلس با عظمت، اولین کسی که وارد شد زید بود، یا اولین کسی که لب به سخن گشود زید بود، اول کسی که دست به جیب برد و انفاق کرد، زید بود. این مقام مدح است و جای گفتن اولین است. اما گاهی تنها بودن و غریب بودن او را بفهمانیم؛ اگر دو نفر بیشتر با او نبودند، می گوییم او سومین نفر بود. اگر یک نفر بیشتر نبود، می گوییم: دومین نفر بود و کسی با او همراه نبود. در این گونه هیچ نظری به مدح و ذم، نسبت به همراه یا همراهانش نداریم، فقط غریب بودن خودش را می خواهیم برسانیم؛ مثلا می گوییم در شب عرفه، در کوفه حضرت مسلم علیه السلام بود و اسبش. کاری به مدح و ذم اسب ندارم. می خواهیم بگوییم که حضرت مسلم علیه السلام در آن شهر پرجمعیت تنها بود. اسب را که در کلام آورده ایم منظور اثبات فضیلت برای اسب نیست، بلکه اثبات غربت جناب مسلم منظور است که روز قبل، 18 هزار نفر تا حد دادن جان با آن حضرت بیعت کردند، ولی شب آن روز کسی نبود که او را به خانه اش راه بدهد! از مسجد بیرون آمد دید کسی همراهش نیست، او مانده و اسبش! اینجا هم خدا می فرماید: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تنها بود. او بود و یک نفر دیگر که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دومین دو نفر بود و کسی همراهش نبود. حالا قرآن نظری به آن نفر همراه ندارد که چه کسی بوده و انگیزه اش در همراه شدن چه بوده است؟ نه شخص او را معرفی می کند و نه انگیزه اش را نشان می دهد و نه از کفر و ایمان او سخنی به میان می آورد! تنها منظور قرآن، اثبات غربت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است که جز یک نفر کسی همراهش نبوده است.

اضطراب و بیقراری یار غار!

حالا این دو نفر در کجا بودند؟ «إذ هما فی الغار»؛ هنگامی که آن دو نفر در غار بودند. اینجا مقصود، غار ثور است نه غار حراء که مربوط به موضوع بعثت است و تقریبا در سمت شمال شرقی مکه واقع شده است، و غار ثور که مربوط به موضوع هجرت است در سمت جنوب مکه. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با همراهش به سمت غار ثور رفته و داخل غار شدند تا مشرکین که در تعقیبشان بودند به آنها دست نیابند. چون وقتی آنها از رفتن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مطلع شدند. به تعقیبش پرداختند. کسی را هم که ردپا را می شناخت، آوردند و او تشخیص داد که از این راه رفته و تا اینجا تنها بوده و از  اینجا دو نفر شده اند. مشرکین به تعقیب ادامه دادند تا کنار غار رسیدند و گفتند: تا اینجا آمده اند، ولی بعد به کجا رفته اند معلوم نیست. گفتند: شاید داخل غار رفته اند. جلوی غار آمدند که جستجو کنند، دیدند تار عنکبوت ضخیمی بر دهانه ی غار تنیده شده که اگر کسی از آن عبور کرده باشد می بایست پاره شده باشد و نیز کبوترهایی در مدخل غار لانه کرده اند و تخم گذارده اند که اگر کسی داخل غار شده بود، لانه ی  کبوترها به هم می خورد و حال آنکه نه لانه به هم خورد و نه تار عنکبوت پاره شده است. پس اینجا نیستند. در همین موقع که آنها مشغول گفتگو بودند، شخص همراه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که برحسب تاریخ، قطعا، ابوبکر بوده است در داخل غار وحشت کرد و گفت: حالاست که داخل غار بشوند و ما را بکشند. ولی آنها به هرجهتی که بود منصرف شده و رفتند.

آیا یار غار بودن دلیل فضیلت است؟

حالا اهل تسنن این جمله ی «إذ هما فی الغار»؛ را دلیل فضیلت دانسته و می گویند ابوبکر، یار غار رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بوده؛ در صورتیکه یار غار رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بودن فضیلت نیست، زیرا افراد بسیاری ممکن است با هم در جایی هم منزل یا هم زندان شوند، در حالی که هیچ سنخیتی با هم ندارند؛ مثلا مومن و کافر هم زندانی یا همکلاسی یا همسفر شوند، اینکه نشان شرف برای کافر نمی شود. حالا اگر درنده ها و دزدها به دو نفر که یکی کافر و دیگری مومن است حمله کردند و هر دو به غار رفتند یا از ترس بمب و موشک به پناهگاه رفتند، اینکه فضیلتی برای کافر نمی شود. اما اهل تسنن این جمله را گرفته و روی آن تکیه می کنند تا برای ابوبکر فضیلت درست کنند که او یار غار پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است. در صورتی که تنها یار غار بودن فضیلت نمی شود. "إذ یقول لصحبه لا تحزن إن الله معنا"، «آن زمانی که ]رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم[ به همراهش می گفت: غصه نخور؛ خدا با ماست». ابوبکر سخت به اضطراب افتاد بود و نزدیک بود داد بزند و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم را لو بدهد، لذا رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم او را تسکین می داد و به او می فرمود: غضه نخور؛ خدا با ماست.

صاحب، و معانی آن

روی این کلمه ی "صاحب"، هم سنی ها خیلی تکیه می کنند و می گویند خدا از ابوبکر در اینجا تعبیر به صاحب پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم کرده است و این فضیلتی بزرگ است!  کلمه ی صاحب معانی مختلفی دارد. یک معنای آن مالک است. فلان کس صاحب این خانه است؛ یعنی مالک آن است. صاحب الزمان، یعنی مالک امر زمان و اختیاردار ابعاد گوناگون عالم در زمان ولایت مطلقه اش. اما اینجا که این معنا مراد نیست زیرا ابوبکر که مالک و صاحب اختیار پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نبوده است. در اینجا صاحب به معنای همراه است. چون در لغت عرب و در قرآن کریم، صاحب، یعنی همراه، همنشین، همسفر، هم مجلس، هم زندان و....اعم از اینکه مومن و متقی باشند یا کافر و فاسق. ازباب نمونه، در سوره ی کهف ملاحظه می فرمایید که خداوند دو نفر را که یکی مومن و دیگری کافر بوده است، صاحب یکدیگر معرفی می کند و می فرماید: "و اضرب لهم مثلا رجلین جعلنا لاحدهما جنتین"(کهف/32«برای مردم مثالی بیان کن؛ داستان آن دو مرد را که برای یکی از آنها، دو باغ قرار دادیم». "فقال لصاحبه و هو  یحاوره  أنا أکثر منک  مالا  و أعز نفرا"(کهف/34«آن کافر به صاحبش که مومن بود گفت: من از تو ثروتمندتر و نیرومندترم». آیه ی بعد هم می فرماید: "قال له صاحبه وهو یحاوره أکفرت بالذی خلقک من تراب ثم من نصطفه ثم سواک رجلا" (کهف/37«آن مرد مومن به صاحبش که کافر بود گفت: آیا به آن خدایی که تو را از خاک و نطفه آفریده و انسانت کرده است کافر شدی»؟ این آیات دلالت بر این دارد که ممکن است مومن و کافری در جهتی صاحب یکدیگر باشند یعنی با هم مصاحبت داشته باشند و مصاحب مومن بودن دلیل بر مومن بودن و دارای فضیلت بودن نمی باشد. بنابراین، همسر، رفیق، هم کلاسی و هم درس و همسفر انسان همه صاحب بالجنب می باشند. پس کلمه ی صاحب در قرآن به معنای همراه و همنشین است. در این آیه هم خدا، ابوبکر را صاحب پیامبر معرفی کرده یعنی همراه آن حضرت در غار بوده و به قول شما «یار غار و هم غار» با رسول بوده است ولی فهمیدم که هم غار بودن با رسول فضیلت نمی باشد.

ترس و وحشت شدید یار غار!!

کلمه ی دیگر «لا تحزن» است که  پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به همراهش فرمود «محزون مباش». این کلمه هم نه تنها دال بر فضیلت نیست بلکه بر منقصت هم هست زیرا قرآن می فرماید: "ألا إن اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون" (یونس /62«توجه! که اولیا و دوستان خدا، نه ترسی بر آنها غالب می شود و نه محزون می گردند». پس اگر آن نفر همراه، ایمان کاملی به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم داشت، نباید می ترسید و محزون می شد، بلکه باید می گفت خوشا به حال من که با پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم همراه هستم. اگر بمیرم با او می میرم و اگر زنده بمانم باز با او هستم. او غصه ی پیامبر را که نمی خورد، زیرا پیامبر طبق دستور خدا و در پناه خدا به وظیفه عمل کرده و هجرت کرده است و هجرت، زمینه ساز آن همه پیروزی ها و عظمت ها شد و باب سعادت دو جهان را به روی جامعه ی بشری گشود! اینکه ترس و وحشت و غصه و اندوه ندارد و آن بیچاره برای خودش غصه می خورد که نکند الان بریزند داخل غار و او را هم بکشند و نزدیک بود فریاد بکشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به او دلداری می داد که غصه نخور.

استناد به کلمه ی «معنا» هم دلیل بر فضیلت نیست

"إن الله معنا"، «خدا با ما و نگهدار ماست». باز طرفداران ابوبکر به کلمه ی معنا چسبیده و می گویند: قرآن گفته که خدا با ابوبکر هم معیت دارد و با او هم هست. غافل از اینکه اولا: خدا با همه هست، چنانکه فرموده: "هو معکم این ما کنتم"( حدید/4«او با شماست در هرجا که باشید». این معیت عامه ی خدا که شامل حال همه ی آدمیان اعم از مومن و کافر و بلکه جمله ی عالمیان می باشد دلیل بر فضیلت  نیست. ثانیا معیت خاصه که عبارت از لطف و عنایت مخصوص خدا درباره ی پیامبران علیهم السلام است در اینجا مختص به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است. منتها اگر می فرمود: "إن الله معی"، خدا با من است، او آرام نمی گرفت و می گفت: با  تو بودن خدا چه نفعی به حال من دارد، من می ترسم و داد می زنم و لذا فرمود: "إن الله معنا"، «خدا با ماست» تا او آرام بگیرد و فریاد نکشد. آنجا که حضرت موسی علیه السلام فرمود: "کلا إن معی ربی سیهدین"(شعرا/62«خدا با من است و هدایتم خواهد کرد» به این دلیل بود که قریب به هفتصد هزار نفر همراهش بودند و اگر چه در معرض خطر بودند ولی به صدق رهبر خود ایمان داشتند؛ لذا همین قدر که می دانستند خدا با رهبرشان است آرامش خاطر پیدا می کردند و بجا بود که "معی" گفته شود ولی اینجا اگر رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم می فرمود: «إن الله معی»، خدا با من است، ابو بکر آرام نمی گرفت و می گفت با من که نیست. ممکن بود تولید فسادی کند و لذا فرمود: "إن الله معنا"، «آرام باش؛ خدا با ماست». طبیعی است که به خاطر یک گل، صد ها خار آب می خورند. پس اینها هیچکدام دلیل بر فضیلت ابوبکر نشدند. نه «ثانی اثنین»، نه «إذ هما فی الغار»، نه «لصاحبه»، نه «لا تحزن» و نه «إن الله معنا».

سکینه، یک موهبت عظیم الهی

بعد روی جمله ی دیگر آیه زیاد تقلا و تلاش کرده و داد سخن داده و گفته اند قرآن می فرماید: "فأنزل الله سکینته علیه و أیده بجنود لم تروها"، «در این موقع، خداوند سکینه ی خود را بر او نازل کرد و با لشکریانی که مشاهده نمی کردید او را تقویت نمود». روی کلمه ی "علیه" زیاد تکیه دارند که خداوند سکینه و آرامش خود را به او داد. باید دید مقصود از او کیست؟ اولا باید بدانیم که برحسب مستفاد از قرآن کریم، سکینه یک موهبت عظیم الهی است که نصیب هرکس نمی شود. عطیه ی عظمایی است که وقتی در جان و قلب کسی حاصل شود، او از کوه محکم تر می گردد و هیچگونه اضطراب و تشویشی به درون او راه نمی یابد و این، ابزار کار پیامبران علیهم السلام است. پیامبران الهی تا سکینه نداشته باشند نمی توانند در مقابل آن حوادث طاقت فرسا و سنگین مقاومت کنند و پیش بروند. حضرت سید الشهدا علیه السلام دارای سکینه بود که روز عاشورا در مقابل  آن همه مصیبت های کمرشکن، چون کوه ایستاد و خم به ابرو نیاورد به طوری که دشمنان او را به هم نشان می دادند و می گفتند: "انظروا الی الحسین لا یبالی بالموت"، «حسین را بنگرید، اصلا باکی از مرگ ندارد».

این سکینه است. سکینه مال انبیا و در سایه ی آنها، مال مومنین خالص است و لذا قرآن در هرجا که سخن از سکینه به میان می آورد، مومنان صادق را در کنار انبیاء، دارندگان آن نشان می دهد! سکینه و ایمان را ملازم یکدیگر معرفی می کند! یعنی هرجا که ایمان هست، سکینه هست و هرجا که سکینه نیست ایمان نیست (البته با حفظ مراتب) حالا در این چند آیه دقت بفرمایید:
«ثم انزل  الله سکینه علی رسوله وعلی المومنین»؛ در این آیه می بینیم که سکینه را اختصاص به رسول و مومنین می دهد. مومنین کنار رسول دارای سکینه اند. جناب سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و نظایر آنان دارای سکینه بودند که در مقابل پیامبر عظیم الشان خود تسلیم محض بودند. اصحاب امام سید الشهدا علیه السلام سکینه داشتند که آنچنان فداکاری کرده و چشم عالمیان را خیره ساختند. حتی گاهی از مومنین را به تنهایی اسم می برد و می فرماید: «هو الذی انزل السکینه فی قلوب  المومنین لیزدادوا إیمانا»، «فعلم ما فی قلوبهم فانزل اسکینه علیهم و أثابهم فتحا قریبا». در این دو آیه، سکینه را سبب ازدیاد مراتب ایمان در دلهای مومنان و رسیدن به پاداش نزدیک الهی نشان می دهد. در آیه ی غار، سکینه ی مخصوص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود. حال، در آیه ی مورد بحث می بینیم اولا سکینه را به خدا نسبت داده و فرموده: سکینه، سکینه ی خدا! معلوم می کند که این حالت آرامش مخصوص روحی، نعمت بزرگ خداست. بعد ضمیر در علیه را مفرد آورد و می فهماند که خدا سکینه را در غار به یک نفر داده است! حال، آن یک نفر کیست؟ اگر بگوییم مراد از آن یک نفر ابوبکر است، لازمه اش این می شود که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در غار، عاری از سکینه بوده و این معقول نیست، چرا که گفتیم ابزار اساسی انبیاء سکینه است. اگر بگوییم مال هر دو است، پس باید ضمیر مفرد علیه بصورت مثنی (علیهما) باشد؛ یعنی سکینه بر دو نفر داده شدکه چنین نفرموده، بلکه علیه فرموده است یعنی آن کسی که به او سکینه داده شده یک نفر است و آن یک نفر طبعا رسول خدا خواهد بود و در نتیجه معلوم می شود که ابوبکر دارای سکینه نبوده است و قبلا نیز ثابت کردیم که از نظر قرآن کریم سکینه و ایمان ملازم یکدیگرند، آنجا که سکینه نیست، ایمان نیست و حالا دیگر نتیجه گیری از تمام مطالب با خود شماست! نکته ی دیگر  اینکه جمله ی: «و أیده بجنود لم تروها» که پس از جمله ی «فأنزل الله سکینته علیه» آمده و معنایش این است که: خداوند او را لشکریانی که آنها را  نمی بینید تقویت کرد، بسیار روشن است که مقصود از کسی که خداوند او را با لشکریان نامرئی که فرشتگانند تقویت کرده، رسول خدا است و به قاعده ی وحدت سیاق آیه، مرجع ضمیر علیه همان کسی است که مرجع ضمیر در ایده می باشد و او شخص رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم است که هم مورد نزول سکینه است و هم مورد تأیید فرشتگان و جنود نامرئی.

آیه ی غار، مبین نصرت خداوند

به این لطیفه نیز توجه فرمایید که در آیه ی غار مقصود اصلی اثبات نصرت خدا درباره ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است و به تعبیری می توان گفت، اصل داستان در آیه، داستان نصرت خداست و قهرمان داستان نیز شخص رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم است و هیچ فرد دیگری مورد توجه نیست و لذا تمام ضمایر در آیه، راجع به شخص آن حضرت است. از اول آیه تا آخر آیه ملاحظه فرمایید: «الا تنصروه»، «فقد نصره الله»، «إذ‌ أخرجه»، «إذ یقول لصاحبه»، «سکینة علیه»، «و أیده»، مرجع همه ی ضمیرهای مفرد (یعنی او) شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم است. حالا اگر در وسط آیه، ضمیر علیه به ابوبکر برگردد، هم وحدت سیاق از بین می رود و آن، خلاف قانون بلاغت است و هم پای فرد دیگری، غیر از قهرمان داستان به میان می آید و آن نیز خلاف مقصد اصلی داستان است. باز هم نکته ای دیگر: اهل ادب توجه دارند که ف، در جمله ای «فأنزل الله سکینته» دلالت بر تفریع، انزال سکینه بر حزن نمی کند که بگوییم چون ابوبکر محزون بوده سکینه به او داده شده؛ خیر، فا، فاء تفریع نیست، بلکه برای تفصیل بعد از اجمال است، یعنی اجمال «فقد نصره الله» را تفصیلا بیان می کند و مصادیق نصرت را نشان می دهد که از جمله ی آنها: «فأنزل الله سکینته علیه» می باشد  یعنی خدا سکینه ی خود را که ابزار کار همه ی انبیاست به قلب رسول مکرمش نازل فرمود و بر مراتب قبلی آن افزود. پس در آیه ی غار هر چه فضیلت است مربوط به شخص رسول الله اعظم صلی الله علیه وآله وسلم است که قهرمان داستان نصرت و یاری خداوند کریم است و اما در آیه، نه تنها دلیلی بر فضیلت ابوبکر نیست، بلکه چنانکه تحلیل کردیم منقصتی بزرگ که عدم ایمان است بر او حاصل می شود. جمله ی آخر آیه: "و جعل کلمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم"، «در نتیجه، نقشه ی کافران در پایین قرار گرفت و شکست خورد و فرمان و اراده ی خد در بالا قرار گرفت و پیروز شد و خداوند شکست ناپذیرو حکیم است».


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه/ جلد اول- صفحه 227 و صفحه 229 -240

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/401650