خداوند متعال در سوره مبارکه توبه آیات 43 تا 46 می فرماید:
43- «عفا الله عنک لم اذنت لهم حتی یتبین لک الذین صدقو او تعلم الکذبین»
44- «لا یستئذنک الذین یومنون بالله و الیوم الاخر أن یجهد بامولهم وانفسهم والله علیم بالمتقین»
45- «انما یسئذنک الذین لایومنون بالله و الیوم الاخر و ارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون»
46- «و لو أرادوا الخرج لا عدوا له عدو لکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القعدین»
ترجمه:
«خدا عفوت کند! چرا به آنها اجازه دادی، پیش از آن که راستگویان از دروغگویان برای تو روشن شوند؟ آنها که ایمان به خدا و روز جزا دارند هیچگاه از تو اجازه برای جهاد ]در راه خدا[ با اموال و جانهایشان نمی گیرند و خداوند پرهیزکاران را می شناسد. تنها کسانی از تو اجازه می گیرند که ایمان به خدا و روز جزا ندارند و دلهایشان آمیخته با شک و تردید است. لذا آنها در شک و تردید خود سرگردانند. اگر قصد خروج ]برای جهاد[ داشتند حتما برای آن آماده می شدند ولی خدا از برانگیختن آنان ]برای جهاد[ کراهت داشت، پس آنان را ] از این سعادت بزرگ[ بازداشت و حکم شد: شما هم با نشستگان بنشینید».
این آیات در ارتباط با غزوه ی تبوک است. در غزوه ی تبوک شرایط خاصی پیش آمد و لازم شد همه ی مسلمانان در جبهه ی جنگ شرکت کنند و عذر احذی مقبول نشود و لذا خداوند حکیم، فرمانی قاطع و عمومی صادر فرمود که: "انفروا اخفاقا وثقالا و جاهدوا باموالکم وانفسکم فی سبیل الله"(توبه /41)، «همگی حرکت کنید، چه سبکباران و چه سنگین باران و با بذل مال و جان در راه خدا جهاد کنید». وقتی این فرمان صادر شد مسلمانان علی رغم شرایط سختی که داشتند، براساس ایمانشان آماده ی حرکت به سوی جبهه ی جنگ شدند و سی هزار جمعیت برای رفتن به میدان جهاد، اعلام آمادگی کردند. گروهی منافق – که برای اسلام و مسلمین از کفار خطرناکتر بودند و از همان اول هجرت، بنای اخلال و افساد گذاشته و نقشه های خائنانه داشتند وقتی میدان جنگی پیش می آمد به هر نحوی که بود تخلف می کردند و تن زیر بار نمی دادند- وقتی غزوه ی تبوک با آن شرایط دشوار پیش آمد، تصمیم گرفتند در جنگ شرکت کنند و از طرفی اینها چون در میان مسلمانان زندگی می کردند و پرده ای هم روی نفاقشان افتاده بود که مردم آنها را به نفاق نمی شناختند، فریبکارانه در حفظ ظاهر می کوشیدند. حتی در سوره ی منافقون خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده است: "وإذا رأیتهم تعجبک أجسامهم إن یقولوا تسمع لقولهم"(منافقون/4)، «هنگامی که آنها را می بینی، اندام و اجسامشان تو را به شگفتی وا می دارد. وقی سخن می گویند به سخنانشان گوش فرا می دهی». خلاصه! کافرانی مسلمان نما بودند و لذا در مقام تخلف از رفتن به جبهه ی جنگ، برای حفظ ظاهر ناچار شدند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم استیذان کنند، یعنی اجازه بخواهند که نروند، چون فکر می کردند اگر بدون اجازه، نفاقشان فاش می شود.
اخلال و افساد منافقان فتنه گر
تصمیمشان این بود که اگر ناچار به جبهه رفتنند، در آنجا فتنه بپا کنند- اخلال در جبهه، خطرناکتر از ماندنشان در مدینه بود- و اگر در مدینه ماندند، نقشه ی خائنانه ی خود را اجرا کنند، چون حساب می کردند که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم می خواهد به میدان جنگ در منطقه ی دوری برود و شاید چند ماهی در مدینه نباشد، طبعا در غیاب ایشان، زمینه برای اجرای نقشه ی براندازی حکومت اسلامی آماده می شود. با این فکر از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم استیذان کردند و اجازه خواستند که ما عذر داریم و نمی توانیم بیاییم؛ به ما اجازه دهید که در مدینه بمانیم. اینجا رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میان دو محذور گیر کرد و اگر اجازه بدهد در مدینه بمانند، اخلال می کنند و نقشه ی افساد دارند و اگر به جبهه بیایند، آنجا تفتین می کنند و تفرقه و اختلاف میان زرمندگان ایجاد می نمایند، چنانکه خداوند در چند آیه ی بعد می فرماید:
"لو خرجو فیکم مازادکم الا خبالا"، «اگر اینها با شما به جبهه می آمدند جز فساد برای شما چیزی نمی افزودند».
"ولا وضعوا خلالکم یبغونکم الفتنه"، «در لابه لای جمعیت شما، سریعا نفوذ می کردند و به ایجاد فتنه می پرداختند».
" و فیکم سماعون لهم"، «در میان شما هم افرادی سماع آنها بودند». سماع را می شود دو گونه معنا کرد: یکی اینکه افرادساده لوحی در میان شما مسلمانان هستند که زودباور و دهان بینند و هر حرفی را می پذیرند. معنای دیگر اینکه؛ در میان شما از طرف آنها جاسوس ها می آمدند و سخن چینی می کردند و اسرار نظامی شما را به آنها میرساندند که در این صورت، آمدنشان به جبهه صلاح نبود.
"و الله علیم بالظالمین" (توبه/47)، «خدا هم می داند که ظالمان و ستمگران کیانند». این در نظر شریفتان باشد که آیه ی شریفه بر این دلالت دارد که خدا راضی نبود آنها به جبهه بیایند، حتی در آیه ی قبل هم صریحا می فرماید:
"کره الله انبعاثهم"، «خدا خوش نداشت که اینها از مدینه حرکت کنند و به جبهه بیایند».
"فثبطهم"، «به همین جهت جلوی آنها را گرفت و نگذاشت که بیایند». البته این نگذاشتن جنبه ی تکوینی دارد یعنی از آنها بر اثر نفاقشان سلب توفیق کرد.
"و قیل اقعدوا مع القاعدین"، «گفته شد که شما هم با نشستگان ]در ردیف زنان و کودکان و بیماران، در مدینه[ بنشینید».
البته این قیل هم تشریعی نیست بلکه تشریعا همه دستور داشتند: (انفروا)؛ همه بروید. این هم تکوینی است، یعنی طوری شد که در باطن آنها این تمایل پیدا شد که به جبهه نیایند؛ مثل اینکه می گوییم فلان پول، این لیاقت را نداشت که صرف مسجد شود! می بایست صرف میکده می شد، یا فلان آدم لایق نبود که به مکه و کربلا برود. حاصل آنکه این آیات نشان می دهد که اصلا آمدنشان به جبهه، مرضی خدا نبود. حال وقتی از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم استیذان کردند که اجازه دهید ما بمانیم؛ اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجازه نمی داد و وادارشان می کرد که به جبهه بیایند، اینجا فتنه و اختلاف می کردند و ممکن بود بدون اجازه هم بمانند و از فرمان تخلف نمایند؛ در این صورت، هتک حرمت پیامبراکرم صلی الله علیه وآله وسلم می شد که اعتنا به حرفش
نکرده اند.
اندیشه ی شوم منافقان در غیاب پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم
بنابراین بهترین راه این این بود که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجازه دهند آنها در مدینه بمانند و جبهه از شرشان در امان باشد، اما برای جلوگیری از اخلالشان در مدینه – که نقشه ی کودتا و براندازی حکومت اسلامی را داشتند- چه باید کرد؟ آن مشکل هم بدینگونه حل شد که به امر خدا امیرالمومنین علیه السلام مأمور شد در مدینه بماند و به جبهه نرود. لذا گفته اند در میان تمام غزوات، تنها غزوه ای که امیرالمومنین علیه السلام در آن شرکت نکردند، همین غزوه ی تبوک بوده است که با بودن آن حضرت در مدینه، منافقان نمی توانستند دست ازپا خطا کنند و ایجاد فتنه ای بنمایند. در نتیجه هر دو مشکل جبهه و مدینه حل شد. پس معلوم شد که اذن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به ماندن منافقان در مدینه طبق مصلحت اسلام و امر خدا بود چنانکه فرمود: "کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین".