آخرین سفارشها و سخنان پیامبر اکرم(ص)

رسول گرامی خدا پس از بازگشت از حجة الوداع بیمار شد و در بستر بیماری افتاد. در روزهای آخر گاه بیهوش می شد و گاهی به هوش می آمد. در این هنگام صدای گریه به گوشش رسید و علت آن را پرسید. گفتند: مردم، از مهاجرین و انصار و مرد و زن، در مسجد جمع شده اند و به خاطر نگرانی از حال شما می گریند. فرمود: بلندم کنید و به مسجد ببرید تا من آن ها را ببینم و آن ها هم مرا ببینند. امیرالمومنین علیه السلام از یک طرف و فضل بن عباس از طرف دیگر بلندش کردند. توانایی ایستادن روی پا نداشت، تکیه به امیرالمومنین علیه السلام و فضل بن عباس داد و پاها بر زمین کشیده می شد در حالی که شمدی بر خود پیچیده و دستمالی به سر بسته بود، وارد مسجد شد. تا مردم آن حضرت را به این حال دیدند صدای ضجه و ناله از مرد و زن برخاست. کمکش کردند تا روی پله ی منبر نشست و پس از حمد و ثنای خدا فرمود: می بینم برای رفتن من نگرانید. در دنیا چه کسی مانده است که من بمانم؟ پس از سخنانی فرمود:

«یا ایها الناس انی فرطکم»، «ای مردم، من برای شما فــرط هستم».

«و انتم واردون علی الحوض»، «شما بعد از من می آیید و کنار حوض ]کوثر[ بر من وارد می شوید».

«الاو انی سائلکم عن الثقـلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما»، «توجه کنید! من درباره ی ثقلین ]دو یادگاری که از خود باقی گذاشته ام[ شما را مورد پرسش قرار خواهم داد که حق مرا درباره ی آن دو چگونه رعایت کرده اید»؟

«الا و انی قدتر کتهما فیکم کتاب الله و عترتی اهل بیتی فلا تسبقوهم فتفرقوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلموا هم فانهم اعلم منکم»، «آگاه باشید! من این دو را در میان شما باقی گذاشتم: کتاب خدا و عترت و اهل بیت خودم، از آن ها جلو نیفتید که بی رهبر می مانید و پراکنده می شوید. از آ ن ها هم عقب نمانید که راه را گم می کنید و هلاک می گردید. به آن ها چیزی یاد ندهید که آ نها داناتر از شما هستند».

«ایها الناس لا الفینکم بعدی ترجعون کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض»، «ای مردم، پس از من به حال کفر بر نگردید ]زیرا اگر چنین شود، بار دیگر[ به جان هم بیفتید و گردن یگدیگر را بزنید».

«الا و ان علی بن ابیطالب اخی و وصیی یقاتل بعدی علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله»، «آگاه باشید علی بن ابیطالب برادر من و وصی من است، او بعد از من برای تأویل قرآن خواهد جنگید آنگونه که من در راه تنزیل آن جنگیدم». (پیامبر اکرم با کافران جنگید تا اثبات کند که این قرآن از جانب خدا بر او نازل شده است. اما علی بن ابیطالب با مسلمانان یاغی جنگید تا اثبات کند که آیات مربوط به ولایت درباره ی او نازل شده است). در پایان سخنانش از باب موعظه فرمود:

«معاشر الناس لیس بین الله و بین احد شیء یعطیه به خیر او یصرف عنه شرا الا العمل»، «ای گروه های مردم، بدانید تنها چیزی که بین خدا و انسان وسیله ی جلب خیر و دفع شر می شود. عمل به دین خداست».

«ایها الناس لا یدعی مدع و لایتمنی متمن و الذی بعثنی بالحــق نبیـــا لا ینجی الا عمل مع رحمه»، «ای مردم، هیچ ادعا کننده ای ادعا نکند و هیچ آرزو کننده ای آرزو نکند ]ادعا و آرزوی بی اساس ثمربخش نیست[. قسم به کسی که مرا به حق مبعوث به نبوت کرده است چیزی جز عمل توأم بار رحمت نجاتبخش انسان نخواهد بود».

نافرمانی موجب سقوط انسان ها

آنگاه برای تأکید بر این حقیقت فرمود: «و لو عصیت لهویت»، «من هم اگر نافرمانی کنم سقوط می کنم».

مجددا برای تأکید  و تثبیت سخن، خدا را شاهد گرفت و فرمود: «اللهم هل بلغت»، «خدایا، شاهد باش که من پیام تو را به مردم[ رساندم».
آنگاه برای نشان دادن بزرگی گناه تضییع حق الناس و سنگینی کیفر آن در روز جزا فرمود: «ان ربی عز و جل حکم و اقسم ان لایجوزه ظلم ظالم فنا شدتکم بللله ای رجل منکم کانت له قبل محمد مظلمه الاقام فلیقتض منه فالقصاص فی دار الدسنیا احب من القصاص فی دارالاخره علی روس الملائکه و الانبیاء»، «خدای من حکم کرده و قسم یاد کرده که ظلم ظالمی را بی مجازات نگذارد. اینک من شما را به خدا قسم می دهم که هر کدام از شما حق ادا نشده ای بر ذمه ی محمد ] اعم از حق مالی یا بدنی[ دارد هم اکنون برخیزد و از او قصاص کند چرا که قصاص در دنیا نزد من محبوبتر از قصاص در آخرت در حضور فرشتگان و پیامبران است».

در این هنگام، ناگهان مردی به نام سوادة بن قیس از دورترین نقاط مسجد برخاست و گفت: یا رسول الله، اینک که ما را قسم دادید عرض می کنم: من یک حق بدنی بر شما دارم، می خواهم قصاص کنم! مردم از شنیدن این حرف با تعجب و حیرت توأم با خشم و غضب به آن نقطه از مسجد چشم دوختند و گردن کشیدند که این کیست و این چه حرفی است؟

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: آن حق کدام است؟ گفت روزی که شما از طائف می آمدید و سوار بر ناقه بودید و عصای ممشوق ( نام عصای سفری پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بود) در دست داشتید، عصا را بلند کردید که به مرکب بزنید، به سینه ی من خورد، اکنون می خواهم قصاص کنم. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صدا زدند: بلال، برو از فاطمه آن عصا را بگیر و بیاور. بلال گریه کنان از مسجد برخاست و در خانه ی فاطمه علیهماالسلام رفت و عصا را خواست. فاطمه علیهما السلام گفت: پدرم الان چه نیازی به عصای سفری خود دارد؟ بلال گفت: مگر شما خبر ندارید پدرتان دارد با مردم وداع می کند و از آن ها خواسته است که اگر کسی حقی بر او دارد برخیزد و قصاص کند. فاطمه علیهما السلام ناله کنان عصا را به بلال داد. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم عصا را گرفت و فرمود: کجایی ای مرد محترم؟ بیا و قصاص کن. سواده از جای خود حرکت کرد و جلو آمد و گفت: یا رسول الله، آن روز که چوبدستی شما به سینه ام خورد. سینه ی من برهنه بود. سینه تان را برهنه کنید! حال، مردم متحیرانه نگاه می کنند که این مرد چه می خواهد بکند! رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم سینه اش را برهنه کرد. مرد گفت: اجازه می دهی یا رسول الله که من لبهایم را روی سینه ات بگذارم و آن را ببوسم؟ رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم اجازه داد. مرد که تمام همش بر این بود که تماسی با بدن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم داشته باشد، از این طریق وارد شد و لب های خود را روی سینه ی نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم گذاشت و گفت: خدایا، من از آتش جهنم به سینه ی پیامبرت پناه آورده ام. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای سواده، عفوم می کنی یا قصاص؟! گفت: ای مولا و ای آقای من، من به هدفم رسیدم و سینه ات را بوسیدم. فرمود: «اللهم اعف عن سواده بن قیس کما عفی عن نبیک محمد»، «خدایا، سوادة بن قیس را عفو کن، همانطور که او پیامبر تو محمد را عفو کرد».


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی- خاتم انبیاء (ص)، رحمت بی انتها – از صفحه 184 تا 189

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402223