خداوند متعال در سوره متعال مبارکه توبه می فرماید: «و علی الثلثه الذین خلفوا حتی إذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت و ضاقت علیهم انفسهم وظنوا أن لا ملجا من الله الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبو إن الله هو التواب الرحیم»، «و ]همچنین عنایت فرمود[ بر آن سه نفری که پشت سر گذاشته شدند؛ تا حدی که زمین با همه ی وسعتش بر آنها تنگ شد و ]حتی[ جایی در وجود خویش برای خود نمی یافتند، و دانستند که پناهگاهی از خدا جز به سوی او نیست؛ در آن هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت و توبه ی آنها را پذیرفت که خداوند توبه پذیر مهربان است».
محاصره ی اجتماعی علیه متخلفین از جنگ
آیه ی مورد بحث گروه دیگری را نشان می دهد که اینها هم با اینکه منافق نبودند اما تحت تاثیر وسوسه ی منافقان قرار گرفته و از رفتن به میدان جهاد تخلف نموده و همچنان در مدینه ماندند تا رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و مجاهدان از تبوک برگشتند. اینان از کار خود پشیمان و شرمنده شده و برای عذرخواهی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمدند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با بی اعتنایی کامل با آنها برخورد کرد و حتی کلمه ای با آنها سخن نگفت! مسلمانان نیز به پاس احترام آن حضرت، از آنها اعراض کرده و همگی با چهره ی منقبض با آنها رو به رو شدند و کلمه ای با آنها حرف نزدند! این جریان در مدینه پخش شد و یک اعتصاب عمومی علیه آنها که سه نفر بودند بوجود آمد و حتی به خانواده های آنها نیز کشیده شد. زنان و فرزندانشان نیز از آنها اعراض نموده و از سخن گفتن با آنها لب فرو بستند و کار بالا گرفت تا آنجا که زنانشان خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفتند: اگر امر می فرمایید، از شوهرانمان جدا بشویم. فرمودند: نه! جدا نشوید. اما نزدیکشان نروید و به خود راهشان ندهید. آنها سخت در فشار افتادند و دیدند هیچ راه ندارند. راستی که چه مبارزه ی خوب و موثری که نه هزینه ای دارد و نه دعوا و دردسری! یک محاصره ی اجتماعی علیه بدکاران که هیچ چاره ای جز بازگشتن از کجروی نمی یابند. این جمله از امام امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که: «رسول خدا ما را امر فرموده که با معصیت کاران با ترش رویی و چهره ی درهم کشیده برخورد نمائیم». آنها دیدند، نه در خانه جایی دارند و نه در بازار و خیابان و مسجد. در همه جا مورد تحقیر و بی اعتنایی قرار گرفته اند. ناچار از شهر بیرون رفتند و مدتی در بیابان ماندند. بستگانشان برای آنها غذا می بردند ولی حرف نمی زدند! غذا را می گذاشتند و می رفتند. بعد از مدتی با خودشان گفتند: ما هم مسلمانیم و باید از پیامبرمان تبعیت کنیم. اگر او با ما حرف نمی زند، ما هم از یکدیگر اعراض کرده و از هم جدا شویم. لذا از هم جدا شده و هر کدام به گوشه ای از بیابان رفتند و مشغول دعا و تضرع و زاری شدند تا خدا توبه شان را بپذیرند.
پذیرش توبه ی متخلفان
این حال ادامه داشت تا پس از پنجاه روز، آیه ی مورد بحث نازل شد و پذیرش توبه شان از جانب خدا اعلام گردید، «و علی الثلاثه الذین خلفوا». به قاعده ی ادبی، جمله ی «و علی الثلاثه» عطف به ضمیر «علیهم» است که در آیه ی قبل آمده است: «ثم تاب علیهم» یعنی خداوند توبه ی کسانی را که ابتدا تخلف کرده و سپس نادم گشته و به مجاهدان ملحق شدند پذیرفت. (که ابوخیثمه از آنها بود) و همچنین «تاب علی الثلاثه»؛ توبه ی آن سه نفر را هم (که تخلف کردند و در مدینه ماندند و پس از بازگشت مجاهدان به مدینه، به عذرخواهی آمدند) پذیرفت. این سه نفر اسمشان در قرآن نیامده ولی در روایات تفسیری آمده است که کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیه بوده اند. این سه نفر نه منافق بودند و نه خونی ریخته و نه مالی برده بودند و نه دشنام به کسی داده بودند. تنها جرمشان این بود که از رفتن به میدان جهاد و همراهی با مجاهدان تخلف کرده بودند. «الذین خلفوا» تعبیر به «خلفوا» شده ممکن بود بفرماید: «الذین خلفوا» این معنا را می رساند اما «خلفوا» نکته ای را نشان می دهد که «تخلفوا» آن نکته را نشان نمی دهد. خلف یعنی پشت سر. تخلیف یعنی پشت سر گذاشتن. «خلفوا» یعنی مسلمان ها آنها را با بی اعتنایی پشت سرگذاشتند و رفتند.
شیوه ی قرآن در بیان قصص و حکایات
حالا بعد از آن چه جریاناتی پیش آمده است دیگر قرآن آنها را نقل نمی کند چون دأب قرآن این است که در نقل یک داستان به شرح جزئیات آن نمی پردازد تنها نکات حساس و آموزنده ی آن را تذکر می دهد و رد می شود. نه مثل ما که برای ارائه قدرت می گیریم و هم مستمع را خسته و هم مطلب را مبتذل می سازیم!!
آشفتگی روانی متخلفان از جنگ
اینک قرآن در نقل داستان متخلفان از جهاد این قسمت را مورد توجه قرار داده که آنها شدیدا در تنگنای اعراض اجتماعی از سوی مسلمانان قرار گرفتند آنگونه که: «ضاقت علیهم الارض بما رحبت»، «زمین با همه ی وسعتش بر آنها تنگ شد». در هیچ جا احساس آسایش روحی نمی کردند و همه جا را زندانی تنگ مضیق می دیدند و واقعا اگر انسان از جهت روحی ناراحت باشد، هیچ چیز برای او آسایش بخش نخواهد بود اگرچه در میان باغی سبز و خرم، کنار آب روان نشسته، بلبل ها روی درختان نغمه سرایی کنند و دوستان کنار هم نشسته و با هم بگویند و بخندند، این آدم محزون و غمگین است چون بناست که فردا اعدامش کنند! طبیعی است که آن باغ وسیع پر از موجبات آسایش برای او زندان تنگ ملال انگیز است. اما اگر کسی در زندان باشد و دلش خوش از اینکه مثلا حکم آزادی صادر شده و فردا آزاد می شود، در این موقع او در عین اینکه در زندان است، ولی چنان خوشحال است که گویی در میان باغ و کنار آب روان نشسته است. آن متخلفان مطرود از اجتماع مسلمانان، از حیث موجبات خوشی همه چیز داشتند. ثروتمند بودند، زن و فرزند داشتند، دوستان با محبت داشتند و... در عین حال «ضاقت علیهم الارض بما رحبت». شهر مدینه با تمام وسعتش برای آنها تنگ شد آنچنان که گویی در زندانند و از همه سو ذلت و خواری بر سرشان می بارد. بعد با جمله ی لطیف تری می فرماید: «و ضاقت علیهم انفسهم»، «طوری شد که خودشان نیز بر خودشان تنگ شدند».
معنای (ضاقت علیهم انفسهم)
این جمله را دو گونه می توان معنا کرد: یکی اینکه طوری شدند که حتی در وجود خودشان برای خودشان جا نداشتند. آدم گاهی از کار خودش چنان ناراحت می شود که می گوید: از خودم بیزارم! می خواهم که نباشم! از خودم بدم می آید و احیانا دست به خودکشی می زند. این یک معنا که ممکن است از جمله ی «ضاقت علیهم انفسهم» استفاده شود که جان خودشان بر خودشان تنگ شد و در وجود خودشان نیز برای خودشان جا نداشتند! معنای دیگر اینکه آن سه نفر در میان خودشان به تنگی افتادند و نتوانستند یکدیگر را تحمل کنند و با هم انس بگیرند و از هم جدا شدند.
خدا تنها پناهگاه انسان
«وظنوا أن لا ملجا من الله الا الیه»، «مطمئن شدند که دیگر جز خدا پناهگاهی ندارد».
(ظن) در اینجا به معنای اعتقاد و یقین و اطمینان است. (من الله) یعنی ( من غضب الله)، (الیه ولی الله) یعنی (الی رحمه الله). مطمئن شدند که غضب از خدا و رحمت از خداست. از غضب خدا به رحمت خدا باید پناه برد. جز خدا پناهی نیست. پیامبر هم که تنها واسطه ی بین آنها و خدا بود، طردشان کرده و اولین سیلی را از پیامبر خورده اند. پس هیچ ملجا و منجائی جز خدا نیست (ظنوا أن لا ملجا من الله الا الیه). مطمئن شدند که دیگر هیچ ملجا و مرجعی جز خدا ندارند زیرا دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز مأذون در پذیرش عذر تخلف نیست؛ و تنها راه تضرع به درگاه خدا به رویشان باز است و لذا با جد تمام رو به آن درگاه آوردند و پس از پنجاه روز آه و ناله، آیه نازل شد که: «ثم تاب علیهم». خداوند لطف خود را شامل آنها کرد. «لیتوبوا»، توفیق توبه به آنها عنایت فرمود تا توبه کنند. هم توفیق توبه از خدا و هم پذیرش توبه از خداست!
لطیفه ی علامه طباطبایی (رض) در باب توبه
مرحوم علامه ی طباطبایی (رض) اینجا به نکته ای توجه کرده و فرموده اند: همیشه توبه ی بنده میان دو توبه ی خدا قرار می گیرد. اول خدا توبه می کند، یعنی بازگشت به رحمت کرده و توفیق به بنده می دهد، آنگاه بنده توبه می کند، یعنی بازگشت به اطاعت می کند، و بار دیگر خدا توبه می کند یعنی عذر بنده اش را می پذیرد. در نتیجه دو توبه از خدا و یک توبه از بنده است. در اینجا هم می بینیم «تاب علیهم» توبه ی خداست. «لیتوبوا» توبه ی بنده است. بعد «إن الله هو التواب الرحیم» توبه ی دوم خداست. توبه ی اول خدا توبه ی توفیق است و توبه ی دومش توبه ی غفران و این کمال لطف و عنایت خداست.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
و لذا در آیه ی شریفه جمله ای «لیتوبوا» که دنبال جمله ی «ثم تاب علیهم» آمده است، نشان می دهد که توبه ی انسان غایت توبه ی خداست، یعنی خدا عنایت خود را شامل حال انسان گنهکار می کند، برای این که او متنبه گشته و توبه کند و آنگاه خدا هم بپذیرد. «إن الله هو التواب الرحیم»، «چرا که خداوند توبه پذیر مهربان است».