تحقیق درباره این آزادی، در سه بعد انجام می گیرد.
بعد یکم- اصل معتقد بودن؛ یعنی آیا انسان ها آزادند در این که در دنیا اعتقادی داشته باشند، یا بدون اعتقاد زندگی کنند؟ طرح و فرض این مسأله چنین است: آیا انسان حق دارد درباره این که اعتقادی داشته باشند و یا بدون اعتقاد زندگی خود را سپری کند، از آزادی برخوردار باشند؟
پاسخ این مسأله چنین است: با نظر به این اصل ضروری که «حداقل تفسیر زندگی این است که انسان معتقد باشد به این که زندگی همین است که من آن را مطلوب خود می دانم، یا زندگی همان است که من در مغز خود تفسیر نموده و پذیرفته ام، اگرچه با این زندگی که من دارم، تطبیق نمی کند»، محال است انسان در این مورد بدون اعتقاد زندگی کند. حتی اگر کسی در این دنیا بخواهد بدون اعتقاد زندگی کند، باز باید برای همین زندگی بی اعتقاد، پشتیبان داشته باشد، که این پشتیبان خود اعتقاد است.
خلاصه، بدان جهت که بشر نمی تواند ضرورت و یا شایستگی مبانی کلی زندگی خود را- هر اندازه هم روشن باشند- بدون «چنین باید»- و یا «چنین شاید» بپذیرد، مجبور است درباره آن مبانی معتقد باشد، زیرا ماهیت احساس ضرورت و شایستگی با تردید در آن دو و یا علم برخلاف آن دو سازگار نیست.
بعد دوم- آیا انسان ها آزادند در این همه عمر در حال پذیرش یک عقیده و رها کردن عقیده ای دیگر به سر ببرند؟ این سوال، اگر چه در نظر ابتدایی، بسیار ناچیز می نماید، زیرا انسان ها عموما –جز افراد اســتثنایی – عقاید خود را بر مبنای اصول ثابتی استوار می سازند که در مدت های طولانی از عمر متزلزل نمی شود تا نیازی به اتخاذ عقیده ای جدید به وجود بیاید، ولی با توجه به این حقیقت که تبدل و تجدد عقیده به جهت دگرگونی های فکری و تغییرات روانی، امری است طبیعی، اگر دگرگونی ها و تغییرات مزبور مستند به حقایق عالی تر باشد، دلیل رشد روحی انسان است، اما عقاید اساسی که بشر را در مسیر «حیات معقول» قرار می دهند، اگر چه همواره باید با خرد و منطق سلیم مورد اندیشه و تقویت و معرفت جدید قرار بگیرند، قابل زوال نیستند.
بعد سوم- حقایقی که برای اعتقاد انتخاب می شوند، به پنج موضوع کلی مربوط هستند:
موضوع یکم- حقایقی که به اجزائی از جهان هستی «آنچنانکه هستند»، مربوط می باشد. یک حقیقت درباره همه اجزاء جهان هستی، یقینی است که هرگز تغییر پذیر نیست و باید به آن اعتقاد داشت. آن حقیقت عبارت است از: قانونی بودن همه اجزاء جهان هستی؛ به این معنا که در این جهان هستی حتی یک جزء ناچیز نمی تواند مستثنی از قانون باشد، زیرا واقعیت دارد و هر چیزی که واقعیت داشته باشد، قطعا مشمول قانونی است که در ارتباط با دیگر واقعیات بروز می کند. درباره این که منشأ اصلی قانون در اشیاء چیست، اختلاف نظر وجود دارد. نظریه ای که خالی از هرگونه اشکال به نظر می آید، این است: قانون، قضیه ای کلی است که از حرکت منظم موجودات (جریان فیض الهی) به اجزاء جهان هستی انتزاع می گردد، و از این راه که قانون از فیض جاری الهی انتزاع می گردد، هریک از اجزاء آن به غایت معین خود در ضمن کل مجموعی حرکت می کند. اما درباره کمیت و کیفیت برداشت از اجزاء جهان هستی، این نکته را باید در نظر گرفت: معارفی که معمولا باید از شناخت این حقایق به دست بیاید، معارف علمی است؛ یعنی بشر با آن وسایل علمی که در هر دوره در اختیار دارد، به سراغ شناخت این حقایق می رود و معلوماتی را- اگر چه نسبی بوده باشد- درباره آن ها به دست می آورد و از آن معلومات استفاده می کند، هر چند مقتضای هر علمی جزم به معلومی است که به وسیله آن علم برای انسان عالم کشف شده است. با این حال، به جهت دخالت و تصرفی که ابزار و وسایل علم- مانند حواس و نیروهای مغزی و آزمایشگاه ها- در معلوم می کنند، نیز به جهت محدودیت هدف گیری های انسانی از علومی که درباره واقعیات به دست می آورد، بدیهی است علم درباره هیچ چیزی به درجه مطلق نمی رسد؛ درصورتی که عقیده به یک موضوع، مستلزم گرایش و قرار گرفتن مطلق در جاذبه آن موضوع است، به طوری که می خواهد آن موضوع مورد اعتقاد، جزئی فعال از روحش باشد، یا او جزئی از اجزاء آن «موضوع» شود، البته موضوع از آن جهت که مورد اعتقاد قرار گرفته است. از طرف دیگر، علم به یک چیز هر اندازه هم که تمام و کامل باشد، احتمال تبدل آن، با انکشاف جدید درباره آن چیز معلوم همواره وجود دارد، در صورتی که احتمال تغییر درباره ارتباط مغزی و روانی با یک موضوع، مانع به وجود آمدن اعتقاد درباره آن موضوع می شود. بنابراین، به کار بردن اصطلاح «اعتقاد» درباره علم به حقیقتی درباره اجزایی از جهان هستی «آن چنان که هستند»، خالی از ابهام نیست. پس آزادی عقیده درباره حقایقی از اجزاء جهان هستی- که آزادی علم درباره حقایقی از اجزاء جهان هستی است- امری کاملا منطقی است.
موضوع دوم- حقایق مربوط به کل هستی، آن چه که در این موضوع مورد اعتقاد قرار می گیرد، مانند موضوع یکم است، به اضافه قانونی بودن کل هستی، و حرکت آن رو به هدفی اعلاست و یا این جهان جایگاه حقیقتی است که رو به هدف مزبور است، مانند انسان، اما تحصیل معارف گوناگون درباره کل هستی، تا آن جا که ممکن باشد، قابل تجدد و تحول است.
موضوع سوم- حقایق مربوط به اجزائی از انسان «آنچنانکه هست». این موضوع به دو قلمرو اساسی تقسیم می شود:
1- قلمرو اجزاء مادی انسان، که تجدد و تحول اعتقاد درباره معلومات مربوط به آن اجزاء، نه تنها مانعی ندارد، بلکه از عوامل بسیار مهم پیشرفت علمی درباره شناخت آن اجزاء است. به وجود آمدن صدها هزار مجلد کتاب، بلکه به وجود آمدن میلیون ها نسخه کتاب در زمینه علوم مختلف مربوط به اجزای مادی انسان، خود دلیل آن است که محدود کردن عقاید یا دریافت های علمی در محدوده ای از معلومات یک یا چند دوران، امری است ناشایست و انسان همچنان که هر لحظه با تازه هایی از بعد مادی خویشتن نیز مواجه گردد، بنابراین آزادی عقیده یا آزادی در تجدید علم درباره بعد مادی انسان، به طور دائم تأمین شده است.
خلاصه ای از اعتقادات
الف- دلایل علمی و فلسفی و احساس فطری انسان ها و غیر آن، وجود خدا و ارتباط او را با جهان هستی و انسان ها اثبات می کند. مناقشات نفی کننده این وجود بدیهی، یا لفظ بافی هایی حرفه ای است، یا ناشی از خود بزرگ بینی است و یا از بازتاب های تقلیدی و یا از اعتقاد به این که: اگر خدایی وجود داشت، می بایست مطابق خواسته های من، جهان را بسازد و آن را به جریان بیندازد!!! درباره همه مشکلات هستی شناسی و زندگی در این دنیا، هیچ عقیده ای منطقی تر و پاسخگوتر از اعتقاد به وجود خدا نیست که بتواند جانشین آن شود. بدان اعتقاد به خدا، برای هستی هیچ حکمت و منطقی نمی توان فرض کرد. بدون اعتقاد به خدا، برای زندگی در این دنیا و اصول ارزشی انسانی، هیچ هدف و فلسفه ای نمی توان یافت. به همین دلیل بود که بشر در طول تاریخ، نه تنها توانست این اصیل ترین احساس را نادیده بگیرد، بلکه با پیشرفت های علمی در گذرگاه قرون و اعصار، براهین روشن تری برای اثبات خدا مطرح کرد و کسانی که درباره این احساس، از خود بی اعتنایی نشان می دادند، نگرانی عمیق تری ابراز داشته اند؛ این است اصل توحید.
ب و ج- بشر به شهادت سرگذشت همه اقوام و ملل، با درک و عقل خود، بدون وابستگی به خدا به وسیلة وحی که به پیامبران نازل شده، در مشکلات روز افزون گرفتار آمده است؛ به این معنا که نتوانسته بدون برخورداری از رسالت پیامبران و پیشوایان بعد از آنان – که جانشینان آن پیامبران هستند- سعادت خود را حتی به طور نسبی به دست آورد. این یک حقیقت قابل مشاهده است که بشر، اگر چه با گذشت قرون و اعصار قدم هایی در تحصیل وسایل بهتر برداشته، ولی نه تنها نمی تواند به سعادت مطلوب خود نائل گردد، بلکه حتی دردی را درمان نکرده، درد یا درهای دیگری را به جای آن نشانده است. این نکبت که برای تخدیر شدگان ناملموس است، چیزی نیست که بتوان آن را با اصطلاح بافی های خوشایند و تسلیت بخش پوشانید. این عقیده نیز با نظر به ریشة پایداری که دارد، قابل دگرگونی نیست. این است دو اصل نبوت و امامت.
د- اگر بخواهید اثبات عقیده به «معاد» و «ابدیت» را در یک بیت مطالعه کنید که شما را از تحقیق و اثبات عقیده به وسیله دلایل فراوان بی نیاز کند، بیت زیر را مطالعه نموده، در مضمون آن دقت فرمایید:
روزگار و چرخ و انجم سربه سر بازیستی *** گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
«ناصرخسرو»
اگر کسی معتقد شود: روزگار و چرخ و کیهان که همه ذرات آن ها تبلوری از نظم درخشان است، بازیچه ای بیش نیست، بدان جهت که چنین شخصی با حواس و عقل خود به مبارزه برخاسته، ما حرفی برای گفتن با او نداریم، جز این که پیشنهاد کنیم او نخست به معالجه بیماری مبارزه با خویشتن بپردازد و سپس وارد معقولات شود. اگر کسی اعتقاد پیدا کند که هستی تبلور یافته از نظم درخشان، واقعیتی است قانونی و جدی، محال است او به وجود ابدیت و معاد معتقد نشود و یا اگر روزی به آن معتقد شود، روزی دیگر، با استناد به منطق صحیح، آن اعتقاد را از دست بدهد و مخالف آن را جانشین سازد؛ این است اصل معاد.
هـ. اعتقاد به این که آفریدگار جهان هستی، بی نیاز مطلق و دانای مطلق است، مستلزم قطعی اعتقاد به دادگری خداوندی است که هیچ گونه خلاف علم و حکمت و هوی در کار او دخالت ندارد. این اعتقاد نیز به هیچ وجه قابل دگرگونی نیست؛ این است اصل عدل الهی.
البته در تشخص طرق اثبات کننده این عقاید ثابت و لوازم و نتایج آنها، تحقیق و تجدد و انتقال از معتقدات پایین به معتقدات عالی تر، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه در صورت امکان، یکی از ضرورت های پویایی و نوگرایی درونی و طراوت و درخشندگی تفکرات و رفتارهاست. این جمله که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلاق» (راه های به سوی خدا به عدد نفوس (نفس های) مخلوقات است، از دلایل روشن برای تعدد و تنوع و تجدد مستمر اندیشه دریافتن کمالات معنویت است. آیه مبارکه 109 ازسوره کهف، در کمال وضوح، لزوم نواندیشی تحقیق مستمر در افعال و عظمت های خداوندی را که در عالم هستی جلوه می کند، به اثبات می رساند: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا»، «] ای پیامبر ما! [ به آنان بگو: اگر دریا مرکبی برای نوشتن کلمات (مشیت ها و افعال) پروردگار من باشد، دریا تمام می شود پیش از آن که کلمات پروردگار من تمام شود، گرچه مثل آن دریا را کمک بیاوریم.» هم چنین، در آیه 27 از سوره لقمان چنین آمده است: «و لو أنما فی الأ رض من شجره أقلام و البحر یمده من بعده سبعه أبحر ما نفذت کلمات الله إن الله عز یز حکیم»، «و اگر همه درختان در روی زمین قلم هایی باشند و دریا، که هفت دریا هم پس از آن کمکش کنند، کلمات خداوندی تمام نمی شود، و قطعا خداوند عزیز و حکیم است.»
2- قلمرو نیروها و استعدادها و فعالیت های غیر مادی انسان. در این قلمرو، اعتقاد دائم به موضوعاتی که شاید با حذف مناقشات جزئی و اصطلاح بافی های حرفه ای، مورد قبول اکثریت قریب به اتفاق متفکران بوده باشد، ضروری است، مانند اعتقاد به حجیت عقل سلیم، اعتقاد به دریافت ناب وجدان اخلاقی – که اساسی ترین محرک آدمی به انجام وظیفه و تکلیف (بدون توقع پاداش) است- اعتقاد به فطرت پاک که بعدها در امتداد زندگی، با تقویت می گردد و موجبات رشد و کمال انسانی را فراهم می آورد و یا سرکوب می شود و از درون آدمی رخت برمی بندد- مثل دو نیروی قبلی- (عقل سلیم و وجدان ناب اخلاقی) که یا تقویت می شوند و مورد بهره برداری قرار می گیرند و رشد و کمال آدمی را تأمین می کنند و یا سرکوب می شوند و از کار می افتند، اعتقاد به وجود (خود، شخصیت، من) که اگر با نیروهای مثبت- خصوصا با عقل سلیم و وجدان ناب اخلاقی- حرکت کند، قطعی است که آدمی به مراحلی بالا از رشد و کمال نائل می گردد، هم چنین اعتقاد به این که تلاش بسیار شدید درونی برای یافتن پاسخ به چهار سوال «من کیستم؟ ازکجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟» بسیار اصیل است و حیات آدمی بدون پاسخ های صحیح به این سوالات، به هیچ وجه قابل تفسیر و توجیه نخواهد بود. اعتقاد ناشی از فعالیت درونی درباره موضوع «من کیستم؟ ازکجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟»- که عبارت است از: «إ نا لله و إنا إلیه راجعون» (ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم)- طبیعی ترین اعتقادی است که دگرگونی راهی به آن ندارد. در این دو اعتقاد نیز برای بحث و تحقیق مداوم در طرق وصول به آن اعتقاد و نتایج آن، دو میدان باز است و هیچ محدودیتی – با مراعات موضوع دو اعتقاد مذکور – دیده نمی شود.
موضوع چهارم- حقایقی مربوط به کل موجودیت انسان «آنچنان که هست». چه در حالت فردی و چه در حالت اجتماعی، و قرار گرفتن او در امتداد زمان (گذشته و حال و آینده)، اعتقاد به این که انسان موجودی است قابل ترقی و اعتلا، در ارتباط خود با جهان هستی و با ساختن ] وضع [ روحی خود به وسیله تهدیب اخلاق و تصفیه درون از آلودگی ها، ریشه بسیار اصیل و محکمی دارد و مشاهدات عینی در طول تاریخ که بر بشریت گذشته، یکی از روشن ترین دلایل واقعیت این ریشه است. ترقی و اعتلایی که انسان به آن نائل می گردد، هم در حالت فردی او امکان پذیر است و هم در حرکات و پدیده های اجتماعی اش. موجودی به عظمت انسان، به قول انسان شناس بزرگ امیرالمومنین علیه السلام:
اتــــزعم انک جـــرم صغـــیر وفیک انطوی العالم الأ کبر
«آیا گمان می بری که تو جرم ( جثة) کوچکی هستی ؟ در صورتی که جهان بزرگ تری در وجود تو پیچیده است،»
نمی تواند بدون هدفی والاتر از تأثیر و تأثرات طبیعی در جهان طبیعت به وجود آمده باشد، و به قول بعضی از انسان شناسان صاحب نظر: «موجودی به عظمت انسان که از بالا شروع شده است، در پایین ختم نمی گردد».
انسانی که با یکی از نیروهای مغزی که دارد، می تواند به هستی مشرف شود از نظر تهذیب روحی، خوی فرشتگان را به خود بگیرد و پا را از این موجودات مقدس نیز فراتر گذارد، نمی تواند در مقداری خور و خواب و شهوات خلاصه شود. این دو اعتقاد بسیار ضروری، یک سلسه خیال و آرمان گرایی بی اساس نیست، بلکه از مشهودات ما سرچشمه می گیرد و به بدیهی ترنی منطق موجودیت انسان مستند است. درباره طرق و اشکال و لوازم و نتایج این دو عقیده هم راه های تحقیق باز و تفکر و تعقل و کشف های مستمر درباره آن ها ضروری است.
موضوع پنجم- حقایقی مربوط به بایستگی ها و شایستگی های انسان. اعتقاد این که انسان در این زندگی، علاوه بر بایستگی ها و شایستگی های معمولی که با رفتارهای اجباری و اضطراری طبیعی و رفتارهایی که در مسیر اشباع هوی و هوس هایش- مانند خوردن و آشامیدن و انتخاب مسکن و توالد و کاربر برای زندگی طبیعی و حرکات هوسبازانه خود- انجام می دهد، تکالیفی دارد که باید به جا بیاورد، یک اعتقاد ضروری است. کسی که این اعتقاد را برای بشر لازم نمی داند، در حقیقت نام بشر را در جدول حیواناتی ثبت می کند که جز برآوردن نیازهای طبیعت حیوانی، اندیشه و رفتاری ندارد. در واقع، انسان منهای اعتقاد مزبور، به جهت داشتن قدرت و وسایل بیشتر و پیچیده تر – و به اصطلاح خودش «پیشرفته تر!» - از جمیع حیوانات، درنده تر و پلیدتر است. دلیل درنده تر بودن انسان، بی اعتنایی نسبت به تکالیف انسانی، وسعت و عمق شگفت انگیز ویرانگری ها و کشتارها، و مکر پردازی های او بر ضد واقعیت هاست که این موجود از خود بروز می دهد. به صورت خلاصه، می توان گفت: درندگی حیرت آوری که ممکن است از یک انسان سر بزند، شاید از همه حیوانات درنده تاریخ ساخته نباشد؛ چنان که عظمت یک لحظه انجام تکلیف که انسان در فوق سواگری ها سپری می کند، از مجموع حیواناتی که تاکنون در روی زمین زیسته و از بین رفته اند، برنمی آید.
اما دلیل پلیدتر از درنده ترین حیوانات بودن انسان بی اعتنا به تکالیف انسانیت از این روست که هیچ حیوانی را نمی توان یافت که با آگاهی از درد و رنج حیوان دیگر، و با اطلاع از علاقه شدیدتر به صیانت ذات که آن حیوان دارد، اقدام به دریدن و از پای درآوردن آن حیوان بکند؛ در صورتی که انسان بی اعتنا به تکالیف انسانی، با کمال آگاهی از درد و رنج انسانی و با داشتن اطلاع از علاقه شدید به «صیانت ذات» که در انسان وجود دارد و با داشتن قدرت تعقل و پیروی از وجدان که پیک امین خداوندی در درون انسان هاست، اقدام به پایمال کردن حقوق دیگر انسان ها و وارد ساختن شدیدترین درد و زجر و شکنجه ها به آنان می کند و پس از نوشیدن شراب پیروزی!- به خیال خود- نام قهرمان را هم به پیشانی می چسباند! با توجه دقیق به همه نتایج فکری بشری، اثبات می شود که آن بایستگی ها و شایستگی ها- که فوق ضرورت ها و شایستگی ها جبری و اضطراری طبیعی است- نمی تواند جز همان تکالیف الهی بوده باشد که به وسیله پیامبران عظام و عقل سلیم و وجدان پاک به انسان ها ابلاغ شده است.
اگر تمایلات نفسانی و خودمحوری ها را کنار بگذاریم و واقعا به مصالح و مفاسد همه جانبه بشر بیندیشیم، تصدیق خواهیم کرد تنها تکلیف الهی است که می تواند سعادت دنیوی محدود و اخروی نامحدود او را تأمین کند و فقط عمل به آن تکالیف است که قدرت ترقی دادن انسان به مراحل والایی از کمال را داراست؛ مراحل والایی که شناخت انسان، بدون درک آن مراحل، شناختی ناقص و حیات او- بدون ترقی به آن مراحل- از حیات طبیعی محض که همه جانداران دارند، تجاوز نخواهد کرد. بدان جهت که موجودیت انسانی، بدون اعتقاداتی که مشروحا بیان نمودیم، به هیج وجه قابل تفسیر نیست. لذا تجویز بی اعتنایی به آن اعتقادات یا انحراف از اصول آن ها به عنوان آزادی عقیده با تجویز زندگی پوچ و غیرقابل تفسیر برای انسان مساوی خواهد بود.