خطاهای حضرت موسی (ع) و رابطه آن با مسأله عصمت انبیاء از گناه در کلام قرآن

تعبیرات مختلفی در آیات قرآن مجید است که گاهی گمان می شود این تعبیرات دلیل بر این است گه گاهی گناه و خطا از پیامبران صادر شده است. یکی از مهمترین آیاتی که در این زمینه مطرح شده است، آیات مربوط به حضرت موسی (ع) می باشد. در مورد موسی (ع) آیاتی در سوره های مختلف قرآن مجید آمده است که در ارتباط با مقام عصمت او مورد سوال واقع شده:

1- در آیه 16 قصص می خوانیم که بعد از درگیری موسی با یکی از دشمنانش (از فرعونیان) که با یکی از بنی اسرائیل به نزاع و زد و خورد مشغول بودند و کوبیدن ضربه مهلکی بر دشمنش که منجر به مرگ او شد رو به درگاه خدا کرد و گفت: «پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم، مرا ببخش، و خداوند او را ببخشید چرا که او غفور و رحیم است»، (قال رب انی ظلمت نفسی فاغفرلی فغفرله انه هو الغفور الرحیم). «آیا تعبیر به ظلم بر خویشتن و تقاضای آمرزش از خدا دلیل بر ارتکاب گناه نیست»؟ بعلاوه در آیه از آن آمده  است که موسی بعد از کشته شدن آن مرد فرعونی گفت: (هذا من عمل الشیطان)، «این کار از عمل شیطان بود!» (قصص/ 15)، به ویژه آنکه بعد از این ماجرا هنگامی که موسی به نبوت رسید و در مقابل فرعون آمد و او را به سوی خدا دعوت کرد، فرعون در مقام سرزنش او گفت: تو آن کارت را که نمی بایست انجام دهی انجام دادی (یعنی یک نفر از ما را کشتی)، موسی گفت: من آن کار را انجام دادم در حالی که از ضالین (بیخبران) بودم ( شعراء/ آیه 19 و 20). درست است که موسی در آن زمان هنوز به مقام نبوت نرسیده بود، ولی با توجه به اینکه انبیاء باید حتی قبل از نبوت و رسالت نیز دارای مقام عصمت باشند تعبیر به «ضالین» مناسب به نظر نمی رسد.

پاسخ

قبل از هر چیز باید حساب کرد آیا این قتل هر چند با قصد و تصمیم قبلی نبوده، و به اصطلاح قتل خطا محسوب می شده، آیا مجاز بوده است یا ممنوع؟! بی شک با توجه به وضعی که قوم ستمگر فرعون مخصوصا در برابر بنی اسرائیل داشتند، که نوزادان پسر آنها را می کشتند، و دختران را برای خدمت زنده نگه می داشتند، و اصولا بنی اسرائیل را در همه چیز تحت ظلم و فشار قرار داده بودند و به تعبیرات آیات قرآن «مفسد فی الارض» بودند، این کار، کار خلافی نبوده، به خصوص اینکه در مقام یاری مظلوم و دفاع از او انجام شده، حداقل احتمال جایز القتل بودن این مرد ظالم فرعونی کاملا قابل قبول است، با این حال هرگز نمی توان به خاطر آن مقام عصمت موسی را زیر سوال برد. پس اگر خلافی در اینجا واقع شده حتما ترک اولائی بوده است که در نحوه عمل موسی (نه در اصل عمل) وجود داشته. به نظر می رسد منظور موسی از ظلم بر خویشتن این بوده که با این عملش خود را به زحمت انداخته، چرا که قتل یک قبطی به وسیله موسی چیزی نبوده که فرعونیان به آسانی از آن بگذرند، و می دانیم ترک اولی به معنی کاری است که ذاتا حرام نیست، بلکه موجب می شود انسان از کار خوبتری باز ماند. جمله «هذا من عمل الشیطان» نیز اشاره به اصل دعوای قبطی و سبتی ( فرعونی و بنی اسرائیلی) است، یعنی نزاع کور و بی هدف شما دو نفر یک کار شیطانی بوده، بنابراین تقاضای غفران از خداوند به خاطر همین ترک اولی است، و اتفاقا نظیر آن در مورد آدم و حوا نیز در قرآن دیده می شود که آنها با ارتکاب ترک اولی و خوردن از شجره ممنوعه خود را به زحمت افکندند و از خدا تقاضای غفران کردند (اعراف/23)، و اما تعبیر به «ضالین» با توجه به اینکه از ماده «ضلال» است و «ضلال» در اصل به معنی رها کردن راه مستقیم است معنی گسترده ای دارد و تنها به معنی گمراهی از دین و آئین حق نیست، بلکه این تعبیر در مورد شخصی مانند موسی که با کشتن آن مرد فرعونی جان خود را به خطر انداخت نیز صدق می کند، و به تعبیر دیگر او راه سلامت را رها کرد، و به راه پر دردسری گام نهاد، و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آوازه بیابانها شد تا به سرزمین «مدین» رسید، هرچند لطف الهی سرانجام شامل  حال او شد و در آنجا سالها در خدمت شعیب پرورش یافت و آماده پذیرش مسئولیت رسالت گردید. ناگفته نماند که جمعی معتقدند که «ضلالت» در اینجا به معنی ناآگاهی است، یعنی من نمی دانستم که آن ضربه سبب مرگ آن مرد می شود، بنابراین قتل مزبور مصداق قتل خطا بوده نه قتل عمد، ولی معنی اول مناسبتر به نظر می رسد، هرچند فرعون ازکلام موسی احتمالا مطلب دیگری را برداشت کرد، و لذا قانع شد و دیگر چیزی در این باره نگفت.

2- در آیه 143 اعراف به این نکته برخورد می کنیم که موسی از خدا تقاضا کرد که او را با چشم ظاهر ببیند! و پاسخ شنید که هرگز مرا نخواهی دید! (و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی). در این هنگام به او دستور داده شده که نگاه به کوه کن اگر در جای خود ثابت ماند مرا خواهی دید، در این زمان خداوند جلوه ای به کوه کرد (و صاعقه ای فرود آمد) و کوه متلاشی شد و موسی مدهوش بر زمین افتاد «هنگامی که به هوش آمد عرض کرد خداوندا منزهی تو، من توبه می کنم و به سوی تو باز می گردم و من نخستین مومنانم»، (فلما افاق قال سبحانک تبت الیک وانا اول المومنین). در اینجا سوال می شود که «اولا» چرا موسی با آن مقام معرفت و ایمانش چنین تقاضائی از خداوند کرد، و «ثانیا» لابدکار خلافی کرده بود که گرفتار آن صحنه گشت و بیهوش افتاد، «ثالثا» جمله «تبت الیک» نشان می دهد که از کار خلافش توبه نمود. باز در اینجا مفسران پاسخهای گوناگونی دارند ولی از همه روشنتر این است که آیات قرآن به خوبی نشان می دهد که این تقاضای موسی نبود بلکه تقاضای بنی اسرئیل بود که مصرانه از او خواستند خدا را به آنها نشان دهد. «و اذ قلتم یا موسی لن نومن لک حتی نری الله جهره فاخذتکم الصاعقه»، «به خاطر بیاورید هنگامی را که گفتید: ای موسی! ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا خدا را آشکارا به ما نشان ندهی! لذا صاعقه شما را فرو گرفت» (بقره/55). حتی آیات  دیگر نشان می دهد که موسی مأموریت پیدا نمود که عده ای سرشناسان بنی اسرائیل را با خود به کوه طور برد، و در آنجا تقاضای آنها را تکرار کند (تا جواب را عملا ببینند) و لذا در آیات قرآن از این ماجرا  به عنوان «میقاتنا» (وعده گاه ما) در آیه مورد بحث و در آیه 155 اعراف شده است که اشاره ای است به آنچه گفته شد. بنابراین موسی(ع) آنچه را گفت در طریق یک مأموریت الهی بود، و فرود آمدن صاعقه نیز جنبه مجازات نداشت، بلکه هدف این بود که به تمام بنی اسرائیل نشان داده شود وقتی شما قادر نیستید جرقه کوچکی از قدرت نمائی خدا را ببینید و از وحشت به روی زمین می افتید، بعضی مدهوش می شوید و بعضی هلاک می گردید، چگونه انتظار دارید ذات با عظمت او را مشاهده کنید. و اما جمله «انی تبت الیک»، «من به سوی تو باز می گردم و توبه می کنم» از طرف بنی سرائیل بوده همانگونه که جمله «رب ارنی انظر الیک»، «خدایا خودت را نشان ده تا تو را ببینیم» نیز از طرف آنها بود.

3- از آیات متعددی در سوره کهف استفاده می شود که موسی گرفتار فراموشکاری شد. در یکجا می فرماید: هنگامی که آن دو (موسی و دوست همسرش) به محل تلاقی دو دریا رسیدند ماهی خود را (که برای تغذیه آورده بودند) فراموش کردند، و ماهی راه خود را در پیش گرفت و رفت»! «فلما بلغا مجمع بینهما نسیا حوتهما فاتخذ سبیله فی البحر سربا» (الکهف/ 61). بنابراین فراموشی به هردو دست داد. و در دو آیه بعد از آن از زبان دوست موسی نقل می کند «من ماهی را فراموش کردم، و فقط شیطان بود که یاد آن را از خاطر من برد» (فانی نسیت الحوت و ما انسانیه الاالشیطان ان اذکره) (کهف/ 63). اگر دوست او یوشع بن نون بوده – همانگونه که در میان مفسران مشهور است - و در آن حال پیامبر بوده، معلوم می شود نسیان و فراموشکاری برای پیامبران جایز است. و باز در چند آیه بعد، از قول موسی(ع) می خوانیم هنگامی که آن مرد الهی (خضر) را ملاقات کرد با او عهد کرد که از اسرار اعمالش سوالی نکند تا خودش توضیح دهد، ولی موسی بار اول فراموش کرد، زیرا هنگامی که خضر آن کشتی سالم را  سوراخ کرد بانگ اعتراض موسی بلند شد که چرا چنین می کنی، و هنگامی که خضر پیمانش را به او یادآوری نمود گفت: «مرا به خاطر این فراموشکاری مواخذه مکن» (قال لا تواخذنی بما نسیب) (کهف/ 73) و این مسأله برای بار دوم و سوم نیز تکرار شد. آیا از مجموع این آیات استفاده نمی شود که امکان نسیان و فراموشی برای پیامبران وجود دارد؟ و آیا یکی از شاخه های عصمت مصونیت از نسیان و خطا نیست؟

پاسخ

در جواب این سوال مفسران طرق مختلفی را پیموده اند: بعضی گفته اند «نسیان» گاهی به معنی ترک نمودن چیزی است هر چند آن را فراموش نکرده باشد، همانگونه که در داستان حضرت آدم می خوانیم: «ولقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی...»، «ما با آدم عهد و پیمان بستیم و او فراموش کرد» (طه/115). مسلما آدم پیمان الهی را در مورد نخوردن از درخت ممنوعه فراموش نکرده بود، ولی چون نسبت به آن بی اعتنائی کرد تعبیر به فراموشی شده است. بعضی نیز گفته اند «نسیان کننده» در حقیقت، دوست همراه موسی (ع) بود، نه موسی، و پیامبر بودن او مسلم نیست، حداقل از نظر آیات قرآن، چنین چیزی ثابت نیست، در آیات مورد بحث می خوانیم که دوست موسی(ع) افتادن ماهی به دریا و زنده شدن و حرکت او را دیده بود، و تصمیم داشت این مسأله را با موسی (ع) در میان بگذارد، ولی فراموش کرد، بنابراین فراموش کننده، تنها او بوده است، زیرا او این صحنه را مشاهده کرد، و اگر در جمله «نسیا» به هر دو نسبت داده شده، از قبیل نسبت دادن کار فرد به گروه است، که بسیار رائج می باشد. و اگر گفته شود چگونه ممکن است مسأله ای به این مهمی به فراموشی سپرده شود، در پاسخ می گوئیم دوست موسی(ع)، معجزاتی مهمتر از آن دیده بود، بعلاوه آنها در این سفر استثنائی به دنبال مسأله مهمتری بودند که به خاطر آن فراموش کردن این صحنه جای تعجب نیست. و این که فراموشی مزبور به شیطان نسبت داده شده ممکن است به خاطر این باشد که جریان زنده شدن ماهی، ارتباط نزدیک با پیدا کردن آن مرد عالم داشت که بنا بود موسی(ع) از علم او بهره بگیرد، و از آنجا که شیطان کارش اغواگری است و می خواهد هیچکس به هدف مقدسش نرسد، یا دیرتر برسد، این فراموشی را در ذهن «دوست موسی» (ع) به وجود آورده بود. در بعضی از روایات از پیغمبر اکرم (ص) نقل شده است که هنگامی که ماهی حرکت کرد و به دریا افتاد و راه خود را پیش گرفت، و رفت، موسی(ع) در خواب بوده، و دوستش (که این ماجرا را دیده بود) نخواست موسی را از خواب بیدار کند و ماجرا را بگوید، و بعد از بیداریش فراموش کرد جریان را به او بازگو کند، و لذا یک شبانه روز دیگر به راه خود ادامه دادند، سپس دوست موسی(ع) ماجرا را به خاطر آورد و بازگو کرد، ناچار آنها به مکان اول که ماهی در آب افتاده بود، بازگشتند. بعضی نیز گفته اند که پیامبران در برابر نسیان و فراموشی معصومند، اما نسیانهائی که به نوعی با دعوت آنها ارتباط داشته باشد، ولی نسیان در یک کار عادی روزانه که هیچ ارتباطی با مسأله وحی و نبوت و تعلیم و تربیت و تبلیغ ندارد، بلکه عدم ارتباط آن را همه می دانند، لطمه ای به مقام عصمت انبیاء نمی زند و نسیانی که در آیات بالا آمده است از همین قبیل است. عالم بزرگوار مرحوم سید مرتضی (رضوان الله تعالی علیه) می گوید: در مورد سخن موسی به خضر «لاتواخذنی بما نسیت»، «مرا مواخذه به چیزی که فراموش کردم (و عهد و پیمانی که با تو بسته بودم)، سه وجه گفته اند: نخست اینکه نسیان به همان معنی معروفش یعنی فراموشکاری است و تعجب ندارد که موسی در این مدت کوتاه چنین پیمانی را فراموش کند به خاطر اشتغال فکری (به مسائل مهمتر) و غیر آن. دیگر اینکه منظورش این بود که مرا مواخذه به آنچه ترک کردم مکن (یعنی موسی آگاهانه این پیمان را ترک کرده بود، و می دانیم پیمانش مشروط بود، یعنی اگر می خواهی با من باشی باید سوالی نکنی تا خودم توضیح دهم). سوم اینکه منظور موسی این بود که مرا به کاری که شبیه فراموشکاری بود مواخذه نکن. سپس می افزاید: هرگاه این جمله را به غیر نسیان حقیقی تفسیر کنیم سوالی نیست، و اگر آن را بر نسیان حقیقی حمل کنیم توجیه آن این است که نسیان در صورتی بر پیامبر جایز نیست که بخواهد چیزی را از سوی خدا یا در مورد شریعت، یا در اموری که مردم را از او متنفر می سازد، بیان کند، اما در مورد چیزی که از این دایره خارج باشد مانعی ندارد، مثل اینکه پیامبر غذا یا نوشیدنی خدا را فراموش کند، اما نه فراموشی مستمر و پی در پی، چنین چیزی بر پیامبر محال نیست.

4- آیه دیگری که در ارتباط با کارهای این پیامبر بزرگ مورد بحث و گفتگو واقع شده، آیه 150 و 151 سوره اعراف است که می گوید: «و لما رجع موسی الیقومه غضبان اسفا قال بئسما خلفتمونی من بعدی اعجلتم امر ربکم و القی الالواح و اخذ براس اخیه یجره الیه قال ابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی فلا تشمت بی الاعداد و لا تجعلنی مع القوم الظالمین قال رب اغفرلی و لا خی و ادحلنا فی رحمتک و انت ارحم الراحمین»، «و هنگامی که موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود بازگشت، گفت بد جانشینانی بعد از من برای من بودید، آیا در فرمان پروردگارتان عجله نمودید؟ سپس الواح را افکند و سر برادر خود را گرفت (و با عصبانیت) به سوی خود کشید، او گفت فرزند مادرم! این گروه مرا در فشار گذاردند، و نزدیک بود مرا به قتل برسانند، کاری نکن که دشمنان مرا شماتت کنند، و مرا با گروه ستمکاران قرار مده- موسی گفت پروردگارا! من و برادرم را بیامرز، و ما را در رحمت خود داخل کن و تو مهربانترین مهربانانی». در اینجا سوال می شود که اولا چرا موسی الواحی را که فرمان الهی و آیات تورات در آن نوشته شده بود به زمین افکند؟ و ثانیا چرا آن عکس العمل شدید را نسبت به برادرش که مرتکب گناهی نشده بود نشان داد؟ و ثالثا چرا تقاضای آمرزش برای خودش و برادرش نمود؟! ولی اگر درست در آن صحنه ای که این پیامبر بزرگ بعد از بازگشت از میقات پروردگار با آن روبه رو شد بیندیشیم، قبول خواهیم کرد که نه تنها این برنامه خلاف نبوده است، بلکه لازم و ضروری هم بوده! زیرا موسی (ع) سالیان دراز زحمت کشید تا بذر «توحید» را در قلوب تاریک «بنی اسرائیل» بیفشاند، و هنگامی که این بذر بارور شد، برای تکمیل آن به میقات پروردگار به محل وحی رفت، اما هنگامی که بازگشت دید تمام زحمات او بر باد رفته، و اکثریت بنی اسرائیل در برابر وسوسه های «سامری» تسلیم شده، و در برابر گوساله سجده می کنند! غوغای بت پرستی و شرک تمام محیط را در برگرفته، و نور ایمان و توحید خاموش شده است. در اینجا موسی از یکسو سخت برآشفت، و خشمگین و بی قرار گشت، و مسلما تمام این حالات برای خدا بود. و از سوی دیگر باید آنچنان عکس العمل شدیدی در مقابل این حادثه که دردناکترین حادثه طول عمر موسی بود نشان دهد تا بنی اسرئیل به عمق فاجعه، و قبح عمل خویش پی برند، و در نتیجه آثار بت پرستی از قلب و روحشان برچیده شود. و اگر چنین عکس العمل شدیدی نشان نمی داد ممکن بود آثار بت پرستی در آنها و نسلهای آینده باقی بماند. اینجا مسأله احترام یک انسان یا تعدادی الواح مقدس مطرح نبود بلکه مسأله انحراف یک قوم و ملت از مهمترین فرمان خدا یعنی توحید مطرح بود. موسی می بایست ناراحتی فوق العاده درونی خود را در اینجا  اظهار کند، و زشتی این عمل بر همگان ظاهر گردد، این کار جز با یک عکس العمل  شدید ممکن نبود، و لذا موسی سخت عصبانی شد به برادرش هارون پرخاش کرد، و حتی سر او را گرفت و به سوی خود کشید، الواح را به کناری انداخت، و در واقع با تمام وجودش فریاد کشید و این فریاد در میان بنی اسرائیل پیچید. مردم به یکدیگر می گفتند: ببینید چقدر پرستش گوساله زشت و قبیح بوده که موسی حتی با برادرش با آن خشونت رفتار کرد، و به فرض که چنین کاری برخلاف شئون هارون بود (که در مورد دو برادر چنین نیست) به خاطر آن اثر فوق العاده اجتماعی چاره ای از آن نبوده است. همچنین در مورد انداختن الواح همین هدف مطرح بوده، هرچند بعضی معتقدند که واژه «القاء» در اینجا به معنی بر زمین گذاردن و به سرغ کاری رفتن است. و لذا می بینیم مسأله به اینجا نیز منتهی نشد، بلکه آن دستور شدید به بنی اسرائیل به خاطر مرتد شدن آن گروه به صورتی که در ذیل آیه 5 سوره بقره آمده است نیز داده شد. بنیانگذار بت پرستی در میان بنی سرائیل، یعنی «سامری» نیز با آن مجازات شدید رو به رو گشت. کوتاه سخن اینکه این عکس العمل شدید به خاطر آثار عظیم آن نه تنها اشکال نداشت بلکه در آن شرائط واجب بوده است.


منابع :

  1. سیدمحمد ضیاء آبادی - تفسیر سوره ابراهیم (ع) – صفحه 103 و صفحه 122 تا 132

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402523