برخلاف نگرش غربی و تأکیدش بر نمای بیرونی ساختمان، سنت اسلامی پیش از هر چیز بر حس و حال فضای درونی تأکید می کند.... نتیجه ی چنین بینشی شکوفایی معماری داخلی است. معماری ای که به نحوه ی استقرار بنا در فضا کمتر می پردازد و بیشتر معطوف به خود فضاست. این مفهوم بازتاب وضع آرمانی بشر است: بی توجهی به نمادهای ظاهری و وجود فضایی برای رشد و نمو باطنی.... عالیترین مثال در این زمینه زن مسلمان محجبه است که فضایی محور گرداگرد خود خلق می کند و حریمی گشاده برای خود بوجود می آورد.
جان بروکس به درستی به اهمیت فضاهای رابط در معماری کشورهایی با اقلیم گرم و خشک اشاره می کند و در ادامه می گوید: «از نظر معنوی، تالار محل گذر روح از بنای جسم به باغ معناست؛ همان فضای انتقال از عالم سفلی به عالم علوی.»، اما آیا نمی شود گفت که تالار فقط است، ساده ای معمولی که در معماری بسیاری از کشورها، آن هم نه فقط کشورهای اسلامی، به کار گرفته می شود؟
متصوفه از مفهوم برزخ، حد فاضل بین این جهان و جهان آخرت، بسیار سخن می گویند و معمولا هم آن را معادل عالم خیال در نظر می گیرند. این که ویژگی معماری عادی مانند تالار را مظهر یک مفهوم والای معنوی مثل برزخ بدانیم کمی اغراق آمیز به نظر می رسد. البته کسانی این تفسیر را می پذیرند که معتقدند این جهان خالی عالم صغیری است که در دل عالمی کبیر جای گرفته و هر چیزی در این جهان بازتابی است از چیزی مهمتر در کل عالم. می گوید ابنیه و باغ های اسلامی جنبه ای جهانی دارند: ابعاد معنوی تفکر اسلامی و امتزاج آن با مفهوم عناصر معماری سنتی حلقه ی رابط ابنیه اصفهان، غرناطه و آگره است.... وجه مشترک همگی آنها این است که به دست مسلمانان و برای مسلمانان ساخته شده اند. همین یک عامل از تمامی تفاوت های ساختاری برمی گذرد و همین است که انبیه ی همه ی سرزمین های اسلامی را متحدالشکل می کند. فضا غالبا شکل چهار باغ به خود می گیرد، به نحوی که نیرو به سوی بیرون جهت می یابد. در مرکز یک عمارت یا مقبره وجود دارد که در محل تلقی چهار خیابان واقع است. از سوی دیگر، پیش تر دیدیم که بسیاری از باغ ها درون گرایند و اولویتشان حفظ حریم و خلوت است. بروکس ظاهرا به وجود هر دو نوع باغ اذعان می کند و جالب است که می گوید هر دو آن ها اسلامی است! می گوید هر دوی این باغ ها «معرف فضایی مشخصند که تجلی کامل جهان و در نتیجه تجلی بهشت را در خود جای داده است. این مفهوم در درون خود پرورنده ی نظم و هماهنگی است».
اما می دانیم که بیشتر باغ ها پرورنده ی نظم و هماهنگی اند. حتی باغ های بی حصار و به ظاهر درهم و برهمی هم که در انگلستان سده ی هجدهم مرسوم بود و کانت از آنها سخت بیزار بود، بر اصول نظم و هماهنگی مبتنی اند، هرچند این اصول به چشم نیاید. بروکس نمی تواند بگوید باغ های اسلامی یا درون گرایند یا برون گرا هر دو هم اسلامی اند، زیرا این دو قالب با یکدیگر در تضادند. پذیرفته نیست که بگوییم در معماری اسلامی تمرکز بر خود فضاست و نه بناهای فراگیرنده ی آن، زیرا در ساخت بسیاری از این بناها دقت و ظرافت بی نهایت به کار رفته است. درست است که در معماری مسجد فضای داخلی ممکن است نسبتا خالی و بی پیرایه باشد، اما خود ساختار بنا هم اهمیت دارد و چنین نیست که فقط جعبه ای باشد که فضا را در برگرفته است. هرچه باشد، مسلمانان ملزم نیستند فقط در مسجد نماز بگزارند. آنان غالبا نمازشان را در خانه یا به صورت جماعت در خیابان یا در هواپیما یا هر جای دیگری که هستند به جا می آورند. بروکس نیز مانند بسیاری دیگر از افرادی که به هنر اسلامی می پردازند، اصولی دارد که می کوشد از آن ها دفاع کند، اما مثالهایش آن قدر شسته رفته است که آن اصول را ناموجه جلوه می دهد. نظریه مقدم بر ادراک نیست، بلکه تابع آن است. در زمینه این موضوع سه نوع کتاب موجود است.
نوع اول کتاب هایی که مولف آن ها به یک دیدگاه کلی مشخص درباره ی انواع هنر اسلامی باور دارد و هر چیزی را که در این دیدگاه نگنجد به هیج وجه هنر اسلامی نمی داند. خوشبختانه امروزه دیگر کتاب هایی با این رویکرد بسیار انگشت شمار است، هرچند هنوز هستند کسانی که بر مبنای این رویکر کتاب می نویسند. آنچه رایج تر است رویکرد کتاب های نوع دوم است، که در آن نظریه و توصیف به کلی با یکدیگر بی ارتباطند. در این رویکرد، مولف نظریه ای را مطرح می کند که ظاهرا هنر مورد نظر را تبیین می کند، اما در عین حال معلوماتش درباره ی موضوع بیش از آن است که دایره ی بحث را فقط به آنچه در آن نظریه می گنجد محدود کند. در نتیجه با انبوه شرح و توصیف های جالبی روبه رو می شویم که به وضوح از محدوده های نظریه فراتر می روند، مولف هم اصلا به این موضوع اشاره نمی کند و حتی شاید متوجه آن نمی شود. سرانجام می رسیم به کتاب ها نوع سوم که مولف نظریه و توصیف را همراه یکدیگر و به شیوه ای پربار به کار می گیرد. مشکل این رویکرد آن است که مولف باید به قدرکافی مثال های مناسب ارائه کند تا بتواند صحت وسقم نظریه اش را به اثبات برساند، و در عین حال حرف جالبی بزند که شامل حال همه ی مثال های ارائه شده بشود. این نوع کتاب ها بسیار نادرند زیرا مبنای بحثشان این است که استفاده از اصطلاح «هنر اسلامی» برای توصیف سنخی از آثار محلی از اعراب ندارد. این نوع گمانه زنی های گنگ و مبهم درباره ی باغ ها در بررسی ابنیه از این هم رایج تر است، و در این مورد تأکید بر فضای درونی است. «خانه اسلامی... فرمی درونگرا است که جهت آن از درون به بیرون است، به نحوه ی که تأکید بر تزیین عناصر داخلی است... در حالی که نمای بیرونی معمولا دیواری ساده و بی زینت است». این ویژگی از آن جا ناشی می شود که «فضای محصور شده با دیوارها و دالان ها و طاق ها مهمترین عصر معماری اسلامی است». معماری غربی و معماری اسلامی بسیار با یکدیگر فرق دارند، «در معماری جدید غربی خانه درون یک فضا جای می گیرد و آن فضا به واسطه ی خطوط مرزی فرم های مادی پیرامونش مشخص و متمایز می شود. اما در بیشتر نمونه های معماری اسلامی، فضا از فرم های مادی اطرافش بریده می شود و تشخیصش به واسطه ی سطوح درونی این فرم است. بی توجهی مسلمانانان به نمای بیرونی خانه هایشان از این روست که میل ندارند میان فقر و ثروت تمایز بگذارند. به گفته ی مسلم سقا امینی «جامعه ی اسلامی به طبقات مختلف تقسیم نمی شد... نمای بیرونی خانه همه اقشار، چه غنی و چه فقیر، غالبا یکسان بوده، ساده و بی ادعا.... محله ی اعیان نشین و فقیر نشین وجود نداشت»، دلیل این موضوع آن است که «تعالیم اسلام هرگونه تکبر و فخرفروشی محکوم است». حرف درستی است، اما باید گفت که این تعالیم بر سبک زندگی ساکنان شهرهای اسلامی تأثیر محسوسی ندارد.