حضرت صالح علیه السلام از شانزده سالگی مبعوث به نبوت شد و تا یکصد وبیست سالگی به ارشاد قوم خود پرداخت و جز افراد معدودی به راه نیامدند!! عاقبت به آنها فرمود بیایید بنا را بر این بگذاریم من از بت هایی که شما می پرستید انجام کاری را می خواهم، اگر انجام دادند، من از حرف خودم دست برمی دارم و اگر نتوانستند، شما از من انجام کاری را بخواهید. اگر انجام دادم و شما مطمئن شدید که من مبعوث از جانب خدا هستم، مطیع فرمان خدایتان باشید. آنها این پیشنهاد را پسندیدند و با هم به بتخانه ی عظیمشان که هفتاد بت در آنجا داشت و فوق العاده مورد احترامشان بود آمدند. حضرت صالح علیه السلام پرسید: بت بزرگ شما اسمش چیست؟ گفتند: فلان. صالح او را با اسمش صدا زد که به من جواب بده تا از تو چیزی بخواهم. معلوم است که جواب نیامد. گفتند: آن یکی را صدا بزن. سومی و چهارمی و پنجمی و هفتاد بت را صدا زد و از هیچکدام صدایی شنیده نشد. گفتند: تو کنار برو و ما را با خدایانمان تنها بگذار. او کنار رفت و اینها مقابل بت ها به سجده افتادند و صورت ها روی خاک گذاشتند و خاک ها روی سرشان ریختند و التماس ها کردند و زاری ها نمودند که شما آبروی ما را می برید! چرا حرف نمی زنید؟ باز صدایی از آنها نشنیدند. عاقبت گفتند: بسیار خوب! حالا ما از تو می خواهیم. بیا با هم کنار آن کوه برویم. آنجا خواسته ی خود را می گوییم. پای کوه رفتند آنجا صخره و تخته سنگ عظیمی بود که برایش احترام بسیار قایل بودند و هر سال قربانی ها پیشش می آوردند. از حضرت صالح علیه السلام خواستند: از خدای خودت بخواه از درون این سنگ، یک شتر ماده ی سرخ رنگ عظیم الجثه که ده ماهه آبستن و وضع حملش نزدیک باشد بیرون بیاورد! آن پیامبر بزرگوار نیز عرض کرد: خدایا! این قوم این پیشنهاد را دارند! خدا هم که درباره ی خودش فرموده است: «انما قولنا لشیءاذا أردناه إن نقول له کن فیکون» (نحل/40)، «هنگامی که چیزی را اراده کنیم؛ فقط به آن می گوییم موجود شو؛ آن هم بی درنگ موجود می شود»، دیدند تکانی در کوه پیدا شد و صدا و ناله همچون ناله ی زن در حال زایمان از آن بلند شد و صخره شکاف برداشت و سر و گردن شتر و دنبال آن اعضای دیگرش با همان شکل و شمایلی که خواسته بودند از دل سنگ بیرون آمد و سرپا ایستاد و با چشمان نافذش به اطراف خود نگاه کرد! اقوام عنود در حالی که غرق در حیرت شده بودند گفتند: حال از خدایت بخواه که این شتر، بچه هم بیاورد! دعای حضرت صالح علیه السلام اجابت و بچه هم متولد شد و سرپا ایستاد و بنا کرد دور مادرش چرخیدن!
چرا ناقه به خدا نسبت داده شده است؟
حال قرآن گفتار حضرت صالح علیه السلام را نقل می کند که به مردم گفت: «ویا قوم هذه ناقة الله لکم آیه» (هود/64)، «ای مردم! این ناقه ی خدا و آیتی برای شماست». اینکه به خدا نسبت داده شده که این ناقه ی خداست – به اصطلاح – از باب اضافه ی تشریفی است. از این قبیل نیست که ما می گوییم: این ماشین من، خانه ی من، لباس من است. ما به اینها محتاجیم. احتیاج به لباس و مسکن و مرکب داریم تا به وسیله ی آنها رفع نیاز از خود بنماییم اما خدا که غنی مطلق است؛ احتیاج به چیزی ندارد. در عین حال به کعبه می گوییم «بیت الله» یعنی خانه ی خدا. خدا خودش به حضرت ابراهیم علیه السلام فرموده است: «طهر بیتی للطائفین» (حج/26)، «خانه ی من را برای طواف کنندگان] از آلودگی بت ها و از هر گونه آلودگی پاک[ گردان..». به ماه رمضان می گوییم شهرالله یعنی ماه خدا. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در خطبه ی شبعانیه اش فرمود: (ایها الناس قد اقبل الیکم شهر الله)، «ای مردم! ماه خدا رو به سوی شما آمد». در مورد روح انسان فرموده است: «نفخت فیه من روحی» (حجر/29)، «از روح خودم در آدم دمیدم».معلوم است که خدا نه جسم دارد و نه روح. اینجا هم فرمود است: «هذه ناقة الله»، «این شتر خداست» درحالی که او نیازی به مرکب و مسکن ندارد. در تمام این موارد اضافه و نسبت به خدا از باب اضافه ی تشریفی است یعنی منظور شرف بخشیدن به چیزی و اعلان عظمت وکرامت آن چیز در نزد خداست. کعبه، خانه ی خداست یعنی دارای شرف و جلالت خاصی است و باید احترام آن رعایت شود. ماه رمضان در میان ماه های سال امتیاز دارد و باید از برکات آن برخوردار شوید. روح آدمی نیز نسبت به جسمش دارای مکرمت و عظمت خاصی است و هدف از خلقتش نیل به لقاء الله و دیدار خداست و آنچنان شریف است که خدایش فرموده: از آن من است و باید در حفظ و حراستش از آلودگی ها مراقبت کامل داشته باشید! آنگونه که در حفظ حرمت کعبه خانه ی من کوشا می باشید. در مورد ناقه ی صالح هم می فرماید: این ناقه و شتر خداست و باید در حفظ حریم آن ساعی باشید و آن را آیتی از جانب خدا بدانید که به منظور راهیابی شما به سوی خدا، به طور خارق العاده و اعجازآمیز ایجاده شداست تا ایمان به نبوت آورنده اش بیاورید و خود را به کمال قرب خدا برسانید.
خارق العاده بودن ناقه صالح علیه السلام
«فذروها تأکل فی ارض الله ولا تمسوها بسوء فیأخذکم عذاب قرب»(هود/64)، «آن را آزاد بگذارید و به حال خودش رها کنید تا در زمین خدا به چرا مشغول شود. از آسیب رساندن به آن برحذر باشید و آزارش ندهید] که در آن صورت[ به زودی عذاب خدا شما را فرا خو اهد گرفت». این شتر از نظر خارق العاده بودنش دارای خصائصی بوده از جمله اینکه طبق دستور خدا آب آشامیدنی شهر میان او و اهالی شهر سهم بندی شد به این گونه که یک روز تمام آب شهر اختصاص به ناقه داشته باشد آن روز اهالی شهر و چارپایانشان از آب استفاده نکنند و روز دیگر آب در اختیار اهالی و چارپایانشان باشد و آن روز ناقه از آب شهر بهره ای نداشته باشد. در قرآن نیز اشاره ی اجمالی به موضوع تقسیم آب شده است؛ در سوره ی مبارکه ی شعرا می فرماید: «قال هذه ناقة لها شرب ولکم شرب یوم معلوم»، «]صالح علیه السلام[ گفت: این ناقه ای است که نوبتی از آب از آن او، و نوبت دیگری در روز معلومی از آن شما باشد». در سوره ی مبارکه ی قمر می خوانیم: «ونبئهم ان الماء قسمه بینهم کل شرب محتضر»، «]به صالح گفتیم:[ مردم را با خبر کن که آب باید در میان آنان و ناقه تقسیم شود و هر صاحب نوبتی باید در نوبت خود حاضر شود». شرب به معنی نوبت آب، که می شود محتضر و صاحب نوبت یعنی ناقه و مردم. امام در مورد محتضر، همانگونه که انسان در لحظات اشراف به مرگ می شود محتضر، و حضرت ملک الموت و فرشتگان قبض روح می شوند محتضر، اینجا هم آن آبشخور محتضر است و مردم و شتر که به سوی آن می آیند محتضرند. در هر نوبتی باید صاحبش کنارش حاضر باشد. در سوره ی شمس هم می فرماید: «فقال لهم رسول الله ناقة الله وسقیاها»، «]صالح علیه السلام[ رسول خدا به آنها گفت: ناقه ی خدا را با آبشخورش واگذارید و مزاحمش نشوید».
چگونگی تقسیم آب بین ناقه و قوم حضرت صالح علیه السلام
تفصیل موضوع تقسیم آب در روایت چنین آمده است: «قوم گفتند: ما ایمان به تو نمیآوریم مگر اینکه یک شتر ده ماهه آبستن از کوه بیرون بیاوری. خدا همانگونه که خواسته بودند ناقه از صخره بیرون آورد».
«سپس خدا به صالح وحی کرد: ای صالح! به مردم بگو: خدا برای این ناقه چنین مقرر کرده که نوبت آب یک روز از آن ناقه باشد و یک روز از آن شما».
«ناقه در روز نوبت خود می آمد و آب را می خورد و در مکان معینی می ایستاد و اهالی شهر از بزرگ و کوچک می آمدند و از او شیر می دوشیدند و می نوشیدند».
«فردای آن روز مردم به سوی آبشان می رفتند و و آن روز ناقه ]به سوی آب نمی رفت و[ از آب نمی نوشید». مدتی به این کیفیت گذشت و طبعا افرادی، با دیدن این آیت الهی به جناب صالح می گرویدند و این، سبب خشم ملا از ثروتمندان و قدرتمندان که دین و پیامبران خدا را مزاحم خود می بینند می شد و ناقه را عامل اصلی گرایش مردم به جناب صالح علیه السلام می دیدند و لذا به فکر ازبین بردن ناقه افتادند. در هر زمان افراد شروری (به اصطلاح امروز تروریست) هستند که با گرفتن پول و تطمیع از جهات گوناگون آماده ی هرگونه قتل و جنایت می باشند. در میان قوم ثمود هم فردی به نام قدار بن سالف برای پی کردن نافه اعلام آمادگی کرد و قرآن از او تعبیر به «اشقیها» یعنی شقی ترین قوم خود نموده است، «کذبت ثمود بطغواها* اذا انبعث اشقاها» (شمس/12-11)، «شقی ترین قوم ثمود طغیانگر بپا خاست». او با جمعی از همدستان سر راه ناقه که از آبشخور برمی گشت کمین کردند و در فرصت مناسبی آن مرد اشقی تیری به سمت ناقه انداخت به پای ناقه اصابت کرد و با تیر دوم از پا درآمد و روی زمین افتاد. دیگر همدستان از کمین درآمده با حربه ها هجوم آورده و ناقه را کشتند! بچه ی ناقه که چنین دید؛ از دست اشقیا گریخت و بالای کوه رفت و سربه آسمان گرفت و سه بار ناله ای جانسوز کرد.