معرفی افراد معارض با کلام قرآن

معجزه آن است که دیگران را به مقابله دعوت کند و همه در برابر آن عاجز گردند، و از آنجا که قرآن همه جهانیان را به مقابله دعوت کرده این سوال پیش می آید از کجا که در طول تاریخ کسی همانند آن را نیاورده باشد؟! پاسخ این سوال روشن است، زیرا این موضوع مسأله کوچکی نیست که تاریخ بتواند آن را فراموش کند، این با سرنوشت یک مذهب بزرگ و سرنوشت رقبای آن که در دنیا قدرت زیادی دارند و سالیانه مبالغ بسیار هنگفتی را خرج مبارزه و معارضه با اسلام می کنند دارد، اگر چنین اتفاقی می افتاد همه جا آن را تابلو کرده، روی آن شعار می دادند و بهره برداری گسترده تبلیغاتی می کردند، بنابراین به مصداق ضرب المثل معروف لوکان لبان: «اگر چنین چیزی بود حتما آشکار می شد». باید هر نوع مبارزه و معارضه در این زمینه آشکار شود. و لذا پاره ای از افراد را که شاید هرگز به فکر معارضه با قرآن نیفتادند به این کار متهم ساخته و روی آن تبلیغ کرده اند، این نشان می دهد که در مجموع، مخالفان اصرار فراوانی روی چنین مسأله ی داشته اند به همین دلیل به هر وسیله ممکنی برای وصول به مقصد خود متشبث شده اند. تنها کسی که نام او در تاریخ ثبت شده «مسیلمه» مشهور به «کذاب» است که در همان عصر پیامبر (ص) در سرزمین «یمامه» (از نواحی  شرق حجاز) قیام کرد و دعوی پیامبری نمود. او که نام اصلیش «مسیلمه بن حبیب» بود در اواخر عمر پیامبر اکرم (ص) (در سال دهم هجرت) دعوی خود را اشکار ساخت و سعی داشت در همه چیز تا آنجا که می تواند تقلید رسول خدا (ص) کند. او مدعی بود که فرشته ای به نام «رحمن» بر او نازل می شود، و آیاتی همانند قرآن بر او می آورد. می گویند او از پیامبر اسلام (ص) درخواست نمود که وی را در پیامبری شریک سازد و وصیت نماید که پس از رحلت آن حضرت (ص) جانشین او گردد تا دست از مخالفت بردارد.

از قرائن چنین برمی آید که دست «تعصبهای قبیله ای» پشت سر مسیلمه بود و او را در این کار تأیید می کرد. مردم یمامه نیز می خواستند به این وسیله برتری و سیادت قریش و مردم مکه و مدینه را که در سایه مقام نبوت پیامبر اسلام بوجودآمده بود از بین ببرند، از این رو به دنبال مردی حادثه جو، جاه طلب و مادی می گشتند. این صفات را در مسیلمه یافتند، ولی سخنانی که از او به عنوان معارضه با قرآن نقل شده نشان می دهد که گذشته از همه اینها، او مردی سبک مغز بود، و بی آنکه به محتوای سخن بیندیشد به دنبال «سجع» در کلمات بود. از جمله عبارات مضحکی که از وی در این زمینه نقل شده و به اصطلاح تقلیدی است از قرآن، این کلمات است: «والبذرات بذرا، والحاصدات حصدا، والذاریات قمحا، والطاحنات طحنا، والعاجنات عجنا، والخابزات خبزا، والثاردات ثردا، والاقمات لقما، اهاله وسمنا»، «قسم به دهقانان و کشاورزان! قسم به دروکنندگان، قسم به جداکنندگان گندم از کاه، قسم به خمیرکنندگان، قسم به نان پزندگان، قسم به تردیدکنندگان و قسم به لقمه برداران با چربی  و روغن»!

گویی می خواسته است، با این جمله های مضحک به مقابله آیات سوره عادیات یا ذاریات برود. قرآن می گوید: «والعادیات ضبحا- فالموریات قدحا- فالمغیرات صبحا- فاثران به نفعا- فوسطن به جمعا- ان الانسان لربه  لکنود.....»، «سوگند به اسبهایی که شیحه زنان به سوی میدان نبرد پیش می روند! (و آنچنان سربازان را به سرعت می برند که) از برخورد سم آنها به سنگها برق می جهد و با دمیدن صبح بر دشمن یورش می بردند و سپس گرد و غبار در فضا پراکنده می گردد (سوگند به اینها) که انسان ارزش نعمتهای پروردگار خود را نمی داند و کفران می کند، و به جای استفاده از آنها در مسیر خوشبختی، اسباب بدبختی خود را با آنها تهیه می کند».

ببین تفاوت ره از کجا است تا به کجا! در عبارت دیگری از او نقل می کنند که این آیات را بر خود نازل کرده است! «یا ضفدع بنت ضفد عین، نقی ما تنقین اعلاک فی الماء واسفلک فی الطین لاالماء تکدرین ولا الشارب تمنعین»، «ای قورباغه ماده، ای دختر قورباغه!، آنچه می خواهی صدا کن!، نیمی از بالای بدنت در آب و نیم پایین آن در گل است! نه آب را گل آلود می کنی، و نه کسی را از نوشیدن آب جلوگیری می نمایی».

سایر سخنان و به اصلاح آیات دیگری که از او نقل شده نیز همینگونه  است، بلکه بعضی بدتر، و بعضی حتی رکیک است که صرفنظر کردن از ذکر آنها اولی است. از عباراتی که از وی نقل شده به خوبی استفاده می شود که او تنها به سجع عبارات اهمیت می داد،  و مسجع بودن را کافی می دانست، درست همانند اشعاری که در زمان ما برای کودکان می سازند که مطالب بی ارزش و مبتذل و گاه بی معنی و نامربوط را در الفاظ شعری می ریزند و تنها به قافیه آن اکتفا می کنند.

1- مورخان نوشته اند که در عصر او زنی به نام «سجاح» (بر وزن تباه!) بود که در دروغ گفتن، ضرب المثل شمرده و عرب می گفت: «فلان اکذب من سجاح»، «فلانکس از سجاح هم دروغگوتر است». او که از طایفه بنی تمیم بود نیز دعوی نبوت و نزول وحی داشت، و گروهی از او متابعت کردند. او نیز الفاظ مسجعی مانند «مسیلمه» به هم می بافت. می گویند پیروان این دو که در نزدیکی هم زندگی می کردند، آماده جنگ با یکدیگر شدند، ولی مسیلمه از در حیله و مکرر وارد شد و با سجاح خلوت کرد و گفت: آیا مایلی که با تو ازدواج کنم و طایفه تو و طایفه من، دست بدست هم دهند و عرب را بخوریم! او رضایت داد و سه روز نزد او بماند و چون بازگشت، طایفه اش به او گفتند در این ازدواج مهریه چه بود؟ او نزد مسیلمه آمد و مطالبه مهر کرد، مسیلمه کسی را مأمور کرد که در بین آن دو طایفه ندا در دهد و بگوید مهر سجاح، بخشیدن و حذف نمازهای صبح و شام است که در آیین محمد آمده است. هنگامی که مسیلمه- در «جنگ یمامه» بعد از پیامبر اسلام (ص) به دست وحشی، (قاتل معروف حمزه علیه السلام)-، کشته شد، این زن اظهار اسلام نمود. و این دو چنان به دروغگویی معروف شدند که شاعری در حق آنها می گوید:

والت سجاح و والاها مسیلمه                                        کذابه من بنی الدنیا وکذاب

«سجاح، مسیلمه را دوست داشت، و او هم سجاح را- زن دروغگویی از ابناء دنیا در کنار مرد دروغگوئی قرار گرفت»!

2- «اسود عنسی» از کسانی بود که در اواخر عمر پیامبر (ص) به معارضه با قرآن برخاست. او نیز چنین می پنداشت که برای معارضه با قرآن کافی است کلمات مسجعی را به هم تلفیق کند هرچند محتوایی نداشته باشد. «اسود عنسی» از طایفه بنی مذحج بود و در ایام حجة الوداع (در اواخر عمر مبارک پیامبر) به ادعای پیامبری برخاست و دوران دعوی نبوتش بیش از چهار ماه به طول نیانجامید. او بر «بحرین» و «نجران» و پاره ای از بلاد «یمن» و سواحل «خلیج فارس» و غیر آن دست یافت، و سرانجام در یمن «فیروز» ایرانی با کمک همسرش کشته شد،  و مژده قتلش هنگام حیات رسول خدا (ص) به مدینه رسید. گفته می شود او در مناطقی می زیست که دارای انحطاط فکری و آلودگی اخلاقی بودند و به همین دلیل گروهی از بی بندوبارها از او پیروی کردند. او تنها در معارضه با قرآن به سجع کلمات می اندیشید نظیر آنچه در بالا از مسیلمه نقل شد، ولی به زودی پیروانش به فساد عقیده او پی برده دست از وی کشیدند.

3- بعد از پیامبر (ص) نیز افرادی را به معارضه با قرآن متهم ساخته اند هر چند نسبت دادن این کار به آنها از نظر تاریخی مسلم  نیست، شاید ملاحظه پاره ای از کلمات مسجع بعضی از ادبای عرب، سبب شده که افراد ناآگاهی این معنی را به آنها نسبت دهند، و یا دشمنان آگاه، با طرح این احتمال بخواهند بهره برداری کنند. از جمله آنها «عبدالله بن مقفع» از نویسندگان و ادبای معروف قرن دوم هجری است و در عصر امام صادق(ع) می زیسته است. می گویند او در آغاز مسیحی بود و بعد اسلام آورد ولی احاطه کاملی به زبان فارسی داشت و بعضی از کتب فارسی  را به عربی ترجمه نمود که از آن جمله کتاب «کلیله و دمنه» است. در مقدمه ای که بر این کلمات نوشته به وضوح اظهار اسلام می کند، ولی می گویند گاه کلمات زننده ای از او شنیده شده و به واسطه همانها سرانجام به دست «سفیان بن معاویه مهلبی» امیر بصره که ظاهرا  اختلافهایی با او داشت کشته شد. می گویند هنگامی که سفیان می خواست او را در تنور آتش بیفکند، به او گفت من تو را می کشم و هیچ ایرادی بر من نیست چون تو زندیقی و عقاید مردم را خراب کرده ای! به هرحال اعتقادات او دقیقا برای ما روشن نیست ولی آنچه مسلم است او داعیه معارضه با قرآن نداشته است، اما بعضی می گویند کتاب معروف «الدره الیتیمه» را به این منظور نوشته است. خوشبختانه کتاب مزبور در دسترس ما است و چندین بار چاپ شده و کمترین اشاره ای در این کتاب به مسأله معارضه با قرآن دیده نمی شود، و معلوم نیست چرا چنین نسبتی به او و کتابش داده اند. به هرحال هیچ سند تاریخی که گواه بر معارضه او بر قرآن باشد در دست نیست و کتاب مزبور هرچند ادیبانه نوشته شده، اما چیزی که قابل معارضه با قرآن باشد،  در آن وجود ندارد.

4- «ابوالعلاء معری» نیز از کسانی است که چنین نسبتی به او داده شده است. او از نویسندگان و شعرای معروف قرن پنجم هجری است. او مرد ملحدی بود و سخنان زننده ای از او نقل شده، حتی وضع او قابل مقایسه با «عبدالله بن مقفع» نیست، ولی به هرحال سند تاریخی که نشان دهد او در فکر معارضه با قرآن بوده در دست نداریم، و ظاهرا انتساب چنین نسبتی به او به خاطر اتهامش به بی دینی و الحاد از یک سو، و ادیب  و نویسنده و شاعر بودنش، از سوی دیگر است. او حتی عبارت پردازیهای مسجع «ابن راوندی» را در «کتاب التاج» به باد سخریه گرفته، و در رساله ای که به نام «الغفران» در پاسخ التاج نگاشته، با صراحت می گوید که قافیه پردازیها و سجع های ابن راوندی، چیزی جز مانند آنچه کاهنان با هم می بافتند و می گفتند اف و تف و جورب وخف، نمی باشد. به این ترتیب او نیز به این نکته توجه می دهد که بافتن عبارات مسجع بی محتوا کمترین ارزشی ندارد. جالب اینکه در همان رساله «الغفران» گفتار جالبی درباره «قرآن» دارد که نشان می دهد به عظمت  قرآن و محتوای آن، اعتراف داشته (هرچند آن را وحی آسمانی نمی دانسته). او با صراحت می گوید: «هنگامی که یک آیه از قرآن در میان سخنان دیگر واقع شود مانند ستاره درخشانی است که در شب تاریک می درخشد»!

5- «احمد بن حسین کوفی» شاعر معروف به متنبی، چنانکه از نامش پیداست ادعای نبوت کرد. او از ادبای قرن چهارم هجری بود و از ذوق شعری بهره فراوانی داشت. در آغاز قبول اسلام کرد ولی می گویند بعدا دعوی نبوت نمود، و جالب اینکه دعوی او د رسن هفده سالگی بود. در حواشی «کتاب اعجاز القرآن رافعی» آمده است که در سال 320 مدعی نبوت گردید و جمعی از «بنی کلب» از او پیروی کردند. امیر «حمص» او را به زندان انداخت و یاران او متفرق شدند و پس از این کار توبه نمود و آزاد شد و بعدا به کلی منکر این امر گردید، مدتی نزد «سیف الدوله» مقرب بود و هرگاه در مجلس او نامی از دعوی نبوت می آمد، انکار می کرد، و سرانجام در سال 354 به دست «فاتک بن ابی جهل» به سبب اختلافی که با اطرافیان «عضدالدوله دیلمی» پیدا کرد، کشته شد.

6- یک دیگر از کسانی که فکر معارضه قرآن در سر می پروراند، «احمد بن یحیی» معروف به ابن راوندی است که از متکمان معتزله بود، و همواره با ملحدان و مخالفان اسلام ملازم، چون او را ملامت می کردند، می گفت می خواهم عقاید آنها را به دست آورم، سپس تظاهر به الحاد کرد و با مردم منازعه می نمود. می گویند: پدر او یهودی بوده و اسلام آورد، لذا بعضی از یهود به بعضی از مسلمین می گفتند ابن راوندی کتاب شما را تباه می کند آنگونه که پدرش کتاب یهود را تباه کرد. نوشته اند که بر مذهبی استقرار پیدا نمی کرده و برای یهود کتابی در رد اسلام به نام «البصیر» در برابر چهارصد درهم نوشت، و پس از اتمام آن در مقام ردش برآمد، یکصد درهم گرفت و از آن خودداری نمود. میگویند او در مقام معارضه با قرآن دست به تألیف کتابی به نام «التاج» زد ولی تاکنون نمونه ای از آن کتاب به دست نیامده، و این همان کتابی است که «ابوالعلاء معری» درباره آن می گوید: «اما تاجه فلیس نعلا! و هل تاجه الاکما قالت الکهنه: اف و تف وجورب وف»، «یعنی آنچه را او کتاب تاج نهاده، ارزش کفش را هم ندارد آیا قافیه پردازیها و سجع های ابن راوندی چیزی جز مانند آنچه کاهنان به هم بافتند و می گفتند اف وتف و جورب وخف می باشد؟»

از مجموع آنچه گفته شد بخوبی استفاده می شود که هیچکس پاسخ مثبتی به دعوت قرآن به مبارزه و مساله تحدی نداده است با اینکه به اصطلاح توفر دواعی بر نقل آن بوده است، یعنی از زمان مشرکان عرب و اهل جاهلیت تا به امروز که دستگاههای استکباری، برای درهم کوبیدن اسلام و قرآن بزرگترین سرمایه گذاری را می کنند و قاعدتا اگر می توانستند ادبای عرب، و علمای غیر عرب را برای آوردن چیزی همانند قرآن بسیج کنند، حتما فروگذار نمی کردند. و اینکه می بینیم در طول تاریخ افرادی جز امثال مسیلمه و سجاح با آن رسوایی ها، قدم به این میدان نگذاردند به خوبی درمی یابیم که این امر امکان پذیر نبوده است، وگرنه بهترین مستمسک را به دست دشمنان سرسخت می داده است، و روی آن همه جا تبلیغ فراوان می کردند، و این است معنی عجز و ناتوانی از معارضه در برابر قرآن.


منابع :

  1. ناصر مکارم شیرازی –پیام قرآن 8 – از صفجه 104 تا 112

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/402859