ابن رشدیان متقدم

فارسی 4463 نمایش |

گرایش ارسطویی در دانشگاه پاریس

ابن رشدیان متقدم عبارتند از: آلبرت کبیر، توماس آکوئینی و بوناونتوره، که جملگی الهیدان بودند و مدرس دانشکده ی الهیات دانشگاه پاریس. این الهیدانان بودند که اول بار به آثار مابعدالطبیعی ارسطو علاقه نشان دادند و از این آثار بهره گرفتند، و اهمیت متون فلسفی ای را که به تازگی در دسترس ایشان قرار گرفته بود دریافتند. ولی تقریبا از اواسط قرن سیزدهم استادان و مدرسان دانشکده ی صناعات در پاریس (یا، به بیان دقیق تر، گروهی از آن استادان و مدرسان) افزون بر توجه به آثار منطقی ارسطو، به نوشته های مابعدالطبیعی، کیهان شناسانه و اخلاقی ارسطو نیز عطف توجه کردند. بی تردید توجهی که در دانشکده ی الهیات به ارسطو مبذول می شد سبب ساز علاقه ی ایشان بود. به هر روی، فعالیت الهیدانان در این خصوص به عطف توجه همکاران ایشان در دانشکده ی صناعات نسبت به کل نظام ارسطویی کمک کرد.

اختلاف در نگرش اعضای دانشگاه پاریس نسبت به ارسطو
اما دیری نگذشت که اختلاف عظیم در نگرش و روش بین اعضای این دو دانشکده پدیدار شد. فیلسوف- الهیدانی چون آلبرت یا توماس مایل نبود مکتب ارسطو را بدون جرح و تعدیل بپذیرد؛ زیرا به نزد آنان روشن بود که برخی نظریه های ارسطو با الهیات راست کیشانه ی مسیحی مغایرت دارد خاصه اگر تفاسیر ابن رشد تعبیر راستین فلسفه ی ارسطو محسوب می شد. ولی گروهی مدرس در دانشکده ی صناعات پیدا شدند که به کلی حاضر بودند کل مکتب ارسطو را به دیده ی قبول بنگرند بدون آنکه نگران آن باشند که آیا همه ی نظریه های ارسطو از حیث الهیاتی راست کیشانه است یا نه. و لااقل برخی از ایشان تردیدی به خود راه نمی دادند که تفاسیر ابن رشد تعبیر صحیح آرای ارسطوست، علی الخصوص در زمینه ی واحد بودن عقل در جمیع افراد نوع انسان. از این روست که معمولا ایشان را «ابن رشدی ها» خوانده اند.

تفسیر ژیلسون از منازعۀ فوق

نگرش سطحی درباره ی این وضعیت ممکن است برخی را به این نتیجه گیری راهنمایی کند که الهیدانان که واجد عقاید پیش انگاشته ای بودند، طبیعتا ناگزیر بودند به تحریف اندیشه ی ارسطو دست یازند تا او را با آن عقاید پیش انگاشته دمساز کنند. در مقابل، استادان دانشکده ی صناعات کمتر دچار پیش داوری بودند. آنها از آزادی و استقلال فلسفه در مقابل استبداد الهیات دفاع می کردند. ولی تفسیری از این دست نشان از کژفهمی اساسی وضعیت دارد. اولا، در ابتدا این، الهیدانان- فیلسوفان، بودند که اگر می خواستند نظریات الهیاتی و دینی خود را با مکتب ارسطو بسنجند، مجبور بودند که از منظری انتقادی در نظریه ها و استدلالهای ارسطو بازاندیشی کنند. و این واقعیتی تاریخی است که تلاشهای سازنده در فلسفه طی قرن سیزدهم از ناحیه ی الهیدانان – فیلسوفان بود، نه از ناحیه ی اعضای دانشکده ی صناعاتی، که تمایل داشتند فکر ارسطو را تجسم عقل و ذروه ی نبوغ انسانی بدانند، و فلسفه را با مکتب ارسطو معادل گیرند.

گرایش افراطی اعضای دانشکده ی صناعات به ارسطو
به جهت همین واقعیت است که پاره ای از مورخان معتقد بوده اند که اطلاق نام «ابن رشدی ها» بر اعضای دانشکده ی صناعات نامگذاری خطایی است. زیرا، فی المثل، آنها هنگامی که نظریه ی وحدت نفس [که منتسب به ابن رشد است] را شرح و تفصیل می دادند این کار را از آن رو نمی کردند که این نظریه، نظریه ی ابن رشد بود، بلکه دلیل کارشان این بود که معتقد بودند نظریه ی مزبور نظریه ی ارسطوست، که ابن رشد آن را به درستی تفسیر کرده است. پس اطلاق نام «ابن رشدی ها» بر ایشان خطاکاری در تعیین محل تأکید است: درست تر این است که ایشان را «ارسطوییان تمام عیار» بخوانیم. این مدعا به نظر ما بسیار خردپسند است. آن نظریه ی اصلی که تعبیر و تفسیر خاص ابن رشد از ارسطو بود، نظریه ی وحدت نفس انسانی بود که به صورتی بر آن تأکید شده بود که انکار خلود شخصی را در پی داشت؛ و این نظریه نیز در پاریس محکوم شد؛ اما نظریه ی مزبور به هیچ وجه یگانه قضیه ی مشکل آفرینی نبود که «ابن رشدی ها» مطرح کرده بودند، هرچند نظریه ای بود که بیش از سایر نظریات آنها جلب توجه کرد. بدین قرار، دلیل محکمی در دست داریم که «ابن رشدی ها» را «ارسطوییان تمام عیار» بخوانیم. ولی، با همه ی این احوال، نام چندان اهمیتی ندارد؛ و سهل تر است که آنها را «ابن رشدی ها» بنامیم. اما مهم این است که بدانیم در نزد ایشان این ارسطو بود که «الفیلسوف» به شمار می رفت و ابن رشد «المفسر» محسوب می شد.

نسبت دین و فلسفه از نظر ابن رشدی ها

وقتی ابن رشدی ها یا ارسطوییان تمام عیار به دلیل آرا و اقوال الهیاتی بدعت آمیز خویش مورد حمله قرار گرفتند، پاسخ عجیبی دادند. آنها گفتند که صرفا قصد شرح آرای ارسطو را دارند. به تعبیر دیگر، ایشان در مقام دلیل آوردن برای بی التفاتی خویش نسبت به سازگار کردن فلسفه و الهیات اظهار داشتند که کارشان کار مورخان است. بانیان محکومیت سال 1277 تأکید داشتند که برخی اعضای دانشکده ی صناعات بر این باورند که قضایای مشکل آفرین «بر طبق فلسفه درستند ولی بر طبق ایمان مسیحی نادرستند». اگر این تأکید واقعا بازنمای طرز فکر ابن رشدی ها باشد، موضع ایشان را می توان به اشکال گوناگونی تعبیر کرد. می توان گفت که ابن رشدی ها نظریه ی «حقیقت دوگانه» (theory double – truth) را از سر تمایلی احتیاط آمیز به پرهیز از اتهام ارتداد پیش می نهادند.
حتی می شود گفت که در نظریه ی ایشان این معنای ضمنی نهفته بود که وحی مسیحی افسانه ای بیش نیست. با این همه، اگر تبیین موضع ابن رشدی ها که به ایشان نسبت داده می شد جدی باشد، باید آن را به گونه ای تعبیر کرد که، فی المثل، حاکی از این معنا باشد که عقل انسان، که در مقام طبیعی (مقامی که فلسفه به آن می پردازد) در تمام اعضای نوع انسان تعدادا واحد و یکسان است، به طرز معجزه آسایی با فعل الهی، که الهیات به آن می پردازد، متکثر شده است. ولی اشکال کار در این است که این چیزی نیست که ابن رشدی ها می گفتند. به طور مثال، سیگر بربانتی به صراحت تمام می گفت که تنها یک حقیقت وجود دارد، که حقیقت وحیانی است، و اهداف فلسفه صرفا شرح و تفسیر آرای فلاسفه، و در رأس آنها ارسطو، است. حال که مقصود فلسفه شرح و تفسیر است، پس باید آرای ارسطو را طابق النعل بالنعل شرح داد، حتی اگر با آنچه درست می انگاریم مغایر باشند. اگر این بیان بازنمای طرز فکر واقعی ابن رشدی ها باشد، به نظر می رسد که وقتی بانیان محکومیت سال 1277 نظریه ی حقیقت دوگانه را به ایشان نسبت می دادند چیزی را بیان می کردند که، به زعمشان، نتایج منطقی موضع ابن رشدی ها بود. این نیز برمی آید که شخصی همچون سیگر بربانتی (siger of Brabant) کار فیلسوف را تا مرتبه ی کار مورخ فلسفه پایین آورد.
در این صورت، دلایل زیادی در اختیار داریم که بگوییم بیهوده است که از ابن رشدی های قرن سیزدهم انتظار تفکر فلسفی سازنده داشته باشیم؛ زیرا آنها، بنابر ادعای خودشان، صرفا آرای فلاسفه ی گذشته را گزارش می کنند. ولی اگر فرض کنیم که بانیان آن محکومیت با شناختی بیش از آنچه ما می توانیم حاصل کنیم از طرز فکر واقعی ابن رشدی ها سخن می گفتند، چنین برمی آید که پاسخ ابن رشدی ها از سر صدق و اخلاص نبوده است. قرائن و ادله ی موجود به راستی آن قدر نیست که ما را قادر سازد قاطعانه معلوم داریم که پاسخ ابن رشدی ها صادقانه بوده است یا نه، یا، اگر صادقانه نبوده، طرز فکر واقعی ایشان دقیقا به چه شکل بوده است. با این حال، توماس قدیس نیز باور نمی کرد که ابن رشدی ها صرفا اشتغال به گزارش آرای ارسطو دارند.

عدول از تفسیر افراطی فلسفه ارسطو

این نیز اهمیت دارد که بعد از محکومیت سال 1270، ابن رشدی ها، یا برخی از آنها، از تعلیم پنهانی آنچه قبلا در انظار تعلیم می دادند دست نشستند. سیگر بربانتی (حدود 1235-1282)، که در دانشکده ی صناعات پاریس درس می داد، مشهورترین عضو این جماعت بود. او مدعی بود که فلسفه ی ارسطو را شرح می دهد. در این شرح، عالم، قدیم نمایانده می شود؛ و هیچ نوعی عضو نخستینی ندارد. فرآیندی چرخه ای و بازآیند از رخدادهای موجب وجود دارد، و مشیت الهی در کار نیست. در انسان، عقل مبدأیی مجزاست، که در تمام انسانها تعدادا یکی است، و فعالیت آن مشروط و محدود به تصورات مختلفی است که معلول تجربه های حسی مختلف هستند. خلود شخصی در کار نیست. برخی معتقد بودند که بعد از محکومیت سال 1270 سیگر بربانتی آرای خود را در جهت تومیسم جرح و تعدیل کرده است. قرائن و ادله ی موجود در این باره چندان مسلم نیست. ولی به هر صورت، اگر بنا باشد مدعای سیگر را همان طور که هست بپذیریم، یعنی به این صورت که او صرفا در کار گزارش آرای ارسطو بوده و عقاید خود را بیان نمی کرده است، موارد عدول او از مواضع پیشین خویش تغییراتی در شرح و تفسیر او از ارسطو بوده نه در آرای خود او. ولی ممکن است این موارد عدول از مواضع نشان از تغییر عقیده ای واقعی داشته باشند.

علل محکمیت سال 1277

در سال 1277 محکومیت دیگری رخ داد و اتین تامپیه (Étienne Tempier)، اسقف پاریس، حدود 219 قضیه را تخطئه کرد. این محکومیت عمدتا متوجه سیگر بربانتی و بوئتیوس داکیایی (Boethius of Dacia)، اهل سوئد، بود. از جمله عقاید بوئتیوس داکیایی یکی هم این بود که فلاسفه قادرند به تنهایی به سعادت راستین نایل شوند که عبارت است از معرفت حقیقت و به جای آوردن کردار نیک؛ و به تعبیر دیگر، پرورش طبیعی عالی ترین قابلیتهای انسان. مثل روز روشن است که بوئتیوس آن دریافت از سعادت را شرح و بسط می داد که در اخلاق (Ethics) ارسطو وجود دارد. ولی آیا او مشتغل بود به صرف گزارش اندیشه ی ارسطو، یا بیان عقیده ی خودش، فارغ از جمیع ملاحظات الهیاتی و بدون اینکه بخواهد این آموزه ی مسیحی را مردود شمرد که غایت قصوای انسان، غایتی که اصلا و ابدا به فلاسفه محدود نمی شود، نوعی عاقبت به خیری فوق طبیعی است که در حیات اخروی می توان بدان نایل شد؟ ما واقعا جواب این سؤال را نمی دانیم.

محکومیت سال 1277م و توماس
اما، با اینکه محکومیت سال 1277 در درجه ی اول متوجه سیگر و بوئتیوس بود، دامنگیر برخی قضایای مورد اعتقاد آکویناس و شماری دیگر از الهیدانان نیز شد، و البته این چیزی بود که بانیان آن محکومیت نیز می خواستند. به نظر می رسید هدف این بود که ارسطو گرایی مسیحی آکویناس را به ارسطو گرایی بدعت آمیزی که در دانشکده ی صناعات شرح و بسط داده می شد ربط دهند، و بدین قرار هر دو را نابود کنند. احتمالا خصومت روحیانیون آزاد با روحانیون عضو فرقه در این ماجرا نقشی داشت. به هر روی، توماس قدیس پیشتر کاملا معلوم داشته بود که ابن رشدی نیست. او اثر خود به نام درباره ی وحدت عقل در رد ابن رشدی ها (On the Unity of the Intellect against the Averroists) را در سال 1270 تصنیف کرد، یعنی همان سالی که محکومیت اول رخ داد. ولی برخی از آرای او که محکومیت سال 1277 دامنگیر آنها شد (فی المثل این نظریه که ماده اصل تفرد است) مورد اعتقاد سیگر بربانتی هم بود.
این امری طبیعی بود، زیرا این آرا در ارسطو سرچشمه داشتند یا اشکال بسط یافته ی آرای ارسطو بودند. پس در این باره چندان نمی توان تردید کرد که تنظیم کنندگان سیاهه ی قضایایی که در سال 1277 محکوم شدند با کل مکتب ارسطو دشمنی داشتند. ولی گرچه ایشان در نظر داشتند ضربه ی مهلک را بر پیکر مکتب ارسطو یا ارسطوگرایی وارد آورند، در نیل به آرزوی خویش توفیق نیافتند. برای بازگشت به وضعی که پیش تر از آنکه آثار تازه باب شده ی ارسطو با گستره و عمق خویش بهترین متفکران را در بین الهیدانان- فیلسوفان تحت تأثیر قرار دهد و استادان دانشکده ی صناعات را مشتاق خود کند، استادانی که دیگر به کارهایی که تا آن زمان برایشان مقرر گردیده بود قانع نبودند.

منـابـع

فردريك كاپلستون- ديباچه اي بر فلسفه قرون وسطي- تهران- ققنونس- 1383

محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي- تهران- سمت- 1382

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد