خداشناسی نیکولائوس کوسانوس

فارسی 3768 نمایش |

خداوند؛ جمع نقیضین

به نظر نیکولائوس کوسانوس انسانی که در طبیعت به تفحص حقیقت می پردازد، قیاس ناپذیری را در آن مشاهده می کند. هر چیزی از درجات بیشتر یا کمتر، تضادها و نابرابریها ترکیب شده است. عقل جزئی انسان فقط در حوزه ی نابرابریها و تقابلات عمل می کند و فقط به چیزهایی که قابلیت بیشتر یا کمتر دارند نام اعطا می کند و هنگامی که در برابر عظیمترین و کوچکترین چیز ممکن قرار می گیرد، قادر به اعطای نام به آن نیست. در حالی که انسان با فهم، نه با عقل، درک می کند که خدا موضوع نابرابری و تقابل نیست.خداوند فراتر است از تقابلات و نسبتهای عقل جزئی. او آن است که از آن بزرگتر و کوچکتر ممکن نیست که باشد. او بزرگترین مطلق و کوچکترین مطلق است. با این دو اصطلاح به تعریف کوسانوس از خدا با عنوان «سازگاری متضادها» (coincidentia oppositorum) می رسیم.
این تعریف در راستای تقابل فکری کوسانوس با فلسفه ی مدرسی به خصوص در شکل مشائی آن است. نخستین قانونی که در این فلسفه پایه و اساس قرار می گیرد امتناع جمع نقیضین است. کوسانوس خداوند را جمع نقیضین تعریف کرد. به عبارت دیگر مفهوم خدا نزد او فراتر است از مفاهیم منطق صوری که با عقل جزئی شکل گرفته است. این وجه این تعریف از دیدگاه مخالفان معاصر کوسانوس نیز دور نماند. آنها در این تعریف ضدیت با فلسفه ی ارسطویی و کلام طبیعی را که بر اساس این فلسفه شکل گرفته است، مشاهده کردند. از طرف دیگر نظر کوسانوس در این تعریف نقد نظریه هایی است که قدرت خداوند را محدود در مفاهیم منطقی کردند. در این ارتباط نزد دنز اسکوتوس مشاهده کردیم که خدا نمی تواند اصل امتناع جمع نقیضین را نقض کند و یا اینکه گرمی را علت سردی نماید. کوسانوس با این مفهوم از خدا از چارچوب خداشناسی رسمی مدرسی چه در شکل مشائی و چه در شکل اوگوستینوسی آن خارج شده است.
کوسانوس با این رأی که خدا دربرگیرنده ی همه ی چیزها، حتی متضادهاست، در نظر داشت تا اثبات کند چیزی از مشیت (providential) و قدرت (potentia) خدا خارج نیست. اگر انسان عملی یا متضاد آن را انجام دهد و یا حتی اگر عملی را انجام ندهد، همه در علم خداوند هست. بدین ترتیب او می پنداشت که مسئله مستقبلات محدثه را نیز حل کرده است. خدای کوسانوس حال حاضر ازلی است. گذشته و آینده در او حاضر است. بدین ترتیب موضوع مستقبلات محدثه موضوعی واقعی برای این فیلسوف نبود.

زبان نمادین و استعاری

باید خاطرنشان کرد که با اصطلاح سازگاری متضادها، کوسانوس در نظر نداشت که مدعی شناخت ذات خدا شود. در راستای تفسیرش از زبان و نوع زبانی که برای خداشناسی به کار می برد، این اصطلاح به طور نمادین و استعاری بر خدا حمل شده است. با اینکه فهم از عقل جزئی یا نظری که در باب موجودات حسی به تفحص می پردازد، فراتر می رود، ولی حقیقت الهی از قابلیتهای فهم بسیار متعالی تر است. خداوند حقیقت بدون نهایت است و انسان او را در طریقی غیر قابل درک می فهمد. او برتر از همه ی متضادها و متفاوتهاست.
در نظر کوسانوس جهان قابل رؤیت، انعکاسی از عالم غیب است. ماهیت ارتباط جهان با عالم غیب و روابط بین موجودات از نظر انسان پنهان است و برای او قابل درک نیست. برای همین منظور است که انسان از زبان نمادین در الهیات استفاده می کند. این زبان نمادین همیشه استعاری است. چون خداوند همیشه از ما پنهان است، انسان به طور رمزگونه و تناقض آمیز از او سخن می گوید. بنابراین تنها راهی که می تواند از خدا یاد کرد، از طریق عدم شباهت و تخیل است. چنانکه خود کوسانوس به روشنی می گوید که تمام تشابهاتی که انسانهای مقدس، حتی دیونیسیوس تصور کردند، برای کسانی که فاقد جهل آگاهانه هستند کاملا نامتناسب و بیهوده است. در اینجا او به نقد نظریه ی تشابه می پردازد. نظریه ای که نزد بسیاری از فلاسفه ی مدرسی، به خصوص فلاسفه مشائی، تنها راه شناخت خدا در نظر گرفته شده بود. او با در نظر گرفتن زبان استعاری و نمادین برای سخن گفتن درباره ی الوهیت از تک معنایی زبان فلسفی مشائی فاصله گرفت و به نوافلاطونیان و متفکرانی همچون اکهارتوس نزدیک شد.

طریق سلبی خداشناسی
البته کوسانوس در جهان شناسیش از تبیین ریاضی از عالم نیز سخن گفته است و با نامیدن فیثاغورث به عنوان نخستین فیلسوف، ریاضیات را در خداشناسی، به خصوص در توضیحاتش درباره تثلیث به کار برد. در این بحث از بوئتیوس و متفکران قرن دوازدهم به خصوص تئودوریکوس شارتری هم بسیار استفاده کرد؛ به عبارت دیگر سخن ایجابی درباره ی خدا را کاملا تعطیل نکرد. به نظر او انسان از تأمل در طبیعت نیز به شناخت خدا می رسد و این نوع خداشناسی کاملا بی فایده نیست. خود او بر این نکته نیز تأکید کرد که فیلسوفان بسیاری پذیرفته اند که جهان انعکاسی است از جهان غیب و عالم بی نهایت. دانش فراگرفته شده از جهان به انسان کمک می کند تا درباره ی خداوند به تأمل بپردازد؛ زیرا هر چیزی نوعی نسبت با خدا دارد، اگرچه این نسبت پنهانی و غیر قابل شناخت است؛ اما ضعف بزرگ این دانش درباره ی خدا این است که به هیچ وجه نشان دهنده ی ذات حقیقی الوهیت نیست.

اراده ی آزاد خداوند

کوسانوس در رساله ی در باب بریل (De beryllo) بر اراده ی آزاد خداوند در خلقت و نیت و قصد او برای خلقت تأیید کرد و آن را با نظریه های افلاطون و ارسطو در پیدایش عالم مقایسه نمود. به نظر او در نظریه ی افلاطون درباره چگونگی پیدایش عالم که به دست صانع انجام می گیرد و در نظریه ی تکوین عالم از محرک نامتحرک ارسطو، ضرورت نهفته است. در واقع چیزهایی که بر اساس اراده ساخته شده اند، تا حدی که منطبق با اراده سازنده هستند وجود خواهند داشت. صورتشان همان نیت (intentio) سازنده است. نیت که شبیه نیت کننده است قابل انتقال به دیگری است و دیگری آن را دریافت می کند. بنابراین هر مخلوقی نیت اراده ی بی نهایت الهی است. به نظر کوسانوس دو فیلسوف یونانی خدا را واحد می دانستند، اما آنها به اراده در خلقت عالم توجه نکردند و در عین حال نمی دانستند که در خداوند اراده همان عقل است و خلقت را بر اساس ضرورت حاکم بر الوهیت در نظر گرفتند.

معرفت انسان به عالم
کوسانوس درباره معرفت انسان به عالم مانند نظرش درباره معرفت به خدا دو جنبه را در نظر گرفت. از یک طرف چون انسان از عالم جداست، نمی تواند فهم مستقیمی از آن داشته باشد، ولی از طرف دیگر با تأملاتی درباره آن به نوعی شناخت از ماهیت حوزه وجودیش می توان دست یافت. این شناخت را نمی توان از طریق چهار علم نجوم، حساب، هندسه و موسیقی، که علوم رایج طبیعت شناسی و معیار سنجش عالم در قرون وسطی بودند، به دست آورد. حتی اگر امکان کسب نتایجی از این علوم بود، این نتایج قطعی نخواهند بود و شناختی نسبی از عالم به دست می دهد. بدین ترتیب عالم بنفسه و از طریق علوم طبیعی قابل سنجش نیست.
وجود مخلوقات نیز غیر قابل درک است، چنانکه به نظر می رسد که آنها پشت دری مخفی شده اند. علم به این موضوع را فقط خدا دارد و از حیطه عقل انسان به دور است. در واقع چون ماده یا امکان می تواند به فراتر از عالم گسترش یابد، عالم بی نهایت است. این سخن به این معناست که در محدوده ی طریقی که خدا عالم را خلق کرده است، عالم بدون حد می باشد. البته این عدم حد به این معنا نیست که عالم خدا را هم دربرگرفته است. کوسانوس نظریه ای مبنی بر اینکه خداوند انقباض (complictio) مخلوقات است و آنان نیز انبساط (explicatio) خداوندند، ارائه کرد. این نظریه مبین این امر است که همه چیز در خداست و خدا در همه چیز است (quod ipse in omnibus). خداوند وحدت (unitas) است که کثرت (pluralits) مخلوقات گسترش می یابد. نخستین کسی که در قرون وسطی به طور واضح از گسترش خلقت از وحدت الهی و حضور خداوند در مخلوقات سخن گفت یوهانس اسکوتوس اریوگنا بود و به نظر می رسد که کوسانوس این نظریه را از او به وام گرفته است.
البته ریشه ی این نظریه نزد رواقیون است که گسترش عالم را در یک جوهر و از یک جوهر در نظر گرفتند و نظریه ی وحدت وجود را ارائه کردند. نوافلاطونیان این رأی را از رواقیون برگرفتند و اریوگنا آن را در قرون وسطی و به زبان لاتین مطرح کرد. البته تئودوریکوس شارتری و آکاردوس سنت ویکتوری نیز این نظریه را در قرن دوازدهم در ساختاری غیر وحدت وجودی در نظام مابعدالطبیعی خود جای دادند و با دقت فراوان از اینکه خدا را در مخلوقات حاضر بدانند، اجتناب کردند. با این رأی که خداوند در مخلوقات است کوسانوس متهم به وحدت وجودی بودن شد.

ارتباط خدا با مخلوقات

ارتباط خدا با مخلوقات بر اساس صدور (emanatio) است. مخلوقات بدون واسطه از خداوند صادر شده اند. کوسانوس مانند افلاطونیان از نفس عالم (mundi anima) یاد کرد، ولی آن را با کل عالم یکی گرفت و نفس مفارق از عالم را فقط عقل الهی دانست. به عبارت دیگر او نظر خوشی به واسطه میان خالق و عالم مخلوق نداشت و به همین جهت برای عالم مثال یا صور نیز به عنوان الگو یا عالمی مستقل در نظام فلسفیش جای چندانی قائل نشد. خداوند به عنوان صورت صور (forma formarum) و حقیقت حقایق (veritas veritatum) صورت وجودی (forma essendi) همه ی مخلوقات است. او با بازگشتی به فلسفه های قبل از فلسفه های مدرسی این اصطلاح را از بوئتیوس و فلاسفه ی مدرسه ی شارتر در قرن دوازدهم میلادی به وام گرفت و همگام با شارتریان آن را وجود الهی خواند.
جهان با اینکه از موجودات محدود ایجاد شده است، به یک معنی نامحدود و در رابطه با زمان پایان ناپذیر و نامتعین است. زمان تصویری است از سرمدیت و چون قبل از خلقت زمان وجود نداشته است، زمان از سرمدیت صادر و از آن بهره مند شده است. جهان قدیم زمانی است، ولی سرمدی نیست. بنابراین نام ازلی برای جهان مناسبتر است تا اینکه آن را زمانمند بنامیم؛ زیرا مدت یا تداوم جهان وابسته به زمان نیست. کوسانوس، به تبعیت از ارسطو، زمان را مقدار حرکت تعریف کرد. حال اگر حرکت افلاک که معیار حرکت است، به توقف کشیده شود، جهان از بودن باز نمی ایستد. کوسانوس بین مدت و زمان تفاوت قائل شد. زمان به عنوان اندازه ی حرکت امری ذهنی و ابزار ذهن برای اندازه گیری است.
به عبارتی اگر حرکت ناپدید شود زمان هم وجود نخواهد داشت. سرمدیت مدت پایان ناپذیر و یا به عبارت دیگر مدت مطلق است. مدت متوالی تصویر مدت مطلق می باشد. بدین ترتیب مدت عالم تصویری است از سرمدیت و به یک معنا پایان ناپذیر است. کوسانوس بر این رأی بود که فقط یک عالم مخلوق وجود دارد و با جهان دیگری محدود نشده است، پس چون چیزی عالم را محدود نکرده، عالم نامحدود است. عالم مرکز ثابتی نیز ندارد و همچنین بالا و پایین مطلق نیز برای آن بی معناست. در نتیجه زمین مرکز جهان و پایین ترین بخش آن نیست. با این سخن کوسانوس اعتقادات کلیسای کاتولیک و جهان شناسی یونانی- رومی را به نقد کشید.

تظاهر و تجلی خداوند در مخلوفات

هر موجودی تظاهری از خداوند است. با وجود این موجودات با یکدیگر متفاوتند و هیچ دو موجودی یافت نمی شوند که کاملا شبیه به یکدیگر باشند. دلیل آن هم این است که موجودات کثیرند و علت کثرت نیز غیریت (alteritas) است که هر موجود را از دیگری متمایز می کند. برای او فقط افراد وجود دارد. در مورد مفهوم کلی او طریق ارسطو را با اختلافی اندک، دنبال کرد و برای کلی مصادیق فردی در نظر گرفت. افراد یک نوع، ذاتی نوع دارند که به حالتی منقبض در آنها به صورت یک ذات فردی موجود است. ولی هیچ فردی به طور کامل کمال نوعیش را دربر ندارد و خصوصیات متمایز کننده ی خود را صاحب است. ذهن از شباهتهایی ذاتی که بین افراد یافت می شود کلی را انتزاع می کند. پس کلی مفهومی است که ذهن می سازد.
عالم با اینکه دربرگیرنده ی کثرتی از موجودات است، ولی یک نظام هماهنگ است. موجودات با یکدیگر و با تمامیت عالم به نحوی ارتباط دارند که عالم وحدتی است در یک کثرت. هر موجودی عالم را مانند آیینه ای منعکس و موجودات را در خود خلاصه و منقبض می کند. به عبارت دیگر عالم به صورت منقبض و متراکم در هر موجود محدود است.
انسان عالمی صغیر (microcosmus) است که بین مخلوقات به بهترین وجه مانند آیینه ای عالم کبیر (macrocosmus) را منعکس می نماید. این انعکاس را به نوعی می توان در سازمان وجودی انسان یافت. او دارای ماده، حیات نباتی، حیات حیوانی و عقلانیت روحانی است و بدین ترتیب می تواند تصویری از حوزه های مادی و روحانی واقعیت را دربرگیرد. بنابراین با اینکه انسان جزئی از عالم است، خود نیز عالمی کامل می باشد. از طرف دیگر کوسانوس انسان را بازنمایی از سازگاریهای الهی متضادها نیز نامیده است. این بازنمایی به سبب این است که انسان به تصویر خدا خلق شده است. البته شباهت انسان با خدا شباهت عقل انسان با عقل الهی است. به سبب ذهن انسان با خدا، ذهن او مانند ذهن خداوند خلاق است و عالم ذهنی خود را مانند عالم واقعی می سازد.

توانایی عقلی و غیر عقلی انسان
کوسانوس از مفهوم انقباض- انبساط (complictio- explicatio) نیز برای تبیین ارتباط عقل انسان با عالم ذهنیش استفاده کرد. وحدت عقل انسان انقباض عالم ذهنیش است و عالم ذهنی هم انبساط یا گسترش عقل انسان می باشد. این رابطه عین رابطه خدا با عالم است. به این معنی که وحدت یا انقباض عقل انسان شبیه وحدت عقل خداوند است که انقباض عالم مخلوقات است و عالم نیز انبساط عقل خداوند است درست همان طور که عالم ذهنی انبساط عقل انسان می باشد.
انسان به سبب توانایی عقلی و غیر عقلی قابلیت خدا بودن را داراست، البته نه به طور مطلق، بلکه به وجه انسانی (humaniter)، زیرا انسان است و خدا نیست. او یک خدای انسانی است. او می تواند جهان باشد، نه به شکل واقعی و عینی آن بلکه به صورت یک عالم صغیر. او به همین صورت می تواند یک فرشته ی انسانی یا یک حیوان انسانی هم باشد؛ بنابراین انسان در خود درباره ی همه ی موجودات به تفکر می پردازد و آنها را درک و حفظ می کند و بدین ترتیب به صورت خدایی (deiformitas) نزدیک می شود. او با اینکه از خدا و عالم جداست، ولی عالم خود را، یعنی عالم ذهنیش را خلق و اداره می کند و خدای دوم می شود.

 

منـابـع

ديويد لاسكم- تفكر در قرون وسطي- ترجمه محمد سعيد خيامي كاشاني- تهران- قصيده- 1384

کریم مجتهدی- فلسفه در قرون وسطی- تهران- امیر کبیر- 1379

محمد ايلخاني- تاريخ فلسفه در قرون وسطي و رنسانس- تهران- سمت- 1382

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد