اپیکور
فارسی 4150 نمایش |اپیکور
اپیکور در سال 341 ق م یعنی 7 سال بعد از مرگ افلاطون در جزیره ساموس (واقع در دریای اژه) مستعمره آتنی ها به دنیا آمد. زمانی که که 19 سال داشت ارسطو نیز درگذشت. او فلسفه را نزد شاگردان افلاطون و دموکریتوس آموخت. او قبل از عزیمت به آتن مدرسه های فلسفیش را در مایتلین و لمپاسوس تأسیس کرد. سپس در آتن باغ خود را که ترکیبی از یک انجمن فلسفی و یک مدرسه بود را ایجاد کرد. اپیکور به شدت متافیزیک ماتریالیستی و تجربه گرایی و معرفت شناسی و اخلاقیات هدونیستی (فلسفه لذت گرایی) را گسترش داد.
در زمینه متافیزیک می توان او دنباله رو دموکریتوس یعنی معتقد به اتم و کاملا ماده گرا دانست. اپیکور در سال 271 پیش میلاد درگذشت. بعد از مرگ وی جنبش اپیکوریان ادامه پیدا کرد به شکلی از مرزهای یونان نیز فراتر رفت. قدرت گرفتن مسیحیت در اروپا موجب افول تفکرات اپیکوری شد. اما این تفکرات در رنسانس همراه با ضدیت با اسکولاستیک بار دیگر این تفکرات زنده شدند.
متافیزیک اپیکور
بنابر اعتقاد او اجزای پایه ای جهان اتمها یعنی ذرات ریز و تجزیه ناپذیری هستند که در فضای خلاء بین خود در حال حرکت هستند. اشیاء مجموعۀ از اتم ها هستند که تمام خواص ماکروسکپی آنها و اتفاقاتی که برای آنها می افتد به بیانی اتمی قابل توجیه است. فلسفه متافیزیک اپیکور که در واقع مقدمه ای برای اثبات وجود اتمها و خلأ می باشد از دو نقطه زیر شروع می شود:
1- ما اجسام در حال حرکت را مشاهده می کنیم. 2- چیزی از نیستی پا به هستی نمی گذارد.
اپیکور مورد اول را از تجربه اخذ می کند. مورد دوم نیز اصلی معمولی و مورد قبول فلاسفه یونان باستان است. از نکته اول اپیکور بدین شکل استفاده می کند که چون اجسام در حال حرکتی وجود دارند پس قاعدتا فضای خالی نیز باید موجود باشد که اجسام توانایی حرکت داشته باشند. اپیکور این فضای خالی را خلا می نامد. استفاده اپیکور از مورد دوم هم به این شرح است: اشیا و موادی که ما می بینیم قابل تقسیم به اجزای ریزتری هستند که خود این اجزا و تکه ها هم به نوبه خود قابل تقسیم می باشند و این روند همچنان ادامه خواهد داشت.
به اعتقاد اپیکور این روند نمی تواند تا بی نهایت باشد زیرا در این صورت تکه ها و اجزا به عدم میل خواهند کرد که این موضوع بر خلاف اصل عدم امکان پدیداری وجود از عدم است. پس می توان نتیجه گرفت که ذراتی غیر قابل تجزیه سازنده مواد و اشیا هستند. او با همین اصل ازلی و ابدی بودن جهان را نیز نتیجه گیری می کند.
حذف تبیین های الهی و ماوراء طبیعی
یک جنبه مهم از فلسفه اپیکور میل او به حذف توصیف پدیده ها طبیعی بر اساس قدرت خدایان و ماوراء طبیعت و جایگزین کردن آن با مکانیسم توصیفی خودش می باشد. او آرزو داشت که ترس و اعتقاد مردم به خدایان را از بین برد و توضیحات مبتنی بر نظریه اتمیش را جایگزین خواست و اراده خدایان برای توضیح پدیده های طبیعی نظیر زلزله و رعد و برق و غیره سازد. اپیکور تنها جایگاهی که برای خدایان قایل است ذهن آدمی است. خدای او به کلی با تصورات و تعبییرات متداول فرق می کند. خدای او ایده آل های ذهنی اوست.
به نظر اپیکور مسئول ذهن و روان و فکر آدمی اندامی در بدن اوست و طبیعتا امری است کاملا مادی و قابل توجیه با نظریه اتمی که مسلما مرگ و نابودی هم دارد. اپیکور در شناخت شناسی کاملا تجربه گرا و غیر شک گراست. او معتقد است که تمام اطلاعات و معلومات ما از طریق حواس به دست می آیند و در صورت استفاده درست, داده های حسی قابل اعتماد می باشند. به نظر او ذهن ما در عین حالی که فرآیندی مادی است اصول و پیش فرض هایی برای استدلال و استنتاج هم دارد که خود اینها نتایج تجارب تکرار شده انسان است.
اپیکور بر ضد شک گرایی اینچنین استدلال می کند:
1- اگر شخصی کاملا شک گرا باشد هیچ تصمیمی در زندگی نمی تواند بگیرد و این چنین شخصی محکوم است به سکون و مرگ.
2 - اگر از کسی که معتقد است هیچ چیز را نمی توان شناخت سؤال کنیم که آیا او می داند هیچ چیز را نمی توان شناخت؟ او با هر پاسخی دچار تناقض بزرگی در گفتارش خواهد شد. زیرا با پاسخ منفی روشن است که اعتقاد اولیه خود را نقض کرده و در صورتی که جواب او مثبت باشد به این مطلب معترف شده است که جواب این سؤال را می داند و شناخته است که باز هم ناقض گزاره هیچ چیز را نمی توان شناخت است.
3- اگر شخص شک گرا بگوید چیزی نمی تواند شناخته شود یا واقعیت را نمی توانیم تشخیص دهیم می توانیم به او چنین اعتراض کنیم که که اطلاعاتش را درباره مفاهیمی نظیر دانش و واقعیت و غیره چگونه کسب کرده است؟ اگر کاملا به حواس بی اعتماد باشیم قادر به کار بردن مفاهیمی که از طریق حواس به دست می آیند نیز نخواهیم بود.
لذت؛ مبنای فلسفۀ اخلاقی اپیکوری
مبنای اخلاقیات اپیکور در لذت است. او می گوید تنها چیزی که دارای ارزش اصیل است لذت شخصی است و بقیه چیزهای ارزشمند ارزششان تنها به واسطه حفاظت و سیانت از لذت شخصی است. با این حال دید پیچیده او از لذت سبب جانبداری او از نوعی زندگی آرام و زاهدانه همراه با تقوا به عنوان لذت مطمئن می شود. این نگرش اپیکور درباره لذت او را از فلاسفه سیرناییک نظیر آریستیپوس جدا می سازد. بنابر اعتقاد اپیکور تمام اعمال برای کسب لذت و دوری از درد است. ارزش و خوبی لذات و بدی دردها هم نیازی به دلیل ندارد و بدون واسطه و با علم حضوری درک می شود.
در فلسفه اپیکور گرچه همه لذات خوب و همه دردها بد محسوب می شوند اما این به معنای انتخاب همه لذات و اجتناب از همه دردها نیست. چه بسا نتیجه دردی کوتاه مدت موجب خوشی و لذت بلند مدتی شود و یا لذت کوتاه مدت سبب درد بزرگ و بلند مدت.
برای اپیکور لذایذ و ارضای امیال شخصی به هم گره خورده اند. به اعتقاد او دو نوع لذت وجود دارد: 1- لذتهای جنبنده و متغیر 2- لذتهای ایستا و پایدار.
برای مثال؛ زمانی که گرسنه باشیم از غذا خوردن لذت می بریم این لذت از نوع اول است که با عمل غذا خوردن ما همراه است اما هنگامی که احساس سیری و عدم نیاز به غذا کردیم این حس نیز به نوبه خود لذت بخش است. لذت اخیر از نوع دوم است که اپیکور آن را به لذایذ نوع اول ترجیح می دهد.
او در تقسیم بندی دیگر، لذایذ و دردها را به دو نوع فیزیکی و روانی یا ذهنی نیز تقسیم بندی می کند. موضوع لذایذ فیزیکی فقط زمان حال است در صورتی که موضوع لذایذ و دردهای ذهنی شامل گذشته و آینده نیز می شود. مانند افسوس خوردن از اشتباهات گذشته و یا تشویش برای آینده. اپیکور معتقد است همین ترس از آینده و به خصوص ترس از خدایان و مرگ بزرگ ترین مانع لذت بردن از زندگی است به شکلی که دور کردن اینها از خود سبب آرامشی بسیار دلپذیر خواهد گشت.
اپیکور لذات را در ارضای امیال می داند به همین جهت تلاش قابل ملاحظه ای در جهت روشن شدن موضوع امیال کرده است. زمانی که لذت نتیجه ارضای امیال و درد نتیجه نرسیدن به مطلوب باشد دو راه حل پیش روی ماست: 1- تلاش کنیم میل را بر آورده سازیم یا 2- تلاش کنیم که امیال خود را حذف کنیم. اپیکور در بیشتر موارد راه حل دوم را توصیه می نماید. زیرا معمولا راحت تر حاصل می شود و از پایداری بیشتری برخوردار است.
تقسیم بندی امیال:
1- امیال طبیعی و ضروری: مانند میل به غذا یا داشتن سرپناه اینگونه امیال به راحتی ارضا می شوند و حذف آنها بسیار مشکل و در برخی موارد غیر ممکن است. اینها برای ادامه حیات ضروریند طبیعی است که اپیکور رای به ارضای اینها می دهد.
2- امیال طبیعی و غیر ضروری: مانند میل به غذایی بسیار لذیذ و بسیار گرانقیمت. به نظر اپیکور اگر این امیال بدون تلاش خاصی برآورده شوند ارضای آنها مانعی ندارد در غیر این صورت بهتر است حذف شوند.
3- امیال پوچ: مانند میل به قدرت و ثروت وشهرت و... ارضای این امیال فوق العاده مشکل است زیرا طبیعی نیستند و حدود طبیعی ندارند و فقط تحت تأثیرات زندگی اجتماعی پدیدار شده اند. توصیه اپیکور حذف این امیال است.
مرگ
به عقیده اپیکور، اختلالاتی که تعادل روانی را به مخاطره می اندازد و مانع نیکبختی انسان می شود، بیم از خدایان و ترس از مرگ است. هر کس که می خواهد سعادتمندانه زندگی کند، باید بر ترس خود از خدایان و مرگ چیره گردد. بنابراین تمام معنای فلسفه ی نظری چیزى جز این نیست که این هدف در زندگی عملی مشخص فرد برآورده شود. در مورد بیم از خدایان، اپیکور معتقد بود که این نتیجه پنداری باطل است. زیرا خدایان در رویدادهای جهان ما نقشی ندارند و به ویژه نمی توان آنان را هدایت کنندگان زندگی انسان به حساب آورد.
طبق فلسفه اپیکوری، خدایان در مکان هایی میان جهان های جداگانه جای دارند و در آنجا زندگی بی دغدغه و رستگارانه ای را می گذرانند، بدون اینکه در حوادث زمینی دخالت و در سرنوشت انسان شرکت کنند. اگر خدایان در زندگی زمینیان دخالت می کردند، دیگر ذات هایی کامل نمی بودند، چرا که از منظر اخلاقی، مسئول کژی ها و کاستی های زندگی زمینیان می بودند.
اپیکور می پرسید: «یا خدا می خواهد پلیدی را در جهان از میان بردارد و نمی تواند، پس ناتوان است. یا می تواند و نمی خواهد آن را از میان بردارد، پس بد است. یا نمی تواند و نمی خواهد، پس هم ناتوان است و هم بد و در هر صورت شایسته ی خدایی نیست. و سرانجام اگر خدا می خواهد و می تواند پلیدی را از میان بردارد، این پلیدی از کجاست و چرا از میان نمی رود؟»
عدم اعتقاد به مشیت و مجازات خدایی
به این ترتیب، اپیکوریان به مشیت و نیز ترس از مجازات خدایی بی باور بودند. به عقیده آنان، خدایان نه به انسان یاری می رسانند و نه او را پاداش یا عقوبت می دهند. به همین دلیل قربانی و یا دعا کردن به درگاه خدایان، بی معناست. باید ترس از مجازات آن جهانی را که نمایندگان آموزه ی نامیرایی نفس ادعا می کنند، در انسان از میان برد. اپیکور بیم از مرگ را نیز بیهوده می دانست.
گفتیم که او در آغاز تحت تأثیر اندیشه های دمکریت بود. آموزه های اتمیستیک دمکریت، برای اپیکور رهایی بخش بود و با کل صورت تفکر او همخوانی داشت. به عقیده اپیکور، روح نیز مانند کالبد، طبیعتی جسمانی دارد و از اتم ها ترکیب شده است. استعداد دریافت حسی، خصلتی تصادفی است که از پیوند گذرای اتم های روح و جسم به وجود آمده است.
با مرگ، این پیوند گسسته می شود و از این طریق توانایی دریافت حسی نیز از میان می رود. بنابراین اگر مرگ به معنای عدم کامل دریافت حسی باشد، یعنی اینکه با عدم آگاهی و بی دردی همراه است، پس ارتباطی به ما ندارد.
از همین رو اپیکور در نامه ای به شاگردش منویکویس می نویسد: «به این اندیشه عادت کن که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زیرا همه چیزهای خوشایند و ناخوشایند مربوط به دریافت حسی است. اما مرگ به معنی فقدان دریافت حسی است. بنابراین باید به این بصیرت رسید که مرگ ارتباطی به ما ندارد. زندگی میرا پرلذت است نه از آن جهت که به ما یک برجا هستی نامحدود ارزانی می کند، بلکه از آن جهت که بر خواهش نامیرایی چیره می شود. آری، بدترین شر که همان مرگ باشد، هیچ ارتباطی به ما ندارد. زیرا مادامی که ما زنده ایم، مرگ حاضر نیست و به محض اینکه حاضر شد، ما دیگر وجود نداریم.»
با آموزه های اپیکور، فلسفه ی طبیعی غایت روشنگر خود را برمی آورد. فرد می تواند به یاری آن خود را از ترس مرگ و بیم از اشباح دینی برهاند. به این ترتیب، دیگر هیچ مانعی بر سر راه کسب لذت وجود ندارد.اما به عقیده ی اپیکور، فرزانه تسلیم لذت لحظه ای نمی شود و به پیامدهای واقعی جسمی و روحی آن می اندیشد.
از همین رو در کنار لذت داوطلبانه، دردی را نیز برمی گزیند تا سپس بتواند به مرحله ی عالی تری از لذت دست یابد. زندگی در باغ اپیکور ساده و محقر بود. وی قناعت شخصی را با ارزش می دانست. نه از آن جهت که به کمترین بسنده کند، بلکه از آن رو که هنگام نداری، با کمترین راضی باشد.
اندیشه ی سیاسی اپیکوریان
گرایش های فردگرایانه ی عصر هلنیسم به شدت در اپیکور تأثیر گذار بود، اما روایت های عشق هلنی به شهر و دولت، هنوز در او زنده بود. اگر چه اپیکور و شاگردانش دولت را رد نمی کردند و آن را شرط نوعی از زندگی که خود توصیه می کردند می دانستند، اما با این حال بهتر می دیدند که انسان در سیاست دخالت نکند و زندگی حتی الامکان آرامی در پیش گیرد.
از جمله شعارهای آنان این بود که: «در خلوت زندگی کن!» و یا «خود را از زندان زندگی روزمره و سیاست رها ساز!» به نظر آنان کسی خوب می زید که ذهن را از تنش های تند آزاد سازد و به آرامش درونی دست یابد. اگر پیامد چنین خواسته ای، عزلت گزینی و رویگردانی از جهان نبود، به این دلیل بود که اپیکوریان برای دوستی ارزش والایی قائل بودند.
طبق نظر آنان، در جمع دوستان، آن خوشبختی حاصل می گشت که نه از طریق «خود را وقف دانش کردن» به معنای ارسطویی آن قابل حصول بود و نه از طریق «شرکت در حیات سیاسی و اجتماعی» به مفهوم دولت شهری و کلاسیک یونانی آن. اندرز اپیکور برای دوری از سیاست، از موضع او قابل توجیه است. اگر تعادل روانی، ایده آل فرد است، نباید این ایده آل را تسلیم رانش های خطرناک شرکت در گستره ی عمومی ساخت و رستگاری فرد را به مخاطره انداخت.
منـابـع
بهرام محیی، دویچه وله و مهدی پدرام- سایت تاریخ فلسفه
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها