آشنایی با فلاسفه اسکندرانی (نوافلاطونی)

فارسی 6464 نمایش |

فلسفه نوافلاطونی

ارسطو معلم اسکندر بود، ولی زندگی او بیش از اسکندریه با آتن پیوستگی داشت. ارسطو در فکر یونانی تأثیر عظیم کرده بود و با آنکه پیش از وی هم فیلسوفان یونان در سیر دادن مردم این سرزمین به طرف علم سهم بزرگی داشته اند، باید گفت که قسمت عمده ی توجه مردم آن زمان به علوم طبیعی و ریاضیات نتیجه ی کارهای ارسطو بوده است.
آخرین شکل فلسفه ی یونانی، یعنی شکلی از این فلسفه که هنگام انتقال آن از یونان به جهان عربی در مردم یونان تأثیر فراوان داشت، همان است که به نام فلسفه ی نوافلاطونی خوانده شده. ریشه ی این مکتب فلسفی به فیثاغورث نیمه افسانه ای (500 - 580 ق.م) از مردم ساموس یا صور می رسد و این شخص اگر شاگرد طالس نبوه بی شک او را دیده و از وی متأثر شده است. می گویند که طالس ریاضیات و علوم فیزیکی را در مصر تحصیل کرده بود و فیثاغورث نیز به پیروی از او به مصر سفر کرده و از کاهنان این سرزمین چیزهایی آموخته بود. از جمله ی چیزهایی که فیثاغورث در مصر آموخت عقیده ی آن مردم به تناسخ ارواح بود.
هنگام بازگشت از مصر چون دید که ساموس در زیر فرمان پولوکراتس [Polycrates] جبار است، به مستعمره ی یونانی یونان کبیر در جنوب ایتالیا سفر کرد و در پایان در کروتونا ماندگار شد. در این شهر مدرسه ای از روی اصول برادری به تقلید از نظایر آن در مصر تأسیس کرد. در آن مؤسسه همه چیز میان اعضا جنبه ی اشتراکی داشت، و هیچ بیگانه ای از اسرار آن خبر پیدا نمی کرد، و همین سبب آن شد که مردم به چشم شک در آن می نگریستند و آن را انجمن سری دارای منظورهای سیاسی مخرب تصور می کردند.
در نتیجه با مؤسسه ی برادری فیثاغورث به قساوت رفتار می شد و همین سبب آن شد که فیثاغورث ناچار به تارنتوم و از آنجا به متاپونتوم گریخت. مؤسسه ی برادری از هم پاشید، ولی به عنوان یک گروه فلسفی تا دو قرن دوام کرد، گو اینکه دیگر جنبه ی سری آن از بین رفته بود. نخستین بار فیلولااوس [Philolaus] (حدود 400 ق.م) سری بودن تعلمیات را شکست و حقیقت این است که توجه به اسرار چیزی نبود که با فکر یونانی سازگار باشد.
پس از آنکه فیلولااوس رنگ محرمانه بودن تعلیمات فیثاغورث را از آن پاک کرد، شهرت این مدرسه رو به انحطاط رفت. مدرسه ها یا باشگاههای فیثاغورثی یونان کبیر رنگ سیاسی خاص و مخالف سرسخت دموکراسی بود و در زمانی از قرن چهارم قبل از میلاد شورشی بر ضد این مؤسسات پیدا شد و شهرهای یونان کبیر مرکز نزاعهای خونین و انقلابهای مسلح و نابسامانیهای گوناگون گردید.

پولوبیوس؛ سترابو؛ یوستین
افلاطون تمایلاتی نسبت به اندیشه های أرفئوسی [Orphic] و فیثاغورثی نشان می داد و این تمایل مخصوصا در نوشته های آخر عمر او مشهودتر است. آکادمی قدیم بیش از افلاطون فیثاغورثی بود، ولی آکادمی جدید در خط سیر تازه ای افتاد. اینکه اعتقاد به ابدیت روح به وساطت فیثاغورثیان از مصر آمده باشد، روشن نیست، ولی بیشتر یونانیانی که چنین اعتقادی داشتند با فیثاغورثیان در تماس بودند.

اشعار فیثاغورث

حدود 100 ق.م تعلمیات فیثاغورث تجدید شد و رساله هایی با نامهای مستعار انتشار یافت که غرض از آنها توضیح اندیشه های فیثاغورثی بود و از آن جمله است مجوعه ای از حکم منظوم که به نام «اشعار زرین فیثاغورث» خوانده می شد. به نظر نمی رسد که مکتب فیثاغورث ریشه ی مستحکمی در روم پیدا کرده باشد.
در عالی ترین مرحله ی تکامل تعالیم فیثاغورسی، نفس مرکب از سه جزء شناخته شده بود: عقل [nous] روح [thymos] و شهوت [phrenes] که تنها اولی از این سه را جاودانی می دانستند. تمام طبیعت را زنده تصور می کردند و حیات آن را از حرارت می دانستند و خورشید و ستارگان را مراکز این حرارت می شمردند و از همین لحاظ به آنها جنبه ی خدایی می دادند.
چنان می پنداشتند که حرکات اجرام سماوی با نظم و انسجام کامل به وساطت اعداد صورت می گیرد و این خود فکری است که ریشه ی مصری دارد؛ به همین جهت بعضی از اعداد را مقدس می شمردند، مانند عدد 10 که آن را مجموع ارقام هرمی چهار طبقه از ارقام 4 و 3 و 2 و 1 می دانستند. این توجه به عدد در تعالیم فیلو [Philo] و فلاسفه ی متأخر دیگر نیز دیده می شود. همه ی این اندیشه ها آنهاست که در نزد فلاسفه ی نوافلاطونی متأخر رشد پیدا کرده و تأثیر آنها هنگام انتقال نه جهان و اسلام و عرب مشاهده می شود.
تعلیمات فیثاغورثی از آغاز پیوستگی خاصی با ریاضیات داشت و هندسه ی آن بیشتر مخصوص به اندزه گیری مساحت اراضی بود. سوفسطاییان آتنی در هندسه متوجه دایره شدند و این چیزی بود که فیثاغورثیان از آن غفلت کرده بودند. این تجدید حیات تعلیمات فیثاغورثی در آتن دوره ی متأخرتر و ظاهرا در اسکندریه نیز، تأثیر عظیم داشت.
نوافلاطونیان به این شکل تجدید شده ی تعلیمات فیثاغورثی توجه داشتند. فورفوریوس [Porphyry] و یا مبلیخوس [Iamblichos] که هر دو از پیشوایان نوافلاطونی بودند، شرح حال فیثاغورث را به رشته ی تحریر در آوردند. نوافلاطونی خود کاملا شکل تطور یافته ی طبیعی و منطقی فکر یونانی بود، نه اینکه چیزی باشد که از مشرق آمده باشد.
البته جنبه ی التقاطی داشت و از منابع مختلف گرفته شده بود، ولی باید دانست که بیشتر فلسفه های متأخر چنین بود؛ در فلسفه ی نوافلاطونی تعلیمات فکری افلاطون و ارسطو و رواقیان را در هم آمیخته مهر فیثاغورثی بر آن زده بودند. این فلسفه با تعلیمات پلوتینوس (أفلوطین) و شاگردان او شکل واضح به خود گرفت.

فیلسوف نوافلاطونی: نومنیوس آپامئایی [Numenius of Apamea]

حدود 180 - 160 میلادی، به نقل تعلیمات وی در نوشته های إئوسبیوس [Eusebius] در و معدودی از منابع دیگر، پیش قدم نوافلاطونیان به شمار می رود. وی نخستین فیلسوف یونانی است که محبتی نسبت به دین یهود پیدا کرد و افلاطون را موسایی می دانست که به زبان یونانی سخن گفته باشد Clement Alex ،Strom؛ ائوسبیوس، کتاب نامبرده، وی به صورتی آشکار تمایل به وحدت معتقدات دینی، با همه ی اختلاف صورتی که دارند، نشان می دهد، و این مطلب همان است که فلاسفه ی نوافلاطونی به شدت طرفدار آن بوده اند، منتهی این طرز تفکر چیزی نیست که منحصر به ایشان بوده باشد و ظاهرا چنین وجهه ی نظری در قرن دوم و پس از آن رواج کامل داشته است.

پدر مکتب نوافلاطونی

پدر مکتب نوافلاطونی را امونیوس ساکاس، یا ساکوفوروس [Ammonius Saccophorus, Saccas] می دانند، و این نام را از آن جهت به او داده اند که در جوانی پیشه ی حمالی داشت. از زندگی او اطلاع چندان در دست نیست. منبع اصلی اطلاعات، گفته های فورفوریوس است مطابق همین سند وی از مردم اسکندریه بوده و تحت تعلیمات پدر و مادر مذهب مسیحی داشته و در آن هنگام که به تحصیل فلسفه پرداخته دست از مسیحیت برداشته و مشرک شده است؛ ولی ائوسبیوس در قسمت آخر نقل خود این امر را منکر می شود. (همان کتاب، 6،19،9)
بعضی گفته اند که ائوسبیوس وی را با معاصر دیگر وی از مردم اسکندریه که نام او نیز أمونیوس بوده اشتباه کرده است؛ این یکی از محرران انجیل بوده و انجیلی از ترکیب انجیل متی با فقرات مشابه آن از اناجیل دیگر تألیف کرده است (به نام دیاتسارون Diatessaron) و این نوشته پایه ی چیزی شده است که بعدها به نام فصول امونیوسی شهرت یافته.
هیرونوموس (de vir. illust Hieronymus) می گوید که: «وی کتاب گرانبهایی در توافق موسی و عیسی و اناجیل قانونی تألیف کرده است.» ظاهرا دو أمونیوس معاصر و هر دو از مردم اسکندریه وجود داشته اند. به گفته ی لونگینوس [Longinus] و فورفوریوس، امونیوسی که موضوع بحث ماست، کتابی که از تعلیمات فیثاغورث الهام گرفته باشد ننوشته، ولی أمونیوس دیگر چند کتاب تألیف کرده است.
اوریگن [Origen]، پلوتینوس، هرنیوس [Herennius]، لونگینوس نقاد، هراکلس، اولومپیوس و أنتونیوس [Antonius] از شاگردان أمونیوس بوده اند، ولی ممکن است که همه ی این اشخاص شاگرد أمونیوس واحد نبوده باشند. فورفوریوس می گوید که تعالیم وی سری بود (که این خود طرز فکری فیثاغورثی است) و نیز می گوید که وی از شاگردان خود به قید سوگند پیمان می گرفت که اسرار به دیگران بازگو نکنند و این پیمان را نخستین بار هرنیوس و پس از وی اوریگن نقض کردند.
دو اوریگن می شناسیم، یکی نویسنده ی مسیحی معروف و دیگری فیلسوف مشرک، که هر دو از مردم اسکندریه و معاصر بودند و ممکن است اوریگن مسیحی و هراکلس هر دو از شاگردان آن أمونیوس باشند که کتاب دیاتسارون را تألیف کرده است. در مورد تعلیمات أمونیوس، هیروکلس [Hierocles] (به نقل فوتیوس [Photius]) می گوید که وی کوشید تا میان گفته های افلاطون و ارسطو توافقی ایجاد کند، ولی باید دانست که همه اسکندرانیان متأخر نیز چنین غرضی داشته اند.
نمسیوس [Nemesius] اسقف و نوافلاطونی اواخر قرن چهارم دو نقل قول دارد، یکی مشترک میان نومنیوس [Numenius] و أمونیوس و دیگری منحصر به أمونیوس، که هر دو مربوط است به ماهیت روح و کیفیت تعلق آن به بدن. اگر این گفته راست باشد که أمونیوس هیچ نوشته از خود بر جای نگذاشته، باید گفت که این نقل قولها روایات شفاهی مربوط به تعلیمات او بوده است. همراه آمدن اسم أمونیوس با نومنیوس خود مطلب جالب توجهی است.

منـابـع

دلیسی‌ اولیری‌- انتقال‌ علوم‌ یونانی‌ به‌ عالم‌ اسلامی‌- ترجمه‌ احمد آرام‌- تهران‌- مرکز نشر دانشگاهی‌- 1374

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد