ماهیت و عناصر فلسفه وجودی
فارسی 5021 نمایش |فلسفه وجودی چیست؟
در پاسخ گفتن به پرسش «فلسفه وجودی چیست؟» همواره با نوعی طفره روی مواجه می شویم. این مشکل تا حدی ناشی از این امر است که آنچه به عنوان نوعی فلسفه جدی مد نظر بوده غالبا به تفننی عوام زده نزول یافته است و لذا برچسب فیلسوف وجودی یا فلسفه ی وجودی به همه گونه اشخاص و فعالیت هایی اطلاق می شود که اگر اصلا ارتباطی با یکدیگر داشته باشند فقط از دور با فلسفه ی وجودی مرتبطند. به طوری که ژان پل سارتر نوشته است: «این کلمه اکنون به قدری نامناسب به همه چیز اطلاق می شود که دیگر اصلا معنایی ندارد.» به هر تقدیر، این مشکل تا حدی بدین جهت است که نوعی طفره روی در خود فلسفه ی وجودی نیز تعبیه شده است.
فقدان نظام منسجم فکری در فلسفه وجودی
مدافعان این فلسفه منکر اینند که واقعیت را بتوان پاک و پاکیزه در مفاهیم گذارد یا در نظامی به هم پیوسته عرضه کرد. سورن کی یرکگور، پدر فلسفه ی وجودی دوره ی جدید، با در نظر گرفتن همین معنا نام دو تا از مهم ترین کتاب هایش را پاره های فلسفی و پی نوشت های غیر علمی پایانی گذاشته و بر ضد نظام فراگیر فلسفه ی هگلی به مناقشه برخاسته است. از نظر فیلسوفان وجودی بی سر و ته بودن همواره وجود دارد. تجربه و دانش ما همواره ناقص و پاره پاره است؛ فقط علم الاهی، در صورت وجود، می تواند بر کل عالم محیط باشد و شاید حتی برای چنین علمی هم رخنه و گسست وجود داشته باشد.
اما در این نکته که فیلسوفان وجودی عموما از نظام های مابعدالطبیعی انتقاد می کنند نباید مبالغه کرد. مقصود این نیست که این فلسفه ها از هرگونه نظامی بی بهره اند، یا حتی این که برخی فیلسوفان وجودی نوعی مابعدالطبیعه خاص خود پدید نیاورده اند.
به قول هرمان دیم، «اگر کی یرکگور صد سال بعد، در عصر ما، زندگی کرده بود که لفظ نظام فروتنانه تر از آن موقع تصور می شود... او نیز به یک باره قادر بود که رقیب نظام هگلی را به صورت نظامی دارای دیالکتیک وجودی عرضه کند.» پاول اشپونهایم تحقیقی نوشته است تا نشان دهد که «میان علایق بنیادی کی یرکگور پیوستگی درونی نظام مندی» وجود دارد، گرچه این پیوستگی درونی دارای قسم خاصی «احکام ایجابی مفروض است که بافت زنده ی این علایق را می سازد.» توماس لانگان در حکم خود بر صواب است که هایدگر نگرش شخصی و غیر انتزاعی فیلسوفان وجودی را حفظ می کند، «بی آن که سازگاری و روشمندی قرین شده با تحلیل های فلسفی نظاموار و مالوف را قربانی کند.» وانگهی، غالب فیلسوفان وجودی با این که نظام های مابعدالطبیعی مالوف را رد کرده اند به صدور برخی احکام قطعی از نوع مابعدالطبیعی یا هستی شناختی مبادرت ورزیده اند.
شیوه تفلسف؛ وجه مشترک فلاسفه وجودی
به هر تقدیر این مطلب همچنان صادق است که هیچ تعالیم مشترکی وجود ندارد که همه ی فیلسوفان وجودی به آن ها متعهد باشند، با آن ها مقایسه شوند، یا بر سبیل مثل بگوییم که مانند ایده آلیست ها یا تومیست ها اعتقاداتی متناسب با مکاتب خود دارند. زیرا شیوه ای که آن ها اتخاذ کرده اند به اعتقادات بسیار متفاوتی درباره ی جهان و زندگی انسان در آن منجر شده است. سه فیلسوف بزرگ فلسفه ی وجودی که پیشتر نام بردیم، کی یرکگور و سارتر و هایدگر، شاهد این مدعایند. اما با وجود جهان بینی های متفاوتی که آن ها ممکن است داشته باشند در طریق «تفلسف» آن ها شباهت نزدیکی می بینیم که حاکی از خانواده ی مشترک تفکر آنهاست و همین شیوه مشترک تفلسف است که به ما امکان می دهد آن ها را «فیلسوفان وجودی» بنامیم.
انسان؛ هسته مرکزی تفکر وجودی
پس خصوصیات اصلی متعلق به این شیوه ی تفلسف چیست؟ نخستین و آشکارترین خصوصیت این است که این شیوه ی تفلسف از انسان آغاز می کند و نه از طبیعت. فلسفه ی فاعل شناسایی است و نه فلسفه ی موضوع شناسایی. اما می توان گفت که ایده آلیسم نیز از فاعل شناسایی آغاز می کند. پس موضع فیلسوفان وجودی را با گفتن این نکته اصلاح می کنیم که مقصود آنها از فاعل شناسایی موجود (existent) در طیف کامل وجود داشتن اوست. انسان فقط فاعل شناسایی نیست بلکه آغازگر کنش و مرکز احساس نیز هست. فلسفه ی وجودی در پی بیان طیف کامل وجود است که در هر فعل وجود داشتن به طور مستقیم و انضمامی شناخته می شود. و لذاست که گاهی این شیوه تفلسف ضد عقل پرستی جلوه می کند. فیلسوف وجودی همچون کسی که با فعلیت های وجود درگیر است با تمامی وجود می اندیشد. به قول میگوئل دو اونامونو: «فلسفه فرآورده ی انسانیت هر فیلسوفی است، و هر فیلسوف انسانی است که گوشت و خون دارد و با انسان هایی خطاب می کند که همانند خودش گوشت و خون دارند. و فلسفیدنش، هرکاری هم که بکند، نه فقط از عقل، که از اراده، احساسات، گوشت و خون و تمامت روح و جسم او آب می خورد. او انسانی است که تفلسف می کند.» با این که برخی دیگر از فیلسوفان وجودی بیش از اونامونو به عقل اعتنا کرده اند، این نکته همچنان صادق است که آن ها همگی مدعی بنیان گذاری فلسفه ی خودشان براساس تعریفی وسیع از وجود و اجتناب از هرگونه عقل گرایی (rationalism) یا عقل پرستی (intellectualism) به معنای دقیق کلمه اند.
تأکید بر وجود، همچنین بدین معناست که ما نمی توانیم «فطرت» یا «ماهیت» برای انسان قائل شویم و سپس درباره ی او استنتاجاتی بکنیم. شاید چیزی که بیش از همه به فلسفه ی وجودی خصلت طفره آمیز می دهد همین طرز تلقی نسبت به این مسئله باشد. به نحوی که سارتر این مسئله را بیان کرده است، وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست و به قول او: «مقصود ما این است که انسان ابتدا وجود دارد، با خودش مواجه می شود، در جهان ظهور می کند و زان پس خودش را تعریف می کند. اگر انسان، به طوری که فیلسوفان وجودی می گویند، تعریف پذیر نیست، به این دلیل است که انسان در ابتدا هیچ است. او چیزی نخواهد بود مگر این که بعدها بشود و در آن هنگام او همان چیزی خواهد شد که از خودش می سازد.» این گفته ها عجالتا به ما کمک می کنند که تصوری از شیوه ی تفلسف فیلسوفان وجودی داشته باشیم.
مضامین اصلی فلسفه وجودی
با این که ادعا کرده ایم که فلسفه ی وجودی بیشتر شیوه ی تفلسف است تا مجموعه ای از تعالیم فلسفی، این نیز صحیح است که بگوییم این رویکرد خاص به فلسفه به برخی مضامین بیشتر توجه می کند تا برخی دیگر، و لذا ما در نزد اکثر متفکران فلسفه ی وجودی این مضامین تکراری را می بینیم. البته این مضامین اغلب با آن مضامینی که فیلسوفان به حسب سنت فلسفی از آن ها بحث کرده اند متفاوت است. محض نمونه، درحالی که مسائل منطق و علم شناسی (epistemology) در مکاتب قدیم تر تفکر سایه ی سنگینی داشتند، در فلسفه ی وجودی تمایل بر این است که از این مسائل تا حدی سرسری بگذرند.
اختیار آزادی و مسئولیت
برخی موضوعاتی که برای فیلسوفان وجودی بسیار جالب توجهند تا کنون اصلا به ندرت مضامین متناسبی برای فلسفه ملاحظه شده بودند.
مضامینی مانند آزادی و اختیار و تصمیم و مسئولیت در نزد تمامی فیلسوفان وجودی به نحو بارزی با اهمیتند. این موضوعات بنیان وجود شخصی آدمی را می سازند. اعمال آزادی و توانایی به شکل دادن آینده است که انسان را از همه هست ها یا کائنات دیگری که روی زمین می شناسیم متمایز می کند. از رهگذر تصمیم های آزاد و مسئول است که انسان به گونه ای اصیل خودش می شود. به تعبیر جان مک مورای «خود در مقام فاعل فعل» ("agent") فراهم کننده ی مضامین اصلی برای فلسفه ی وجودی است، و حال آن که در فلسفه ی مألوف غربی، به ویژه از زمان دکارت، به «خود در مقام فاعل» ("subject") و در این جا مواد از «فاعل» «فاعل اندیشیدن» است، توجه مبذول شده است.
محتملا تمامی فیلسوفان برجسته فلسفه ی وجودی دست کم به ستایش زبانی این حقیقت پرداخته اند که انسان در مقام شخص فقط در اجتماعی از اشخاص وجود دارد. اما آن ها عمدتا از فرد که طلب او برای خودی اصیل معطوف به معنای هستی شخصی است بحث می کنند.
عناصر تراژیک وجود آدمی
یک دسته ی دیگر از مضامین تکراری در فلسفه ی وجودی شامل مباحثی مانند تناهی و تقصیر و غربت و یأس و مرگ است. بحث از این مضامین در فلسفه ی معهود و مالوف اهمیت چندانی نداشته است، ولی می بینیم که در میان فیلسوفان وجودی از این مباحث به تفصیل بحث می شود. در این جا نمی توانیم به نحو ساده ای از بدبینی یا خوش بینی سخن بگوییم. برخی فیلسوفان وجودی به بدبین بودن خودشان اذعان می کنند، و حال آن که برخی دیگر از خوش بینی یا دست کم از امید سخن می گویند. با این همه به نظر می آید که تمامی آن ها از وجود عناصر تراژیک در وجود انسان آگاهند. آزادی انسان و طلب او برای هستی شخصی اصیل با مقاومت و گاهی با مانع روبه رو می شود. به هر تقدیر، تا آن جا که به فرد مربوط می شود، وجود به مرگ پایان می یابد. شاید جنبه ی تراژیک فلسفه ی وجودی در آغازگاه آن نهفته است، جایی که وجود انسان در برابر هستی جهان بی جان قرار می گیرد. تباین میان این دو حالت هستی را شاید بتوان با این گفته بهتر در ذهن تصور کرد که فلسفه ی وجودی به مسلم گرفتن شکلی ثنویت نزدیک می شود. حتی در جایی که این تباین شدید نیست، هنوز بازشناسی تخاصم و تجارب تقصیر و غربت وجود دارد. در نزد فیلسوف وجودی، انسان هیچ گاه فقط جزئی از عالم نیست بلکه او همواره در نسبتی پرتنش با عالم سرشار از امکان برای تخاصم تراژیک قرار می گیرد.
عناصر عاطفی زندگی انسان
شاید نسل های آینده قضاوتشان این باشد که یکی از درخشان ترین و پایدارترین گام های فلسفه ی وجودی را باید در بحث آن از مضمون دیگری که هنوز در نوشته های زبدگان این مکتب از آن سخن می رود یافت، یعنی: زندگی عاطفی انسان. و این باز چیزی است که فیلسوفان گذشته عمدتا از آن غفلت کرده بودند یا این که آن را به روان شناسی تبدیل کرده بودند. جایی که بر فلسفه انواع تنگ نظرانه ای از عقل گرایی حاکم شده بود، احساسات متغیر و حالات یا تاثرات پدید آمده در نفس انسان موضوعاتی نامربوط به وظایف فلسفه، یا حتی مانعی بر سر راه رسیدن به شناخت عینی کمال مطلوب، ملاحظه شده بودند. اما فیلسوفان وجودی مدعی اند که دقیقا از رهگذر همین هاست که ما با جهان خودمان درگیر می شویم و می توانیم درباره ی آن چیزهایی بیاموزیم که دست تماشای صرفا عینی از آن کوتاه است. فیلسوفان وجودی، از کی یرکگور تا هایدگر و سارتر، تحلیل های درخشانی از حالات احساساتی مانند دلشوره، ملال، تهوع به دست داده اند و خواسته اند نشان دهند که این ها برای فلسفه بدون اهمیت نیستند.
فیلسوفان وجودی در کنار این مباحث درباره ی بسیاری مضامین دیگر نیز به بحث پرداخته اند. مسائل زبان و تاریخ و جامعه و حتی مسئله ی هستی را این یا آن فیلسوف وجودی به بحث می گیرد و افق وسیعی را در آن می گشاید. با این همه تحقیقات فیلسوف وجودی او را به هرجایی هم که برساند، باز می بینیم که این فیلسوف با اهتمام های بنیادی شخصی، چنان که گذشت، همچنان نزدیک باقی می ماند.
منـابـع
جان مک کواری- فلسفه وجودی- محمدسعید حنایی کاشانی- صفحه 5- 10
کلیــد واژه هــا
1 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها