ادب نوح علیه السلام در گفتگوی با خداوند و قوم خویش

فارسی 4755 نمایش |

ادب نوح (ع) در گفتگویش با خداى تعالى در داستان دعوت فرزندش

از جمله آداب انبیا ادبى است که خداى متعال آن را از نوح در داستان دعوت فرزندش نقل کرده و چنین فرموده است: «و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادى نوح ابنه و کان فی معزل یا بنی ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین* قال سآوی إلى جبل یعصمنی من الماء؛ کشتى، آنها را در آن موجهاى کوه پیکر به هر سو مى برد، و نوح فرزند خود را که در کناره اى بود بانگ زد: هان اى فرزند با ما سوار شو و در زمره کفار مباش. در جواب گفت من همین ساعت به کوهى که مرا از خطر غرق شدن نگهدارد پناه مى برم.» (هود/ 42- 43) تا آنجا که مى فرماید: «و نادى نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی و إن وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین* قال یا نوح إنه لیس من أهلک إنه عمل غیر صالح فلا تسئلن ما لیس لک به علم إنی أعظک أن تکون من الجاهلین* قال رب إنی أعوذ بک أن أسئلک ما لیس لی به علم و إلا تغفر لی و ترحمنی أکن من الخاسرین؛ نوح خداى خود را ندا کرد و چنین عرض کرد: پروردگارا به درستى فرزند من از اهل بیت من است، وعده تو هم حق است و تو احکم الحاکمینى، خداى تعالى فرمود: اى نوح او از اهل بیت تو نیست او عمل غیر صالح است و تو بى خبرى، پس دم فرو بند و سؤالى که علم بدان ندارى مکن، به درستى تو را از اینکه از نادانان باشى بر حذر مى دارم. گفت پروردگارا من به تو پناه مى برم از اینکه از تو درخواستى کنم که بدان علم نداشته باشم و تو اگر مرا نبخشى و بر من رحم نکنى از زیانکاران خواهم بود.» (هود/ 45- 47)
در اینکه ظاهر گفتار نوح این است که مى خواهد دعا کند که فرزندش از غرق نجات یابد شکى نیست، لیکن تدبر در آیات این داستان کشف مى کند که حقیقت امر غیر آن چیزى است که از ظاهر کلام استفاده مى شود، چون از یک طرف خداوند دستور داده که او خودش و اهل بیتش و همه مؤمنین سوار بر کشتى شوند و فرموده: «احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک إلا من سبق علیه القول و من آمن؛ سوار بر آن کن از هر نر و ماده اى یک جفت را و همچنین اهل خودت را مگر کسانى را که عذاب ما بر آنها حتمى شده، و همچنین هر کسى را که ایمان آورده با خود سوار کن.» (هود/ 40) و آنان را وعده داده که نجاتشان دهد، و از آنان کسانى را که عذاب شان حتمى بوده استثناء کرد.
یکى از آنان همسر اوست و خداى تعالى درباره اش فرموده: «ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط؛ خداوند براى بیدارى کفار از خواب غفلت به همسر نوح و همسر لوط مثل می زند.» (تحریم/ 10) و اما فرزندش، معلوم نیست که او هم به دعوت پدر کفر ورزیده باشد، و اگر خداى متعال رفتار او را با پدرش و اینکه او خود را کنارى کشید نقل فرموده، معلوم نیست که کناره گیریش از دین و دعوت پدر بوده بلکه ممکن است تنها مخالفت امر پدر را کرده و از سوار شدن کناره گیرى کرده و اعراض نموده، پس احتمال مى رود که او نیز اهل نجات باشد، براى اینکه ظاهر آیه این است که او از فرزندان وى است نه از کفار و اگر چنین باشد وعده الهى به نجات شامل او هم مى شود.
از طرف دیگر به نوح وحى فرستاده و حکم حتمى خود را درباره امر مردم به وى اعلام نموده و فرموده: «و أوحی إلى نوح أنه لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن فلا تبتئس بما کانوا یفعلون. و اصنع الفلک بأعیننا و وحینا و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا إنهم مغرقون؛ و وحى فرستاد به نوح که اى نوح از قوم تو جز کسانى که تا کنون ایمان آورده اند کسى دیگرى ایمان نخواهد آورد. پس از تکذیب و آزار آنان غمین مباش، و زیر نظر ما و طبق دستور ما کشتى بساز و راجع به کسانى که ظلم کردند از من درخواست عفو مکن، چه آنان غرق شدنى هستند.» (هود/ 37)
حالا آیا مقصود از آنان که ظلم کردند خصوص کسانیند که به دعوت نوح کفر ورزیدند یا مراد مطلق اقسام ظلم است یا مبهم و مجمل است معلوم نیست. و گویا همین احتمالات، خود نوح (ع) را هم درباره فرزندش به شک و تردید انداخته، وگرنه چطور تصور مى شود که با اینکه مى دانسته او کافر است و با اینکه نوح یکى از پنج پیغمبر اولى العزم است، از مقام پروردگار خود غفلت بورزد و وحى او را یعنى «و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا إنهم مغرقون» را فراموش کند؟! حاشا بر او که به نجات فرزند خود با اینکه کافر محض است رضایت دهد، با اینکه همو بود که در نفرینى که به قوم خود کرد گفت: «رب لا تذر على الأرض من الکافرین دیارا؛ پروردگارا بر روى زمین دیارى از کفار زنده مگذار.» (نوح/ 26) و فرضا اگر نسبت به فرزند خود چنین چیزى را راضى مى بود، نسبت به همسرش نیز راضى مى شد، از جهت همین شک و تردید بود که جرأت نکرد به طور قطع درباره نجات فرزند درخواست نماید، بلکه سؤال خود را نظیر کسى که چیزى را به کسى نشان دهد یا آن را اظهار کند و بخواهد مزه دهان طرف را در باره آن بفهمد طرح کرد، چون به عواملى که در واقع در باره سرنوشت فرزندش دست به هم داده وقوف و آگهى ندارد.
به ناچار نخست کلام خود را به نداى "رب" افتتاح نمود، چون مفتاح دعاى مربوب محتاج سائل همان اسم "رب" است، آن گاه عرض کرد: "إن ابنی من أهلی و إن وعدک الحق" گویا خواسته است عرض کند: از طرفى او فرزند من است و این خود اقتضا دارد که او هم اهل نجات باشد، "و أنت أحکم الحاکمین" و از طرفى تو احکم الحاکمینى و در کارهایت خطا نمى کنى و در حکم تو جاى هیچ گونه خرده گیرى و اعتراض نیست، لذا نمى فهمم سرانجام فرزندم چیست؟ و این نیز ادبى است الهى که بنده از آنچه مى داند تجاوز نکند و چیزهایى که مصلحت و مفسده اش معلوم نیست از مولاى خود نخواهد. و لذا نوح (ع) تنها آنچه مى دانست و به آن ایمان داشت گفت، چنان که جمله "و نادى نوح ربه" هم اشاره اى به این معنا دارد، آرى، تنها وعده الهى را ذکر کرد و چیزى بر آن نیفزود و چیزى درخواست نکرد، در نتیجه این ادب خداوند نیز عصمت و حفظش را شامل حالش نمود.
یعنى قبل از اینکه کلام نوح تمام شود و اسائه ادبى از او سر بزند خداوند کلام خود "و اهلک" را برایش تفسیر کرد که مراد از اهل، اهل صالح است نه هر خویشاوندى، و فرزند تو صالح نیست. قبلا هم فرموده بود: با من درباره عفو ستمکاران، میانجیگرى مکن که آنان به طور حتم غرق شدنى هستند. آرى، نوح خیال مى کرد مراد از اهل همان معنى ظاهرى آن (خویشاوند) است، و فکر مى کرد از این خویشاوندان تنها همسرش استثنا شده و دیگران همه اهل نجاتند و لذا برداشت کلامش را طورى کرد که از آن استفاده مى شد مى خواهد بعدا به طور صریح نجات فرزند را درخواست کند، از این جهت خداوند متعال نهى از درخواست را متفرع بر آن تفسیر نمود، و این خود تادیبى بود که نوح را وادار کرد کلام خود را قطع نموده و دنباله آن را نگیرد بلکه حرف تازه اى از سر گیرد که در ظاهر توبه و در حقیقت شکر همین تادیب (که خود نعمت بزرگى بود) باشد، لذا عرض کرد: «رب إنی أعوذ بک أن أسئلک ما لیس لی به علم» پناه برد به پروردگار خود از چیزى که زمینه کلامش او را به آن وامیداشت، یعنى تقاضاى نجات فرزندش در عین اینکه از حقیقت حال بى خبر است
یکى از شواهدى که دلالت مى کند بر اینکه نوح (ع) هنوز حاجت درونى خود را اظهار نکرده، جمله «أعوذ بک أن أسئلک ما لیس» است زیرا اگر این درخواست بیجا را کرده بود، جا داشت در مقام توبه عرض کند: «اعوذ بک من سؤالى ما لیس لى به علم؛ پناه مى برم به تو از کیفر سؤالى که کردم در حالى که به آن علم نداشتم» تا از اضافه مصدر به فاعلش (سؤالى) وقوع فعل استفاده شود. شاهد دیگر جمله "فلا تسئلن" است، چون اگر نوح سؤال مزبور را کرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضایش صریحا بفرماید: نه، فرزند تو را نجات نمى دهم. و یا بفرماید: "بار دیگر این تقاضا را مکن." چنان که نظیر این دو تعبیر در مواردى از قرآن دیده مى شود، مانند: «قال رب أرنی أنظر إلیک قال لن ترانی؛ موسى گفت پروردگارا خودت را نشانم ده تا تماشایت کنم، گفت نه هیچ گاه مرا نخواهى دید.» (اعراف/ 143)
نظیر: «إذ تلقونه بألسنتکم و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم؛ وقتى که تهمت را دهان به دهان از یکدیگر مى گیرید، و چیزهایى که علم و اطلاعى از آن ندارید به یکدیگر نسبت مى دهید.» (نور/ 17) تا آنجا که مى فرماید: «یعظکم الله أن تعودوا لمثله أبدا؛ خداوند اندرزتان مى دهد که براى همیشه بار دیگر نظیر آن را تکرار نکنید.» (نور/ 17)، یکى دیگر از دعاهاى نوح (ع) دعائى است که قرآن از آن جناب چنین حکایت مى کند: «رب اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمنا و للمؤمنین و المؤمنات و لا تزد الظالمین إلا تبارا؛ پروردگارا مرا و پدر و مادر مرا و هر کسى را که با داشتن ایمان به خدا به خانه ام درآید و جمیع مؤمنین و مؤمنات را بیامرز و ستمکاران را جز بر هلاکتشان نیفزا.» (نوح/ 28) این دعا را خداى متعال در آخر سوره نوح بعد از آیات زیادى که درباره شکایتهاى نوح (ع) ایراد کرده، نقل مى فرماید، وى در این آیات، شکایتهاى خود را به عرض پروردگار خود مى رساند. و دعوت مداوم و شبانه روزى قومش را در تمامى مدت عمر (که قریب هزار سال بوده) و اذیت و آزارى که در برابر آن از آنان دیده و بذل جهدى که در راه خدا کرده و اینکه در راه هدایت قوم خود منتهاى طاقت خود را به کار برده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصیحتش جز استکبار آنان اثرى نکرده، شرح مى دهد.
آن حضرت همیشه نصیحت و موعظه خود را در بین آنان نشر مى داد و حق و حقیقت را به گوششان مى خواند و ایشان لجاج و عناد مى کردند و بر خطایاى خود اصرار مى ورزیدند و در مقابل زحمات آن جناب مکر و خدعه به کار مى بردند، تا آنکه ناراحتى و تاسفش از حد گذشت و غیرت الهیش به هیجان آمد و قوم خود را اینچنین نفرین نمود: «رب لا تذر على الأرض من الکافرین دیارا* إنک إن تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا؛ پروردگارا در زمین از کفار دیارى باقى مگذار چه اگر تو آنان را مهلت دهى بندگانت را گمراه ساخته و جز کفرپیشه گان و بدکارانى مثل خود، فرزند نمى آورند.» (نوح/ 26- 27) و اینکه گفت: اگر آنان را مهلت دهى بندگانت را گمراه مى کنند همان مطلبى است که در ضمن کلمات قبلى خود به آن اشاره کرده و فرموده بود: «و قد أضلوا کثیرا» و از این گفتارش استفاده مى شود که کفار عده زیادى از کسانى را که به وى ایمان آورده بودند گمراه کرده بودند و او از این مى ترسیده که ما بقى را نیز گمراه کنند.
اینکه عرض کرد: "و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا" اخبار به غیبى است که از روى تفرس نبوت و وحى الهى کسب کرده و فهمیده بود که استعداد صلب مردان و رحم زنان ایشان از تکوین فرزندان با ایمان باطل شده است. در چنین موقعى که غیرت الهى آن جناب را فرا گرفته و کفار را نفرین کرده، با اینکه پیغمبرى کریم و اولین پیغمبرى است که کتاب و شریعت آورده و مبعوث به نجات دنیا از گرداب بت پرستى شده و از مجتمع بشرى آن روز جز عده قلیلى که بنا به بعضى از روایات بیش از هشتاد نفر نمى شده اند به وى ایمان نیاورده اند، ادب الهى چنین اقتضا مى کند که این عده را که به پروردگارش ایمان آورده و به دعوتش گرویده اند از نظر دور نداشته و از خدا خیر دنیا و آخرت را بر ایشان درخواست کند، لذا عرض کرد: "رب اغفر لی" ابتدا خود را دعا کرد، چون کسى که پیشوا و جلودار مردمى است، دعا به جان خودش دعاى به جان آن مردم نیز هست. "و لوالدی" معلوم مى شود پدر و مادر نوح (ع) داراى ایمان بوده اند. "و لمن دخل بیتی" یعنى مؤمنین معاصرش. "و للمؤمنین و المؤمنات" یعنى همه اهل توحید چه معاصرینش و چه آیندگان، زیرا آیندگان نیز امت او هستند. و تا قیام قیامت همه اهل توحید، رهین منت اویند. آرى آن جناب اولین کسى است که دعوت دینى خود را با کتاب و شریعت اعلام نمود، و پرچم توحید را در بین مردم برافراشت، از همین جهت خداى سبحان او را به بهترین درودى یاد کرده و فرمود: «سلام على نوح فی العالمین؛ سلام و تحیت باد بر نوح در میان جهانیان.» (صافات/ 79) آرى راستى درود بر این پیغمبر کریم باد که تا قیام قیامت هر کسى ایمان به خدا آورد یا عمل صالحى انجام دهد یا اسمى از خدا ببرد. خلاصه تا زمانى که از خیر و سعادت در میان بشر اسم و اثرى هست همه از برکت دعوت او و دنباله و اثر نهضت اوست.

ادب نوح در گفتگوى با قوم خود

یکى دیگر از آدابى که انبیاء داشتند ادبى بود که در محاورات با قوم خود از طرف پروردگار خود رعایت آن را مى کردند. این نیز دامنه وسیعى دارد و باید به ادبى که در ثناى خدا رعایت مى کردند ملحقش ساخت و در عین حال از جهت دیگرى تبلیغ عملیش باید خواند که دست کمى از تبلیغ قولى ندارد، بلکه مؤثرتر از آن است، و در قرآن کریم از این نوع ادب بسیار زیاد دیده مى شود، از آن جمله ادبى است که خداى تعالى از نوح (ع) در محاوره اى که بین او و قومش واقع شده چنین حکایت مى کند: «قالوا یا نوح قد جادلتنا فأکثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن کنت من الصادقین* قال إنما یأتیکم به الله إن شاء و ما أنتم بمعجزین* و لا ینفعکم نصحی إن أردت أن أنصح لکم إن کان الله یرید أن یغویکم هو ربکم و إلیه ترجعون؛ گفتند اى نوح با ما مجادله کردى و خیلى هم کردى، اگر راست مى گویى بلائى را که ما را بدان مى ترسانى بر سرمان بیاور، گفت مطمئن بدانید که اگر خدا بخواهد بر سرتان خواهد آورد و شما نمى توانید خدا را عاجز کنید، و اگر خدا بخواهد شما را گمراه کند نصیحت من هم به شما سودى نمى دهد ولو هر چه نصیحتتان کنم. آرى او است پروردگار شما و به سوى او باز خواهید گشت.» (هود/ 32- 34)
نوح (ع) در این محاوره و گفتگو، بلا و عذابى را که آنها خیال مى کردند به دست نوح است و او را به آوردن آن مى خواندند تا به خیال خود عاجزش کنند از خود نفى کرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن کلمه "ان شاء" و پس از آن با گفتن "و ما أنتم بمعجزین" ادب را به نهایت رسانید، و گفت "الله" و نگفت "ربى" براى اینکه مدلول لفظ "الله" کسى است که هر جمال و جلالى به سوى او منتهى مى شود، و تنها اکتفاء نکرد به نفى قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براى خدا بلکه این را هم علاوه کرد که اگر خدا نخواهد که شما از نصیحت من منتفع شوید هرگز منتفع نخواهید شد و به این جمله نفى قدرت را از خود و اثباتش را براى خدا تکمیل کرد و علاوه بر این، آن نفى را با جمله "هو ربکم و إلیه ترجعون" تعلیل نمود.
این محاوره و گفتگو محاوره ایست پر از ادب، آرى این بزرگواران جمیع گفتار و رفتار و حرکات و سکناتشان بر اساس مراقبت ادب و رعایت مراسم حضور بوده است، اگر چه به ظاهر، رفتار و گفتار آنها مانند کسى بوده که از پروردگار خود غایب و پروردگار او از او غایب است، آرى «و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لا یفترون؛ آنان که در حضور خدایند از عبادتش تکبر نورزیده و به ستوه نمى آیند، و شب و روز بدون سستى و ملال تسبیحش مى کنند.» (انبیاء/ 21)

 

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏6 صفحه 421 و 379 -383

حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد