تهمت ها و اعتراضات قوم به نوح علیه السلام (اتهامات)
فارسی 3891 نمایش |گفتگوها
مجموع گفتگو های قوم نوح را می توان به دو بخش تقسیم نمود:
1- اتهامها
2- اعتراضها
کلیه تهمت های چهارگانه ای که متوجه نوح ساخته اند، همگی حاکی از پیراستگی او از نقاط اجتماعی و اخلاقی است. اگر او نقطه ضعف اخلاقی و اجتماعی داشت، حتما آن را به رخ او می کشیدند، اما برگهای زندگانی او، به قدری پاک بود که نتوانستند او را به به این نوع تهمت ها متهم سازند، ناچار شدند سراغ یک رشته اتهاماتی بروند که هیچ مصلحی در جهان از آن بی نصیب نیست، تهمت هایی که اثبات و نفی آن، هر دو، مشکل است.
نخستین پیامبر صاحب شریعت را به امور یادشده در زیر، متهم نمودند.
تهمت جنون
خداوند می فرماید: «کذبت قبلهم قوم نوح فکذبوا عبدنا و قالوا مجنون و ازدجر؛ پیش از آن قوم نوح تکذیب کردند و بنده ى ما را دروغگو خواندند و گفتند: دیوانه اى طرد شده [از اجتماع] است.» (قمر/ 9)
علامه طباطبایی می فرماید: «در این آیه کلمه تکذیب دو بار آمده، اولى به منزله انجام دادن دومى است، و معنایش "فعلت التکذیب" است، و جمله "فکذبوا عبدنا" آن را تفسیر مى کند، و این تعبیر نظیر تعبیر در آیه "و نادى نوح ربه فقال؛ و نوح پروردگار خود را آواز داد.» (هود/ 45) است، که اول مى فرماید نوح پروردگار خود را صدا زد، و بار دوم مى فرماید پس بگفت.»
بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از تکذیب اول تکذیب مطلق پیامبران، و مراد از تکذیب دوم تکذیب خصوص نوح است، چون از آیه شریفه «کذبت قوم نوح المرسلین؛ قوم نوح پيامبران را تكذيب كردند.» (شعراء/ 105) بر مى آید که قوم نوح مطلق پیامبران را تکذیب مى کردند، بنابراین معناى آیه مورد بحث این است که قوم نوح همه رسولان را تکذیب مى کردند، و در نتیجه نوح را هم تکذیب کردند، و این سخن توجیه خوبى است.
بعضى دیگر گفته اند: مراد از اینکه با حرف "فاء" تکذیب دوم را متفرع بر تکذیب اول کرد، این است که اشاره کند به اینکه تکذیب قوم نوح یکى پس از دیگرى و در تمامى طول زمان دعوت آن جناب بوده، هر قرنى که از آنان منقرض مى شد و قرنى دیگر روى کار مى آمد، آنها نیز وى را تکذیب مى کردند. لیکن این معنا از ظاهر آیه بعید است.نظیر این توجیه در دورى از ظاهر آیه گفتار بعضى دیگر است که گفته اند: مراد از تکذیب اول، قصد تکذیب، و از تکذیب دوم، خود تکذیب است و اگر در چنین مقامى از جناب نوح تعبیر کرد به "بنده ما" و فرمود: "فکذبوا عبدنا" به منظور تجلیل از آن جناب و تعظیم امر او، و نیز اشاره به این نکته بود که برگشت تکذیب او به تکذیب خداى تعالى است، چون او بنده خدا بود و خودش چیزى نداشت، هر چه داشت از خدا بود.
مراد از "ازدجار" در جمله "و قالوا مجنون و ازدجر" این است که: جن او را آزار رسانده و در او اثرى از جنون است، و معنایش این است که: قوم نوح تنها به تکذیب او اکتفاء نکردند، بلکه نسبت جنون هم به او دادند، و گفتند او جن زده اى است که اثرى از آزار جن در او هست، در نتیجه هیچ سخنى نمى گوید، مگر آنکه اثرى از آن حالت در آن سخنش هست، تا چه رسد به اینکه سخنش وحى آسمانى باشد.بعضى دیگر گفته اند: فاعل فعل مجهول "ازدجر" جن نیست، بلکه قوم نوح است، که آن جناب را از دعوت و تبلیغ زجر داده، با انواع اذیت ها و تخویف ها مانع کارش شدند، ولى معناى اول شاید روشن تر باشد.
در جای دیگر آمده است: «إن هو إلا رجل به جنة فتربصوا به حتى حین؛ او نیست جز مردى که جنون دارد، پس تا چندى درباره اش منتظر بمانید.» (مؤمنون/ 25) کلمه "به جنة" یا مصدر است، و به معناى مجنون است و یا اینکه مفرد جن است، و معناى "به جنة" این است که فردى از جن در او حلول کرده، و این مرد با زبان آن جن حرف مى زند، براى اینکه چیزهایى مى گوید که عقل سلیم آن را قبول ندارد، و نیز چیزهایى مى گوید که جز دیوانگان آن را نمى گویند، پس ناگزیر مدتى صبر کنید شاید از این کسالت بهبودى یابد و یا بمیرد و شما از شرش راحت شوید. این چهار حجت و یا به اعتبار اینکه اولى تقسیم به دو تا مى شود این پنج حجت مختلف، حرفهایى بود که بزرگان قوم نوح در برابر عوام خود زدند و یا هر یک حجت طایفه اى از قوم بوده، و این حجتها هر چند حجتهاى جدلى، و داراى اشکال است، و لیکن بزرگان قوم نوح از آنها بهره مند مى شدند، چون عوام را از اینکه به گفته هاى نوح متوجه شوند و دل بدهند، با همین حرفها منصرف مى کردند و آنان را در ضلالت باقى مى گذاشتند.
به هر حال این تهمت اختصاص به نوح ندارد، زیرا تهمت به جنون و سحر دامنگیر غالب پیامبران شده است، چنانکه می فرماید: «کذالک ما أتى الذین من قبلهم من رسول إلا قالوا ساحر أو مجنون؛ همچنین، براى کسانى که پیش از آنها بودند هیچ پیامبرى نیامد جز این که گفتند: ساحرى یا دیوانه اى است.» (ذاریات/ 52) در آیه 39 همین سوره آمده که: «فتولى برکنه و قال ساحر أو مجنون؛ پس [فرعون] با ارکان [و نیروى] خود روى برتافت و گفت: این شخص ساحرى یا دیوانه اى است.»
فرعون در برابر دعوت موسى (ع) به سوى خداوند یکتا و ترک ظلم و بیدادگرى، موسى را متهم ساخت که او "ساحر" یا "مجنون" است، این نسبت که از سوى مشرکان به پیامبر اسلام (ص) نیز داده مى شد براى مؤمنان اندک نخستین، بسیار گران بود، و روح پاک پیامبر (ص) را آزرده مى ساخت.
آیه مورد بحث براى دلدارى پیامبر (ص) و مؤمنان مى گوید: «تنها تو نیستى که هدف این تیرهاى زهرآگین تهمت قرار گرفته اى» اینگونه است که هیچ پیامبرى قبل از اینها به سوى قومى فرستاده نشده مگر اینکه گفتند: او ساحر یا دیوانه است. آنها را "ساحر" مى خواندند زیرا در برابر معجزات چشمگیرشان پاسخى منطقى نداشتند، و "مجنون" خطاب مى کردند چرا که همرنگ محیط نبودند و در برابر امتیازات مادى سر تسلیم فرود نمى آوردند. بنابراین نگران نباش و غم و اندوه به خود راه مده، و بر استقامت و پایدارى و صبر و شکیبایى خود بیفزا که این گونه گفته ها و نسبتهاى بى اساس همیشه در برابر مردان حق بوده است. متهم ساختن پیامبر اسلام، به جنون در آیات متعددی وارد شده است و تاریخ گواهی می دهد که مصلحان جهان، پیوسته به یک نوع خبط دماغ و جنون متهم می شده اند، زیرا عقل و خرد در نظر آنان، هماهنگی با افکار جامعه است، خواه درست باشد خواه نادرست. کسی که برای دگرگونی افکار جامعه، آستین بالا زند و با ناملایمات بسازد، از نظر آنان دیوانه است.
اتهام دروغگویی
خداوند می فرماید: «وما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین؛ و نمى بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد، بلکه شما را دروغگو مى انگاریم.» (هود/ 27) اما چرا و به چه دلیل؟ چیزی در کنار آن ذکر نمی کردند. کلمه "بل" اعراض از مطالب قبل از خود را مى رساند، حاصل معناى این جمله این است که ما نه تنها در شما فضیلتى نمى بینیم که پیرویتان را بر ما واجب کند، بلکه مطلب دیگرى اینجا هست که ایجاب مى کند ما شما را پیروى نکنیم، و آن این است که ما شما را دروغگو مى دانیم.و معناى آیه، آن طور که از سیاق برمى آید این است که وقتى در شما (صاحبان دعوت دینى) چیزى که صحت دعوتتان را نشان دهد دیده نمى شود، و شما با اینکه از مزایاى حیات یعنى مال و جاه، تهیدست هستید، مع ذلک اصرار دارید که ما تسلیم شما شده و اطاعتتان کنیم، همین اصرار شما این گمان را در دل ما قوى مى سازد که شما در این ادعایتان دروغگو بوده و مى خواهید به این وسیله آنچه که از امتیازات دنیوى که در دست ما است از چنگ ما در آورید.
کوتاه سخن اینکه این اصرار شما نشانه و شاهدى است که عادتا این فکر را در دل آدمى مى اندازد که دعوت شما صرف یک دروغ، و نیرنگى براى جمع کردن و به دست آوردن ثروت مردم و به دنبالش آقایى و ریاست و حکومت بر مردم بیش نیست و این نظیر گفتار دیگرى است که خداى تعالى (در مثل این داستان) از کفار حکایت کرده و فرموده: «فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما هذا إلا بشر مثلکم یرید أن یتفضل علیکم؛ سران قومش که به وى کفر ورزیدند، به مردم گفتند، این مرد جز یک فرد بشر مثل خود شما نیست که مى خواهد بر شما آقایى کند.» (مؤمنون/ 24) و با این بیان روشن مى شود که چرا دروغگویى را مستند به ظن کردند نه به جزم (چون گفتند: ما مى پنداریم که شما دروغگوئید، و نگفتند: ما یقین داریم که شما دروغگویید، براى اینکه از اصرار نوح و یارانش این را حدس زدند) و نیز روشن مى شود که مراد از کذب، کذب مخبرى است نه کذب خبرى. یعنى خواسته اند بگویند شما دروغگوئید، نه اینکه بگویند خبرى که مى دهید دروغ است چون آن حضرات خبرى نداده بودند تا راست باشد یا دروغ.
اتهام به گمراهی
خداوند می فرماید: «قال الملأ من قومه إنا لنرئک فى ضلال مبین؛ سران قومش گفتند: به راستى ما تو را در ضلالتى آشکار مى بینیم.» (اعراف/ 60) البته نوع افراد، مخالفان خود را به ضلالت و گمراهی متهم می کنند. اما آنجا سخن پذیرفته می شود که اتهام خود را با دلیل همراه سازند.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "ملأ" به معناى اشراف و بزرگان قوم است، و این طبقه از افراد اجتماع را از این نظر ملأ گفته اند که هیبت آنان دل ها، و زینت و جمال شان چشم ها را پر مى کند، و اگر با این تاکید شدید نسبت ضلالت به او داده اند، براى این است که این طبقه هرگز توقع نداشتند که یک نفر پیدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده، صریحا پیشنهاد ترک خدایان شان را کند و از این عمل انذارشان نماید، لذا وقتى با چنین کسى مواجه شده اند تعجب نموده، او را با تاکید هر چه تمامتر گمراه خوانده اند، این هم که گفته اند: ما به یقین تو را گمراه مى بینیم، مقصود از "دیدن" حکم کردن است، یعنى به نظر چنین مى رسد که تو سخت گمراهى. عین این تهمت را تحت عنوان سفاهت قوم هود به حضرت هود (ع) وارد نمودند که: «إنا لنراک فى سفاهة وإنا لنظنک من الکاذبین؛ گفتند: بى تردید ما تو را در سفاهت مى بینیم و جدا تو را از دروغگویان مى پنداریم.» (اعراف/ 66)
قوم هود از آنجایى که بر سنت بت پرستى خو کرده بودند، و بت ها در دلهایشان، مقدس و محترم بود، و با این حال کسى جرأت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از کلام هود خیلى تعجب کرده، با تاکید هر چه بیشتر (یعنى با به کار بردن لام در "لنراک" و استعمال لفظ "ان" در "انا" و لام در "لنظنک") اولا او را مردى سفیه و کم عقل، و رأى او را رأیى غلط خوانده، و ثانیا او را به ظن بسیار قوى از دروغگویان پنداشتند.»
تهمت برتری طلبی
خداوند می فرماید: «و ما نرى لکم علینا من فضل؛ و نمى بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد.» (هود/ 27) سخن دیگر قوم نوح (ع) در برابر آن جناب و مؤمنین به او، این بود که گفتند: برترى و امتیازى در شما نمى بینیم. منظور از اینکه به طور مطلق فضیلت نوح را نفى کردند، تنها فضیلت هاى مادى نیست، یعنى خواسته اند بگویند: تو از متاع دنیا چه دارى که ما نداریم؟ و نیز تو چیزى از امور غیبى از قبیل علم غیب و یا تایید به نیرویى ملکوتى ندارى، که این عمومیت نفى، از وقوع نکره (فضل) در سیاق نفى استفاده مى شود.
کفار در این سخن خود، مؤمنین را نیز شریک نوح (ع) در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند که: "ما فضیلتى براى شما بر خود نمى بینیم" و نگفتند: "ما براى تو که نوح هستى فضیلتى نمى بینیم" و از این تعبیر بر مى آید که مؤمنین، کفار را دعوت و تشویق مى کردند به اینکه شما نیز نوح را پیروى کنید و طریقه ما را بپذیرید و معناى آیه این است که این دعوت شما از ما (که این همه مزایاى حیات دنیوى از قبیل مال و فرزندان و علم و نیرو داریم) وقتى عمل درستى بود و اثر خود را مى بخشید که شما حداقل یک مزیت بر ما مى داشتید، یا علمتان بیشتر بود، یا از غیب آگاه مى بودید و یا نیروى ملکوتیتان بیشتر بود که قهرا ما را در برابر شما خاضع مى کرد، ولى ما هیچ یک از این فضائل را در شما نمى بینیم، پس چه علتى ایجاب مى کند که ما پیرو شما شویم؟ و اگر ما کلام کفار را عمومیت داده و گفتیم که همه جهات فضل را شامل مى شود، (چه جهات مادى و چه جهات معنوى از قبیل علم غیب و نیروى ملکوتى) بر خلاف بیشتر مفسرین که کلمه "فضل" را تنها بر برتریهاى مادى، مانند اموال و نفرات و غیره تفسیر کرده اند، براى این بود که ما از گفتار کفار که کلمه "فضل" را بدون الف و لام در سیاق نفى قرار دادند عمومیت فهمیدیم.
همچنین می گفتند: «فقال الملؤا الذین کفروا من قومه ما هاذا إلا بشر مثلکم یرید أن یتفضل علیکم و لو شاء الله لأنزل ملئکة ما سمعنا بهاذا فى ءابائنا الأولین؛ و اشراف قومش که کافر بودند گفتند: این جز بشرى همانند شما نیست، مى خواهد بر شما برترى جوید، و اگر خدا مى خواست قطعا فرشتگانى مى فرستاد. ما در میان پدران گذشته خود چنین چیزى نشنیده ایم.» (مومنون/ 24) آنها گفتند: «نوح یک فرد بشر است مثل خود شما، اگر او در ادعاى وحى الهى خود راست مى گفت و راستى با عالم غیب اتصال داشت، شما هم باید مثل او اتصال مى داشتید، چون شما در بشریت و لوازم آن هیچ دست کمى از او ندارید و چون چنین اتصالى در شما نیست پس او در ادعاى خود کاذب است؟ زیرا ممکن نیست کمالى درخور طاقت بشر باشد، ولى در میان تمامى افراد بشر فقط بک نفر به آن کمال برسد و بدون هیچ شاهدى مدعى آن گردد، پس دیگر هیچ وجهى براى عمل او نمى ماند، مگر اینکه بخواهد بر شما برترى یافته و ریاست کند. دلیلش هم همین است که به بانگ بلند مى گوید: همه باید از من پیروى نموده و مرا اطاعت کنید.» که در حقیقت حجتى که آورده اند منحل به دو حجت مى شود.
اعتراضها و خرده گیریهای قوم به نوح (ع)
این اعتراض ها و خرده گیریها را می توان تحت سه عنوان در آیات مختلف جمع نمود:
1- بشر بودن. 2- پیروان تهی دست و گمنام. 3- عدم فضیلت نوح بر آنها.
خداوند در سوره هود می فرماید: «فقال الملأ الذین کفروا من قومه ما نراک إلا بشرا مثلنا و ما نراک اتبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی و ما نرى لکم علینا من فضل بل نظنکم کاذبین؛ پس سران قومش که کافر شدند، گفتند: ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بینیم، و نمى بینیم کسى جز فرومایگان ما بدون تأمل از تو پیروى کرده باشد، و نمى بینیم که شما را بر ما فضیلتى باشد، بلکه شما را دروغگو مى انگاریم.» (هود/ 27)
حرف "فاء" که بر سر این جمله آمده مى فهماند که این جواب متفرع است بر کلام نوح (ع) و در این تفریع کردن اشاره اى است به اینکه (قوم نوح) در رد و انکار سخن نوح (ع) شتاب کرده و در این باره هیچ فکر نکردند که رد دعوت او برایشان بهتر است یا قبول آن.آیه مورد بحث مى فرماید: جواب دهندگان، سران قوم و اشراف و ریش سفیدان قوم بودند، و این سران در متن پاسخ خود اصلا دلیلى که نوح (ع) بر مساله توحید آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند که آن نفى رسالت نوح (ع) و تکبر و گردن کشى خود از اطاعت آن جناب بود.
در دو آیه قبل از این آیه آمده: «و لقد أرسلنا نوحا إلى قومه إنى لکم نذیر مبین* أن لا تعبدوا إلا الله إنى أخاف علیکم عذاب یوم ألیم؛ و به راستى نوح را به سوى قومش فرستادیم، [که بگوید] من براى شما بیم رسانى آشکارم، که جز خدا را نپرستید همانا من از عذاب روزى دردناک بر شما بیمناکم.» (هود/ 25- 26)
نوح (ع) در سخن خود که از جمله "إنی لکم نذیر مبین" آغاز شده و تا آخر دو آیه ادامه دارد، دو ادعا مطرح کرد، یکى ادعاى رسالت، و دیگرى ادعاى اینکه مردم باید او را متابعت کنند، البته ادعاى دوم را در آیه مورد بحث به طور اشاره آورده، ولى در کلمات دیگرش که قرآن از آن جناب حکایت کرده به آن تصریح نموده و فرمود: «یا قوم إنی لکم نذیر مبین أن اعبدوا الله و اتقوه و أطیعون؛ اى قوم محققا من براى شما بیم رسانى آشکارم، سخنم این است که خدا را بپرستید و از او بترسید، و مرا اطاعت کنید.» (نوح/ 3) و حاصل پاسخى که خداى تعالى از آنان حکایت کرده این است که (گفتند): هیچ دلیلى نیست بر اینکه اطاعت کردن از تو بر ما واجب باشد، بلکه دلیل بر خلاف آن هست. پس در حقیقت پاسخ کفار منحل به دو حجت مى شود که به طریق اصطلاحى "اضراب و ترقى" ردیف شده، و به همین جهت جمله "بل نظنکم کاذبین" در آخر ذکر شد.
دلیل اول توانگران و اشراف قوم نوح (ع) این بود که در رد دعوت آن حضرت استدلال کردند به اینکه او نیز چون آنان بشر است. مدلول حجت اول این است که دلیلى بر وجوب متابعت کردن از تو نیست، و این حجت به سه طریق بیان شده:
اول اینکه گفتند: «ما نراک إلا بشرا» نمى بینیم تو را به جز یک بشر معمولى.
دوم اینکه گفتند: «و ما نراک اتبعک» نمى بینم کسى (به جز اراذل) تو را پیروى کند.
و سوم اینکه گفتند: «و ما نرى لکم علینا» نمى بینیم شما بر ما فضیلتى داشته باشید.
و این حجت که گفتیم، داراى سه جزء است، اساس و زیربنایش انکار هر چیزى است که محسوس نباشد و دلیل این معنا این است که در هر سه جزء حجت و دلیل، کلمه "نمى بینى و نمى بینیم" را آورده اند. پس جمله "ما نراک إلا بشرا مثلنا" آغاز پاسخ کفار از ادعاى رسالتى است که نوح (ع) کرده، و در این جمله به مقابله به مثل تمسک کرده اند. و این سنخ مقابله به طورى که قرآن کریم فرموده و نمونه هایى نیز حکایت کرده عادت و سیره همه امتها در برخورد با پیغمبرانشان بوده، قرآن کریم مى فرماید: نوعا امتها در پاسخ پیغمبران خود مى گفتند: تو نیز در بشریت مثل مایى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مى بودى اینطور نبودى، و ما اصلا از تو چیزى جز این مشاهده نمى کنیم که بشرى مثل خود ما هستى، و چون تو بشرى مثل خود ما هستى (پس) هیچ سبب و موجبى نیست که پیروى کردن از تو را بر ما واجب کند.
بنابراین، در این گفتار کفار تکذیب رسالت و ادعاى نوح (ع) است به اینکه او به جز یک بشر معمولى نیست، و به همین جهت دلیلى نیست که پیروى کردن از او را واجب کند، و دلیلش (نیز) گفتار خود نوح (ع) است که خداى تعالى از آن جناب حکایت مى کند که گفت: «یا قوم أ رأیتم إن کنت على بینة من ربی؛ اى، قوم! شما چه مى گویید که اگر ببینید من از ناحیه پروردگارم داراى بینه و بصیرتى باشم.» (هود/ 28) اعتراض به بشر بودن ناشی از یک طرز تفکر خاصی بود. زیرا تصور می کردند که پیامبر الهی، باید فرشته باشد نه بشر و این اعتراض نیز مانند تهمت جنون، مخصوص نوح نبود، بلکه دیگران نیز از آن بی نصیب نماندند. چنانکه می فرماید: «و ما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدى إلا أن قالوا أ بعث الله بشرا رسولا؛ و مانع ایمان آوردن مردم (هنگامى که هدایت سویشان آمد) جز این نبود که گفتند: آیا خداوند بشرى را به رسالت مبعوث کرده است؟!» (اسراء/ 94) این کوته نظران، غافل از آن بودند که باید میان هدایتگر و هدایت شونده و آموزگار و شاگرد، یک نوع سنخیت خاکم باشد، تا یکدیگر را درک کنند و جذب نمایند.
استدلال دوم قوم نوح (ع) در رد دعوت آن جناب این بود که افراد پا برهنه و مستمند و پست به تو ایمان آورده اند! آنها گفتند: "و ما نراک اتبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی" راغب در مفردات گفته: «کلمه "رذل" (به فتحه راء) و نیز کلمه "رذال" (به کسره راء) به معناى هر چیز و هر کسى است که به خاطر پستیش مورد تنفر باشد.» در قرآن کریم آمده که: «منکم من یرد إلى أرذل العمر؛ بعضى از شما تا پست ترین مراحل زندگى برگردانده مى شوید.» (نمل/ 70) و نیز آمده که «إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی؛ مگر مشتى از افراد (که هر کس آنها را ببیند در همان نظر اول مى فهمد) که افراد پست ما هستند.» (هود/ 27) و نیز آمده که: «قالوا أ نؤمن لک و اتبعک الأرذلون؛ گفتند آیا به تو ایمان بیاوریم در حالى که پست ترها پیرو تو شدند؟» (شعراء/ 111)، و کلمه "ارذلون" جمع "ارذل" است.
در مجمع البیان آمده که کلمه "رذل" به معناى پشیز و حقیر از هر چیز است و جمع آن "ارذل" (با ضمه ذال) به معناى رذلها است. صاحب مجمع گفته است: «کلمه "رأى" به معناى رؤیت (دیدن) است، در جمله "یرونهم مثلیهم رأی العین"، معناى "یرونهم مثلیهم رؤیة العین" را مى دهد، یعنى جمعیت آنان را در چشم خود به اندازه دو برابر خویش مى دیدند.»
معناى دیگر این کلمه، نظریه اى است که آدمى درباره امرى مى دهد، که در این صورت جمع آن "آراء" مى آید و راغب در مفردات خود کلمه "بادى الرأى" را به معنى رأى ابتدایى و یا به عبارت دیگر نظریه بدوى و خام گرفته است، بعضى آیه را به صورت "بادى" بدون همزه، بر وزن شادى، قرائت کرده اند که معناى ظاهر را مى دهد، و کلمه "بادى الرأى" معنایش نظریه دادن بدون تفکر است.
و در جمله "بادى الرأى" دو احتمال هست:
احتمال اول اینکه قید باشد براى جمله "هم أراذلنا"، که در این صورت معناى دو جمله چنین مى شود: "ما به جز افراد پستى که رذالتشان در ظاهر نظر یا در اول نظر پیدا است نمى بینیم کسى تو را پیروى کرده باشد."
احتمال دوم اینکه قید باشد براى جمله "اتبعک" که در این صورت معناى جمله چنین مى شود: «پیروى کسانى که تو را در ظاهر رأى یا در اولین برخورد پیروى کردند، بدون اینکه در کار خود تعمق و تفکرى کرده باشند بوده است که اگر دعوت تو را مورد بررسى قرار داده بودند هرگز پیرویت نمى کردند.»
بنابراین احتمال باید جمله "اتبعوک" ى دیگرى در تقدیر گرفت و گفت: "و ما نراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا اتبعوک بادى الرأى"، وگرنه اگر کلمه "اتبعوک" تکرار نشود معناى آیه مختل مى شود. بعضى دیگر گفته اند: تقدیر آیه "ما نراک اتبعوک فى بادى الرأى الا الذین هم اراذلنا؛ نمى بینیم کسى تو را به نظر ابتدایى پیروى کرده باشد مگر آنهایى که اراذل ما هستند." مى شود.
سخن کوتاه اینکه خواسته اند بگویند: ما مى بینیم که پیروان تو همه افرادى بى سر و پا و پست از این مردمند، و اگر ما نیز تو را پیروى کنیم مثل آنها خواهیم شد، که این با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مى کاهد، و در این گفتار اشاره اى هست به بطلان رسالت نوح (ع)، و این اشاره از راه دلالت التزامى است، به این معنا که لازمه گفتار آنان این است که رسالت آن جناب باطل باشد، چون عقیده عوام مردم این است که هر سخنى اگر حق و نافع باشد اول پولدارها و اشراف و نیرومندان آن را مى پذیرند، و اگر این طبقه سخنى را رد کنند و طبقه پست جامعه یعنى بردگان و مستمندان که بهره اى از مال و جاه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذیرند، آن سخن خیرى ندارد.
این اعتراض در جای دیگر نیز چنین بازگو شده است: «قالوا أ نؤمن لک و اتبعک الأرذلون؛ گفتند آیا به تو ایمان بیاوریم در حالى که پست ترها پیرو تو شدند؟» (شعراء/ 111) کلمه "ارذلون" جمع مصحح "أرذل" است و ارذل اسم تفضیل از رذالت است و رذالت به معناى پستى و دنائت است. مقصود مردم از اینکه به نوح (ع) گفتند: پیروان تو افراد پستند، این بوده که شغل پست و کارهاى کوچک دارند. ظاهرا قوم نوح (ع) ملاک شرافت و احترام را اموال و فرزندان و پیروان بیشتر مى دانستند، هم چنان که از دعاى نوح (ع) که عرضه داشت: «رب إنهم عصونی و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده إلا خسارا؛ پروردگارا آنان سر از فرمان من برتافتند، و کسى را پیروى کردند که زیادى مال و فرزندانش جز بر خسرانش نمى افزاید.» (نوح/ 21)، این معنا به خوبى بر مى آید، یعنى استفاده مى شود که مرادشان از ارذلین، بردگان و فقراء و صاحبان مشاغل پست و خلاصه کسانى است که اشراف و اعیانشان ایشان را سفله و فرومایه مى خواندند و از مجالست و معاشرت با آنان ننگ داشتند.
سومین سخن قوم نوح (ع) در برابر آن جناب و مؤمنین به او، این بود که گفتند: برترى و امتیازى در شما نمى بینیم . «و ما نرى لکم علینا من فضل» کفار در این سخن خود، مؤمنین را نیز شریک نوح (ع) در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند که: "ما فضیلتى براى شما بر خود نمى بینیم" و نگفتند: "ما براى تو که نوح هستى فضیلتى نمى بینیم" و از این تعبیر برمى آید که مؤمنین، کفار را دعوت و تشویق مى کردند به اینکه شما نیز نوح را پیروى کنید و طریقه ما را بپذیرید و معناى آیه این است که این دعوت شما از ما (که این همه مزایاى حیات دنیوى از قبیل مال و فرزندان و علم و نیرو داریم) وقتى عمل درستى بود و اثر خود را مى بخشید که شما حد اقل یک مزیت بر ما مى داشتید، یا علمتان بیشتر بود، یا از غیب آگاه مى بودید و یا نیروى ملکوتیتان بیشتر بود که قهرا ما را در برابر شما خاضع مى کرد، ولى ما هیچ یک از این فضائل را در شما نمى بینیم، پس چه علتى ایجاب مى کند که ما پیرو شما شویم؟
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 15 ص 38، 416-417، جلد 10 ص 310- 321 و 300-308، جلد 8 ص 220، جلد 19 ص 110
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 5 ص 155-156، جلد 3 ص 140- 141
مصطفى عباسى مقدم-اسوه هاى قرآنى و شیوه هاى تبلیغى آنان
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 380
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 117-130
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها