ادب یعقوب علیه السلام در دعای به پیشگاه خداوند
فارسی 8138 نمایش |از جمله ادعیه انبیا دعائى است که خداى متعال آن را از حضرت یعقوب (ع) وقتى که فرزندانش از مصر مراجعت کردند در حالى که بنیامین و یهودا را نیاورده بودند حکایت کرده و فرمود: «و تولى عنهم و قال یا أسفى على یوسف و ابیضت عیناه من الحزن فهو کظیم* قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتى تکون حرضا أو تکون من الهالکین* قال إنما أشکوا بثی و حزنی إلى الله و أعلم من الله ما لا تعلمون؛ از آنها روى گردانید و گفت اى دریغ بر یوسف، و از کثرت گریه چشمانش سفید شد در حالى که سوز غم و اندوه را فرو مى برد. فرزندانش گفتند قسم به خدا تو آن قدر به یاد یوسف مى گریى که یا خود را مریض کنى یا هلاک سازى، گفت اگر من مى گریم درد و اندوه دل را به درگاه خدا عرضه مى کنم و چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید.» (یوسف/ 84- 86)
به فرزندان خود چنین مى گوید که مداومت من بر یاد یوسف شکایتى است که من از حال دل خود به درگاه خدا مى برم و از رحمت او و اینکه یوسفم را به صورتى که تصور نمى کنم به من برگرداند مایوس نیستم، و این خود از ادب انبیا است نسبت به پروردگار خود که در جمیع احوال متوجه پروردگارشان بوده و جمیع حرکات و سکنات خود را در راه او انجام مى دادند و این معنا از آیات کریمه قرآن به خوبى استفاده مى شود چون خداى تعالى از طرفى تصریح کرده به اینکه انبیاء را به راه راست هدایت نموده و فرموده: «أولئک الذین هدى الله؛ انبیاء کسانیند که خدا هدایتشان کرده است.» (انعام/ 9) و درباره خصوص یعقوب فرموده: «و وهبنا له إسحاق و یعقوب کلا هدینا؛ ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب دادیم و همه شان را هدایت نمودیم.» (انعام/ 84) و از طرف دیگر پیروى هوا و هوس را گمراهى و انحراف از راه راست خود دانسته و فرموده: «و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله؛ و پیروى مکن هواى نفس را که از راه خدا گمراهت مى کند.» (ص/ 26)
از این دو بیان استفاده مى شود که انبیاء که هدایت یافتگان به هدایت خدایند هرگز هواى نفس را پیروى نمى کنند. عواطف نفسانى و امیال باطنیشان یعنى شهوت و غضب و حب و بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانیات دیگرشان که مربوط به مظاهر زندگى از قبیل مال و فرزند و نکاح با زنان و خوردنیها و پوشیدنیها و مساکن و امثال آنها است همه را در راه خدا به کار برده و از آنها غرضى جز رضاى خدا ندارند و خلاصه راهى که در زندگى سلوک مى شود یا راهى است که حق در آن پیروى مى شود و یا راهى است که هوا در آن متابعت مى گردد، و به عبارت دیگر یا راه خدا است و یا راه فراموشى خدا.
و انبیاء (ع) چون به راه نخستین هدایت شده اند و راه هواى نفس را پیروى نمى کنند از این جهت همیشه به یاد خدا هستند و در حرکت و سکون خود جز او هدفى ندارند و در هیچ یک از حوائج زندگى به درگاه کسى جز درگاه او روى نمى آورند و غیر در او درى از درهاى اسباب را نمى کوبند. به این معنا که اگر هم متوسل به اسباب ظاهرى مى شوند و این توسل خداى را از یادشان نمى برد و فراموش نمى کنند که این اسباب و سببیتشان از خداى تعالى است نه اینکه بکلى اسباب را انکار نموده و براى آنها وجودى تصور نکنند و یا سببیت آنها را انکار نمایند، زیرا آنها قابل انکار نیستند و بر خلاف فطرت و ارتکاز انسانى است، بلکه به اسباب تمسک میجویند و لیکن براى آنها استقلال نمى بینند و براى هر چیزى موضع و اثرى قائلند که خدا براى آن تعیین نموده و چون حال انبیاء (ع) این بود که گفتیم، و خلاصه اینکه، چون تمسکشان به خداوند حق تمسک بود از این جهت مى توانستند چنین ادبى را درباره مقام پروردگار خود و جانب ربوبیت او رعایت نموده و چیزى را جز براى خدا نخواهند و چیزى را جز براى او ترک نکنند و به چیزى تمسک نجویند مگر اینکه قبل از آن و با آن و بعد از آن متمسک به خدا باشند، پس هدف و غرض نهایى آنان در همه احوال خدا است.
روى این بیان مراد از اینکه فرمود: «نما أشکوا بثی و حزنی إلى الله» این خواهد بود که اگر مى بینید دائما به یاد یوسفم و از فقدانش متاسفم، این اسف دائمى من مثل اسف شما بر فقدان نعمت نیست، زیرا شما وقتى به فقدان نعمتى دچار مى شوید از روى جهل شکایت نزد کسانى مى برید که مالک نفع و ضررى نیستند و اما من تاسفم را از فقدان یوسف نزد خداوند به شکایت مى برم، و این شکایتم هم درخواست امرى نشدنى نیست، زیرا من مى دانم چیزى را که شما نمى دانید.
دو روایت درباره شکایت یعقوب (ع) به نزد خدا
در تفسیر برهان از حسین بن سعید در کتاب "تمحیص" از جابر روایت کرده که گفت: «از حضرت ابى جعفر (ع) پرسیدم معناى صبر جمیل چیست؟» فرمود: «صبرى است که در آن شکایت به احدى از مردم نباشد، همانا ابراهیم (ع) یعقوب را براى حاجتى نزد راهبى از رهبان و عابدى از عباد فرستاد، راهب وقتى او را دید خیال کرد خود ابراهیم است، پرید و او را در آغوش گرفت، و سپس گفت: مرحبا به خلیل الرحمن، یعقوب گفت: من خلیل الرحمن نیستم بلکه یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیمم. راهب گفت: پس چرا اینقدر تو را پیر مى بینم چه چیز تو را اینطور پیر کرده؟ گفت: هم و اندوه و مرض. حضرت فرمود هنوز یعقوب به دم در منزل راهب نرسیده بود که خداوند به سویش وحى فرستاد:
اى یعقوب! شکایت مرا نزد بندگان من بردى! یعقوب همانجا روى چهار چوبه در، به سجده افتاد، در حالى که مى گفت: پروردگارا! دیگر این کار را تکرار نمى کنم، خداوند هم وحى فرستاد که این بار تو را آمرزیدم، بار دیگر تکرار مکن، از آن به بعد هر چه ناملایمات دنیا به وى روى مى آورد به احدى شکایت نمى کرد، جز اینکه یک روز گفت: "نما أشکوا بثی و حزنی إلى الله و أعلم من الله ما لا تعلمون؛ من شكايت غم و اندوه خود را پيش خدا مى برم و از [عنايت] خدا چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد." (یوسف/ 86)»
در الدرالمنثور است که عبدالرزاق و ابن جریر، از مسلم بن یسار و او بدون ذکر سند از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود: «کسى که گرفتارى خود را به مردم بگوید و انتشار دهد از صابران نیست.» آن گاه این آیه را تلاوت فرمودند: «نما أشکوا بثی و حزنی إلى الله» الدر المنثور این روایت را از ابن عدى و بیهقى (در کتاب شعب الایمان) از ابن عمر از رسول خدا (ص) روایت کرده است.
در کافى به سند خود از حنان بن سدیر از ابى جعفر (ع) روایت کرده که گفت: «خدمت آن حضرت عرض کردم معناى اینکه یعقوب به فرزندان خود گفت: "اذهبوا فتحسسوا من یوسف و أخیه؛ اى پسران من برويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد." (یوسف/ 87) چیست؟ آیا او بعد از بیست سال که از یوسف جدا شد مى دانست که او زنده است؟»
فرمود: «آرى.»
عرض کردم «از کجا مى دانست؟»
فرمود: «در سحر به درگاه خدا دعا کرد، و از خداى تعالى درخواست کرد که ملک الموت را نزدش نازل کند، "تریال" که همان ملک الموت باشد هبوط کرده پرسید اى یعقوب چه حاجتى دارى؟ گفت: به من بگو بدانم ارواح را یکى یکى قبض مى کنى و یا با هم؟ تریال گفت بلکه آنها را جدا جدا، و روح روح قبض مى کنم، یعقوب پرسید آیا در میان ارواح، به روح یوسف هم برخورده اى؟ گفت: نه، از همین جا فهمید پسرش زنده است، و به فرزندان فرمود: "اذهبوا فتحسسوا من یوسف و أخیه".» (روضه کافى، ج 8، ص 199 ح 238)
این روایت را معانى الاخبار (نیز) به سند خود از حنان بن سدیر از پدرش از آن جناب نقل کرده، و در آن دارد که یعقوب پرسید: «مرا از ارواح خبر بده، آیا دسته جمعى قبض مى کنى یا جدا جدا؟» گفت: «اعوان من جدا جدا قبض مى کنند، آن گاه دسته جمعى را به نظر من مى رسانند.» گفت: «تو را به خداى ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم آیا در میان ارواح، روح یوسف هم بر تو عرضه شده یا نه؟» گفت: «نه.» در اینجا بود که یعقوب فهمید فرزندش زنده است.
در الدرالمنثور است که اسحاق بن راهویه در تفسیر خود، و ابن ابى الدنیا در کتاب "الفرج بعد الشده"، و ابن ابى حاتم، و طبرانى در کتاب اوسط، و ابوالشیخ، و حاکم، و ابن مردویه، و بیهقى در کتاب شعب الایمان از انس از رسول خدا (ص) حدیثى روایت کرده اند که در آن دارد: جبرئیل آمد و گفت: «اى یعقوب! خدایت سلامت مى رساند و مى گوید: خوشحال باش و دلت شاد باشد که به عزت خودم سوگند اگر این دو فرزند تو مرده هم باشند برایت زنده شان مى کنم، اینک براى مستمندان طعامى بساز، که محبوب ترین بندگان من دو طائفه اند، یکى انبیاء و یکى مسکینان، و هیچ مى دانى چرا چشمت را نابینا و پشتت را خمیده کردم و چرا برادران بر سر یوسف آوردند آنچه را که آوردند؟ براى این کردم که شما وقتى گوسفندى کشته بودید و در این میان مسکینى روزه دار آمد و شما از آن گوشت به او نخوراندید.»
از آن به بعد هر گاه یعقوب (ع) مى خواست غذا بخورد دستور مى داد جارچى جار بزند تا هر که از مساکین غذا مى خواهد با یعقوب غذا بخورد، و اگر یعقوب روزه بود موقع افطارش جار مى زدند: «هر که از مستمندان که روزه دار است با یعقوب افطار کند.» و در مجمع در ذیل جمله «فالله خیر حافظا...»، در خبرى آمده که خداى سبحان فرموده: «به عزت خودم سوگند بعد از آنکه تو بر من توکل و اعتماد کردى من هم به طور قطع آن دو را به تو باز مى گردانم.»
منـابـع
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 5 صفحه 248
علامه سید هاشم بحرانی- تفسیر البرهان- جلد 2 صفحه 262
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 ص 330- 331، جلد 6 ص 392
حسین فعال عراقی- داستانهای قرآن و تاریخ انبیا در المیزان
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها