داستان درخواست مشاهده خداوند توسط بنی اسرائیل از موسی علیه السلام (رؤیت)
فارسی 6633 نمایش |خصوصیات تعبیر "رؤیت خدا"
تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت تعبیرى است شایع. هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر کرده که از آن خصوصیات مى فهمیم منظور از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مى نامیم: مثلا در آیه «أولم یکف بربک أنه على کل شی ء شهید* ألا إنهم فی مریة من لقاء ربهم ألا إنه بکل شی ء محیط؛ به زودى نشانه هاى خود را در افقها[ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است. آرى آنان در لقاى پروردگارشان ترديد دارند آگاه باش كه مسلما او به هر چيزى احاطه دارد.» (فصلت/ 53- 54) که یکى از آیات اثبات کننده رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند، این است معناى دیدن خدا و لقاى او نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسى و جسمانى و متعین بودن مکان و زمان دو طرف صورت نمى گیرد.
آیه شریفه «ما کذب الفؤاد ما رأى؛ آنچه را دل ديد انكار[ش] نكرد.» (نجم/ 11) نیز به این معنا اشعار دارد. چون نسبت رؤیت را به فؤاد مى دهد که بدون تردید مراد از آن نفس انسانیت و آن حقیقتى است که انسان را از سایر حیوانات متمایز مى سازد نه قلب صنوبرى شکل که در قسمت درونى طرف چپ سینه قرار دارد.
نظیر آیه فوق آیه شریفه «کلا بل ران على قلوبهم ما کانوا یکسبون* کلا إنهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون؛ اصلا اعمالى که مى کردند زنگار قلوبشان شده است. اصلا آن روز از قرب به پروردگارشان دورند.» (مطففین/ 15) است که دلالت دارد بر اینکه آن مانعى که میان مردم و خدا حائل شده همانا تیرگى گناهانى است که مرتکب شده اند و این تیرگى ها است که دیده دل ها (جان ها) ى ایشان را پوشانده و نمى گذارد که به مشاهده پروردگار خود تشرف یابند، پس معلوم مى شود که اگر گناهان نباشد جانها خدا را مى بینند نه چشمها.
خداى تعالى در کلام مجید خود یک قسم دیگر از رؤیت را هم اثبات کرده که در آن رؤیت، مانند رؤیت مورد بحث حاجتى به عضو بینایى نیست، و آن رؤیتى است که در آیه شریفه «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین؛ حقا اگر به طور یقین مى دانستید، البته دوزخ را مشاهده خواهید کرد و سپس به چشم یقین مى بینید.» (تکاثر/ 5- 7) و آیه «و کذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات و الأرض و لیکون من الموقنین؛ بدینسان ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم بنمودیم که از اهل یقین شود.» (انعام/ 75) ذکر شده است. مقصود از "ملکوت" باطن اشیاء است، نه ظاهر محسوس آنها.
پس به وجوهى که ذکر شد معلوم گردید که خداى تعالى در کلام خود رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسى است، بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن حقیقت و ذات هر چیزى درک مى شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود، شعورى اثبات کرده که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده معتقد مى شود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پروردگار خود پیدا مى کند، بلکه پروردگار خود را به و جدان و بدون هیچ ستر و پرده اى درک مى کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که ارتکاب نموده، و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه اینکه علم به کلى از بین رفته باشد. در هیچ جاى از قرآن هم آیه اى که دلالت کند بر زوال علم دیده نمى شود بلکه همه جا از این جهل به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن او است نه اینکه علم به وجود او به کلى از بین رفته باشد، و این آن چیزى است که کلام خداى سبحان آن را بیان نموده و عقل هم با براهین روشن خود، آن را تایید مى کند و همچنین با روایات وارده از ناحیه مقدسه ائمه اهل بیت (ص) صدق این ادعا روشن می شود.
البته به طورى که از کلام مجید خداى تعالى استفاده مى شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آن هم در روز قیامت دست مى دهد، هم چنان که فرمود: «وجوه یومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة؛ بعضى چهره ها آن روز شاداب و سوى پروردگار خویش نگران است.» (قیامت/ 23) آرى، قیامت ظرف و مکان چنین تشرفى است، نه دنیا که آدمى در آن مشغول و پابند به پروراندن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است، دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاى خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات او است، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود، هم چنان که فرموده: «یا أیها الإنسان إنک کادح إلى ربک کدحا فملاقیه؛ اى انسان تو در راه پروردگارت کوشش بسیار مى کنى و نتیجه آن را خواهى دید.» (انشقاق/ 6) و در این معنا آیات بسیار دیگریست که دلالت دارند بر اینکه مرجع و بازگشت و منتهاى همه به سوى اوست. و همه در تلاش رسیدن به اویند. این است آن علم ضرورى مخصوصى که خداى تعالى آن را درباره خود اثبات نموده و از آن به رؤیت و لقاء تعبیر فرموده است، حال این تعبیر به نحو حقیقت است یا مجاز، بحث از آن خیلى داراى اهمیت و مورد احتیاج ما نیست، هر چه هست باشد، ما اینقدر مى دانیم که به شهادت قرائنى که ذکر کردیم مقصود از رؤیت، آن علم ضرورى مخصوص است، حال اگر این تعبیر به نحو حقیقت باشد قهرا قرائن مذکور قرائن معینه مى شود، و اگر به نحو مجاز باشد قرینه هاى صارفه خواهد بود. آن نکته اى که قابل توجه است این است که قرآن کریم اولین کتابى است که از روى این حقیقت پرده برداشته، و به بى سابقه ترین بیانى این راز را آشکار ساخته است، چون در کتابهاى آسمانى قبل از قرآن اثرى از این راز دیده نمى شود و اصلا در پى اثبات این قسم علم به خدا بر نیامده اند، کتب فلاسفه اى هم که در پیرامون اینگونه مسائل صحبت مى کنند از این نکته و این حقیقت خالى است، چرا که در نزد فلاسفه علم حضورى منحصر است به علم هر چیزى به خودش، آرى این منتى است که اسلام و کتاب آسمانیش در تنقیح معارف الهى بر بشر دارد.
بنابر آنچه که گذشت موسى (ع) در جمله "رب أرنی أنظر إلیک" از پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزانى بدارد، چون خداى تعالى قبلا به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) را به وى ارزانى داشته بود، از این هم بیشتر و بالاتر، او را براى رسالت و تکلم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود، موسى (ع) مى خواست از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز علم به او پیدا کند، و خداوند بهترین مایه امید است.
آیا مشاهده خدا امکان پذیر است!
در آیه فوق مى خوانیم که خداوند به موسى (ع) مى گوید «به کوه بنگر اگر در جاى خود باقى ماند مرا خواهى دید» (اعراف/ 143) آیا مفهوم این سخن این است که به راستى خداوند قابل مشاهده است؟ پاسخ این است که این تعبیر در حقیقت کنایه از محال بودن چنین موضوعى است، همانند جمله «حتى یلج الجمل فی سم الخیاط؛ کافران در بهشت نمى روند مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن بگذرد.» (اعراف/ 40) و از آنجا که معلوم بوده کوه در برابر جلوه خداوند محال است پایدار بماند، چنین تعبیرى ذکر شده است.
این آیه از آیاتى است که به خوبى گواهى مى دهد که به هیچ وجه خدا را نمى توان دید زیرا کلمه "لن" طبق مشهور در میان ادباء براى نفى ابد است، بنابراین جمله لن ترانى مفهومش چنین مى شود که نه در این جهان و نه در جهان دیگر مرا نخواهى دید. و اگر (فرضا) کسى در این موضوع تردید کند که "لن" براى نفى ابد است، باز اطلاق آیه و اینکه نفى رؤیت بدون هیچ قید و شرطى ذکر شده، دلیل بر این است که در هیچ زمان و در هیچ شرائطى خداوند، قابل رؤیت نیست. دلائل عقلى نیز ما را به همین حقیقت رهنمون مى گردد، زیرا رؤیت مخصوص اجسام است، بنابراین اگر در روایات اسلامى یا آیات قرآن تعبیر "لقاى پروردگار" آمده است، منظور همان مشاهده با چشم دل و دیده خرد است زیرا قرینه عقلى و نقلى بهترین شاهد براى این موضوع مى باشد.
نفى رؤیت خدا مربوط به دنیا
علامه طباطبایی می فرماید: «نفى رؤیت خدا "لن ترانى" مربوط به دنیا است و معناى نفى رؤیت نفى طاقت و قدرت بر آن است. و قهرا وقتى مساله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد نفى ابدى آن در جمله "لن ترانى" راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مى شود: مادامى که انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و بر آوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرف نمى شود، تا آنکه بطور کلى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد (یعنى بمیرد) و تو اى موسى هرگز توانایى دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آیى، آن وقت است که آن علم ضرورى را که درخواست مى کنى نسبت به من خواهى یافت. و کسى خیال نکند که ثبوت رؤیت در آخرت منافات با تعبیر"لن ترانى" دارد به توهم اینکه کلمه "لن" نفى ابدى را مى رساند، زیرا براى نفى، امکان رؤیت در سراسر زندگى دنیایى موسى و غیر موسى تعبیر به "لن ترانى" کافى است، هم چنان که کلمه مذکور در آیه «إنک لن تخرق الأرض و لن تبلغ الجبال طولا؛ هرگز زمین را نخواهى شکافت و هرگز به بلندى کوه ها نخواهى رسید.» (اسرى/ 37) و آیه «إنک لن تستطیع معی صبرا؛ گفت: تو به همراهى من هرگز شکیبایى نتوانى کرد.» (کهف/ 67) نیز در معناى نفى ابد در دنیا استعمال شده است و به فرضى که این جمله ظاهر در نفى ابد در دنیا و آخرت باشد تازه بیش از یک ظهور نیست، که قابل تقیید است، هم چنان که در آیه «و لن ترضى عنک الیهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم؛ یهود و نصارا از تو راضى نشوند مگر پیرو آیین آنها شوى، بگو هدایت هدایت خداست، اگر با وجود این دانش که سوى تو آمده هوس هایشان را پیروى کنى در قبال خدا دوست و یاورى نخواهى داشت.» (بقره/ 120) با جمله "حتى..." تقیید شده است، با این حال چه مانعى دارد امثال آیه «وجوه یومئذ ناضرة إلى ربها ناظرة» نیز مقید آیه مورد بحث و مفسر معناى نفى ابدى آن بوده باشد؟ مؤید اینکه برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است جمله "و لکن انظر" است که در آن نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلى من براى کوه عینا مانند ظهورى است که من براى تو کنم، اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود باقى بماند تو نیز مى توانى تجلى پروردگارت را تحمل کنى.»
منظور از جلوه خدا
مفسران در اینجا گفتگوى بسیار کرده اند، ولى آنچه از مجموع آیات به نظر مى رسد این است که خداوند، پرتوى از یکى از مخلوقات خود را بر کوه ظاهر ساخت (و آشکار شدن آثار او به منزله آشکار شدن خود او است) آیا این مخلوق یکى از آیات عظیم الهى بوده که براى ما ناشناخته مانده؟ و یا نمونه اى از نیروى عظیم اتم و یا امواج مرموز و تکان دهنده یا صاعقه اى عظیم و وحشتناک که که بر کوه زد و برقى خیره کننده و صدایى مهیب و وحشتناک و نیرویى عظیم از آن برخاست، آن چنان که کوه به کلى از هم پاشید. گویا خداوند با این کار مى خواست دو چیز را به موسى (ع) و بنى اسرائیل نشان دهد: نخست اینکه آنها قادر نیستند، پدیده کوچکى از پدیده هاى عظیم جهان خلقت را مشاهده کنند، با این حال چگونه تقاضاى مشاهده پروردگار و خالق را مى کنند. دیگر اینکه همانطور که این آیت عظیم الهى با اینکه مخلوقى بیش نبود خودش قابل مشاهده نبود بلکه آثارش یعنى لرزه عظیم، و صداى مهیب او شنیده مى شد، اما اصل آن یعنى آن امواج مرموز یا نیروى عظیم، نه با چشم دیده مى شد و نه با حواس دیگر قابل درک بود، با این حال آیا هیچکس در وجود چنین آیتى مى توانست تردید کند و بگوید چون خودش را نمى بینم و تنها آثارش را مى بینم نمى توانم به آن ایمان بیاورم؟ جایى که درباره یک مخلوق چنین قضاوت کنیم درباره خداوند بزرگ چگونه مى توانیم بگوئیم چون قابل مشاهده نیست به او ایمان نمى آوریم با اینکه آثارش همه جا را پر کرده است.
احتمال دیگرى در زمینه تفسیر آیه داده شده است و آن اینکه موسى (ع) به راستى براى خودش تقاضاى مشاهده کرد ولى منظور او مشاهده با چشم نبود که لازمه آن جسمیت بوده باشد و با مقام موسى (ع) سازگار نباشد، بلکه منظور یک نوع ادراک و مشاهده باطنى بوده است، یک شهود کامل روحى و فکرى، زیرا بسیار مى شود که کلمه رؤیت در این معنى به کار مى رود، مثلا مى گوئیم: "من در خودمان این قدرت را مى بینم که این کار را انجام دهیم" در حالى که قدرت، چیز قابل مشاهده اى نیست، بلکه منظور این است ما به وضوح این حالت را در خودمان مى یابیم. موسى ع مى خواست به چنین مقامى از شهود و معرفت برسد، در حالى که رسیدن به چنین مقامى در دنیا ممکن نیست، اگر چه در آخرت که عالم شهود و عالم بروز است، امکان دارد. ولى خداوند در پاسخ موسى (ع) گفت: چنین رؤیتى هرگز براى تو ممکن نیست و براى اثبات مطلب، جلوه اى بر کوه کرد و کوه از هم متلاشى شد، و بالاخره موسى (ع) از این درخواست توبه نمود. ولى این تفسیر از جهاتى بر خلاف ظاهر آیه مورد بحث است، و لازمه آن ارتکاب مجاز از چند جهت مى باشد به علاوه با بعضى از روایات که در تفسیر آیه نیز وارد شده، سازگار نیست، و حق همان تفسیر اول است.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "و لکن انظر إلى الجبل فإن استقر مکانه فسوف ترانی" استدلال بر محال بودن تجلى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است که موسى قدرت و استطاعت تجلى را ندارد و اگر تجلى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گیرد، و خواسته است به وى بفهماند اگر تجلى کنم وجودت به کلى از بین مى رود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت. جمله "فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا" این معنا را به خوبى افاده مى کند، چون خداى تعالى وقتى که براى کوه تجلى نمود کوه را مدکوک و متحول به صورت ذراتى از خاک گردانید، و هویت کوه بودنش را نیز به کلى از بین برد.
و به طورى که از ظاهر سیاق بر مى آید بیهوشى موسى از هول و هیبت آن منظره اى بوده که مشاهده کرده، ولیکن این ظاهر قابل قبول نیست، براى اینکه موسى از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایى دیده بود که مسأله از هم پاشیدن کوه در مقابل آن خیلى مهم نبود، موسى همان کسى است که عصاى خود را مى انداخت و فورا اژدهایى دمان مى شد و هزاران هزار مارها و طناب ها را مى بلعید، این همان کسى است که دریا را شکافت و در یک لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق کرد، و کوه را از ریشه کند و بر بالاى سر بنى اسرائیل مانند سایه نگه داشت، موسى صاحب چنین معجزاتى بود که به مراتب هول انگیزتر از متلاشى شدن کوه بوده، پس چگونه تصور مى شود در این قضیه از ترس مرده و یا بیهوش شده باشد، با اینکه بر حسب ظاهر مى دانسته که در این تجلى آسیبى به خود او نمى رسد، و خدا مى خواهد او سالم باشد، و تجلى به کوه را ببیند. پس معلوم مى شود که غیر از مساله متلاشى شدن کوه چیز دیگرى او را به این حالت در آورده، گویا در آن صحنه، قهر الهى براى او و در مقابل درخواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، که چنان اندکاک عجیبى به او دست داده و نتوانسته حتى یک چشم بر هم زدن در جاى خود و به روى پاهایش قرار بگیرد، استغفارى هم که بعد از به حال آمدن کرده شاهد این معنا است.»
توبه موسى (ع)
آخرین سؤالى که در این باره، مطرح مى شود این است که موسى (ع) چرا پس از به هوش آمدن عرضه داشت "تبت الیک" (اعراف/ 143) در حالى که کار خلافى انجام نداده بود؟ چه اینکه اگر این درخواست را از طرف بنى اسرائیل کرده عملى بر طبق ماموریت بوده است و انجام وظیفه نموده، و اگر براى خودش به منظور شهود باطنى سؤال کرده، این هم کار خلافى محسوب نمى شود؟ولى از دو جهت مى توان این سؤال را پاسخ گفت، نخست اینکه موسى (ع) به عنوان "نمایندگى" از بنى اسرائیل چنین درخواستى را کرد و باز در همین مقام و به همین صورت نمایندگى، تقاضاى توبه و اظهار ایمان نمود.دیگر اینکه موسى ع اگر چه ماموریت داشت که تقاضاى بنى اسرائیل را مطرح کند، ولى به هنگامى که جریان تجلى پروردگار پیش آمد و حقیقت امر آشکار شد، مدت این ماموریت پایان یافته بود، در این موقع باید به حالت نخست، یعنى قبل از ماموریت بازگردد، و ایمان خویش را ابراز دارد تا اشتباهى براى کسى باقى نماند، و آن را به صورت توبه و با جمله "انى تبت إلیک و أنا أول المؤمنین" بیان فرمود.
علامه طباطبایی می فرماید: «"فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک و أنا أول المؤمنین" توبه اى است که وى بعد از به هوش آمدن کرده، چون فهمید درخواستى که کرده بود بى موقع بوده و خداوند او را به اشتباهش واقف ساخته، و به عنایت الهى خود، او را عملا تعلیم داد و به او فهماند که تقاضاى غیر ممکنى کرده است.
لذا موسى (ع) نخست شروع کرد به تقدیس خداى تعالى و منزه دانستن او از آن خیالى که وى درباره اش نموده و سپس، از اقدام به آن تقاضا، توبه نمود و اظهار امیدوارى کرد که خدا توبه اش را بپذیرد. توبه لازم نیست همیشه از معصیت بوده باشد، بلکه معناى آن بازگشت به خدا است که ممکن است از کوچکترین شائبه دورى از خدا بوده باشد.موسى سپس اقرار نمود و چنین شهادت داد: "و أنا أول المؤمنین" یعنى من در میان قوم خودم اولین کسى هستم که به عدم امکان رؤیت تو ایمان آورده ام.
این آن معنایى است که از مقام و سیاق آیه استفاده مى شود، البته احتمال هم هست که معناى جمله مورد بحث، اولین ایمان آورنده به دین و هدایت بوده باشد و مقصود موسى (ع) هم این باشد که: من به تو ایمان آوردم قبل از آنکه دیگران به تو ایمان بیاورند، پس جا دارد در هر قصور و یا تقصیرى به تو بازگشت کنم. و لیکن این احتمال خیلى بعید است.»
خداوند همچنین در آیه 155 سوره اعراف می فرماید: «فلما أخذتهم الرجفة قال رب لو شئت أهلکتهم من قبل و إیاى أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا إن هى إلا فتنتک تضل بها من تشاء و تهدى من تشاء أنت ولینا فاغفر لنا و ارحمنا و أنت خیر الغفرین؛ و چون زلزله آنها را گرفت، گفت: پروردگارا! اگر مى خواستى آنها و مرا پیش از این هلاک مى کردى. آیا ما را به خاطر آنچه سفیهان ما کرده اند هلاک مى کنى؟ این جز امتحان تو نیست هر که را خواهى بدان گمراه و هر که را خواهى به آن هدایت مى کنى. تو یاور و مولاى مایى، ما را بیامرز و بر ما رحمت آور، و تو بهترین آمرزندگانى.» (اعراف/ 155)
این همان تجلی قدرت خدا بر کوه بود، چرا که قوم موسی (ع) از موسی (ع) خواسته بودند از خدا بخواهد که خود را نشان دهد، با اینکه خداوند دیدنی نیست، تجلی خدا بر کوه طور و هلاکت هفتاد نفر از قوم موسی (ع) و مدهوش شدن خود موسی (ع)، همه مجازات آنها بود که چرا چنین تقاضایی کردهاند و هم نشان دادن قدرت الهی بود، تا آنجا با دیدن جلوههای قدرت الهی، با چشم باطن خدا را بنگرند. موسی (ع) وقتی که به هوش آمد و هلاکت نمایندگان بنیاسرائیل را دید، عرض کرد: «پروردگارا! اگر تو میخواستی میتوانستی آنها و مرا پیش از این هلاک کنی (یعنی من چگونه پاسخ قوم را بگویم که بر نمایندگان آنها چنین گذشت) آیا ما را به خاطر کار سفیهان از ما هلاک میکنی؟» سپس با تضرع و زاری گفت: «پروردگارا میدانیم که این آزمایش تو بود که هر که را بخواهی (و سزاوار بدانی) با آن گمراه میکنی، و هرکس را بخواهی (و شایسته ببینی) هدایت مینمایی. بارالها! تنها تو ولی و سرپرست ما هستی، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترین آمرزندگان هستی.» (اعراف/ 155- 156)
سرانجام هلاکشدگان زنده شدند و به همراه موسی (ع) به سوی بنیاسرائیل بازگشتند و آنچه را دیده بودند برای آنها بازگو کردند. موسی (ع) در همین سفر الواح تورات را از خداوند گرفت. و خداوند در کوه طور به موسی (ع) فرمود: «ای موسی! من تو را با رسالتهای خویش و سخن گفتنم (با تو) بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادهام محکم بگیر و از شکرگزاران باش.»
منـابـع
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 صفحه 329- 335، 305 - 313
سيد هاشم بحراني- تفسیر برهان- جلد 2 صفحه 34 ح 3
شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى- تفسیر نور الثقلین- جلد 2 صفحه 65
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 ص 359، جلد 5 ص 381، جلد 1 ص 258، جلد 4 ص 194، جلد 6 ص 389
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 153-161
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها