دیدگاههای مختلف در مورد ذوالقرنین (کوروش)

فارسی 8816 نمایش |

نظر علامه شهرستانی درباره ذوالقرنین

علامه شهرستانی این قول را تایید کرده، و آن را چنین توجیه مى کند: ذوالقرنین مذکور در قرآن صدها سال قبل از اسکندر مقدونى بوده، پس او این نیست، بلکه این یکى از ملوک صالح، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه "ذى" لقب مى دادند، مثلا مى گفتند: ذى همدان، و یا ذى غمدان، و یا ذى المنار، و ذى الاذغار و ذى یزن و امثال آن. و این ذو القرنین مردى مسلمان، موحد، عادل، نیکو سیرت، قوى، و داراى هیبت و شوکت بوده، و با لشگرى بسیار انبوه به طرف مغرب رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولى شده، و آن گاه هم چنان در کناره دریاى سفید به سیر خود ادامه داده تا به ساحل اقیانوس غربى رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینى حمئة و یا حامیه فرو مى رود. سپس از آنجا رو به مشرق نهاده، و در مسیر خود آفریقا را بنا نهاده.
مردى بوده بسیار حریص و خبره در بنائى و عمارت. و هم چنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره و صحراهاى آسیاى وسطى رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومى را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشته، تا به مدارالسرطان رسیده، و شاید همانجا باشد که بر سر زبانها افتاده که وى به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وى درخواست کرده اند که برایشان سدى بسازد تا از رخنه یاجوج و ماجوج در بلادشان ایمن شوند، چون یمنى ها (و مخصوصا ذوالقرنین) معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند، لذا ذوالقرنین براى آنان سدى بنا نهاده است. حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میان چین و مغول است، ناگزیر باید بگوئیم قسمتى از آن دیوار بوده که خراب شده، و وى آن را ساخته است، و اگر اصل دیوار چنین نباشد، چون اصل آن را بعضى از ملوک چین قبل این تاریخ ساخته بوده اند که دیگر اشکالى باقى نمى ماند.
به طورى که مى گویند از جمله بناهایى که ذو القرنین که اسم اصلیش "شمر یرعش" بود ساخته شهر سمرقند بوده است. این احتمال که وى پادشاهى عربى زبان بوده تایید شده به اینکه مى بینیم اعراب از رسول خدا (ص) از وى پرسش نموده و قرآن کریم، داستانش را براى تذکر و عبرت گیرى آورده است، زیرا اگر از نژاد عرب نبود جهت نداشت از میان همه ملوک عالم تنها او را ذکر کند. پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب مى ورزیدند سرگذشت او در آنان مؤثرتر بوده، چون ملوک روم و عجم و چین از امتهاى دورى بوده اند که اعراب خیلى به شنیدن تاریخشان و عبرت گیرى از سرگذشتشان علاقمند نبودند، به همین جهت مى بینیم که در سراسر قرآن اسمى از آن ملوک به میان نیامده است.

اشکال وارد بر نظریه شهرستانی

اشکالى که به گفته وى باقى مى ماند این است که دیوار چین نمى تواند سد ذوالقرنین باشد، براى اینکه ذوالقرنین به اعتراف خود او قرنها قبل از اسکندر بوده، و دیوار چین در حدود نیم قرن بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهاى دیگرى که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحى هست هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.

دیدگاه صاحب تفسیر جواهر در مورد ذوالقرنین

صاحب تفسیر جواهر بعد از ذکر مقدمه اى بیانى آورده که خلاصه اش این است که «با کمک سنگنبشته ها و آثار باستانى از خرابه هاى یمن به دست آمده که در این سرزمین سه دولت حکومت کرده است: یکى دولت معین بود که پایتختش قرناء بوده، و علماء تخمین زده اند که آثار این دولت از قرن چهاردهم قبل از میلاد آغاز و در قرن هفتم و یا هشتم قبل از میلاد خاتمه یافته است، و از ملوک این دولت به شانزده پادشاه مثل "اب یدع" و "أب یدع ینیع" دست یافته اند. دولت سبا که از قحطانیان بوده اول اذواء بوده و سپس اقیال. و از همه برجسته تر سبا بوده که صاحب قصر صرواح در قسمت شرقى صنعا است، که بر همه ملوک این دولت غلبه یافته است. این سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحى سلطنت داشته اند، و معروف از ملوک آنان بیست و هفت پادشاه بوده که پانزده نفر آنان لقب "مکرب" داشته اند مانند مکرب "یثعمر" و مکرب "ذمرعلى" و دوازده نفر ایشان تنها لقب ملک داشته اند مانند ملک "ذرح" و ملک "یریم ایمن".
سوم سلسله حمیریها که دو طبقه بوده اند اول ملوک سبا و ریدان که از سال 115 ق م تا سال 275 ب م سلطنت کرده اند. اینها تنها ملوک بوده اند. طبقه دوم ملوک سبا و ریدان و حضرموت و غیر آن که چهارده نفر از این سلسله سلطنت کرده اند، و بیشترشان تبع بوده اند اول آنان "شمر یرعش" و دوم "ذوالقرنین" و سوم "عمرو" شوهر بلقیس بود که آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود و آغاز سلطنت این سلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه یافته است.»
آن گاه صاحب جواهر مى گوید: «پیشوند "ذى" در لقب ملوک یمن اضافه شده، و هیچ ملوک دیگرى از قبیل ملوک روم سراغ نداریم که این کلمه در لقبشان اضافه شده باشد، به همین دلیل است که مى گوئیم ذوالقرنین از ملوک یمن بوده، و قبل از شخص مورد بحث اشخاص دیگرى نیز در یمن ملقب به ذوالقرنین بوده اند، ولیکن آیا این همان ذوالقرنین مذکور در قرآن باشد یا نه قابل بحث است. اعتقاد ما این است که: نه، براى اینکه ملوک یمن قریب العهد با ما بوده اند و از آنها چنین خاطراتى نقل نشده مگر در روایاتى که نقالهاى قهوه خانه با آنها سر و کار دارند، مثل اینکه "شمر یرعش" به بلاد عراق و فارس و خراسان و صغد سفر کرده و شهرى به نام سمرقند بنا نهاده که اصلش "شمرکند" بوده و اسعد ابو کرب در آذربایجان جنگ کرده، و حسان پسرش را به صغد فرستاده و یعفر پسر دیگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته، و اینکه بعد از جنگ او با چین از حمیریها عده اى در چین باقى ماندند که هم اکنون در آنجا هستند.»
ابن خلدون و دیگران این اخبار را تکذیب کرده اند، و آن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافیایى و تاریخى رد نموده اند. پس مى توان گفت که ذوالقرنین از امت عرب بوده ولیکن در تاریخى قبل از تاریخ معروف مى زیسته است.
و- و بعضى دیگر گفته اند: ذوالقرنین همان کوروش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى "539- 560 ق م" مى زیسته و همو بوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمک ها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آن گاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده آن گاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت. این قول را سر احمد خان هندى ذکر کرده و یکى از محققین هند به نام مولانا ابوالکلام آزاد در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است.
اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مى شود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دین توحید بوده کوروش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیت پرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده به این نیز داده، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده براى این نیز جمع کرده بود. و همانطور که قرآن کریم فرموده کوروش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا و پیرامون آن نیز مستولى شده و بار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مى کردند. و نیز همین کوروش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوه هاى قفقاز و نزدیکیهاى شهر تفلیس است. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است.

مساله ایمانش به خدا و روز جزا

دلیل بر این معنا کتاب عزرا (اصحاح 1) و کتاب دانیال (اصحاح 6) و کتاب اشعیاء (اصحاح 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها از کوروش تجلیل و تقدیس کرده و حتى در کتاب اشعیاء او را "راعى رب" (رعیت دار خدا) نامیده و در اصحاح چهل و پنج چنین گفته است: «(پروردگار به مسیح خود درباره کوروش چنین مى گوید) آن کسى است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن را خرد کند تا برابر او درب هاى دو لنگه اى را باز خواهم کرد که دروازه ها بسته نگردد، من پیشاپیشت رفته پشته ها را هموار مى سازم، و دربهاى برنجى را شکسته، و بندهاى آهنین را پاره پاره مى نمایم، خزینه هاى ظلمت و دفینه هاى مستور را به تو مى دهم تا بدانى من که تو را به اسمت مى خوانم خداوند اسرائیلم به تو لقب دادم و تو مرا نمى شناسى.» و اگر هم از وحى بودن این نوشته ها صرفنظر کنیم بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را (اگر کوروش یکى از دو مذهب را داشته) مسیح پروردگار و هدایت شده او و مؤید به تایید او و راعى رب نمى خواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشته هاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویاى این حقیقت است که او مردى موحد بوده و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.

فضائل نفسانى او

گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار و سیره او و به اخبار و سیره طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته اند مراجعه کنیم و ببینیم وقتى بر ملوک "ماد" و "لیدیا" و "بابل" و "مصر" و یاغیان بدوى در اطراف "بکتریا" که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مى یافته با آنان چه معامله مى کرده، در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مى کرده از مجرمین ایشان گذشت و عفو مى نموده و بزرگان و کریمان هر قومى را اکرام و ضعفاى ایشان را ترحم مى نموده و مفسدین و خائنین آنان را سیاست مى نموده است. کتب عهد قدیم و یهود هم که او را به نهایت درجه تعظیم نموده بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داده و به بلادشان برگردانیده و براى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشته، و نفائس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه هاى ملوک بابل نگهدارى مى شده به ایشان برگردانیده، و همین خود مؤید دیگرى است براى این احتمال که کوروش همان ذوالقرنین باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مى دهد پرسش کنندگان از رسول خدا (ص) از داستان ذوالقرنین یهود بوده اند. علاوه بر این مورخین قدیم یونان مانند "هردوت" و دیگران نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستوده اند، و او را به بهترین وجهى ثنا و ستایش کرده اند.

اینکه چرا کوروش را ذوالقرنین گفته اند

هر چند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سؤال باشد خالى است لیکن مجسمه سنگى که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران از او کشف شده جاى هیچ تردیدى نمى گذارد که همو ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیه اش این است که در این مجسمه ها دو شاخ دیده مى شود که هر دو در وسط سر او در آمده یکى از آن دو به طرف جلو و یکى دیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار قدماى مورخین که در وجه تسمیه او به این اسم گفته اند تاج و یا کلاه خودى داشته که داراى دو شاخ بوده درست تطبیق مى کند. در کتاب دانیال هم خوابى که وى براى کوروش نقل کرده را به صورت قوچى که دو شاخ داشته دیده است. در آن کتاب چنین آمده: «در سال سوم از سلطنت "بیلشاصر" پادشاه، براى من که دانیال هستم بعد از آن رؤیا که بار اول دیدم رؤیایى دست داد که گویا من در "شوشن" هستم یعنى در آن قصرى که در ولایت عیلام است مى باشم و در خواب مى بینم که من در کنار نهر "اولاى" هستم چشم خود را به طرف بالا گشودم ناگهان قوچى دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى کند، و هیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى خواهد مى کند و بزرگ مى شود.
در این بین که من مشغول فکر بودم دیدم نر بزى از طرف مغرب نمایان شد همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش از زمین بریده است، و این حیوان تنها یک شاخ دارد که میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که گفتم دو شاخ داشت و در کنار نهر بود سپس با شدت و نیروى هر چه بیشتر دویده، خود را به قوچ رسانید با او در آویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانى براى قوچ نماند، بى اختیار در برابر نر بز ایستاد. نر بز قوچ را به زمین زد و او را لگدمال کرد، و آن حیوان نمى توانست از دست او بگریزد، و نر بز بسیار بزرگ شد.»
آن گاه مى گوید: «جبرئیل را دیدم و او رؤیاى مرا تعبیر کرده به طورى که قوچ داراى دو شاخ با کوروش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق شد و نر بز که داراى یک شاخ بود با اسکندر مقدونى منطبق شد.»

سیر کوروش به طرف مغرب و مشرق

اما سیرش به طرف مغرب همان سفرى بود که براى سرکوبى و دفع "لیدیا" کرد که با لشگرش به طرف کوروش مى آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزى بود. کوروش به طرف او لشگر کشید و او را فرارى داد، و تا پایتخت کشورش تعقیبش کرد، و پایتختش را فتح نموده او را اسیر نمود، و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاستشان کند و به کلى نابودشان سازد. و انطباق این داستان با آیه شریفه «حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یا ذا القرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا؛ تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه [خورشيد] در چشمه‏اى گل ‏آلود و سياه غروب مى ‏كند (که شاید ساحل غربى آسیاى صغیر باشد) و نزديك آن طايفه ‏اى را يافت فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مى ‏كنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مى ‏گيرى.» (کهف/ 86) از این رواست که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده است. آن گاه به طرف صحراى کبیر مشرق، یعنى اطراف بکتریا عزیمت نمود، تا غائله قبائل وحشى و صحرانشین آنجا را خاموش کند، چون آنها همیشه در کمین مى نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده فساد راه بیندازند، و انطباق آیه «حتى إذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا؛ تا آنگاه كه به جايگاه برآمدن خورشيد رسيد [خورشيد] را [چنين] يافت كه بر قومى طلوع مى‏ كرد كه براى ايشان در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم.» (کهف/ 90) روشن است.

سد سازى کوروش

باید دانست سد موجود در تنگه کوه هاى قفقاز، یعنى سلسله کوه هایى که از دریاى خزر شروع شده و تا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را تنگه "داریال" مى نامند که بعید نیست تحریف شده از "داریول" باشد، که در زبان ترکى به معناى تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد "دمیر قاپو" یعنى دروازه آهنى مى نامند، و میان دو شهر تفلیس و "ولادى کیوکز" واقع شده سدى است که در تنگه اى واقع در میان دو کوه خیلى بلند ساخته شده و جهت شمالى آن کوه را به جهت جنوبیش متصل کرده است، به طورى که اگر این سد ساخته نمى شد تنها دهانه اى که راه میان جنوب و شمال آسیا بود همین تنگه بود. با ساختن آن این سلسله جبال به ضمیمه دریاى خزر و دریاى سیاه یک حاجز و مانع طبیعى به طول هزارها کیلومتر میان شمال و جنوب آسیا شده است. و در آن اعصار اقوامى شریر از سکنه شمال شرقى آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز، یعنى ارمنستان و ایران و آشور و کلده، حمله مى آوردند و مردم این سرزمینها را غارت مى کردند.
در حدود سده هفتم قبل از میلاد حمله عظیمى کردند، به طورى که دست چپاول و قتل و برده گیریشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور یعنى شهر نینوا هم رسیدند، و این زمان تقریبا همان زمان کوروش است. مورخان قدیم (نظیر هردوت یونانى) سیر کوروش را به طرف شمال ایران براى خاموش کردن آتش فتنه اى که در آن نواحى شعله ور شده بود آورده اند و على الظاهر چنین به نظر مى رسد که در همین سفر سد مزبور را در تنگه داریال و با استدعاى اهالى آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى که در دنیا در ساختمانش آهن به کار رفته همین سد است، و انطباق آیه «فأعینونی بقوة أجعل بینکم و بینهم ردما* آتونی زبر الحدید؛ بهتر است مرا با نيرويى [انسانى] يارى كنيد [تا] ميان شما و آنها سدى استوار قرار دهم براى من قطعات آهن بياوريد.» (کهف/ 95- 96) بر این سد روشن است.
از جمله شواهدى که این مدعا را تایید مى کند وجود نهرى است در نزدیکى این سد که آن را نهر "سایروس" مى گویند، و کلمه "سایروس" در اصطلاح غربیها نام است، و نهر دیگرى است که از تفلیس عبور مى کند به نام "کر". و داستان این سد را "یوسف"، مورخ یهودى در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز مى آورد ذکر کرده است. و اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته عبارت از دیوار باب الأبواب باشد که در کنار بحر خزر واقع است نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد، زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الأبواب ساخته نشده بود، چون این دیوار را به کسرى انوشیروان نسبت مى دهند و یوسف قبل از کسرى مى زیسته و به طورى که گفته اند در قرن اول میلادى بوده است. علاوه بر این که سد باب الأبواب قطعا غیر سد ذوالقرنینى است که در قرآن آمده، براى اینکه در دیوار باب الأبواب آهن به کار نرفته.

یاجوج و ماجوج

بحث از تطورات حاکم بر لغات و سیرى که زبانها در طول تاریخ کرده ما را بدین معنا رهنمون مى شود که یاجوج و ماجوج همان مغولیان بوده اند، چون این دو کلمه به زبان چینى "منگوک" و یا "منچوک" است، و معلوم مى شود که دو کلمه مذکور به زبان عبرانى نقل شده و یاجوج و ماجوج خوانده شده است، و در ترجمه هایى که به زبان یونانى براى این دو کلمه کرده اند "گوک" و "ماگوک" مى شود، و شباهت تامى که مابین "ماگوک" و "منگوک" هست حکم مى کند بر اینکه کلمه مزبور همان منگوک چینى است هم چنان که "منغول" و "مغول" نیز از آن مشتق و نظائر این تطورات در الفاظ آن قدر هست که نمى توان شمرد. پس یاجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتى است که در شمال شرقى آسیا زندگى مى کنند، و در اعصار قدیم امت بزرگى بودند که مدتى به طرف چین حمله ور مى شدند و مدتى از طریق داریال قفقاز به سرزمین ارمنستان و شمال ایران و دیگر نواحى سرازیر مى شدند، و مدتى دیگر یعنى بعد از آنکه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا حمله مى بردند، و اروپائیان آنها را "سیت" مى گفتند. و از این نژاد گروهى به روم حمله ور شدند که در این حمله دولت روم سقوط کرد. در سابق گفتیم که از کتب عهد عتیق هم استفاده مى شود که این امت مفسد از سکنه اقصاى شمال بودند. این بود خلاصه اى از کلام ابوالکلام، که هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نیست، لیکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشن تر و قابل قبول تر است.
ز- از جمله حرفهایى که درباره ذوالقرنین زده شده مطلبى است که یکى از مشایخ گفته که: "ذوالقرنین از انسانهاى ادوار قبلى انسان بوده" و این حرف خیلى غریب است، و شاید خواسته است پاره اى حرفها و اخبارى را که در عجائب حالات ذوالقرنین هست تصحیح کند، مانند چند بار مردن و زنده شدن و به آسمان رفتن و به زمین برگشتن و مسخر شدن ابرها و نور و ظلمت و رعد و برق براى او و با ابر به مشرق و مغرب عالم سیر کردن. و معلوم است که تاریخ این دوره از بشریت که دوره ما است هیچ یک از مطالب مزبور را تصدیق نمى کند، و چون در حسن ظن به اخبار مذکور مبالغه دارد، لذا ناگزیر شده آن را به ادوار قبلى بشریت حمل کند.
به هر حال هنوز شخصیت تاریخى ذوالقرنین به طور قطعى کشف نشده است; اگرچه ممکن است در آینده و با کشف آثار باستانى و... مشخص شود. آخرین کلامى که در این باره مى گوئیم این است که اگرچه هنوز شخص ذوالقرنین و زمان زندگیش به طور مسلم و مشخص براى ما معلوم نیست، اصل وجود او واقعیت بوده و افسانه نیست; زیرا در قرآن کریم به عنوان یک واقعیت تاریخى بیان شده است، نه به عنوان یک مثل یا چیزى شبیه آن.

منـابـع

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏4 صفحه 199

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 527 – 545

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 543- 544

محمدرضا امین زارع- ذوالقرنین در قرآن

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد