ماجرای سامری منافق و داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل (توبه)
فارسی 7220 نمایش |گفتگوی موسی با سامری
موسی (ع) از پایان گفتگو با برادرش هارون و تبرئه او، به محاکمه سامری پرداخت و گفت: «قال فما خطبک یاسمری* قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها و کذالک سولت لی نفسی؛ وقتی به صورت سرزنش و بازخواست از وی پرسید: این چه کاری بود که تو انجام دادی و چه چیز انگیزه تو بود ای سامری؟! او در پاسخ گفت: من از مطالبی آگاه شدم که آنها ندیدند و آگاه نشدند. من چیزی از آثار رسول و فرستاده خدا را گرفتم، و سپس آن را به دور افکندم و این چنین نفس من مطلب را در نظرم زینت داد.» (طه/ 95- 96) در اینکه منظور سامری از این سخن چه بوده؟ در میان مفسران دو تفسیر معروف است:
نخست اینکه: مقصودش آن است که به هنگام آمدن لشکر فرعون به کنار دریای نیل، من جبرئیل را بر مرکبی دیدم که برای تشویق آن لشکر به ورود در جاده های خشک شده دریا در پیشاپیش آنها حرکت می کرد، قسمتی از خاک زیر پای او یا مرکبش را بر گرفتم، و برای امروز ذخیره کردم، و آن را در درون گوساله طلایی افکندم و این سر و صدا از برکت آن است! طبق این تفسیر سامری می گوید: من راه تدلیس و حیله بازی را بهتر بلد بودم و به مراحلی آشنایی داشتم که مردم آشنایی نداشتند.
تفسیر دیگر اینکه: من در آغاز به قسمتی از آثار این رسول پروردگار (موسی) مؤمن شدم، و سپس در آن تردید کردم و آن را به دور افکندم، و به سوی آئین بت پرستی گرایش نمودم، و این در نظر من جالبتر و زیباتر بود! من توجه به چیزی داشتم که بنی اسرائیل بدان متوجه نبودند و آن این که موقع نجات بنی اسرائیل از دریای احمر و غرق شدن فرعون و فرعونیان در آن دریا، جبرئیل دخالت داشت. سامری، جبرئیل را شناخت و خاک جای پای او و یا خاک جای پای اسبش را برداشت و آن را به آن صورت درآورد و مردم را به اضلال خویش گرفتار ساخت و این عمل را دشمن ترین دشمن او (نفسش) برای او آراست.
طبق تفسیر اول، "رسول" به معنی "جبرئیل" است، در حالی که در تفسیر دوم "رسول" به معنی موسی است. "اثر" در تفسیر اول به معنی "خاک زیر پا" است، و در تفسیر دوم به معنی "بخشی از تعلیمات است"، "نبذتها" در تفسیر اول به معنی افکندن خاک در درون گوساله است، و در تفسیر دوم به معنی رها کردن تعلیمات موسی (ع) است و بالاخره "بصرت بما لم یبصروا به" در تفسیر اول اشاره به مجاهده جبرئیل است که به صورت اسب سواری آشکار شده بود (شاید بعضی دیگر هم او را دیدند، ولی نشناختند) ولی در تفسیر دوم اشاره به اطلاعات خاصی درباره آئین موسی (ع) است. به هر حال هر یک از این دو تفسیر، طرفدارانی دارد و دارای نقاط روشن و یا مبهم است، ولی روی هم رفته تفسیر دوم از جهاتی بهتر به نظر می رسد، به خصوص اینکه در حدیثی در کتاب "احتجاج طبرسی" می خوانیم هنگامی که امیر مؤمنان علی (ع) بصره را فتح کرد، مردم اطراف او را گرفتند و در میان آنها حسن بصری بود، و الواحی با خود آورده بود که هر سخنی را امیر مؤمنان علی (ع) می فرمود فورا یادداشت می کرد، امام با صدای بلند او را در میان جمعیت مخاطب قرار داد و فرمود: «چه می کنی؟!» عرض کرد «آثار و سخنان شما را می نویسم تا برای آیندگان بازگو کنم.» امیر مؤمنان فرمود: «اما ان لکل قوم سامریا و هذا سامری هذه الامة! انه لا یقول لا مساس و لکنه یقول لا قتال؛ بدانید هر قوم و جمعیتی سامری دارد، و این مرد (حسن بصری) سامری این امت است! تنها تفاوتش با سامری زمان موسی (ع) این است که هر کس به سامری نزدیک می شد می گفت لا مساس (هیچ کس با من تماس نگیرد) ولی این به مردم می گوید لا قتال (یعنی نباید جنگ کرد حتی با منحرفان، اشاره به تبلیغاتی است که حسن بصری بر ضد جنگ جمل داشت).» از این حدیث چنین استفاده می شود که سامری نیز مرد منافقی بوده است که با استفاده از پاره ای مطالب حق به جانب، کوشش برای منحرف ساختن مردم داشته است و این معنی با تفسیر دوم مناسبتر می باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: «بیشتر مفسرین بر طبق روایات وارده در این داستان گفته اند: سامری جبرئیل را در هنگامی که به موسی (ع) نازل می شد، تا به او وحی برساند دید و یا دید که بر اسبی بهشتی سوار است و نازل شد تا فرعون و لشکریانش را برای غرق شدن به دریا راهنمایی کند، در آن موقع مشتی از خاک زیر پای اسب او یا زیر پای خود جبرئیل برداشته، با خود نگه داشت. و از خاصیت های این خاک این بوده که به هر چیز می ریختند جان می گرفت و زنده می شد، سامری خاک را هم چنان داشت، تا روزی که آن گوساله را ساخت و خاک را در آن ریخت و در دم جان گرفت و حرکت کرد و به صدا در آمد. پس مراد از اینکه فرمود: "بصرت بما لم یبصروا به؛ من چیزی دیدم که مردم ندیدند" دیدن جبرئیل است در هنگامی که یا پیاده و یا سواره نازل می شد، خلاصه مفادش این است که من او را شناختم و مردم نشناختند و مراد از اینکه گفت: "فقبضت قبضة من أثر الرسول فنبذتها" این است که من مشتی از خاک زیر پای جبرئیل و یا خاک زیر پای اسب جبرئیل گرفتم، و مقصود از "رسول" جبرئیل است، و مراد از "نبذتها" این است که آن را بر طلاهایی که آب کرده و به صورت گوساله در آورده بودم ریختم، زنده شد و صدای گوساله در آورد..»
بزرگترین اشکالی که به این روایات وارد می شود این است که به طوری که در بحث روایتی خواهید دید مخالف با ظاهر کتاب است، برای اینکه کلام خدای تعالی تصریح دارد بر اینکه گوساله مذکور جسدی بوده که صدای گوساله داشته و کلمه جسد به معنای جثه ای است که روح نداشته باشد. و بر جسم جاندار و زنده اطلاق نمی شود. و از ابومسلم نقل شده که در تفسیر آیه گفته است: «در قرآن تصریحی به این معنا (که مفسرین گفته اند) نشده و در اینجا وجه دیگری است، و آن این است که مراد از "رسول"، موسی (ع) و مراد از "اثر رسول"، سنت و رسم او باشد که بدان امر شده بود و بر آن روش عمل می کرد، زیرا گاهی گفته می شود: "فلان یقفو اثر فلان و تفیض اثره" یعنی فلانی امر فلان کس را امتثال و مرام او را پیروی می کند. و بیان آن در آیه شریفه این می شود که وقتی موسی روی به سامری آورد، و شروع به ملامت و باز خواست کردن وی نمود در برابر عملی که کرد و مردم را گمراه نمود، سامری گفت: "بصرت بما لم یبصروا به" یعنی من به دست آوردم که آنچه مردم بر آن شده اند حق نیست و من چیزی را که از دین تو گرفته بودم آن را طرح کردم و بدان تمسک ننمودم، و اگر به جای تعبیر از لفظ موسی، به غایب تعبیر کرد، از باب سخن گفتن رعیت در برابر سلطان است که با اینکه در برابر او قرار دارد می گوید: "فرمایش امیر در این باره چنین و چنان است" و اگر از ناحیه سامری به موسی اطلاق رسول کرده برای این بوده که نوعی استهزاء را برساند، چون مردی کافر بوده و رسالت موسی را قبول نداشته، هم چنان که قرآن کریم از کفار حکایت کرده که به رسول خدا (ص) گفتند: «یا أیها الذی نزل علیه الذکر إنک لمجنون؛ ای کسی که ذکر بر او نازل شده! تو دیوانه ای.» (حجر/ 6) معلوم است که بنابراین وجه، صدای گوساله تصنعی و ساختگی بوده، نه اینکه گوساله مزبور جان پیدا کرده باشد.»
اشکال آن این است که اولا: سیاق آیه شهادت می دهد بر اینکه ریختن متفرع بر گرفتن بوده و گرفتن هم متفرع بر دیدن بوده، خلاصه چون چیزی دیدم که دیگران ندیدند، قبضه ای از آن برداشتم، و چون برداشتم آن را ریختم و لازمه وجه مزبور این می شود که ریختن متفرع بر دیدن و دیدن متفرع بر قبض بوده (یعنی چون دیدم آن را ریختم، و چون ریختم آن را گرفتم) و اگر کلام مذکور صحیح بود جا داشت بگوید: "بصرت بما لم یبصروا به فنبذت ما قبضته من اثر الرسول؛ چون به رازی بر خوردم که دیگران ندیده بودند آنچه را که از دین رسول گرفته بودم رها کردم" و یا بگوید: "قبضت قبضة من اثر الرسول فبصرت بما لم یبصروا به فنبذتها؛ اثری از دین رسول گرفته بودم ولی چون چیزی دیدم که دیگران ندیده بودند آن را رها کردم".
و ثانیا: لازمه توجیه آن این است که جمله "و کذلک سولت لی نفسی" اشاره باشد به علت ساختن گوساله، و جواب باشد از پرسش موسی که پرسید: "فما خطبک" و حاصل آن این باشد که اگر گوساله را ساخته تنها از این جهت بوده که نفسش او را تسویل کرد تا مردم را گمراه کند، پس مدلول صدر آیه این است که او موحد نبوده، و مدلول ذیلش این می شود که او وثنی هم نبوده، نه موحد بوده و نه بت پرست، با اینکه کلام موسی (ع) به حکایت قرآن که می فرماید: «و انظر إلی إلهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه؛ معبودت نگاه کن که او را می پرستیدی که چگونه آتشش می زنیم.» (طه/ 97) دلالت دارد بر اینکه سامری وثنی بوده.
و ثالثا: تعبیر از موسی به رسول با اینکه با خود او حرف می زد بعید است.
ممکن است برای آیه معنایی دیگر تصور کرد (که دیگران هم احتمالش را داده اند) و آن اینکه مقصود از (أوزاری از زینت قوم) زیورهایی از طلا که از قبطیان بوده باشد و موسی دستور داده بوده که آنها را جمع آوری نموده و با خود حمل کنند و چون طلاهای مذکور مال موسی (ع) و یا منسوب به او بوده، لذا مراد از اثر رسول، همانها باشد پس سامری در جمله "فقبضت قبضة من أثر الرسول" می خواهد بگوید من در کار ریخته گری و مجسمه سازی ماهرم مقداری از اموال رسول را گرفته ریخته گری کردم و اطلاعاتی دارم که مردم ندارند، پس وسوسه مرا گرفت که خوب است با طلاهای رسول مجسمه ای بسازم، پس مشتی از اثر رسول را (که همان زیورهای طلایی باشد) گرفتم و در آتش انداختم، و برای مردم گوساله ای در آوردم که صدا می کرد، طوری ساختم که هر وقت هوا در جوف آن وارد می شد و با فشار از دهانش بیرون می آمد صدای گوساله در می آورد.
اختلاف مفسرین در مورد گوساله سامری و سخن او
چنان که ملاحظه می شود، داستان در قرآن به طور اجمال و ایجاز نقل شده و حقیقت آن گوساله و چگونگی آن به طور کامل روشن نیست و معلوم نیست منظور از گفتار سامری که گفت: چیزی را دیدم که آن ها ندیدند و مشتی از اثر آن رسول را گرفتم و آن ها را افکندم چیست؟
بیشتر مفسران گفته اند: هنگامی که جبرئیل آمد و سوار بر مادیانی در جلوی لشکریان فرعون ظاهر گردید و وارد دریا شد سامری دید که اسب جبرئیل قدم در هرجا می گذارد، آثار حیات و زندگی در آن نقطه پدیدار می شود، همین سبب شد که سامری مشتی از خاک جای پای اسب یا جای پای خود جبرئیل را بردارد و آن را با خود نگاه دارد تا در جای دیگر از آن استفاده کند. هنگامی که بازگشت موسی از کوه طور به تأخیر افتاد و بنی اسرائیل به دستور هارون، یا به دستور خود سامری جواهرات خود را که از فرعونیان به عاریت گرفته بودند در کوره آتش ریختند، سامری نیز آن مشت خاک را در آتش ریخت و همان سبب شد که جواهرات مزبور به صورت گوساله ای درآید و زنده شود و صدای گوساله درآورد و سامری هم به دنبال این کار آن ها را به گوساله پرستی واداشت و به ایشان گفت: آن خدایی که موسی شما را بدو دعوت می کرد و آن همه آیات را بدو می داد، همین گوساله است و این است خدای شما و خدای موسی که فراموش کرد آن را با خود ببرد و این جا گذاشت. اکنون بیایید تا او را پرستش کنیم.
بدین ترتیب گفته اند منظورش از این که گفت: من چیزی را دیدم که آن ها ندیدند یعنی من جای پای جبرئیل یا جای پای اسب او را دیدم که مردم آن را ندیدند و منظورش از این جمله نیز که گفت: پس مشتی از اثر آن رسول (و فرستاده) را گرفتم و آن را افکندم همین بود که من مشتی از آن خاک را برداشتم و رد آتش انداختم و جواهرات آب شده در آتش زنده شد و به صورت گوساله زنده ای درآمد که صدا می کرد.
اشکال عمده ای که بر این تفسیر شده، این است که قرآن می گوید پیکر گوساله ای را بیرون آورد که به جسد تعبیر شده است و روشن است که جسد به پیکری اطلاق می شود که روح و حیات در آن نیست، اما مطابق گفتار اینان، گوساله مزبور زنده و دارای گوشت و پوست و جان شد و خلاصه این تفسیر با ظاهر آیه مخالفت دارد. گذشته از این، سامری در آن وقت که جبرئیل پیشاپیش لشکریان فرعون ظاهر شد، در زمره همراهان موسی بود که از آن دریای پهناور خارج شده بود و فاصله زیادی با فرعونیان داشت و او در آن وقت جبرئیل را چگونه مشاهده کرد و توانست از جای پای او یا اسبش مشت خاکی بردارد و سپس آن عمل را انجام دهد. به همین دلیل برخی از مفسران چون ابومسلم اصفهانی و فخر رازی قسمت دوم را این گونه معنا کرده اند که سامری به موسی گفت: «من پیش از این، مقداری از آیین تو را گرفته و پذیرفته بودم، ولی چون تو به کوه طور رفتی، دریافتم که آیین تو باطل است و همان آیین گوساله پرستی حق است، ازاین رو آیین تو را بیفکندم و به پیروی از خواهش دل این کار را کردم.»
طبق این معنا، گرچه بعضی از اشکالات برطرف می شود، اما اشکالات دیگری بر آن وارد است که از مجموع اشکالات تفسیر نخست کمتر نیست، زیرا گذشته از این که اشکال عمده ای که ذکر کردیم برطرف نمی شود، این معنایی که اینان کرده اند با قسمت سوم نیز سازگار نیست، چون از این جمله که موسی فرمود: «و معبودت را که پیوسته به خدمتش کمر بسته بودی (و پرستش می کردی) بنگر که ما آن را بسوزانیم و در دریا پراکنده اش سازیم.» (طه/ 97) برمی آید که سامری هیچ گاه به موسی ایمان نیاورد و پیوسته گوساله پرست بود، در حالی که لازمه تفسیری که این ها کرده اند، آن است که وی به طور موقت ایمان آورده باشد و دیگر آن که از تعبیر موسی که طرف خطاب اوست به لفظ رسول بعید به نظر می رسد و ممکن است بگویند داستان از این قرار بوده که سامری هنگامی که در مصر بود، گوساله می پرستید و چون از قوم بنی اسرائیل بود یا از روی کهانت و علم ستاره شناسی می دانست که بنی اسرائیل نجات می بابند و فرعونیان غرق می شوند، خود را در زمره اسرائیلیان درآورد و هنگام خروج بنی اسرائیل از مصر همراه آنان خارج شد و در راه یا پیش از خروج از مصر مجسمه گوساله ای را دید که شاید جواهر نشان هم بوده و دور از چشم اسرائیلیان آن را خریداری کرده و با خود برداشت و چون آمدنه موسی از کوه طور به تأخیر افتاد، تصمیم گرفت که نفاق خود را آشکار سازد و آن چه در ظاهر از موسی تعلیم گرفته بود، به یک سو افکند و بنی اسرائیل را نیز گمراه سازد.
از این رو نزد ایشان آمد و اظهار کرد که موسی وعده کرد پس از گذشتن سی شب به نزد شما بازگردد و اکنون که وعده او تمام شد، دیگر نخواهد آمد. بیایید همگی خدای او را که فراموش کرده بود همراه ببرد پرستش کنیم و چون بنی اسرائیل را آماده این کار دید، جواهرات و طلاهایی را که همراه داشتند و شاید چنان که گفته اند از قبطیان به عاریت گرفته بودند، هنه را با نیرنگ از ایشان گرفت و به آن ها چنین وانمود کرد که آن ها را در آتش ریخته است، ولی در حقیقت برای خود برداشت و به جای آن، همان مجسمه گوساله ای را که با خود آورده بود برای ایشان آورد و آن را طوری در زمین قرار داد که چون باد در درون آن می رفت، صدایی از آن خارج می شد و این عمل را یا از روی شغل زرگری که داشت یاد گرفته بود، یا از روی سحر و کهانت. در نتیجه به پرستش آن کمر بستند و هر چه هارون خواست جلوی آن ها را بگیرد، تنوانست و سرانجام بیشترشان فریت سامری را خوردند.
آن چه در بالا گفته شد، خلاصه یا مجموعه ای است از گفتار جمعی از علمای تفسیر و تاریخ نگارانی چون ابومسلم اصفهانی، فخر رازی، عبدالوهاب نجار و دیگران و اگر بتوانند آن را با آیات کریمه قرآنی منطبق سازند، تا اندازه ای از اشکال و ایراد خالی است.
داستان کیفر سامری
حضرت موسی (ع) تصمیم داشت سامری را بکشد، اما جبرئیل به او وحی کرد که او را نکش؛ زیرا دارای سخاوت است! موسی به احترام این صفت سامری را نکشت؛ ولی او را مطرود خویش ساخت. پاسخ و عذر سامری در برابر سؤال موسی (ع) به هیچ وجه قابل قبول نبود، لذا موسی فرمان محکومیت او را در این دادگاه صادر کرد و سه دستور در باره او و گوساله اش داد: «قال فاذهب فإن لک فی الحیوة أن تقول لا مساس و إن لک موعدا لن تخلفه وانظر إلی إلـهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه ثم لننسفنه فی الیم نسفا؛ نخست اینکه به او گفت: باید از میان مردم دور شوی با کسی تماس نگیری، و بهره تو در باقیمانده عمرت این است که هر کس به تو نزدیک می شود خواهی گفت: با من تماس نگیر.» (طه/ 97) و به این ترتیب با یک فرمان قاطع سامری را از جامعه طرد کرد و او را به انزوای مطلق کشانید.
اختلاف مفسرین در معنای این عبارت
در معنای این گفتار حضرت موسی چند قول است که خلاصه اش را در فرهنگ قصص قرآن بلاغی این گونه ذکر کرده است: «گروهی از مفسران در تفسیر این بیان الهی گفته اند که موسی سامری را از نزد خود براند و او را محکوم کرد که با هیچ کس تماس نگیرد، از این رو اگر با کسی تماس می گرفت، تب می کرد و بدنش ملتهب می شد.»
ولی گروه دیگر از مفسران گفته اند: «معنای لامساس، یک نوع محرومیت اجتماعی است که موسی آن را بر سامری مقرر ساخت و او را از منافع اجتماعی، گفت و شنید، داد و ستد و رفت و آمد با ببنی اسرائیل ممنوع کرد.» مقاتل که از قدمای مفسران است در این باره می گوید: «موسی سامری و خانواده اش را فرمان داد تا از محله بنی اسرائیل بیرون روند، پس او به ناچار در بیابان ها متواری شد.»
استاد عبدالرحیم مصری در کتاب معجم القرآن می نویسد: «قانون لامساس به قانون تابو معروف است و این قانون دسته ای از اشخاص یا حیوانات یا اشیاء دیگر را در هاله ای از قداست و جلال یا در صورتی از پلیدی و ناپاکی قرار می دهد و در هر دو صورت تماس گرفتن یا نزدیک شدن با آن ها ممنوع است تا اگر شخص یا حیوان یا چیزی که حکم لامساس درباره اش صادر شده دارای قداست و جلال باشد، از بی احترامی مصون بماند و اگر از اشخاص و اشیاء شریر و پلید باشد، مردم از آلودگی و پلیدی اش محفوظ باشند. وقتی کسی به دلیل پلیدی و ناپاکی محکوم به حکم لامساس شو، جز با ادای کفاره بسیار سخت از آن تبرئه نخواهد شد و کفاره لامساس به نسبت گناه و حالات مختلف است، چنان که در بعضی موارد کفاره آن شکنجه های سخت وتبعید با قطع پاره ای از اعضاست و گاهی شخص برای تبرئه خود محکوم به خودکشی می شود. قانون لامساس در عقیده ایرانیان قدیم نظام و آیین خاصی دارد و مموارد و امثال آن در کتب مذهبی ایشان بیان شده است. سامری چون که به علت گمراه ساختن بنی اسرائیل گناه بزرگی مرتکب شده بود، به حکم لامساس محکوم و مقرر شد که هر کس با او تماس بگیرد نجس و پلید به شمار آید.»
در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که «فرزندان و اعقاب سامری نیز محکوم به این قانون شدند و اکنون نیز در شام و مصر از اعقاب سامری افرادی هستند که به لامساس معروفند.» نظیر این روایت از ابن عباس نیز نقل شده و در خبر است که موسی خواست سامری را به جرم این عمل به قتل برساند، ولی خدای تعالی بدو وحی فرمود که او را نکش زیرا مرد سخاوت مندی است.
علامه طباطبایی می فرماید: «جمله "قال فاذهب" حکم به طرد او از میان اجتماع است، او را از اینکه با کسی تماس بگیرد و یا کسی با او تماس بگیرد ممنوع کرد و قدغن نمود از اینکه کسی به او منزل دهد و با او همکلام شود، و با او بنشیند و به طور کلی آنچه از مظاهر اجتماع انسانی است از وی قدغن نمود، و این خود یکی از سخت ترین انواع شکنجه ها است. و در جمله" فإن لک فی الحیاة أن تقول لا مساس" حاصل کلام این است که موسی چنین مقرر کرد که تا زنده است تنها و تک زندگی کند و این تعبیر کنایه است از حسرت دائمی و تنهایی و وحشت بی سر انجام.»
مجازات دوم سامری این بود که موسی (ع) کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرد و گفت "تو وعده گاهی در پیش داری، وعده عذاب دردناک الهی، که هرگز از آن تخلف نخواهد شد". علامه طباطبایی می فرماید: «در جمله "و إن لک موعدا لن تخلفه" ظاهرش این است که از هلاکت وی و سرآمدی که خدای تعالی برایش معین و حتمی نموده خبر می دهد، البته احتمال هم دارد که این نیز نفرین باشد.» بعضی گفته اند مراد از آن عذاب آخرت است.
سومین برنامه این بود که موسی به سامری گفت: «و انظر إلی إلهک الذی ظلت علیه عاکفا لنحرقنه ثم لننسفنه فی الیم نسفا» به این معبودت که پیوسته او را عبادت می کردی نگاه کن و ببین ما آن را می سوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا می پاشیم (تا برای همیشه محو و نابود گردد). علامه طباطبایی می فرماید در مجمع البیان می گوید: «وقتی گفته می شود فلانی گندم را نسف کرد، معنایش این است که آن را با منسف بالا انداخت تا پوستهایش بپرد، (خلاصه همان کاری را که با غربال انجام می دهند، و گندم را به طرف بالا پرتاب می کنند تا کاه و سبوسش بپرد). و معنای جمله "و انظر إلی إلهک الذی ظلت علیه عاکفا" این است که دائما برای آن اله خود عبادت می کردی و ملازم آن بودی، و این جمله دلالت دارد بر اینکه سامری گوساله را برای آن ساخت تا او را معبود خود بگیرد و عبادتش کند. و معنای اینکه فرمود "لنحرقنه ثم لننسفنه فی الیم نسفا" این است که سوگند که ما آن را می سوزانیم و او را در دریا می ریزیم.»
بعضی ها به این سخن که فرمود آن را می سوزانیم استدلال کرده اند بر اینکه گوساله مزبور حیوانی دارای گوشت و خون بوده، چون که اگر طلا بود سوزاندن آن معنا نداشت و این خود مؤید تفسیری است که گفتیم بیشتر مفسرین کرده اند که با ریختن آن خاک، گوساله مزبور حیوانی جاندار شده، ولیکن حق مطلب این است که این قدر دلالت دارد که طلای خالص نبوده و اما اینکه خون و گوشت داشته باشد، نه. بعضی از مفسرین هم احتمال داده اند که جمله" لنحرقنه" از باب حرق الحدید باشد و حرق الحدید به این معنا است که آهن را با سوهان براده کنند و در آیه شریفه به این معنا است که ما گوساله را با سوهان براده می کنیم و سپس براده آن را در دریا می پاشیم. و این احتمال مناسب تر است.
«إنما إلهکم الله الذی لا إله إلا هو وسع کل شی ء علما» ظاهر چنین می نماید که این آیه تتمه کلام موسی (ع) در خطاب به سامری و بنی اسرائیل باشد، و با این جمله از کلام خود، خدای را در الوهیت یکتا دانسته می فهماند که هیچ چیز نه گوساله و نه چیزی دیگر شریک او نیست، و این طرز سخن در چنین سیاقی لطیف ترین استدلال است، چون (در کوتاهترین بیان) بر دو مساله استدلال کرده است، یکی بر اینکه معبودی جز خدا نیست، به این دلیل که چون او الله است، و دوم بر اینکه معبودی غیر خدا برای ایشان نیست، به این دلیل که جز او معبودی نیست چون الله است. بعضی از مفسرین گفته اند جمله "وسع کل شی ء علما" دلالت می کند بر اینکه معدوم، نیز شی ء نامیده می شود، چون معدوم هم معلوم خدا است. ولی این سخن مغالطه است، چون آیه بیش از این دلالت ندارد که هر چیزی که شی ء نامیده شود معلوم خدا است و مشمول علم او است، و اما اینکه هر چیزی که علم او شامل شود شی ء است، مطلبی است که هیچ ربطی به مدلول آیه و هیچ سودی برای مستدل ندارد.
گناه عظیم و توبه بی سابقه
روایت شده سامری به بیماری مرموز و واگیردار «لامساس» گرفتار شد، هرکس با او تماس میگرفت به آن بیماری مبتلا شده و بدنش آن چنان میسوخت که گویی در میان آتش افتاده است. او سر به بیابانها نهاد و همچنان گرفتار بیماری و نفرت جامعه بود تا به هلاکت رسید.
گرچه سامری، ضربه شدیدی بر وحدت و انسجام بنیاسرائیل وارد ساخت، ولی موسی (ع) به زودی به فریاد آنها رسید، و با مقاومت و شدت عمل و برنامههای انقلابی غائله سامری را به زبالهدان تاریخ سپرد، و فریبخوردگان را بازسازی نمود و برای چندمینبار، بنیاسرائیل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از کرده خود پشیمان شده و توبه کردند، و به فرمان موسی (ع) مجسمه گوساله را خرد کرده و ریزههای آن را به رود نیل انداختند. آنها متوجه زشتی کار خود می شوند و در صدد توبه بر می آیند، موسی از طرف خداوند پیشنهاد یک توبه بی سابقه به آنها می دهد.
در آیه 54 سوره بقره می فرماید: «و إذ قال موسی لقومه یاقوم إنکم ظلمتم أنفسکم باتخاذکم العجل فتوبوا إلی بارئکم فاقتلوا أنفسکم ذالکم خیر لکم عند بارئکم فتاب علیکم إنه هو التواب الرحیم؛ و آن گاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! شما با گوساله پرستی به خود ستم کردید، اینک به سوی آفریدگار خود بازگردید و [توبه نمایید و خطاکاران] خود را [به کیفر ارتداد] بکشید که این کار نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است، پس بر شما بخشود که او توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 54)
در زمینه تعلیم توبه از این گناه می گوید: "به خاطر بیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: ای جمعیت شما با انتخاب گوساله به خود ستم کردید". "اکنون که چنین است توبه کنید و به سوی آفریدگارتان بازگردید". "باری" به معنی خالق است و در اصل به معنی جدا کردن چیزی از چیز دیگر می باشد، چون آفریدگار مخلوقات خود را از مواد اصلی و نیز از یکدیگر جدا می کند، اشاره به اینکه دستور این توبه شدید را همان کسی می دهد که آفریننده شما است. "توبه شما باید به این گونه باشد که یکدیگر را به قتل برسانید"! (فاقتلوا أنفسکم).
"این کار برای شما در پیشگاه خالقتان بهتر است". "و به دنبال این ماجرا خداوند توبه شما را پذیرفت که او تواب رحیم است." شک نیست که پرستش گوساله سامری، کار کوچکی نبود، ملتی که بعد از مشاهده آن همه آیات خدا و معجزات پیامبر بزرگشان موسی (ع) همه را فراموش کنند و با یک غیبت کوتاه پیامبرشان به کلی اصل اساسی توحید و آئین خدا را زیر پا گذارده بت پرست شوند. اگر این موضوع برای همیشه از مغز آنها ریشه کن نشود وضع خطرناکی به وجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتی مخصوصا بعد از مرگ موسی (ع)، ممکن است تمام آیات دعوت او از میان برود، و سرنوشت آئین او به کلی به خطر افتد در اینجا باید شدت عمل به خرج داده شود، و هرگز تنها با پشیمانی و اجرای صیغه توبه بر زبان نباید قناعت گردد، لذا فرمان شدیدی از طرف خداوند، صادر شد که در تمام طول تاریخ پیامبران مثل و مانند ندارد، و آن اینکه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحید، فرمان اعدام دسته جمعی گروه کثیری از گنهکاران به دست خودشان صادر شد.
این فرمان به نحو خاصی می بایست اجرا شود، یعنی خود آنها باید شمشیر به دست گیرند و اقدام به قتل یکدیگر کنند که هم کشته شدنش عذاب است و هم کشتن دوستان و آشنایان. طبق نقل بعضی از روایات موسی دستور داد در یک شب تاریک تمام کسانی که گوساله پرستی کرده بودند غسل کنند و کفن بپوشند و صف کشیده شمشیر در میان یکدیگر نهند!
این اجمال دستوری بود که خدای تعالی در سوره بقره حکایت می کند و به دنبال آن می فرماید که خداوند پس از این کار توبه آن ها را قبول کرد، اما تفصیل و چگونگی آن به طور مختلف در تفاسیر و روایات ذکر شده است. برای مثال در روایتی آمده است که موسی دستور داد در دو صف بایستند و غسل کرده و کفن پوشند. آن گاه هارون دوازده هزار نفر از کسانی را که گوساله را نپرستیده بودن بیاورد و شمشیرهای بران به دستشان داد و فرمان کشتن آن ها را به این دوازده هزار نفر داد و آن ها شروع به کشتن کردند تا پس از آن که هفتاد هزار نفرشان را کشتند، خدا توبه شان را پذیرفت و دست از کشتار دیگران کشیدند. نقل دیگر آن است که آن هفتاد نفری که همراه موسی بودند، مأمور قتل دیگران شدند و هفتاد هزار نفر از گوساله پرستان را کشتند.
برخی گفته اند: آن ها در دو صف روبه روی هم ایستادند و شروع به کشتار یکدیگر کردند تا این که هفتاد هزار نفر از خود را کشتند. نقل دیگری است که تاریکی شدیدی آن ها را فراگرفت، آن گاه ماءمور شدند در آن تاریکی هم دیگر را بکشند. هنگامی که تاریکی برطرف شد، هفتاد هزار نفرشان کشته شده بودند.در حدیث است که موسی و هارون در کناری ایستاده بودند و برای آمرزش و قبول توبه آن ها به درگاه خدای تعالی دعا و تضرع می کردند تا این که خداوند به موسی وحی کرد که از آن ها درگذشته و توبه شان را پذیرفته است. حضرت موسی به آن ها این مژده را داده و دستور داد که دست از کشتار بردارند.
در نقل دیگری سیوطی از امیر مؤمنان روایت کرده است که آن حضرت فرمود «بنی اسرائیل به موسی گفتند: توبه ما چیست؟ حضرت موسی فرمود: آن است که هم دیگر را بکشید. آن ها کاردها را دست گرفته و شروع به کشتن یکدیگر کردند در این میان مردی بود که برادر و پدر و فرزند خود را می کشت تا این که هفتاد هزار نفر از ایشان کشته شد. آن گاه خدای تعالی به موسی وحی فرمود که به آنها بگو دست از کشتار بردارند و خدا کشتگان را آمرزید و توبه باقی ماندگان را نیز قبول کرد.»
اما این که چرا چنین دستور سختی آمد و توبه آن ها این قدر مشکل بود؟ پاسخ این سؤ ال را برخی این گونه گفته اند که چون انحراف از اصل توحید و گرایش به بت پرستی، مسئله ساده ای نبود که به این آسانی قابل گذشت باشد، آن هم بعد از مشاهده آن همه دلایل حسی و معجزات روشن، و در حقیقت همه چیز دین را می توان در همان کلمه توحید و خداشناسی خلاصه کرد و از بین رفتن توحید، معادل از بین رفتن تمام مبانی دینی است. اگر مسئله بت پرستی ساده تلقی می شد، سنتی برای آیندگان می گردید، به ویژه این که بنی اسرائیل به شهادت تاریخ، مردمی لجوج، مادی نگر و بهانه جو بودند و این سابقه خطرناک یعنی گوساله پرستی آن هم در زمان زندگی موسی بن عمران، سرمشق شومی برای آیندگان محسوب می شد، ازاین رو لازم بود شدت عمل به خرج داده شود به طوری که آثار آن در طی قرون و اعصار در خود آن ها و اقوام آینده باقی بماند.
این موضوع منحصر به مسائل دینی و مذهبی نیست. در قوانین دنیای امروز نیز اگر کسانی دست به کاری بزنند که موجودیت ملتی را به خطر افکنند و مقدمات نابودی یا استعمار آن ها را فراهم کنند، مسلما در برابر آن ها شدت عمل به خرج می دهند و تنها به اظهار پشیمانی قناعت نمی کنند. منظور از این شدت عمل نیز آن است که هم خود آن ها و هم آیندگانشان چنین فکری را برای همیشه از سر به در کنند و شاید جمله «ذلکم خیر لکم عند بارئکم؛ این کشتار نزد خالقتان برای شما بهتر است.» اشاره به همین معنی باشد.
قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنیاسرائیل، و رفع آن به برکت توبه
هنگامی که موسی (ع) از کوه طور بازگشت، تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه کرد و فرمود: «کتاب آسمانی آوردهام که حاوی دستورهای دینی و حلال و حرام است، دستورهایی که خداوند آن را برنامه کار شما قرار داده است. آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید.»
یهود به بهانه اینکه موسی (ع) تکالیف دشواری برای آنان آورده بنای نافرمانی و سرکشی گذاشتند، خداوند فرشتگانی را مأمور کرد تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند. فرشتگان چنین کردند. یهودیان وحشتزده شدند.
موسی (ع) در این هنگام به آنها چنین اعلام کرد: «چنانچه پیمان ببندید و به دستورهای خدا عمل کنید و از تمرد و سرکشی توبه نمایید، این عذاب و کیفر از شما برداشته و برطرف می شود وگرنه همه به هلاکت میرسید.»
آنها تسلیم شدند و برای خدا سجده نمود و تورات را پذیرفتند و در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه بر سر آنها میرفت، به برکت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گردید. خداوند در سوره های بقره و اعراف به این موضوع اشاره می کند.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 6 ص 370- 375، جلد 1 ص 351- 353، 254- 256، جلد 13 ص 268- 288
ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 4 ص 480، جلد 1 ص 113 و 128، جلد 7 ص 23-29
محمد بن احمد قرطبی- تفسیر قرطبى- جلد 7 صفحه 285
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 8 ص 320 - 321، جلد 5 ص 214، جلد 14 ص 266- 277
امام فخر رازى- تفسیر فخر رازى- جلد 22 صفحه 111
ملا فتح الله کاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 6 صفحه 22
رسول محلاتی- تاریخ انبیاء
جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 12 صفحه 162 به بعد
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها