نگاهی به موضوع و محتوای گلشن راز (نحوه سرایش)
فارسی 5813 نمایش |در این قسمت و در ادامه بخش اول نگاهی به محتوا و موضوع کتاب گلشن راز، به نحوه سرایش و بررسی سؤالات اول تا هفتم و پاسخهای شیخ محمود به این پرسشها می پردازیم.
نحوه سرایش گلشن راز
موضوع کتاب گلشن راز پاسخ به پانزده سؤال منظوم است که امیر حسینی غوری هروی صوفی معروف قرن هشتم به وسیله ی یکی از شاگردان خود از استاد شیخ محمود شبستری ظاهرا شیخ بهاءالدین یعقوب تبریزی پرسیده است، و شیخ محمود به اشارت او فی المجلس هر بیتی را به بیتی جواب گفته، و بعد از آن به درخواست همان استاد، بیت هایی بر ابیات سابق افزوده تا منظومه ی گلشن راز پدید آمده است. شبستری خود در مقدمه گلشن راز، تاریخ وصول سؤالات امیر حسینی را که در حقیقت تاریخ آغاز سرایش منظومه ی گلشن راز نیز است، شوال سال 717 هـ ذکر کرده است، و چنانکه خود اقرار نموده، تا آن تاریخ شعری نسروده، و این نخستین بار بوده که زبان به شاعری گشوده و پیش از آن، آثارخود را به نثر نوشته، و به شعر نپرداخته است:
گذشتــه هفت و ده با هفتصد سال *** زهجرت ناگهان در ماه شــوال
رسولی با هزاران لطف و احسان *** رسیــد از خدمت اهل خراسان
بزرگی کانــدر آنجا هست مشـهور *** به اقسام هنرچون چشمه ی نور
همـه اهـل خراســان از کـه و مــه *** در این عصر از همه گفتند او به
جهان را سوز و، جان را نور اعنی *** امـــام سالــکــان سیــد حسینــی
نـوشته نـــامه ای در بــاب معنــی *** فرستــاده بـــر اربــاب معنــی
در آنجا مشـکلی چنــد از عبــارت *** ز مشـکلهای اربـــاب اشــارت
بـه نظـم آورده و پـرسیده یک یک *** جـهانی معنـی انـدر لفظ انــدک
رسول آن نامه را بر خواند نــــاگاه *** فتــاد احــوال آن حـالی در افواه
یـکی کــاو بــود مــردی کــار دیده *** ز مــا صــد بار این معنی شنیده
مــرا گفتــا جــوابـــی گــوی در دم *** کــــز آنــجا نفـع گیرند اهل عالم
پس از الحاح ایشان کردم آغــاز *** جــواب نـامـه در الفـاظ ایــــجاز
بـــه یــک لــحظه میان جمع بسیـار *** بگفتم این سخن بی فکر و تکرار...
همه دانند کاین شخص در همه عمر *** نـــکرده هیـــچ قصــد گفتــن شعر
«گلشن راز، ابیات 48-32»
آغاز پرسشها و جوابهای موجز شیخ محمود
شیخ کتاب خود را با مقدمه ای براعت استهلال گونه که صبغه ی وحدت وجودی دارد،شروع می کند، و از همان آغاز به مفهوم تفکر و فیض و فضل و خلق و امر و ثبوت و ظهور در اعیان عالم اشاره می نماید، و خواننده را با محتوای کتاب آشنا می سازد. پس از آن اسباب و چگونگی نظم کتاب گلشن راز را بیان می کند و بعد از این مقدمات به شرح و تفصیل سؤالات مطرح شده از سوی امیر حسینی می پردازد.
سؤال اول: در معنی تفکر
نخست از فکر خویشم در تحیر *** چه چیز است آنکه گویندش تفکر
شیخ در جواب می گوید:
تفکر به دو نوع است؛ یکی استدلال منطقی و دیگر معرفت روحانی. طریق نخست غیر علمی است، و راه به جایی نمی برد، چون عقل نمی تواند به ماورای مظاهر برسد، و ذات نامرئی و ماورای فهم را که در زیر آن جاری و ساری است ادراک کند، به همین سبب هر چه فلاسفه درباره ی خداوند اظهار می کنند، تنها عدم استعداد آنان را به درک او به اثبات می رساند:
کسی کاو عقل دوراندیش دارد *** بسی سرگشتـــگی در پیــش دارد
ز دورانــدیشی عقــل فضولــی *** یــکی شـد فلسفی دیگر حلولی
دو چشم فلسفی چون بود احـول *** ز وحدت دیدن حق شد معطل...
رمد دارد دو چشم اهل ظاهـــر *** کـــه او ظــاهر نبیند جز مظاهر
در او هر چه بگفتند از کم و بیش *** نشانی داده اند از دیده ی خویش
منـــزه ذاتش از چند و چه و چون *** تعــــالی شـــأنه عمــا یقولــــون
«گلشن راز، ابیات 108 – 99»
تفکر از دیدگاه عرفا
پس از آن به شرح و توضیح تفکر از دیدگاه عرفا می پردازد و می گوید شرط فکر نکو تجرید و تفرید است، یعنی تزکیه و تصفیه دل از زنگار اغیار و تعلقات و منور شدن دل به انوار الهی، تا به گوش جان ندای «انی انا الله» را بشنوی و به دیده ی حق بین، خود را و خدا را ببینی و بشناسی. درآ در وادی ایــــــمن زمـــــانـــــی شنــــو انــی انـالله بـی گمــانـــی...
دلی کز معرفت نور و صفا دید *** ز هر چیزی که دید اول خدا دید
بــود فــکر نــکو را شـرط تــجرید *** پس آنگه لمعه ای از برق تأییـــد
هــر آن کس را کــه ایزد راه ننمود *** ز استعمال منطق هیچ نــــگشود
«گلشن راز، ابیات 85-81»
سؤال دوم: کدامین تفکر، راه درست اندیشیدن
کدامین فکر ما را شرط راه است *** چراگه طاعت و گاهی گناه است
با استفاده از حدیث «تفکروا فی آلاء الله و لا تفکروا فی ذاته» می گوید: شرط موفقیت در راه حق و حقیقت، فکر کردن در آلاء و نعمت های الهی است، ولی در ذات حق فکر کردن، گناه محض است و حاصلی ندارد، چون ذات متعالی حق تعالی فراتر از آن است که در دار وجود غیر از اودیاری توان یافت که بتواند وسیله معرفت او گردد. از طرف دیگر، معرفت حق تعالی، ذوات را فطری است و ادراک فطری قابل تفکر نیست، زیرا که تحصیل حاصل محال و باطل است، بلکه تفکر حجاب آن ادراک است و موجب ظلال و حیرت است. همچنین می گوید: چون هستی حق تعالی پیداتر و آشکارتر از همه هستی هاست، و او به خود پیداست و پیدایی هستی های دیگر، به اوست، و به نقش او است که ظاهر گشته است، و همه به نور تجلی او منور گشته اند، و به واسطه ی تجلی او به صورت اشیاء است که نسبت وجود به اشیاء کرده اند و در حقیقت غیر حق، هیچ موجودی نیست، و جمیع اشیاء به او نموده شده اند، و هیچ شئ سبب ظهور او نمی تواند باشد، چون هیچ چیز غیر از او نیست تا وسیله هویدایی او گردد.
چو آیات است روشن گشته از ذات *** نگردد ذات او روشن به آیات
همــــه عــالــم بـه نور اوست پیـدا *** کجــا او گــردد از عالم هویدا
«گلشن راز، ابیات 114 و 113»
سؤال سوم: توضیح «من وجودی» انسان
که باشم من مرا از من خبر کن *** چه معنی دارد اندر خود سفر کن
شیخ به این سؤال دو نوع جواب گفته است یکی آنکه هر گاه هستی مطلق قابل اشارت شود، به وجهی آن را به لفظ «من» تعبیر می کنند، اعم از آنکه در خارج موجود باشد یا نه، از جهت آنکه هستی مطلق، گاه متعین می شود به تعین خیالی و مثالی و وهمی، که آن در خارج به عین موجود نباشد مثل معبود عوام. دوم آنکه حقیقت هر شئ که عین ثابته آن شئ است، هر گاه که در خارج به تعین خارجی موجود شود، آن مجموع را در عبارت «من» می گویند. به عبارت دیگر «من» عبارت از حقیقتی است که شامل تمامت حقایق و هویات است، و آن ذات واحده است که متعین به تعین شده باشد، و آن اعم از جسم و جان است، و جسم و جان به مثابه ی جزوی از اجزای آن حقیقت، و مظهری از مظاهر اویند:
چو هست مطلق آید در اشارت *** به لفظ من کنند از وی عبـارت
حقیــقت کــز تــعین شد مــعین *** تو او را در عبارت گفته ای من
«گلشن راز، ابیات 289 و 288»
همچنین می گوید: منی و تویی عارض حقیقت است، همچنانکه الوان و اشکال، عارض جسم است. و همانطور که جسم در خارج بی لون و شکل موجود نمی باشد، پس وجود مطلق نیز بی من و تو، موجود نباشد، و در حقیقت منی و تویی، تعینی است از تعینات وجود مطلق.
من و تو عارض ذات وجودیم *** مشبکهای مشکات وجودیم
«گلشن راز، بیت 290»
سؤال چهارم: سالک حقیقی کیست؟
مسافر چون بود رهرو کدام است *** که را گویم که او مرد تمام است
می گوید: مسافر کسی است که انانیت و هستی وجود خود را از خود سلب کند و یقین حاصل کند که وجود حقیقی، غیر واجب الوجود نیست، و وجود اشیاء ظل وجود مطلق است. بنابراین باید شهوات نفسانی و لذات جسمانی و تعلقات مادی را از خود دور کند، و خود را از تمام صفات بشری منقطع گرداند و از ظلمت تعین فردی که حجاب نور الهی است، صافی گردد و پرده ی پندار خودی را براندازد تا بتواند از ممکنات و تعینات به جانب واجب الوجود، سیر و سلوک کند، و لازمه این کار ترک اعمال و افعال قبیحه و طرد صفات و اخلاق رذیله است، تا وصول به مبدأ حقیقی برای او حاصل گردد:
دگر گفتی مسافر کیست در راه *** کســی کاو شد ز اصل کار آگــــاه
مسـافر آن بود کاو بگذرد زود *** ز خود صافی شود چون آتش از دود
سلوکش سیر کشفی دان ز امکان *** سوی واجب به ترک شین و نقصان
«گلشن راز، ابیات 313-311» و به دنبال آن می گوید: کسی مرد تمام و انسان کامل است که به عکس سیر اول که سیر مبدأ است از عالم اطلاق به مراتب تقید، و از وحدت به کثرت، باید که در منازل که مراتب کثرات و تعینات وجود است، به سیر الی الله که رفتن از تقید به اطلاق و از کثرت به وحدت است، رود تا انسان کامل گردد، یعنی به ترتیبی که از اطلاق آمده است، تا به مرتبه انسانی رسیده است و از مرتبه انسانی برود تا به مقامی برسد که انسان کامل کردد، و آن مقام فناء فی الله است، که نهایت سیر سالکان واتحاد قطره با دریاست.
به عکس سیر اول در منازل رود *** تا گردد او انسان کامل
«گلشن راز، بیت 314»
سؤال پنجم: ظهور سر وحدت بر سالک
که شد از سر وحدت واقف آخر *** شناسای چه آمد عارف آخر
جواب شیخ تقریبا تکرار پاسخی است که درباره ی سؤالهای پیشین داده بود، بدین صورت که در پاسخ به این سؤال می گوید: کسی می تواند بر سر وحدت واقف و آگاه شود که از مقاصد دو جهانی مجرد گردد، و از جمیع مراتب و موافقت تعینات و کثرات به طریق سلوک در گذرد، و خود را بی نیاز گرداند. زیرا هر مرتبه، موقفی است که چون سالک در او ایستاد، از مطلوب حقیقی دور می ماند. پس باید که اول ترک هوای نفسانی و لذات جسمانی کرد، تا بتوان به مراتب قلبی و مشاهده ملکوتیان رسید، و از ملکوتیان عبور کرد، تا به منازل جبروتی و تجلیات اسمایی و صفاتی رسید، و باید از مراتب اسماء و صفات نیز ترقی نمود، تا به تجلی ذاتی رسید، در آن موقع سر وحدت بر سالک ظاهر می شود. چون عارف کسی است که دلش شناسای وجود است، و فقط به مطلق وجود یعنی خدا توجه دارد، و این شناخت وقتی حاصل می شود که او به کلی خود را فراموش کند و از هر نوع تعلق و تعینی آنچنان پاک گردد که در وجود او عارف و معروف یکی شود:
کسی بـر سر وحـدت گشت واقـف *** کـه او واقف نشـد انـدر مـواقـف
دل عـــارف شـناسای وجــود است *** وجود مطلق او را در شهود است
به جــز هست حقیقی، هست نشناخت *** و یا هستی که هستی پاک درباخت...
نــــماند در مـــیانه هــیچ تــــمییز *** شود معروف و عارف جمله یک چیز
«گلشن راز، ابیات 411 و 394»
سؤال ششم که: سبب اتحاد عارف و معروف
اگر معروف و عارف ذات پاک است *** چه سودا بر سر این مشت خاک است
شیخ در جواب می گوید: چون اشیاء قطع نظر از وجود واجب الوجود، عدمند، و حق است که به صورت هر عینی و مناسب استعداد آن عین ظهور نموده است، لذا می فرماید، بر نعمت حق ناسپاسی و ناشکری مکن، و یقین بدان که تو به وجود حق موجود گشته ای و علم و شناسایی تابع وجود است، و کسی را که وجود از خود نباشد، شناسایی و علم که تابع وجودند هم نخواهد بود، پس البته تو عارف و شناسای حق به حق گشته باشی و به حقیقت عارف و معروف او باشد، و عارف و معروف غیر حق نیست، زیرا که غیر از او موجودی نیست. و همان طور که خاک به واسطه قابلیت انعکاس تابش آفتاب، کسب حرارت می نماید، و گرمی در او ظاهر می شود، به همین صورت نیز از پرتو نور تجلی الهی که بر عین ثابته انسانی به حسب قابلیت او تابان می گردد، گرمی و حرارت عشق و طلب از او به ظهور می آید.
مــکن بر نــعمت حــق نـــــاسپـــاسی *** که تو حق را به نور حق شناسی
جز او معروف و عارف نیست دریاب *** ولیکن خاک می یابد ز خور تاب...
اگر تــو دیده ای حــق را به آغــــاز *** در آنجــا هـــم تــوانی دیـدنش باز
صــفاتش را بــــبین امــــروز اینـــجا *** کـــه تــا ذاتــش تــوانــی دید فردا
«گلشن راز، ابیات 423- 413»
سؤال هفتم: راز اناالحق گویی
کدامین نقطه را نطق است اناالحق *** چه گویی، هرزه بود آن رمز مطلق؟
می گوید: نقطه وحدت حقیقت است که در هر مظهری از مظاهری که هست، ناطق به این ناطق می شود، و غیر حق کیست و موجودی دیگر کجاست تا اناالحق بگوید، چون آفتاب وجود حق است که در ذوات کاینات منعکس شده است، و به صورت همه ظاهر گشته، و غیر از حق هیچ نیست. و افشای این راز (اناالحق) جز در حالت مستی و بیخودی مطلق یا در مرتبه مخموری که مقام بیخودی است ممکن نیست، و نه تنها آن صاحب کمال به این نطق ناطق می شود، بلکه همه ذرات عالم همچون منصور حلاج ناطق به این معنی هستند، و در تسبیح و تحلیلند، «و ان من شئ الا یسبح بحمده»، پس اگر تو هم وجود وهمی و خیال خود را بر هم زدی، و از هم فروریختی، و از قید تعین و کثافت خلاصی یافتی، هر آینه تو نیز مانند حلاج اناالحق سر می دهی. اناالحق کشف اسرار و رازهای الهی است، و وقتی همه عالم این صدا را دارند، و حتی از درختی هم در وادی ایمن صدای «انی اناالله» بر می آید، پس چرا این صدا از حلاج روا نباشد. البته در اینجا صحبت از حلول و اتحاد نیست، بلکه منظور این است که تعین و محدودیت از وجود مرتفع می گردد، و به جز حق چیزی باقی نمی ماند:
اناالحق کشف اسرار است مطلق *** جز از حق کیست تا گوید اناالحق
همه ذرات عالم همچو منصور *** تو خواهی مست گیر و خواه مخمور
در این تسبیح و تهلیلند دایــم *** بدین مــعنی هــمی بــاشند قـایم
اگرخواهی که گردد بر تو آسان *** «وإن من شئ» را یک ره فروخوان
چو کردی خویشتن را پنبه کاری *** تو هم حلاج وار این دم برآری
هر آن کاو خالی از خود چون خلا شد *** اناالحق اندر او صوت و صدا شد
شود با وجه باقی غیر هالک *** یکی گردد سلوک و سیر و سالک
حلول و اتحاد اینجا مـحال است *** که در وحدت دویی عین ضلال است...
تعین بود کز هستی جدا شد *** نه حق بنده، نه بنده با خدا شد
«گلشن راز، ابیات 452-435»
(درادامه قسمت دوم پیرامون نگاهی به موضوع و محتوای گلشن راز شیخ شبستری، به بررسی اجمالی سوالات هشتم تا پانزدهم و جوابهای شیخ محمود به این پرسشها خواهیم پرداخت.)
منـابـع
دکتر کاظم دزفولیان- مقدمه گلشن راز- انتشارات طلائیه- 1384
شاه داعی الی الله شیرازی- نسایم گلشن راز- تصحیح محمد نذیر- مرکز تحقیقات ایران و پاکستان- 1362
صاین الدین علی ترکه- شرح گلشن راز- تصحیح کاظم دزفولیان- انتشارات آفرینش تهران- 1375
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها