پیشینه و معنای اصالت عقل در تفکر دکارت (شک)
فارسی 3199 نمایش |اصالت عقل
حال که در قسمت اول به نحو اجمالی، فهرستی از موضع های مختلف فکری مبتنی بر «اصالت عقل» چه قبل از دکارت و چه بعد از او، فراهم آوردیم، در این قسمت نوشته خود، می توانیم با توجه به اوصاف مشترک و وجوه تفارق آنها با دقت بیشتر ممیزات «اصالت عقل» دکارت و جایگاه احتمالی آن را در طیفی که پیش روی خود داریم، تعیین نماییم.
اهمیت روش در اصالت عقل دکارت
فلسفه های مبتنی بر «اصالت عقل» خواه ناخواه تا حدودی هم با توجه به «روش» خاص که در آنها به کار رفته شناخته می شوند، ولی شاید هیچ فیلسوفی به اندازه دکارت در این امر مصر نبوده و تا حد او در اهمیت این موضوع تأکید نداشته است، به نحوی که گویی به عقیده او ملاک تشخیص عقلانیت فکر، نه الزاما خود فکر، بلکه روشی است که در آن به کار برده می شود.
به دیگر سخن در نظرگاه او هر نوع سؤال در مورد عقل مستلزم برری نحوه شناخت و همین نیز بر اساس طرح سؤال در مسأله «روش» است و بدون آن نه فقط هیچ یقینی حاصل نمی آید، بلکه عملا ماهیت عقل، قلب شده و اصالت از آن سلب می گردد. منظور اینکه «اصالت عقل» در نزد دکارت انحصارا از طریق شناخت اوصاف ذاتی «روش» میسر است و بدون تعیین ضوابط صحت روش، سلامت عقل تضمین نمی شود و فعالیت عقلی اعتبار نمی یابد. از این جهت در واقع نه فقط ارزش عقل، بلکه به معنایی حتی ماهیت آن از طریق روش تعیین می گردد.
نقش شک در روش دکارتی
نحوه بحث دکارت در مورد تشخیص روش صحیح خاص خود اوست، زیرا او در این مورد اگر بتوان گفت، نوعی روش موقتی به کار می برد که همان شک دستوری اوست، درست بر خلاف اسپینوزا که اعتقاد داشته که هیچ روشی را برای مشخص کردن روش صحیح نباید در نظر داشت، زیرا آن الی غیرالنهایه ادامه خواهد داشت، بلکه باید از شناخت طبیعی اولیه به نحو «غیر روشی» کار را آغاز کرد و در ادامه آن را اصلاح نمود؛ به عقیده او حقیقت حتی بدون بحث و بررسی ذاتا مبرهن است و مورد قبول واقع می شود.
در نزد دکارت شک با اینکه دستوری و موقتی است ولی به هر ترتیب قاطع و کاملا قابل تعمیم است، با اینکه فاقد سلسله مراتب و درجات نیست و به یک باره نه در تمام قلمروها طرح و نه از آنها رفع می گردد. بلکه گویی هر بار صورت جدیدی از آن با قدرت بیشتری ظاهر می گردد. منظور اینکه شک دستوری، موقتی است ولی اولین یقین هم که حاصل می آید، آن هم موقتی است؛ هدف آماده سازی راه است و نهایتا سعی دکارت بر این بوده که از علم، هر نوع امر نسبی و احتمالی را برکنار زند و وقتی که کثرت متضاد باورها زدوده شد، همان شک، فلسفه واحد و یگانه ای را ممکن سازد و طبق نظم و روال عقلی پیش برود.
شک که با نفی امور آغاز شده به مرور با تسلط به ترتیب تقدم و تأخر امور، به اثبات آنها می پردازد. یعنی هر بار درجه ای از شک جنبه ای از یقین های اولیه را واپس می زند، ولی نه فقط جوینده را مأیوس نمی کند، بلکه گویی خود تعمدا نتیجه کار را به تعویق می اندازد تا انگیزه تکاپو را افزایش دهد و جستجو را همه جانبه سازد. در هر صورت یقین در نیمه راه حاصل نمی شود و به ناچار باید با شک افراطی روبرو گردید که با فرض روح خبیثه، سازمان عالم هستی را زیر سؤال می برد.
اهمیت ریاضی در روش دکارتی
دکارت در این مرحله نیز در واقع به علوم ریاضی و استنباط خاصی که از آن داشته وفادار مانده است، چه به عقیده او اهمیت ریاضیدان واقعی، در براهینی نیست که او در مورد قضایا به کار می برد، چه در این عمل خواه ناخواه حافظه هم دخالت دارد، بلکه قدرت یک ریاضیدان واقعی در کشف راه حل بدیع است، یعنی ارزش ریاضیدان در قدرت خلاقیت اوست و در این مورد از همه مهمتر قدرت تحلیل است که به نظر دکارت عین ابداع می تواند باشد. در واقع امتیاز علوم ریاضی نسبت به رشته های دیگر از این الحاظ است که اوصاف موضوعهای مورد بحث در آنها یعنی «کم» اعم از منفصل یا متصل مثل عدد و خط و سطح یا شکل به نحو مستقیم و بدون توسل به داده های حسی، قابل فهم است، زیرا تماما بسیط هستند و یا در هر صورت بر اساس اجزاء بسیط خود دریافته می شوند. دکارت این مطلب را نه فقط در مورد حساب و هندسه محرز می داند بلکه در مورد موسیق و علومی چون مناظر و مرایا و مکانیک و هر علم دیگری که به نحوی با ریاضی در ارتباط باشد مسلم می پندارد. زیرا در کل این علوم، نظم و عظم مورد نظر است، یعنی هرگاه بخواهیم نسبتهای کلی میان امور را دریابیم به ناچار باید به ریاضیات رجوع بکنیم.
این علم با اینکه محدود به شناخت کم و عظم می شود، ولی در هر صورت از این رهگذر عقل به جوهر جسمانی که دکارت آن را نهایتا امتداد می داند نفوذ می کند و نه فقط شناخت صوری بلکه شناخت کاربردی در مورد آن به دست می آورد. دکارت در میان امور دو نوع نسبت و رابطه تشخیص می دهد که تعدادی از آنها جنبه «نظم و ترتیب» دارد و تعدادی دیگر جنبه «مقیاس و اندازه». نظم صرفا مربوط به کمیت عددی می شود و مقیاس مربوط به عظم، اعم از متصل یا منفصل، با اینکه البته عظم متصل را کلا تا حدودی می توان به کمیت موکول ساخت، البته صرفا بر اساس واحد مقیاسی که انتخاب کرده ایم، با به دست آوردن مقدار واحدها می توانیم مقیاس چیزی را تعیین نمائیم.
اهمیت کشف دکارت در این زمینه، بیشتر بدین جهت است که او نشان داده که مسائل مقیاس در مورد کم و عظم تماما به نظم و ترتیب موکول می شوند و به همین دلیل ریاضیات محض حاکی از رابطه هایی میان امور است که صرفا از نوع تساوی نیست، بلکه بر اساس نوعی سلسله نظم و ترتیب به وجود آمده و تعمیم استنتاج عقلانی را ممکن ساخته است؛ اصول روش دکارت را بر همین اساس باید فهم کرد.
اهمیت روش در ارتباط اصول عقلی و ریاضیاتی
اصطلاح که در زبانهای غربی برای مشخص کردن «اصالت عقل» دکارت به کار می رود همان «راسیونالیسم» است که در سنت او در واقع با معنای ریشه ای و آنچه «فقه اللغه» گفته می شود مطابقت دارد، زیرا این اصطلاح از کمله «راسیو» لاتین به معنای عقل گرفته شده که با «راسیون» به معنای جیره و سهم و سهمیه هم ریشه است و در نتیجه حتی از لحاظ صورت خارجی، «راسیونالیسم» دکارت متضمن نوعی تقطیع کمی است و به خودی خود دلالت بر عقلی دارد که امور را صرفا به نحو کمی مورد سنجش قرار می دهد.
با آنچه گفته شد می توان متوجه شد که «اصالت عقل» در نزد دکارت از یک طرف «اصالت ریاضی» را محرز می دارد و از طرف دیگر اصلا اولویت را به روش می دهد. عقل، همان ترتیب عقلی است و توجه به این نکته، کاربرد آن را ممکن و بارور می سازد، یعنی نهایتا عقل همان روش کاربردی مناسب با امور است و این روش عقلی به هیچ وجه صوری نیست؛ منطق صوری اگر گاهی دلالت بر استحکام فکر می کند در هر صورت به هیچ وجه سازنده و به وجود آورنده نیست و نتیجه جدیدی از آن حاصل نمی شود؛ در قیاس صوری نتیجه در مقدمات مندرج است و «حد وسط» اصل کلی مورد نظر را در مورد جزئی تعمیم می دهد، در صورتی که در برهان ریاضی، گویی نتیجه در ابتداء قابل پیش بینی نیست و ذهن به معنایی کاملا سازنده و به وجود آوردنده باقی می ماند. روش دکارت چنین امکانی را برای ذهن فراهم می آورد و به همین دلیل گویی روش در جهت پرورش عقل کار می کند و سبب این امر بسیار مهم می گردد که تعقل به خودی خود صرفا نوعی توسع عقل باشد. به هر ترتیب در فلسفه دکارت نه فقط روش به نحوی رابطه ای میان ریاضیات و عقل برقرار می کند، بلکه از این رهگذر کاربرد اصولی عقل و قدرت خلاقیت و سازندگی آن را نیز آشکار و در عین حال تضمین می نماید.
استقلال و قدرت عقل در کاربرد روش
فلسفه اصالت عقل در نزد دکارت بر اساس اعتقاد به استقلال کامل عقل و امکان مصون داشتن آن از هر نوع عنصر زاید به وجود آمده است.
این عقل در کاربرد خود تشکل و توسع می یابد و متوسل به روشی می شود که از نهاد آن برخاسته و توجه به ترتیب امور و تقدم و تاخیر آنها دارد، آن هم، چه از لحاظ ذهنی و اثباتی و چه از لحاظ واقعی خارجی یعنی ثبوتی. نمونه کامل این روش (همانطوری که دیدیم) نه فقط در ریاضیات جلوه گر می شود بلکه در واقع همچنین از طریق آن است که وحدت و یکپارچگی خود را به اثبات می رساند. گویی وحدت ضروری روش، وحدت علم را نیز به دنبال دارد و عملا ریاضی محض یعنی جبر قابل اعمال در هندسه و از طریق آن در مکانیک و نهایتا در کل علوم طبیعت می شود، یعنی کم اعم از منفصل یا متصل در مسائل حرکتی و مادی نیز امکان کاربرد پیدا می کند و عملا برهان ریاضی بر قیاس صوری فائق می آید و موجب تحرک و جنبه فعال و سازنده ذهن می گردد تا جایی که جهان مادی به استخدام کاربردی عقل درآید.
بر خلاف نظر فرانسیس بیکن این بار عقل نیست که به منظور تسلط بر جهان در مقابل طبیعت سر تعظیم فرو آورده است. بلکه عقل با روشی که از نهاد خود استخراج کرده، اصول خود را بر طبیعت تحمیل می کند تا بدان، آن صورت انتفاعی خاصی را بدهد که در جهت رفاه زندگی یعنی اسباب و ادوات و سلام جسم، یعنی طب و بهداشت نفس، یعنی اخلاق مورد نیاز انسان است.
پیش فرض های کلامی و مابعدالطبیعی اصالت عقل
ولی از طرف دیگر درست است که در اصالت عقل دکارت سعی شده استقلال کامل عقل و در نتیجه ارزش روش مبتنی بر آن حفظ شود ولی در هر صورت نمی توان فراموش کرد که در این نحله، فکر و روشی که توصیه می شود کاملا مشروط و مقید به پیش فرضهای مابعدالطبیعی و حتی کلامی دکارت است و بدون توجه بدانها فهم صحیح این موضع خاص عقلی به درستی حاصل نمی شود و در نتیجه همیشه این سوال باقی می ماند که تا چه اندازه دکارت واقعا عقل را مستقل می دانسته است؛ می توان تصور کرد که استقلال عقلانی مورد نظر او بیشتر از لحاظ کلامی یعنی با تسول به رحمت خداوند، توجیه شده است تا اینکه واقعا اثبات گردد و در هر صورت با توجه به اینکه نسبت به تمام نحله های اصالت عقلی که شمه ای از آنها را در قسمت اول این نوشته برشمردیم، موضع دکارت (حداقل از لحاظ فلسفی) خالی از اشکال نیست و با توجه به جنبه های دیگر فکر او، استقلال کامل عقل در نزد او محرز به نظر نمی رسد و از این لحاظ احتمالا نوعی عدم انسجام غیر قابل انکاری نیز در کل افکار او به چشم می خورد که انتقادات و اعتراضاتی که حتی در دوره حیات او بر او شده، جنبه ای از آن را برملا و آشکار می سازد.
حدود و گستره عقل در اصالت عقل دکارت
با مقایسه با سنت افلاطون در نزد دکارت عقل صرفا در حد استدلال ریاضی (یعنی آنچه افلاطون دیانویا نامیده) کاربرد ذاتی خود را پیدا می کند و به نظر نمی رسد که بتوان از رهگذر آن از محدوده عالم حسی فراتر رفت و ارتقای خاص روحی پیدا کرد. گویی در نزد دکارت نه فقط شهود محض عقلی (نوئزیس) انحصارا در ابتدای کار مورد نیاز است و بعد به ناچار باید به برهان ریاضی اکتفاء کرد، بلکه این برهان نیز به جهان مادی صرف توجه پیدا می کند و فقط به منظور دخل و تصرف در آن فعال و در کار می شود. با مقایسه با فلاسفه مشائی، به نظر می رسد که فقط صورت واحدی از عقل در نزد دکارت مطرح است و اعتقادی به سلسله مراتب عقول دیده نمی شود. شناخت محدود و مقید به همان عقل جزئی و برهان ریاضی است، به طوری که حتی می توان تصور کرد که منظور از استقلال عقل در نزد او، فقط اولویت دادن به صورت واحدی از عقل و قبول روشی است که در انحصار آن است.
افزون بر این، انکار نمی توان کرد که استقلال عقل در نزد دکارت همچنین دلالت بر محدودیت عقل دارد و گاهی حتی به نظر می رسد که بعضی از افکار کانت را احتمالا بتوان در فلسفه دکارت ریشه یابی کرد و اصالت عقل دکارتی را در عین حال نوعی نقادی عقل محض دانست، زیرا به معنایی ملاک عقلانیت صرفا بر اساس روش خاصی در نظر گرفته شده که برای اعتبار دادن به عقل، آن را به ناچار مقید و محدود به اصول خود می کند. با مقایسه با اسپینوزا و لایب نیتس و هگل و غیره نیز به محدودیت و حتی به جنبه نسبی اصالت عقل دکارت بیشتر می توان واقف شد.
تأثیر دیدگاه های کلامی بر اصالت عقل دکارتی
طبق اعتقادات کلامی دکارت که خواه ناخواه با آنچه بعدا در مورد عقل و روش عقلانی گفته سنخیت خاصی دارد، خداوند در خلق عالم، فاعل من یشاء بوده است، یعنی به هیچ وجه در شناخت امور علت غایی را بر اساس عقل انسان نمی توان شناخت، چه در حقایقی که سرمدی نامیده می شوند و چه در حقایق نوع دیگر. به عقیده او بر خلاف فلاسفه ای که نام بردیم هیچ نوع ضرورتی وجود نداشته است و خداوند به نحو مطلق خلاق بوده و تابع هیچ قانون قبلی (حتی اگر سرمدی تلقی شود) نبوده است. اگر بتوان گفت نوعی اعتقاد اشعری محض در نزد دکارت دیده می شود که نه فقط در مورد ذاتی نبودن حسن و قبح صحت دارد، بلکه او کل حقایق را مخلوق اعلام می دارد، حقایقی که فقط به سبب رحمت خداوندی حفظ می شوند و به خودی خود قوام و دوام ندارند، یعنی خداوند هم به نحو محض علت موجده و هم علت مبقیه آنهاست.
البته خداوند از آن جهت که مهربان است گمراهی ما را نمی خواهد، حقایق را که خلق کرده تغییر نخواهد داد، یعنی عقل ما در عین حالی که جهت خلقت عالم را در نمی یابد، به علم یقینی ثابتی می تواند دست بیابد.
اصالت عقل دکارتی و حیات توأم با سعادت و سلامت
دکارت در این زمینه به صراحت بیان کرده است که به مدد عقل انسان علت غایی امور را نمی توان فهم کرد و عقل در واقع فقط علت حرکت یعنی علت مکانیکی امور را درمی یابد و فهم جهت عقلی آنها در حد قدرت عقل انسان نیست. همین جنبه در اصالت عقل دکارتی با اینکه علنا نسبیت و محدودیت ذاتی آنها را نشان می دهد، در عین حال با مقایسه با موضع فلاسفه عقلی مسلک دیگر کمتر در مظان تهمت جزمین قرار می گیرد و از این رهگذر شاید مثل بعضی از متکلمان اشعری، او راهی برای ایمان و اعتقادات دینی و در هر صورت وسیله ای برای قبول اصول اخلاقی رایج در جامعه موجود را نشان داده است و اصالت عقل را به نحوی با واقع بینی بیشتر متعادل ساخته و هم آهنگی آن را با جنبه های دیگر حیات انسانی ممکن و محفوظ نگهداشته است.
اگر اصالت عقل دکارت به نحو محض و همه جانبه تعمیم پذیر نیست، در عوض به جای اینکه منفی به نظر برسد، یک بعد کاملا متعادل پیدا می کند و بسیار متناسب با اهداف طبیعی انسانی می شود که در این جهان در پی علم یقین کاربردی و حیات توام با سلامت و سعادت است.
منـابـع
فصلنامه دانشگاه تهران- شماره 4 و 5 صفحه 15-22
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها