رابطه معنویت و الهیات در تاریخ مسیحیت (تجربه دینی)
فارسی 5089 نمایش |عالمان الهیات و تجربه دینی
در دهه های اخیر، تعدادی از عالمان بزرگ الهیات یا سنت های الهیاتی با توجه کردن به تجربه دینی به کاوش در تلفیق مجدد معنویت و الهیات پرداخته اند. دو عالم الهیات کاتولیک رومی به نام های برنارد لانرگان و کارل رانر از حوزه الهیات رهایی بخش و الهیات فمنیستی در میان آنان بوده اند. برنارد لانرگان، متکلم و فیلسوف کانادایی به روش الهیاتی توجه زیادی داشت. او با «روش استعلایی» خویش تجربه دینی و به ویژه تغییر کیش دادن را به عنوان مرکز ثقل تحقیقات الهیاتی مورد کاوش قرار داد. در وجدان انسانی حرکتی وجود دارد که از توجه به تجربه در جهت فهم آنچه به تجربه درآمده و داوری در پرتو فهم و گزینش یا تصمیم نهایی بر حسب آنچه به فهم درآمده در جریان است. به عبارت دیگر، باطن انسانی از میل به معرفت به سوی فرایندی از عمل پیش می رود که آگاهی شخصی را در بردارد و این آگاهی میل به غایت، عشق و خدا دارد. شاید کارل رانر بیش از هر متکلم دیگری زبان «استقبال از رمز و راز» و «تعالی نفس » را قابل فهم کرده باشد؛ این دو مفهوم مدتی طولانی برای محققان معنویت آشنا بوده است.
البته منظور از رمز و راز خداست که منشا ما در اوست و در او زندگی می کنیم و در سیر تعالی نفس به سوی او می رویم. گرچه رانر از خدا آغاز می کند تحقیق الهیاتی خود را با تجربه مشترک ما شروع می کند. نوعی معرفت وجود دارد که با موجود بودن حاصل می شود. این معرفت، «معرفت تجربی» است. این معرفت مانند موجودات اجتماعی به حد انعکاس و ارتباط در ما می رسد. ساحتی از این وجود و تجربه آن، حس مسئولیت و حس آزادی انتخاب است. در این حد، ما در «ورای» جهان و علل آن وجود داریم و بدین معنا از جهان فراتر می رویم. بنابراین، پرسش هایی که مطرح می شوند عبارتند از: از کجا آمده ایم (اگر صرفا از این جهان نباشیم) و تعالی ما را به کجا می برد (اگر جهان نتواند ما را محدود کند)؟ رانر همین سؤال آخر (یا تجربه متعالی) را که در هر مرحله ای با آن مواجهیم به عنوان نقطه آغاز سخن گفتن از خدا مورد تامل قرار می دهد.
روش الهیات رهایی بخش
روش الهیات رهایی بخش صرفا استقرایی نیست بلکه قیاسی هم هست، یعنی تامل درباره تجربه انسانی به معنای کلی، و آن عبارت است از تامل درباره تجربه های روزمره کاملا خاص جوامع مسیحی در آمریکای لاتین، آسیا و هر جای دیگری که فقر شدید، مظلومیت و درد و رنج انسانی وجود دارد و نیز تامل درباره تجربه یک قوم یعنی تجربه جمعی، نه تجربه افراد مجزا. در این سنت، الهیات و معنویت در ابتدا و در همه مراحل اساسا به هم تنیده اند. بنابراین، مسئله برطرف کردن یک شکاف یا متحد کردن دو رشته مختلف مطرح نیست. چنان که گوستاوو گوتیرس پیشنهاد می کند: «نوع تاملی که الهیات رهایی بخش معرفی می کند عبارت است از آگاهی از این واقعیت که این تامل بعد از تجربه معنوی مسیحیانی که به فرایند رهایی ملتزم بودند وجود داشته و باید استمرار یابد.» توجه داشته باشید که تجربه معنوی و نه صرف تجربه سیاسی اجتماعی است که مورد تامل واقع می شود. به همین نحو، در این مورد است که الهیات رسمی زنده می گردد و نیز تبعیت واقعی از عیسی مسیح در شرایط عینی و نه صرف تامل بر «شاگردی»، یک «نهضت» الهیاتی اصیل محسوب می شود.
وحدت بنیادی تجربه و تامل در الهیات فمنیستی
الهیات فمنیستی نیز بر وحدت بنیادی تجربه و تامل دلالت دارد. «معنویت به عنوان تجربه رستگاری خدا در مسیح و واکنش افراد و گروه ها به این رستگاری می تواند منشا هم الهیات و هم اخلاق تلقی شود.» همچنین این امر به نحو دیالکتیکی است، چون الهیات و اخلاق نیز بر معنویت تاثیر می گذارند، بدین معنا که ممکن است الگوی ناآگاهانه اعتقادات و رفتار با خدا را مورد انتقاد قرار دهند و آن را دگرگون سازند. با این که تعمیم قائل شدن امر پرخطری است اما به نظر می رسد که قسمت اعظم الهیات فمنیستی به دنبال این است که انسان شناسی الهیاتی را از موضع دوماهیتی به موضع یک ماهیتی تغییر دهد. در حالی که اختلافات محسوسی بین جنسیت ها در ارتباط با نحوه فهم و رابطه با خود، دیگران و خدا وجود دارد، این امور ناشی از توان شرایط تاریخی است. بنابراین، استدلال می شود که الهیات فمنیستی و معنویت اساسا تاملاتی درباره روش های مشخصا زنانه برای ارتباط با خدا که با روش های مردانه در تقابل باشند نیستند.
تعبیر مناسب تر برای این الهیات «معنویت زنان» است. در مقابل، معنویت فمنیستی به نحو خاصی با نقد سنت مردسالارانه همراه شده است و خارج از این آگاهی به حیات خود ادامه می دهد. با چنین رویکردهای الهیاتی معاصر فاصله بین خدایی که واکنشی احساسی را می طلبد و خدای الهیات نظام مند از بین می رود. سبک های قدیمی تر الهیات تحت تاثیر فهم های محدود از حقیقت «علمی» و توجه زیاد به اعتبار معرفت آزاد و عینی و نیز توجه به اهمیت فوق العاده نظام های منسجم، همیشه با معنویت مشکل داشته اند. تجربه شخصی به عنوان این که اساسا جایی در اصول منطقی و عقلی ایمان ندارند انکار می شد. امروزه آخرین کشفیات در الهیات به احتمال زیاد در جستجوی روشی دقیق و فرایند تجربی است.
محل تلاقی معنویت و الهیات
در تحقیقات معاصر برای کشف روابط جدید بین معنویت و الهیات سه قلمرو به چشم می خورد:
1. معیار الهیاتی برای ارزیابی تجربه دینی؛ 2. ارتباط هرمنوتیک با تفسیر آثار کلاسیک معنوی؛ 3. نوع شناسی های مختلف برای طبقه بندی سنت های معنوی.
1. معیار ارزیابی معنویت ها
معنویت به عنوان یک حوزه تحقیق آشکارا برای تحلیل و ارزیابی سنت های مختلف، متون آنها و سایر شیوه هایی که سنت ها با آن منتقل می شوند، نیاز به ابزارهایی دارد. با توجه به تکثر رویکردهای معاصر به معنویت و تازگی آشکار بعضی از آنها مسئله معیار ارزیابی آنچه اصالتا مسیحی است اهمیت بیشتری پیدا می کند. این معیارها بر اصول محوری الهیاتی که در جمع مؤمنان به وجود آمده اند مبتنی خواهند بود. این فرایند پرسش هایی را درباره معنویت مطرح می کند تا ساحت های الهیاتی را که غالبا به صراحت بیان نمی شوند کاملا آشکار سازند. تعدادی از عالمان الهیات معاصر، هم در آیین کاتولیک و هم پروتستان، با مطرح کردن معیار ارزیابی تجربه دینی به رشد روزافزون تمسک به تجربه در الهیات واکنش نشان داده اند. این معیارها برای ارزیابی رویکردهای مختلف به معنویت نیز مفیدند.
عالمان الهیات معمولا در دو سطح با این مسئله مواجه می شوند. متکلمانی و دیوید تریسی قبل از ارزیابی معیاری که مخصوصا ریشه در سنت مسیحی داشت، اهمیت نشان دادن این را که تجربه دینی با اقتضائات اساسی زندگی و معرفت «عرفی» جدید هماهنگ است قبول دارند. این امر بر حسب آن چیزی است که «معیار کارآمدی» نامیده شده است. سطح دیگر شامل پرسش هایی است درباره اعتماد کامل به فهمی دقیقا مسیحی از وجود که «معیار تناسب» نامیده شد. می توان کتاب دیوید تریسی را به عنوان نمونه ذکر کرد. کاربرد معیار کارآمدی نباید به معنای فرو کاستن الهیات مسیحی و معنویت به هنجارهای غیر دینی تلقی شود. کاربرد این معیار دلالت دارد بر این که معنویت و الهیات نمی توانند از تحولات عموما مقبول در معرفت انسانی و نیز از روش هایی که با آنها دیدگاه های فوق العاده مطمئن قبلی درباره پیشرفت انسانی به واسطه حوادث تلخ تاریخی اخیر تضعیف شده اند در امان باشند.
برای مطرح کردن این معیار باید دنیاهای جدیدی را که جهان شناسی، الهیات تکاملی، روان شناسی و علوم سیاسی و اجتماعی بر روی ما گشوده اند در نظر آوریم. همچنین الهیات و معنویت بعد از حادثه هالاکاست و هیروشیما نمی توانند مانند قبل باشند. تریسی سه معیار کارآمدی گسترده پیشنهاد می کند؛ اول، آیا یک تفسیر دینی خاص از تجربه معنا دارد؟ یعنی آیا این تفسیر چندان در تجربه مشترک انسانی ریشه دارد و با تجربه زنده ما از نفس ارتباط دارد؟ به بیان دیگر، کدام بعد از تجربه روزمره و مشترک بسیاری از انسان ها یا همه ایشان در این جا بیان می شود؟ و آیا این تجربه با واقعیت، آن چنان که عموما به فهم درمی آید، ارتباط دارد؟ دوم، آیا فهم صرفا دینی از تجربه فهم منسجمی است؟ هر معنویتی از آن جا که در پی کشف معناست بعضی از مدعاهای شناختی را مطرح می کند. آیا می توان این مدعاها را مفهوما به یک روش منسجم بیان کرد؟
آیا این مدعاها با مدعاهای عموما مقبول معرفت علمی سازگارند؟ سوم، آیا سنت معنوی شرایط نهفته ای که وجود را ممکن می سازند روشن می کند؟ آیا سنت معنوی درباره اطمینان ما به ارزشمند بودن زندگی حرفی برای گفتن دارد؟ آیا می پذیرد که «خیر» حرف آخر را بزند؟ آیا شرایط بنیانی امکان وجود در دنیای انسانی را تصدیق می کند؟ درحالی که دیوید تریسی درباره نیاز به معیار تناسب استدلال می کند دیگر متکلمان نظیر درمت لاین و والتر پرنسپ، خلاصه های مفیدی از این معیارها فراهم می آورند. به طور کلی، آیا معنویت ما را با خدایی که شایسته ارتباط کامل و عاشقانه ماست پیوند می دهد؟ آیا باعث تحولی اصیل می شود؟ آیا معنویت تجربه ای «خصوصی» یا فردی را ارائه می دهد یا ارتباط با مجموعه وسیعی از تجربه را مطرح می کند؟ این معیار اخیر در جهانی که نهضت های دینی جدید گاهی تجربه را جدای از تعهد مطرح می کنند یا فقط اعضای خاصی را می پذیرند اهمیت ویژه ای دارد. معیارهایی که مسیحی بودن آنها مشخص تر است به شرح ذیلند: آیا معنویت با خدای تثلیث که با اوضاع و احوال انسانی و با اعتقاد به تجسد و همه لوازم آن ارتباط تنگاتنگ دارد سازگار است؟ برای مثال آیا تقدم فیض خدا و نجات بخشی عیسی را بر تلاش انسانی به رسمیت می شناسد؟ آیا تصوری که از خدا دارد آن طور که باید و شاید شخص وار هست، یا که تصوری دئیستی است؟
از طرف دیگر، آیا تصور خدا به جای آن که بیش از حد انسان مدار یا همه خداانگار باشد آن طور که باید و شاید متعالی و «دیگر» است؟ آیا معنویت جهان را فیض خدا می داند یا کاملا بیگانه از خدا؟ آیا تصور مناسبی از خلقت به عنوان فیضان فیض خدا در عالم وجود دارد؟ به طورکلی در یک معنویت مفروض چه نوع الهیات مربوط به فیض وجود دارد؟ آیا معنویت منجر به گزینش یا تعهدی که بینش و تعالیم عیسی مسیح الهام بخش آن است می شود؟ اگر در محدوده تکثر مجاز و تاکیدهای رسمی سخن بگوییم، آیا معنویت آن طور که باید و شاید «جامع» است، یعنی آیا به جای گزینش قسمتی از انجیل یا بی اعتنایی به بخشی از آن یا برگرفتن ترکیب نامتعالی از آن، کل انجیل در نظر می آید؟ از طرف دیگر، آیا با غفلت از نقش روح القدس و در واقع با بی توجهی به نقش خدایی متعالی که تعالیم عیسی به او اشاره دارد بیش از اندازه مسیح محور نشده است؟ آیا ماهیت تحول یافتن در ارتباط با پویایی مرگ و رستاخیز عیسی مسیح توصیف و عرضه می شود؟ آیا این ماهیت نه تنها ساحتی فردی بلکه ساحتی اجتماعی نیز در مسیر تعالیم عیسی درباره اقتضائات ملکوت خدا دارد؟
درباره هدف زندگی مسیحی چگونه نظر می دهد؟ چه الگوهایی از تقدس ارائه می گردد؟ چه نوع انسان شناسی الهیاتی در معنویت عرضه می شود؟ آیا دیدگاه مربوط به ماهیت انسانی بیش از حد ماده گرایانه است یا بر عکس، ثنویت گراست، با یک الهیات سطح پایین درباره جسم انسانی و یک الهیات مجزا درباره «ساحت معنوی» حیات انسانی؟ عواطف انسانی چگونه داوری می شوند؟ آیا در مقابل تاکید فراوان بر خرد و اراده به تخیل اعتبار کافی داده می شود؟ چه چیزی گناه دانسته می شود؟ درباره رنج و درد چگونه نظر داده می شود؟ درباره کار انسان چگونه نظر داده می شود؟ آیا ارزیابی درست و متعادلی از جنسیت وجود دارد؟ چه درکی از نیایش و تامل ارائه می شود؟ آیا رویکرد آن به عرفان رویکردی نخبه گرایانه است؟ آیا حیات مسیحی را اساسا حیاتی واحد در تعمیدی مشترک می داند یا می خواهد سلسله مراتبی از سبک های زندگی را تداوم بخشد؟ آیا بین تامل و عمل تعادلی وجود دارد؟
آیا معنویت هرقدر هم افراطی و پیشگویانه باشد با تجربه جامعه مسیحی در طول زمان و مکان نوعی استمرار دارد؟ نقش کتاب مقدس و سنت چیست؟ آیا رویکردی فرعی و موضعی است، یا از طرف دیگر، رویکردی بنیادگرا است؟ آیا معنویت بیش از حد فردی است یا این که با عبادت و فعالیت اشتراکی ارتباط دارد؟ آیا رویکردی معتدل نسبت به مرجعیت بروز می دهد؟ آیا معنویت با سلسله مراتب حقایق و ارزش های سیحیت سازگار است؟ برای مثال آیا معنویت متمرکز بر دلبستگی خاص یا عالیت سنتی است به نحوی که از حد اعتدال خارج می شود یا به کهنه پرستی تنزل می یابد؟ بالاخره، آیا معنویت دارای نوعی آخرت شناسی است که به نحو خاصی توازن مناسبی را بین «اکنون» و «آینده» تشویق می کند؟ آیا معنویت جایگاه مناسبی برای ارزش تاریخ انسانی قائل است؟ چه درکی از فضیلت امید دارد؟
امروزه وقتی مسائل مربوط به ارزیابی الهیات ها و معنویت ها مورد بحث قرار می گیرند، انتقادی که برای مثال الهیات رهایی بخش و نظریه فمنیستی به رویکردهای سنتی وارد می کنند اقتضای «هرمنوتیک بدگمانی» را دارد؛ یعنی مسائلی که معرفت و ارزش های معاصر مطرح می کنند انتقادی تر از مسائلی خواهد بود که تا کنون به واسطه پیش فرض های اجتماعی و الهیاتی معنویت ها مطرح شده اند. اینک نسبت به شرط بودن آنها و نسبت به ضرورت طرح ایدئولوژی های پنهان آگاهی بیشتری وجود دارد. معنویت مانند الهیات به طور کلی، گرایش به نادیده گرفتن گروه های معین دارد، خواه گروه هایی از زنان و خواه از اعضای فرهنگ هایی غیر از فرهنگ های غالب اروپای مرکزی یا آتلانتیک شمالی باشند.
بنابراین، ممکن است چند پرسش دیگر وجود داشته باشد که به ویژه امروزه به کار آیند. به طورکلی، آیا معنویت ها از تجربه [موجودی] «دیگر»، هرچه باشد، استقبال می کنند؟ آیا معنویت ها از علوم انسانی که ما را با گسترده ترین طیف واقعیت آشنا می سازند، خبر دارند؟ آیا معنویت ها از ضرورت بومی کردن آگاهی دارند یا آیا آنها کم وبیش نسبت به شرایط فرهنگی خود و در نتیجه نسبت به محدودیت های خود حالت غیر انتقادی دارند؟ ممکن است پرسش های خاص تری وجود داشته باشد. آیا یک معنویت مفروض حامل نشانه های مهمی از نظام های مردسالارانه، سرمایه داری نامحدود، نژادپرستی، استعمارگری یا فردگرایی است؟ آیا افزون بر احسان بر عدالت اجتماعی نیز تاکید دارد؟ آیا برای طبقات مختلف مردم طاقت فرساست و اگر چنین باشد آیا این موجب تضعیف ارزش های اصلی آن نمی شود؟ آیا برای شان و حقوق انسان احترام قائل است؟ آیا ما را مستقل بار می آورد یا آن که در وابستگی محض نگه می دارد؟
منـابـع
فیلیپ شلدراک- مقاله معنویت و الهیات- ترجمه حسن قنبرى- فصلنامه هفت آسمان- شماره 9
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها