مهمترین برداشت های گنوسیسی از دین مسیح (عقاید)

فارسی 4191 نمایش |

خدای خالق در نظام والنتینیوسی

گنوسی ها را چگونگی درکشان نسبت به مفهوم خدای خالق به صورت بسیار واضحی، از راست کیشی جدا کرد. با وجود این، برداشت آنان می بایست برای شنوندگان یونانی شان قابل فهم تر از کسانی باشد که بر متون مقدس یهودی تکیه داشتند. گنوسی ها اغلب خدای عهد قدیم را با خالق جهان مادی، که به نظر آنها قدرتی پایین تر از پدر همه بود، یکی می گرفتند. در نظام والنتینیوسی خدای خالق محدود به جهل و در بسیاری از نظامهای گنوسی دیگر بسیار بدخواه بود. ولی همه نظامها بین موجود اول ناشناخته و ناشناختنی و این قدرت پایین تر که مسئول جهان مادی بود، فرق می گذاشتند.

نظام خلقت شناسی والنتینیوسی
بنابر نظر والنتینیوس، اصل ابدی که منشأ همه چیز است، جهان را از عدم خلق نکرد؛ بلکه همه چیز را در درون خود داشت. او تجلیاتی به وجود آورد و آنها هم به نوبه خود تجلیاتی به وجود آوردند که حتی از منشأ خود هم بیشتر گسترش می یافتند. جهل آنها نسبت به منشأ خود با زیاد شدن فاصله آنها از منشأ ابدی شان، مدام رو به تزاید بود، به گونه ای که ورود خطا اجتناب ناپذیر بود و سرانجام سبب جهان ما شد. اسطوره سقوط «سوفیا» برای شرح این تعلیم به کار می رفت. در کتاب انجیل حقیقت چنین گفته شده است: «جهل نسبت به پدر، ترس و وحشت را به وجود آورد؛ بنابراین خطا آمد و فراموشی را ساخت.» به نظر گنوسی ها، اندیشه تعداد همواره رو به تزاید وسایط، بین یک موجود کامل تغییر ناپذیر و جهان اشیای مادی متنوع، بر روی ورطه پیوند ناپذیر بین روح خالص و ماده، پل زده است. و مفهوم تجلیات رو به تزاید که بیشتر و بیشتر از منشأ خود جلو می رفتند، جواب گنوسی ها به این مسأله بود که چگونه خطا وارد جهان شد.
باسیلدس که یک معلم دیگر گنوسی و دارای مکتبی در اسکندریه بود، نیز عقیده به تجلیات، یعنی انتقال حیات از طریق موجودات واسطه به انسان، را تعلیم می داد. این عقیده هرگز تعلیم کلیسایی نگردید؛ ولی یک سلسله مراتب نزول کننده از قدرتهای آسمانی به وسیله دیونیسیوس آرئوپاجایت، که نویسنده رمزی قرن پنجم بود، توصیف شد و از طریق او وارد نوشته های روحانی قرون وسطی گردید. ریشه نظام باسیلدس احتمالا با دین زرتشت مرتبط بود، نه با مسیحیت درباره او گفته شده که نوشته است: «در ابتدا نور و ظلمت بودند که جدای از هم وجود داشتند و خلق نشده بودند.» و اینکه در جهان ما عمدتا ظلمت است که پرتوی از نور بر آن تابیده است. ولی در بیانی که او از امکان رهایی انسان از این ظلمت کرده است آثاری از تعلیمات مسیحی وجود دارد و اصطلاحات مسیحی به کار رفته است. نظام خلقت شناسی والنتینیوسی، مانند تعلیمات باسیلدس، تنها از جهت ارتباطش با رشد روحانی انسان اهمیت دارد. با سقوط «سوفیا» مقداری بذر از منشأ الهی او (اخگری از نور) در انسان گنوسی کاشته شد. بنابراین، روح او برای رهایی از این زندان جهان پست، به سوی خداوند ناله می کرد. هدف اهل معرفت این بود که این اخگر را به منبع خود برگردانند و هدف تعلیمات گنوسی این بود که راه دستیابی به آن را نشان دهند.

معرفت در نظام والنتینیوسی

تعریف والنتینیوسی از معرفت «آزادسازی انسان درونی روحانی» است. گنوسی ها به این «معرفت دارند» که آنها در اصل موجودات روحانی هستند، ولی اکنون آمده اند که در نفس و بدن زندگی کنند. هدف آنها بازگشت به جهان روحانی است. معرفت نفس کلید است. «او یک گنوسی است؛ چون او از طریق مکاشفه، نفس واقعی خود را می شناسد.» (این گفته یک نویسنده گنوسی است که در کتاب گنوسی گری و مسیحیت نخستین از آر. ام. گرانت آمده است.) هیپولیتوس در کتاب بیان تعالیم فلسفی موعظه ای را از یک گنوسی به نام «مونوئیموس» نقل می کند: «جستجوی خدا و خلقت را رها کن... با شروع از خودت او را جستجو کن. بفهم که در درون تو کیست که هر چیز را مال خودش می گرداند و می گوید: خدای من، عقل من، فکر من، نفس من، بدن من.» منبع غم، شادی، عشق و نفرت را بفهم. بفهم که چگونه چنین می شود که شخص بدون اراده تماشا می کند، بدون اراده عشق می ورزد. اگر به دقت این موضوعها را بررسی کنی، او را در درون خودخواهی یافت.»

انسان و نجات او از نظر والنتینوس
پس از چندی انسان در این جهان خود را غریبه می یابد و دلتنگی می کند. مسیح که یکی از خدایان ملأ اعلی است به زمین می آید و انسان را با اصل خود آشنا می کند. در حالی که مرقیون نجات را برای همه انسانها می دانست، والنتینوس عرفان و نجات را برای گروهی از آدمیان ضروری می دانست. او انسانها را به سه دسته تقسیم کرد: انسانهایی که حاکمیت ماده (hylè) هستند، اینها نجات نمی یابند و برای همیشه محکومند. منظور والنتینوس عوام مردم و بیشتر کسانی که به ادیان رومی اعتقاد داشتند و یهودیان بود. دسته دوم کسانی هستند که تحت تأثیر نفسند (psychè). عرفان و نجات برای این گروه است. والنتینوس در این گروه بیشتر مسیحیان را قرار می دهد. دسته سوم انسانهای روحانی هستند که تحت تأثیر روح (pneuma) قرار دارند. این گروه از ابتدا جزء نجات یافتگان و احتیاجی به عرفان و دخالت مسیح برای نجات ندارند. در هر صورت انسانی که به اصل خود معرفت می یابد، دیگر از این جهان نیست. او به اصل خود برمی گردد و با نورالانوار در ملأ اعلی متحد می شود. بدین ترتیب ملأ اعلی بازسازی شده و همه چیز به نظم نخستین باز می گردد و دوباره سکون و آرامش حکمفرما می شود.
در تعلیمات والنتینیوس و اغلب نظامهای گنوسی، یک منجی از آسمان آمده بود تا بخش جاودان انسان را آگاه کند و رهایی بخشد و او را از بازگشت به این جهان گناه آلود، پس از مرگ بدنی، نجات دهد؛ زیرا، بر طبق آنچه از نوشته های گنوسی بر ما معلوم است، آنها ظاهرا به چرخه تولد دوباره معتقد بوده اند. نجات از طریق یک منجی که به زمین آمده و به منظور هدایت، راهش را به عقب، به سوی پدر همه یافته است، مرکز گنوسی گری والنتینیوسی بود. «او یک طریق گردید، یک معرفت، یک کشف و یک تصدیق.» (انجیل حقیقت) این منجی که بخشی از اسطوره گسترده گنوسی بود که منشأ جهان و انسان را تبیین می کرد، عیسی نامیده می شد؛ «او نخستین سری بود که به واسطه او همه تجلیات به وجود آمدند.» این آین (عیسی) که خلاصه همه کمالات الهی بود، در رحم باکره نزول کرد و بدینسان وارد بدن مسیح زمینی شد. بنابراین، عیسی دو شخصیت داشت: مسیح نفسی که مانند یک انسان ظاهر شد و عیسای ساکن شده، که فقط برای گنوسی واقعی قابل شناخت بود. «انسانهای مادی نسبت به او بیگانه اند و حضور او را کشف نکرده و او را نشناخته اند... پسر محبوب، کلمه مجسد، آمد تا برای «آین ها» معرفت کتاب زندگی را کشف کند، تا تعلیم دهد، تا رنج ببرد و بمیرد او در یک مکتب تعلیم می داد. خردمندان دروغین او را آزمایش کردند، اما کودکان خردسال به سوی او آمدند. هنگام مرگ او خود را از این کهنه مندرس برهنه کرد، او لباس فناناپذیری پوشید.» (انجیل حقیقت)

شباهت عقاید والنتینیوس به عقاید داستیسی

مسیحیان رومی در ابتدا والنتینیوس را به عنوان یک معلم قانونی پذیرفتند و او هم ظاهرا خودش نمی خواست که از بدنه اصلی کلیسا جدا شود. اما به نظر رهبران کلیسا تعلیمات او خطرناک بود و این خطر عمدتا به خاطر مفهوم گنوسی او در باب مسیح بود که شبیه عقیده داستیسی بود، که عیسی یک انسان با بدن انسانی نبود، بلکه فقط یک ظهور و حضور روحانی بود؛ یا آنگونه که والنتینیوس احتمالا تعلیم می داد، بدن او لطیف بود و دارای یک جوهر آسمانی که کاملا با بدنهای مادی ناپاک ما متفاوت بود. عقیده گنوسی به یک منجی با جسم لطیف که از میان «آین ها» از طریق آسمانهای جهان نزول کرده، گزارش زندگی مسیح را به سوی یک داستان اسطوره ای بر می گرداند. و اگر، همان طور که گنوسی ها معتقد بودند، ماده ناپاک است، پس انسان شدن خدا محال بوده است. گرایش «داستیسی» در بدعتهای مختلف سراسر قرون ظاهر شده است؛ این گرایش حتی در مناقشات بین نویسندگان راست کیش مسیحی وارد شد. این سر، که مسیح که بود، به این منجر شده است که گاهی بر ویژگیهای الهی مسیح و گاهی بر ویژگیهای انسانی او تأکید شود. در اناجیل او خودش می پرسد: «چه کسی مردم می گویند که من هستم؟» (مرقس، 8: 27) بسیاری از مکاتب گنوسی معتقد بودند که مسیح آسمانی به آن انسان (عیسی) هنگام تعمیدش به وسیله یحیی وارد شد و هنگام صلیب، وقتی که به آسمانها، همان جایی که از آن آمده بود، بازگشت، او را ترک کرد؛ یا اینکه هنگام صلیب او فقط یک شبح آسمانی بود که ظاهر شد تا رنج ببرد و بمیرد.

علت رد نظامهای گنوسی از سوی کلیسا

همین دو اصل شر بودن ذاتی ماده و مفهوم اسطوره ای (در مقابل تاریخی) در باب مسیح سبب شد که کلیسا گنوسی ها را بدعت گذار و این اندازه خطرناک به حساب آورد. ولی با وجود این واقعیت که به اصول بدعت آمیز حمله می شد، تعلیم راست کیشی در هیچ یک از دو مورد هرگز کاملا واضح نبوده است. برای سده های پیاپی مسأله وفق سرشت انسانی و الهی مسیح باعث درگیری شدید میان مسیحیان، از دانشمندان گرفته تا عوام، شد. همین تحقیق و تتبع های مکاتب گنوسی، که کلیسای بزرگ حکم به بدعت بودن آن داد، محرک اصلی شد که نزاع کلیسا به تعریف دقیقی در باب ارتباط بین انسانیت و الوهیت، برسد. در رد نظامهای گنوسی مسائلی مطرح می شد که می بایست پاسخ داده شوند.
هیلری، اسقف قرن چهارمی، در کتابش درباره تثلیث نوشته است: «خطای دیگران سبب شد که گمراه بشویم و جسورانه حقایقی را که می بایست در سکوت محترم قلب پنهان شوند، در الفاظ انسانی در آوریم.» شاید تلاش برای بیان امور ناشدنی، به ناچار به تناقض و در نتیجه بدعت، می انجامد. تلاش برای رد گنوسی گری از راه تعریف، سبب پیدایش تعاریف بیشتر و در نتیجه بحثهای بیشتر درباره این تعاریف و همچنین تهمتهای بدعت و دفاع از آنها گردید. ایرنئوس خودش گفته است که مسائل حل ناشدنی وجود دارد و باید به خدا واگذار شوند. ولی اگر این مسائل یک بار طرح شدند و بدعتهای دیگر پاسخ خود را مطرح کردند، به نظر می رسد که یک پاسخ رسمی باید داده شود. دانستن تعاریف شاید ضروری بوده باشد، ولی ممکن است که همین عمل تعریف، فهم اموری را که ورای منطق قرار دارند، منحرف گرداند. شر بودن ماده و همچنین جهان مادی، یک آموزه مسیحی نیست؛ اما در آموزه مسیحی، مفهوم شر بودن ماده اغلب با مبارزه با بدن (flesh) خلط شده است. اگر کلمه «flesh» و روح ثنویتش کم رنگ تر می شود. ولی عموما به این کلمه به این صورت نظر نمی شود. عقیده قدیمی دشمنی ماده، سراسر اعصار، مسیحیت را فرا گرفته است.
این عقیده قدیمی با اشکال گوناگون زهدگرایی مرتبط بوده و به برخی عقاید زاهدانه نامعقول منجر شده است. این امر گاهی حتی دینی را که به عنوان دین سرور (مژده) توصیف شده است، به سوی سخت گیری ترسناکی برگردانیده است. این دیدگاه در باب ماده همچنین در برخورد دوگانه کلیسا با امور جنسی و ازدواج دیده می شود. در بسیاری از فرقه های گنوسی ازدواج یا تکمیل ازدواج ممنوع بود، یا برای آنهایی که بیشترین تعهد روحانی را داشتند ممنوع بود. و این به خاطر مفهوم گنوسی شر بودن ذاتی بدن بود. کلیسای کاتولیک چنین عقیده ای نداشت و ازدواح یک مراسم مقدس گردید. اما هر چند تا اواخر قرن دوازدهم، تجرد کشیش یک قانون قطعی کلیسای کاتولیک نگردیده بود، ولی حالت تجرد برای مدت مدیدی درجه بالاتری نسبت به ازدواج به حساب می آمد و نفوذ قدیمی ثنویت سبب شده که کلیسا برای قرون بسیاری به امور جنسی با سوء ظن و حتی دشمنی نگاه کند. مسأله ارتباط روح با ماده با این مسأله که چگونه شر وارد جهان شد، به هم آمیخته اند. این امر همچنین یکی از اسرار حل ناشده را بر جا گذاشته است و هر اسطوره ای که برای توضیح آن به کار رفته، سبب اختلاف بسیاری از مردم شده است.
اسطوره های گنوسی پیچیده، به وسیله کلیسا رد شدند و اسطوره سقوط آدم پذیرفته شد. داستان آدم از عهد قدیم آمده بود که متن مقدس اصلی مسیحیان اولیه بود و کتاب مقدسی بود که برای پیشگویی آمدن مسیح به کار می رفت. اما اسطوره گنوسی که تجلیاتی از الوهیت را توصیف می کرد، که ازدیاد می شدند و جلو می رفتند، حتی بیشتر از او و در نتیجه در بی اختیاری و جهل بیشتر می رفتند، از دو تناقض مهم اجتناب می کرد: یک موجود دارای قدرت مطلق کامل که آگاهانه شر را در جهان به وجود آورد؛ یا یک خالق نخستین که اشتباها به شر اجازه ورود داد و در نتیجه دارای قدرت مطلق نبود. هم اسطوره عهد قدیم و هم اسطوره گنوسی، متضمن احتیاج به یک منجی برای نجات نوع بشر از حالت سقوط هستند. ولی اسطوره گنوسی وقتی به صورت عامیانه در می آمد و تحت اللفظی گرفته می شد به تبیین های غیر قابل فهم کشیده می شد؛ در حالی که اسطوره سفر پیدایش حتی وقتی که عامیانه می شد و به صورت لفظی گرفته می شد، قادر بود معنایی به داستان مسیحیت بدهد. با وجود این، مسأله چگونگی ورود شر به جهانی که به وسیله خدای کامل دارای علم مطلق خلق شد، هنوز سنگ لغزش افراد زیادی است و به نظر بسیاری هنوز به صورت قانع کننده ای تبیین نشده است.

منـابـع

جوان .ا. گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- موسسه فرهنگی طه

دایرة‏المعارف فارسى- جلد دوم- بخش اول- مقاله مذهب گنوسى

طاهره حاج‏ ابراهیمى- مقاله عرفان یهودی و مکتب گنوسی

جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- تهران- انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی- چاپ پنجم- 1372

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس- تهران- سمت- 1382

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد