اثبات معاد

فارسی 2787 نمایش |

آیاتى که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده (جسم) به دست مى آید، در اینجا آیاتی که از آنها کیفیت ارتباط روح با ماده به دست مى آید را بیان می کنیم؛ یک جا مى فرماید: «منها خلقناکم؛ ما شما را از زمین خلق کردیم.» (طه/ 55) و جایى دیگر مى فرماید: «خلق الإنسان من صلصال کالفخار؛ انسان را از لایه اى چون گل سفال آفرید.» (الرحمن/ 14) و نیز فرموده: «و بدأ خلق الإنسان من طین* ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین؛ خلقت انسان را از گل آغاز کرد و سپس نسل او را از چکیده اى از آب بى مقدار قرار داد.» (سجده/ 7- 8) و سپس فرموده: «و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین* ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین* ثم خلقنا النطفة علقة، فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما، فکسونا العظام لحما، ثم أنشأناه خلقا آخر، فتبارک الله أحسن الخالقین؛ ما از پیش انسان را از چکیده و خلاصه اى از گل آفریدیم و سپس او را نطفه اى در قرارگاهى محفوظ کردیم و سپس نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان کردیم، پس آن استخوان را با گوشت پوشاندیم و در آخر او را خلقتى دیگر کردیم، پس آفرین به خدا که بهترین خالقان است.» (مؤمنون/ 12- 14)
بیان کرد که انسان در آغاز به جز یک جسمى طبیعى نبود و از بدو پیدایشش صورت هایى گوناگون به خود گرفت، تا در آخر خداى تعالى همین موجود جسمانى و جامد و خمود را، خلقتى دیگر کرد که در آن خلقت انسان داراى شعور و اراده گشت، کارهایى مى کند که کار جسم و ماده نیست، چون شعور و اراده و فکر و تصرف و تسخیر موجودات و تدبیر در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون کردن و امثال آن از کارهایى که از اجسام و جسمانیات سر نمى زد نیازمند است، پس معلوم شد که روح جسمانى نیست، به خاطر اینکه موضوع و مصدر افعالى است که فعل جسم نیست. پس نفس بالنسبه به جسمى که در آغاز مبدأ وجود او بوده، (یعنى بدنى که باعث و منشا پیدایش آن بوده) به منزله میوه از درخت و به وجهى به منزله روشنایى از نفت است.
با این بیان تا حدى کیفیت تعلق روح به بدن و پیدایش روح از بدن، روشن می گردد، و آن گاه با فرا رسیدن مرگ این تعلق و ارتباط قطع مى شود، دیگر روح با بدن کار نمى کند، پس روح در اول پیدایشش عین بدن بود و سپس با انشایى از خدا از بدن متمایز مى گردد و در آخر با مردن بدن، به کلى از بدن جدا و مستقل می شود. این آن مقدار خصوصیاتى است که آیات شریفه با ظهور خود براى روح بیان می کند و البته آیات دیگرى نیز هست که با اشاره و تلویح این معانى را مى رساند، و اهل بصیرت و تدبر مى توانند به آن آیات برخورد نمایند، هر چند که راهنما خداست.
از جمله آیات قرآن که با صراحت، دلالت بر بقاى روح دارد آیه ی «و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون؛ نپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه آنان در پیشگاه پروردگارشان زنده و از روزی برخوردارند.» (آل عمران/ 169) است که درباره حیات شهیدان بعد از مرگ مى باشد، و اینکه بعضى احتمال داده اند که مراد از حیات، معنى مجازى آن است و منظور باقى ماندن آثار زحمات و نام و نشان آنها است، بسیار از معنى آیه دور است و با هیچ یک از جمله هاى آیات فوق، اعم از روزى گرفتن شهیدان و سرور آنها از جهات مختلف، سازگار نمى باشد بنابراین، ارواح شهیدان زنده است و هرگز از بین نمی رود و این معنا جز با اعتقاد به بقای روح و بازگشت آن به خدای "لایموت" میسر نخواهد بود.
بر این اساس، اگر همه ی ذرات پیکر شهید به کام نابودی کشیده شود و چیزی از آن باقی نماند باز روح ملکوتی او زنده و از روزی ویژه برخودار است و نمی توان گفت تنها ارواح شهیدان زنده و مجرد است و با مرگ از بین نمی رود، ولی ارواح دیگران مادی بوده و با مرگ نابود خواهد شد؛ زیرا ارواح پیامبران و خاصان درگاه پروردگار و پیشوایان دین (ع) از ارواح شهیدان معمولی برتر است. وانگهی اگر ارواح بشر، مجرد نباشد چگونه با شهادت، مجرد می شود؟
اگر گفته شود که ارواح شهیدان مادی است، ولی در حضور پروردگار روزی دریافت می کند. در پاسخ گفته می شود لازم آن، این است که آن حضور هم یک نوع حضور مادی باشد، نه حضور و مقام "عندیت" پروردگار که از هرگونه ماده و لوازم آن پیراسته و مبراست. این سؤال، خلطی است بین مهمانی های معمولی بشری و بین عندیت پروردگار و مهمانی و رزق حق تعالی و آنچه از معنای عرفی نزد فلان بودن فهمیده می شود مطلبی در نظر گرفته و ساخته و پرداخته شده است تا معنای عندالله بودن شهید با آن مفهوم عرفی تفسیر شود.
«و من ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون؛ پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.» (مؤمنون/ 100) افرادی که در آستانه ی مرگ قرار گرفتند عالمی که برزخ و متوسط بین دنیا و آخرت است در پیش روی خود دارند و این انتقال جز با تجرد روح قابل توجیه نیست؛ زیرا هر فردی در هر حالتی بمیرد خواه چیزی از ذرات پیکرش بماند یا نماند به جهان برزخ خواهد رفت و برزخ که از آن به "قبر" تعبیر می شود زندگی متوسط بین دنیا و آخرت است؛ یعنی مرگ مرز عدمی بین دنیا و آخرت نیست؛ که انسان با مردن معدوم و سپس در معاد و قیامت دوباره زنده گردد، بلکه همواره زنده است و از نشئه ای به نشئه دیگر منتقل می شود.
تبه کاران به مجرد مردن وارد شعله های آتش می شوند، گرچه در آب دریا و امواج توفنده آن غرق شده باشند: «مما خطیئآتهم أغرقوا فأدخلوا نارا؛ به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشى درآورده شدند و براى خود در برابر خدا يارانى نيافتند.» (نوح/ 25) قوم نوح بر اثر تبه کاری های پیوسته و طغیان های طولانی خود به کام طوفان دریا غرق و وارد آتش شدند. این همان آتش برزخ است که در درون دریای خروشان نیز شعله ور است و اگر روح انسان مجرد نباشد و بعد از رهایی بدن حیات دیگری نداشته باشد عرصه ای برای عذاب وجود نخواهد داشت؛ به ویژه آتش برزخ که در درون دریای خروشان نیز زبانه می کشد. بر این پایه، اگر بدن افراد پارسا درون زبانه های خروشان آتش سوخته شود به مجرد مردن روحشان وارد بوستانی از بوستان های بهشت خواهد شد. نشانه آن آیاتی است که در سوره "بروج" آمده است: «قتل أصحاب الأخدود* النار ذات الوقود* إذ هم علیها قعود* و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود؛ مرگ بر آدم‏سوزان خندق. همان آتش مايه ‏دار. آنگاه كه آنان بالاى آن [خندق به تماشا] نشسته بودند. و خود بر آنچه بر [سر] مؤمنان مى‏ آوردند گواه بودند.و بر آنان عيبى نگرفته بودند جز اينكه به خداى ارجمند ستوده ايمان آورده بودند.» (بروج/ 4ـ 7) گروهی از مؤمنان به ستم طاغوتیان عصر خود در خندق هایی از آتش معذب و طعمه ی زبانه های آتش شدند و با توجه به این اصل دینی که مؤمنان پارسا پس از مرگ به بوستان های بهشت برزخی منتقل می شوند آن گروه پس از مرگ بدون فاصله وارد بهشت برزخی شدند و این نشانه ی تجرد روح و حیات پایدار آن پس از رهایی از این جهان و انتقال به جهان دیگر با نظام ویژه آن جهان است.

تو اى جان آرام یافته!
انسان هایی که به قله شامخ اطمینان رسیده و دارای نفس مطمئنه گردیده و از گزند هرگونه وسوسه، آسیب پذیری، نوسان روحی و اضطراب درونی مصون گشته اند هنگام مرگ و پس از آن مورد خطاب ویژه ی حق تعالی قرار می گیرند که خداوند به آنان می فرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة* ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة؛ ای جان های آرمیده و مطمئن! به سوی پروردگارتان باز گردید، در حالی که از او خشنود هستید و مورد پسند و خشنودی خداوند نیز قرار گرفته اید.» (فجر/ 27 ـ 28) چه تعبیرات جالب و دل انگیز و روحپرورى که لطف و صفا و آرامش و اطمینان از آن مى بارد! دعوت مستقیم پروردگار، از نفوسى که در پرتو ایمان به حالت اطمینان و آرامش رسیده اند.
دعوت از آنها براى بازگشت به سوى پروردگارشان به سوى مالک و مربى و مصلحشان. عجب دعوتى! عجب میزبانى! و عجب میهمانى! منظور از "نفس" در اینجا همان روح آدمى است.
چنین نفسى هم اطمینان به وعده هاى الهى دارد، و هم به راه و روشى که برگزیده مطمئن است، هم در اقبال دنیا و هم در ادبار دنیا، هم در طوفانها، و هم در حوادث و بلاها، و از همه بالاتر در آن هول و وحشت و اضطراب عظیم قیامت نیز آرام است. منظور از بازگشت به سوى پروردگار به عقیده جمعى از مفسران بازگشت به ثواب و رحمت او است، ولى بهتر آن است که گفته شود بازگشت به سوى خود او است، یعنى در جوار قرب او جاى گرفتن، بازگشتى معنوى و روحانى نه مکانى و جسمانى. از آنجا که خداوند منزه از ماده و پیراسته از قوانین مادی است، بازگشت به آن مقام والا و آن ذات بی مثال و بی سمت و سو، رجوعی مادی نخواهد بود. پس رجوع کننده (جان انسان) نیز مادی نیست و اگر رجوع کننده محکوم قوانین مادی باشد و خود نیز جز ماده چیز دیگری نباشد رجوع و بازگشت او نیز باید قطعا مادی باشد و لازم این مطلب (معاذ الله) مادی بودن خداوند است که باید سمت معین و جهت خاص داشته باشد، تا امری مادی با رجوعی مادی، به جهت مادی او بازگشت کند، در حالی که پروردگار از هر گونه سمت و سوی مادی منزه است. تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.
بنابراین، می توان از مجرد بودن خداوند پی برد که رجوع به نزد پروردگار رجوعی مادی نیست و همین سخن را به طور گسترده، فراگیر و عام درباره همه ارواح و جان ها می توان جاری کرد؛ زیرا همگان مشمول قانون بازگشت به طرف خداوند هستند: «إنا لله وإنا إلیه راجعون؛ ما برای خداوندیم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره/ 156) البته درجات موجودات و مراتب بازگشت آنها به سوی پروردگار یکسان نیست.

تذکر
1ـ تجرد روح هرگز مستلزم حصر برزخ یا معاد روحانی محض نیست؛ زیرا انسان در هر مرحله ای از دنیا، برزخ و معاد دارای بدن خواهد بود.
2ـ قلمرو دلالت برهان تجرد روح همانا معاد انسان و هر چیزی است که دارای روح مجرد باشد. پس نمی توان معاد همه جهان آفرینش یا خصوص جهان حرکت و منطقه تحول و دگرگونی ها را با این دلیل اثبات کرد؛ یعنی آنها که دارای روح مجردند می توانند وارد نظام آخرت گردند و نمی توان اثبات کرد که کل نظام موجود تبدیل به نظام خاص دیگر خواهد شد؛ چنان که ادلة تجرد روح و حیات پس از مرگ، آیات ناظر به حقیقت انسان بود، نه هر موجود دیگر.
3ـ چون حد وسط این برهان تجرد روح است، و موجود مجرد فقط بر قدرت لایزال الهی تکیه دارد و نیازی به ماده ندارد، پس هیچ گاه از بین نمی رود. بنابراین، بازگشت انسان به خداوند پس از رهایی از دنیا قطعی خواهد بود، نه به عنوان امکان و احتمال، بلکه به عنوان حتم و ضرورت و این همان تعبیر ژرف «لا ریب فیه؛ هیچ شکی در آن نیست.» (بقره/ 2) قرآن حکیم است؛ یعنی عبارت "لا ریب فیه" در قرآن مفید معنای ضرورت است، نه امکان.
4ـ تجرد روح همان گونه که بیانگر ضرورت معاد و تحقق حتمی قیامت است آن گونه نیز بیان کننده برزخ، و حیات متوسط بین دنیا و آخرت است؛ یعنی برزخ را که خود قیامت کوچک (صغرا) است می توان با تجرد روح توجیه کرد؛ زیرا هویت انسان با مردن از بین نمی رود و برزخ، حد متوسط بین دنیا و آخرت است و طفره در سیر محال است. پس انسان متوفا دوره برزخ را حتما طی می کند.
5ـ انسان تنها روح مجرد نیست، بلکه مرکب از روح و بدن جسمانی است و در این میان اصالت از آن روح، و جسم تابع جان است. در همه مراحل دنیا و برزخ و آخرت جنبه اصالت انسان را روح او تشکیل می دهد و بدن در هر مرحله مناسب و تابع نظام آن مرحله است، لیکن اصالت روح و تبعیت بدن در قیامت روشنتر و شفافتر خواهد شد. بنابراین، جسم در هر مرحله متناسب با همان مرحله است جسم دنیوی عوارض و آثار دنیوی را داراست. جسم برزخی نیز متناسب با برزخ و جسم اخروی نیز آثار و ویژگی های متناسب با آخرت را داراست.
امام صادق (ع) می فرماید: «أصل الإنسان لبه؛ اصل انسان جان اوست.» بنابراین، هنگام فرا رسیدن علایم مرگ، اصل انسان، یعنی روح و جان اصیل بدن وی را رها می کند؛ زیرا روح به عالم ملکوت مشتاق تر می شود همراهی جان و کشش و کوشش با او را ندارد و چون روح بدن را رها می سازد، رفته رفته بدن فرسوده می شود. پس چنین نیست که بدن از شدت فرسودگی روح را بیرون راند، تا کسی چنین بسراید:
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو *** گفتـا چـه کنـم خانـه فرو می آیـد
بلکه روح به مثابه سلطانی است که عزم هجرت کرده است و سرپرستی خیمه را رها کرده، آنگاه خیمه تدریجا از بین رفته است. البته محتمل است که این شعر تنها در مورد مرگ های نابهنگام قابل توجیه باشد، نه درباره مرگ های طبیعی. پس مبنای صحیح آن است که جان که اصالت و حقیقت انسان را تشکیل می دهد بدن او را رها می کند. بنابراین، می توان چنین سرود:
مـاه کنعانی من مسند مصر آن تو شد *** وقـت آن است که بدرود کنی زندان را
بدن و قوای جسمانی سایه ای از روح است و جنبه جسمانی انسان، بعد از مرگ تابع و فرع جنبه ی روحانی آن خواهد بود؛ چنان که در دنیا نیز جسم انسان تابع روح اوست و زمانی فرا می رسد که طبق نظر برخی بدن شایستگی مهمان داری را از دست می دهد و قفس تن شکسته می شود یا زندانی از تنگنای آن به تنگ آمده زندان را رها می سازد.
در تنگـنای بیضه بود جوجه از قصور *** پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف
روح انسان پرنده وار دیوار بسته و بدنه پوست تخم را می شکند و بر فراز قصرها به پرواز می آید و میوه پس از رسیدن و شاداب شدن شاخه را رها می کند، نه این که شاخه ی درخت، میوه خویش را از خود جدا ساخته و براند. بر این پایه است که روح انسان هرگونه شکل گرفت در آخرت به همان شکل ظهور خواهد کرد و محشور خواهد شد؛ یعنی ویژگی های روانی انسان شاکله او را پایه ریزی کرده، در قیامت به صورت های گوناگون وارد صحنه می شود. حاصل این که، آیاتی که در مقام بیان معاد جسمانی است، همه گویای این حقیقت است که جسم انسان باید تابع مقررات و شرایط آخرتی باشد؛ گرچه بشر همه زوایا و راز و اسرار آن را تفصیلا نمی داند. بنابراین، در معاد جسمانی جسم متناسب با نظام آخرت مراد و هدف آیات است.

تذکر
1ـ نظر نهایی این است که چیزی که وضع آن طبق برهان قطعی روشن نیست چاره ای در آن غیر از تسلیم محض و انقیاد صرف در ساحت قدس وحی الهی که در قرآن و عترت متجلی است نخواهد بود.
2ـ اعتبار دلیل نقلی و حجیت آن در هر مسأله مناسب با مطلب همان رشته است؛ اگر آن رشته از معارف اصلی باشد دلیل آن باید مناسب با اصول دین باشد و اگر آن رشته از فقه و حقوق و احکام فرعی باشد دلیل آن مناسب با فروع دین خواهد بود.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 168

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 1 صفحه 528

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 3 صفحه 171

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏26 صفحه 476

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد