خوارج و فرق وابسته در عصر اموی
فارسی 4764 نمایش |معاویه، به عنوان خلیفه ای که در همه بلاد اسلامی به رسمیت شناخته شده، از (41 تا 60هـ)، حکومت کرد. قدرت وی به طور عمده متکی بود بر سپاهی از اعراب مستقر در سوریه و او دمشق را پایتخت خود ساخت. بنا به رسم اعراب بادیه، معمولا شایسته ترین عضو خانواده جانشین رئیس قبیله می شد؛ فرزند ارشد بودن و حتی فرزند رئیس قبیله بودند و حق مخصوصی ایجاد نمی کرد. این رسم در تعیین جانشین خلیفه کمتر سرمشق قرار گرفت. معاویه کوشید تا پیش از مرگ، پسر خود یزید را به عنوان جانشین خویش به رسمیت بشناساند، ولی علی رغم این کوشش ها عده ای یزید را به خلافت قبول نکردند. این مخالفت، پس از مرگ یزید در سال (63هـ) که تنها یک پسر صغیر از وی باقی مانده بود، به جنگ داخلی فاجعه آمیزی منجر گردید. عبدالله بن زبیر (یا همان ابن زبیر)، که از مکه یزید را به مبارزه طلبیده بود، اینک قسمت اعظم عراق و نواحی مکه و مدینه را زیر فرمان داشت. آشفتگی وسیعی حاکم بود و بر سرزمین های پروسعتی از قلمرو خلافت عملا نه امویان فرمان می راندند نه ابن زبیر. امویان به رهبری عضوی از شاخه دیگر خاندان اموی سخت مقاومت کردند و در سال (72هـ) تمام عراق را باز پس گرفتند و قبایل از پایان سال (73هـ) آخرین شعله های شورش را در مکه فرو نشاندند.
توقف توسعه قلمرو خلافت امویان
توسعه قلمرو خلافت، که در زمان امویان ادامه داشت ولی به علت جنگ های داخلی متوقف مانده بود، اینک از سرگرفته شده بود. مسلمانان از جانب مشرق سلطه خود را تا آسیای مرکزی و شمال غربی هندوستان گسترش دادند؛ در حالی که در شمال آفریقا، به سمت غرب پیش راندند و وارد مراکش شدند، و در سال 711 م. (93هـ) از تنگه ها گذشتند و به اسپانیا درآمدند. از جانب شمال، مسلمانان بارها علیه دولت بیزانس لشکرکشی کردند، ولی در هیچیک از آنها نتوانستند خاک آن امپراطوری را در تصرف خود نگهدارند. وسعت زیاد سرزمین های قلمرو خلافت به تشنجات روز افزون داخلی منجر گردید، و گردش چرخ های دستگاه اداری ناهنجار، کند و با بی کفایتی همراه بود. برای ناظران هوشمند، از حدود همان سالهای (112هـ) یا (117هـ) می بایست روشن بوده باشد که امپراطوری، آرام آرام رو به انحلال می رود، و بعضی از این ناظران کوشیدند تا از راه برافروختن آتش قیام، دولتی دیگر به وجود آورند. با این همه، هیچیک از این کوششها موفق نبود، هرچند در تضعیف امویان سهمی داشت؛ تا آنکه سرانجام در سال (132هـ)، سپاهیان نهضت عباسیان، از جانب مشرق، به سرعت در عراق پیشروی کردند و بساط دستگاه اموی را برچیدند و سلسله عباسی را تاسیس نمودند.
ظهور فرقه ازارقه
دو نهضت خارجی که تا حد زیادی بسط و تکامل کلامی را نیرو بخشیدند، در خلال جنگ داخلی ابن زبیر پدید آمدند و رشد قابل ملاحظه ای نمودند. نهضت اول مربوط به فرقه ازارقه است که به سبب نام رهبر اصلی آن، نافع بن ازرق، به ازارقه معروفند. عده ای از خوارج بصره از ابن زبیر (به عنوان رقیب بنی امیه)، حمایت و به او کمک کردند. همه، ظاهرا آنان به موقع پی بردند که ابن زبیر، حتی اگر پیروز شود، بر طبق آراء آنان حکومت نخواهد کرد. چون بصره در سال (64هـ) به ابن زبیر پیوست، ازراقه به کوههای شرق بصره پناه بردند. هرچند، رهبر ازارقه در سال بعد به قتل رسید، آنان توانستند نیروی خود را حفظ کنند و افزون سازند، به طوری که زمانی (72 هـ) وجودشان برای بصره خطری شمرده می شد. پس از پایان جنگ داخلی، سپاهیان بنی امیه توانستند آنان را قلع و قمع کنند (ولی اشارات مبهمی به وجود گروههای پراکنده ازارقه در سنوات بعد، در قسمت های شرقی قلمرو خلافت، شده است.
اصول فکری ازارقه
ازارقه تفکر کلامی را نیرو بخشیدند، و تا حدی از روی منطق موضع خوارج را پروراندند و به نتیجه نهایی رساندند. اصل اساسی، که بعضی از پیروان علی (ع) که بعدا با وی مخالفت نمودند در قالب کلمات قرآنی به عبارت در آوردند «ان الحکم الاالله»؛ «حکم فقط از آن خداست»، (انعام/57) بود. مقصود آنان این بود که حکم باید بر طبق قرآن داده شود. این اصل همچنین متضمن آن بود که هر کس مرتکب کبیره شده باشد از «اصحاب الجحیم» است، زیرا به نظر خوارج این معنی به طور آشکار در قرآن بیان شده است. علاوه بر این، خوارج معتقد بودند که عثمان چون کیفری را در قرآن مقرر گشته اجرا نکرده مرتکب گناه شده است. ازارقه پا را از این فراتر نهادند، و گفتند که قدرت های موجود نیز مرتکب گناه شده اند، و مدعی شدند که هر کس در پیکار با این قدرت ها به آنان نپیوندد گناهکار است. اعضای گروه آنان مسلمانان واقعی اند؛ و فقط اردوگاه آنان «دارالاسلام» است، و اسلام در آن واقعا رعایت می شود. «قاعدین» (خانه نشین ها) که به اردوگاه آنان هجرت نمی کنند گناهکار و کافر و خارج از امت اسلام اند. این هجرت البته نظیر هجرت محمد (ص) از مکه به مدینه در سال 622 م. است. بدین سان با طرد حتی آن عده از مسلمانان که با ازارقه در تمام جزئیات موافقت نداشتند از امت اسلامی، قتل این گونه افراد و همچنین زنان و فرزندانشان را مشروع ساختند؛ زیرا بنا بر رسم دیرین عرب، کشتن کسی که عضو قبیله یا قبیله هم پیمان نباشد ناروا نیست، هرچند چنین عملی در صورت نیرومندی قبیله مورد تجاوز، دور از عقل می بود. این کلام ساده اندیشانه توجیهی شد برای تروریسم محض، و ازارقه به خاطر قتل عامه ای پر دامنه خود و ایجاد رعب و وحشت شهرت یافتند. گفته اند که هر وقت مردی نزد آنان می رفت و می گفت که می خواهد به گروه آنان بپیوندد، یکی از زندانیان را به وی می دادند که بکشد؛ اگر، آنچنانکه محتمل بود، زندانی از قبیله آن مرد بود، وی با این قتل رشته های پیوند خود را با قبیله اش می گسست، و به طور قطع به ازارقه می پیوست. بدون شک گاهی این امر اتفاق افتاده است ولی اینکه رسم همیشگی بوده یا نه، نمی توان یقین داشت.
ظهور فرقه نجدیه
دومین فرقه فرعی که در هم اوان کسب اهمیت کرد فرقه نجدیه (یا نجدات) بود. هسته اصلی آن عبارت بود از خوارج عربستان مرکزی (از ناحیه یمامه)، که به ابن زبیر در مکه کمک کرده بودند، ولی بعدا به منطقه اصلی خود بازگشتند و یک نوع حکومت خود مختار تاسیس کردند. رهبر آنان از (66 تا72هـ) نجده بود، از این رو به نجدیه موسوم شدند. مدتی بر نواحی وسیعی از عربستان حتی بیشتر از قلمرو حکومت ابن زبیر شامل بحرین و عمان در ساحل شرقی، و قسمت هایی از یمن و حضرموت در جنوب و جنوب غربی، فرمان راندند. نزاعهای بسیاری بر سر رهبری وجود داشت، و پس از مرگ نجده در سال 692 م (72هـ) این فرقه دچار تفرقه شد و قسمتهایی از آن یا ناپدید شدند یا به دست سرداران اموی نابود گشتند.
اصول کلامی نجدیه
نجدیه، در آغاز، آرائی شبیه آراء ازارقه داشتند، ولی مسئولیت آنها در اداره سرزمینی وسیع، موجب شد که در تفاسیر کلامی خود از سخت گیری های بیمورد بکاهند. «قاعدین»، که فعالانه از آنها پشتیبانی نمی کردند، فقط منافق شمرده می شدند نه کافر (و لذا خارج از امت). همچنین روایت شده است که به اعضا فرقه خود، که خارج از قلمرو حکومت خوارج به سر می بردند، اجازه می دادند معتقدات واقعی خویش را کتمان کنند و این رسم به تقیه مشهور است. مسائلی ازین دست نشان می دهند که نجدیه، به خلاف ازارقه، بین خود و دیگر مسلمانان خط فارق مشخص نمی کشیدند. بیشتر روایات درباره آراء نجدیه مربوط است به آن قبیل موارد فقهی که اداره کشوری وسیع طبعا پیش می آرود؛ مثلا مسائل مربوط به رفتار سران سپاه با زنان اسیر و مجازات موارد سرقت و زنا که گاه بگاه پیش می آمد.
از آن قسم از آراء نجدیه در این مباحث که در منابع آمده، آغاز تجدید نظر در استنباط خوارج از امت واقعی اسلام را می توان دید که بیانگر تساهل و مدارا نسبت به نقایص انسانی است. رای قاطع خوارج، که محتملا نجدیه از آن آغاز کدند، این بود که هر کس مرتکب کبیره شود از «اصحاب الجحیم» است. در نظر ازارقه که در گوشه ای از قلمر و حکومت اسلامی به سر می بردند، کسی را که مرتکب دزدی یا زنا می شد به آسانی می شد از آن قلمرو رد کرد؛ ولی برای نجدیه اخراج هر دزد وهر زناکاری از سرار قلمور حکومت کار آسانی نبود. چه بسا نجدیه فکر می کردند که این کار حتی به صلاح هم نباشد. این امر ناشی از تسامح اخلاقی نبود، زیرا گفته شده است که نجدیه در مورد شرب خمر سختگیر بوده اند، بلکه محتملا ناشی از درک این معنی بود که هر جامعه ای به ناچار شامل افراد خوب و بد است. با این همه، لازم بود توجیهی نظری برای رفتار خود که عملا به صلاح بود، پیدا کنند. نجدیه این کار را با فرق قابل شدن میان اصول و فروع در دین انجام دادند. مسائل فقهی جدید که درباره آنها هیچ حکم شرعی وجود نداشت جزو فروع شمرده می شدند. اصرار در دزدی یا زنا، شرک تلقی می گردید، این تلقی محتملا بر این مبنا که اصرار در کبیره به منزله انکار طبیعت امت و قانون یا راه و رسم زندگی اوست استوار بود. رعایت نکات فوق در حکم اصول به شمار می رود وعدم رعایت آن مانند ارتکاب خطا در دیگر اصول موجب طرد از امت و داخل شدن در زمره «اصحاب الجحیم» خواهد بود. با این هم در نظر آنان، موارد نادر دزدی و زنا تاثیر سوئی در اطلاق و شمول اصول نخواهد گذاشت. بنابراین، رای شایعی که برحسب آن، دزدان و زناکاران به دوزخ خواهند رفت می بایست تغییر یابد. نجدیه می پذیرفتند که خداوند ممکن است آنانرا کیفر دهد، ولی اصرار داشتند که در این صورت آن کیفر را در دوزخ نخواهد داد و مآلا آنان را در بهشت خواهد پذیرفت. بدین سان، عضویت امت و داشتن را صائب در زمینه اصول به رستگاری و بهشت راهبر خواهد شد.
ظهور خوارج میانه رو در بصره
در همان اوان که ازارقه و نجدیه با مسائل حکومت خود مختار خوارج روبرو بودند، گروهی از خوارج میانه رو در بصره به سر می بردند که بیشتر با مسائل زندگی تحت حکومت مسلمانان غیر خارجی سرو کار داشتند. به نظر می رسد این گروه از مردان متدین، که دارای چندان علاقه مستقیمی به سیاست نبودند، در سرتاسر دوران خلافت معاویه وجود داشتند. عده ای از آنان، تا مدتی به ابن زبیر کمک کردند؛ و از (64هـ) نماینده او را در بصره پذیرفتند و شاید فعالانه از او پشتیبان کردند، و باز در موقع خود فرمانروا اموی را پذیرفتند. متاسفانه اطلاعات ما درباره آن افراد ناچیز است. به نظر می رسد که در این زمان فعالیت کلامی شدیدی در بصره وجود داشته، و طی آن شالوده قسم اعظم کلام اسلامی نهاده شده است، ولی ما تنها اطلاعی اجمالی از آنها داریم. با این همه، درباره مسائل اصلی که مودر بحث بوده می توان چیزی گفت.
آراء سیاسی و اجتماعی خوارج میانه رو
مهمترین مسئله، توجیه پذیرش حکومت غیر خارجی از طرف خوارج بود. در میان مسلمانان مرسوم بود که بین «دارالاسلام» و «دارالحرب» فرق قایل شوند؛ دارالاسلام جایی بود که سلطان بر طبق اصول اسلامی حکومت می کرد، و دارالحرب جایی بود که در آن چنین سلطانی وجود نداشت و مسلمانان مکلف بودند، اگر موفقیت ممکن به نظر رسد، علیه آن جهاد کنند. هیچیک از این توصیفها درخور موضع خوارج میانه رو در بصره نبود. بنابراین بعضی از آنان گفتند که در «دارالتقیه» به سر می برند، که در آن می بایست معتقدات واقعی خود را پنهان دارند. این امر با عقیده ای ارتباط داشت که غیر خوارج را «کافرون» و «مشرکون» می شمرد و مع الوصف، با گذشت زمان، اطلاق «مشرکون» بر مسلمانان خداترس عادلی که در موارد اندکی با آنان اختلاف داشتند رفته رفته عجیب و تناقض آمیز به نظر رسید. لذا بعضی پذیرفتند که اینان لااقل «موحد»ند و خودشان در «دارالتوحید» زندگی می کنند. باز عده ای دیگر محیط زندگی خود را «مختلط» شمردند و ظاهرا مدعی شدند که چون دولت نه مشرک است نه اسلامی محض، درباره برخی از چیزها نمی توان بدقت و روشنی حکم کرد، گونه ای سازش، یا بهتر بگوییم عدم قطعیت و تامل ضرورت دارد.
یکی از مسائلی که به آن توجه بسیار می شد، مسئله ازداج زن مومن (یعنی خارجی) با مرد «کافر» یعنی غیر خارجی بود، یا مسئله فروش کنیزان مومن به مردان کافر که در واقع به همان مسئله قبلی باز می گردد و این امر، مسئله رابطه امت کوچک مومنان واقعی (بنابر تلقی آنان) با جماعت وسیعتر معمولی مسلمانان «غیر مومن» عادی را پیش کشید. بر طبق قرآن، زن مسلمان جز با مرد مسلمان نمی تواند ازدواج کند؛ به عبارت دیگر، ازدواج او در داخل امت اسلامی نباید انجام گیرد. از آن جا که خریدار کنیز حق داشت با او مناسبات زناشویی داشته باشد، فروش کنیز مسلمان به «کافر» نقض حکم قرآن را محتمل می ساخت. داستانی در مورد مردی به نام ابراهیم نقل شده است که کنیزی او را در انتظار گذاشته بود و آن مرد سوگند یاد کرد که او را به عربی بادیه نشین بفروشد و عضو دیگری از رقه ابراهیم به وی اعتراض کرد، ولی اکثریت ظاهرا با او همراه شدند و این بدان معنی است که به این نتیجه رسیدند که اعضای جامعه ای وسیع ترند؛ و با ین نتیجه گیری به دست کشیدن از استنباطی نزدیک شدند که خوارج در آغاز از «امت پاکان» داشتند، یعنی کسانی که مرتکب هیچ کبیره ای نشده و همگی در رای خود صائب بوده اند.
ظهور خوارج وافقه
در بین خوارج بصره، که از نظر سیاسی ساکت و آرام بودند، گروه کوچکی به نام «واقفیه» یا «واقفه» وجود دارد. واقفیه یعنی «کسانی که حکم کردن را به حال تعلیق و وقف در می آورند.» آنان به خودی خود مهم مبودن، ولی از آنجا که شاخص مرحله ای انتقالی از خوارج به مرجئه، هستند شایسته توجه اند. در بالا خاطرنشان شد که چگونه حتی بعضی از خوارج که از نظر اخلاقی سختگیرتر بودند، چون احساس می کردند که یک بار لغزش در دزدی و زنا مستوجب آن نیست که با طرد از «امت» کیفر داده شود، مجبور بودند بگویند که مرتکبین این گناهها در دوزخ عقاب نخواهند دید. بنابراین، به اعتباری، از اهمیت رفتار غیراخلاقی و ضد اجتماعی می کاستند. از این امر گریزی نبود؛ زیرا فرق و تمایز شدیدی بین «اصحاب الجنه» و «اصحاب الجحیم» قایل بودند؛ و این تمایز، جزئی از طرز تفکر مربوط به جامعه ساده اولیه به شمار می رفت که برای اعراب طبیعی بود. در نظر عرب جاهلی، حمیت فرد تنها از آن وی نبود بلکه به اعتباری حمیت قبیله وی نیز بود؛ اگر فرد قبیله حمیت داشت فقط به این علت بود که اصلت نژادی و قبیله ای از منشا این حمیت بود. وفاداری به اصل و تبار یعنی به قبیله یا عشیره یا خانواده بر اخلاق اعراب بادیه مسلط بود؛ تقریبا هر کاری به خاطر خویشاوند مجاز بود. این طرز تفکر مربوط به جامعه ساده اولیه، در آن عده از خوارج نمودار شد که بر وحدت حقوقی و گروهی «اصحاب الجنه» به بهای نفی بعضی نکات در اخلاق فرد، تاکید داشتند. با این کار، خوارج، راهی خلاف بینش قرآنی در پیش گرفته بودند که فرد گرایانه تر است و بر طبق آن هر کس در روز داوری شخصا جوابگوی گناهان خود شمرده می شود.
نکته ای که موضع واقفیه را از سایر خوارج متمایز می نمود این بود که از حکم کردن در مسائلی از این قبیل که آیا فروش کنیز به غیر مومن مجاز است یا نه، خودداری می نمودند. در واقع بر این قول بودند که برای آدمی میسر نیست خط فارق روشنی بین «اصحاب الجنه» و «اصحاب الجحیم» بکشد. این امر سبب شد که آنان بتوانند اصرار ورزند که گناهکاران باید کیفر ببینند ولی نباید از امت طرد شوند، زیرا بشر قادر نیست بر عاقبت آنان آگاهی یابد، لذا باید حکم درباره آنان را معلق گذارد. از این راه، آنان با گرایشی که می خواست گناه و معصیت را چندان جدی نگیرد مخالفت کردند. بدین سان واقفیه و دیگر خوارجی که دارای خط فکری مشابهی بودند راه را برای استنباط اهل تسنن از امت (جماعت) اسلامی هموار کردند. آنان راهی پیدا کردند که از بینش قبیله ای دیرین عرب و از احساس قبیله ای، چیزی را حفظ کنند و ارزش هایی را که اعراب بادیه، پیش از آن به به قبیله خود نسبت می دادند، در مجموع به امت اسلامی نسبت دهند. در عین حال، برای حفظ نظم و قانون، که برای بقای یک امت بزرگ متمدن ضروری بود، اسباب و شرایط لازم را فراهم نودند. در اهمیت مباحثات کلامی در بصره، از حدود (70 تا 111هـ)، هرچه گفته شود کم است. در اینجا بود که شالوده های همه نظریات کلامی نهاده شد. اینکه چرا کلام باید در عراق پرورش یافته باشد نه در شام و مصر یا حتی در مدینه، روشن نیست، ولی این، واقعیتی است و ارزش آن را دارد که در آن بیشتر تامل شود.
قیام و ظهور فرق دیگر خوارج
خوارج یکبار دیگر در شمال عراق در (76هـ)، قیام نمودند و قیام های دیگری در آخرین سالهای عصر اموی، بویژه در دوره پایانی آن روی داد. این قیام ها اکثرا وسیع تر از قیامهای دوران خلافت معاویه بودند و اسما به یکی از فرقه های فرعی میانه رو تعلق داشتند. با این همه، هیچیک از آنها به بسط و تکامل کلام کمک باارزشی نکرد. گروههای گوناگونی در شبه جزیره عربستان، شمال افریقا و دیگر جاها از آیین فکری خارجی پیروی نمودند. بعضی از این گروهها، بخصوص اباضیه عمان، تا به امروز به حیات خود ادامه داده اند. داشتن آیین فکری خاص به گروههای کوچک کمک کرد تا شکل زندگی خود را تقریبا به صورتی کاملا مجزا از جهان پیرامون خود حفظ نمایند. با آن همه، در اواخر دوره اموی و شاید بیشتر از آن خوارج، دیگر در رشد تفکر اسلامی سهمی نداشتند. مرجئه و دیگران جنبه های صحیح استنباط خوارج از امت اسلامی واقعی را از آن خود ساختند، و اصرار خوارج بر اینکه افراد مرتکب کبیره، باید از امت طرد شوند، از اعتبار افتاد. درحدود سال (133هـ)، مباحاثات مسلمانان دارای فکر کلامی، حول مسائلی دور می زد که عقاید ویژه خوارج با آنها ارتباطی نداشتند.
منـابـع
منتگمری وات- فلسفه کلامی اسلامی- ترجمه ابوالفضل عزتی عملی و فرهنگی- صفحه 35-28
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها