اندیشه وجود ازلی عیسی مسیح در مسیحیت (پسر خدا)

فارسی 4440 نمایش |

اهمیت مسیح شناسی برای وجود و حیات کلیسا

کلیسای مسیحی اجتماع کسانی است که با غسل تعمید، ایمان، و شرکت در مراسم عشاء ربانی در خدمت و مرگ عیسی مسیح سهیم می شوند و در نتیجه به امید زندگی جدید رستاخیز او زندگی می کنند. بدین سان کلیسا «بدن» مسیح خوانده شده است. این بیش از یک تخیل صرف است. تعداد اندکی از جوامع به صورتی چنین انحصاری بر اتحاد با یک شخص مبتنی هستند. از طریق چنین اتحادی، که اساس اعتراف به عیسی مسیح به عنوان خداوند است، اهمیت جهانی تاریخ فردی عیسی ظاهر می شود. فرض چنین اهمیت جهانی اساس پیدایش و رشد کلیسا و مأموریت آن برای همه بشریت است. بنابراین، مسیح شناسی برای وجود و حیات کلیسا اهمیت اساسی دارد. اهمیت جهانی ای که کلیسا برای یک شخصیت انسانی، یعنی عیسای ناصری، ادعا می کند، در سخن مشهور منسوب به پطرس در کتاب اعمال رسولان بیان شده است: «در هیچ کس غیر از او نجات نیست، زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم.» (4:12) اخیرا این کلام به عنوان نمادی از انحصارگرایی مسیحی مورد حمله قرار گرفته است.

سخن پطرس نشانه شمول گرایی مسیحی
اما در واقع این سخن لب شمول گرایی مسیحی، و منشأ مأموریت جهانی کلیسا را آشکار می کند. مسلما این سخن اموری را نیز طرد می کند، فریبندگی های دیگر منجیان یا کسانی که ادعای آن را خواهند کرد. این سخن ضرورتا منکر نجات اعضای فرهنگ ها و سنت های دینی دیگر نیست، بلکه یقینا مدعی است که اگر آن افراد به نجات برسند، این نجات از طریق فیض عیسی مسیح است که شاید آنان حتی او را نشناسند؛ این نجات از طریق قدرت دین خودشان نخواهد بود. آیا چنین ادعایی تعصب آمیز نیست؟ البته این گونه نیست. این ادعا با نگرشی که احترام عمیقی برای سرسپردگی پیروان دیگر سنت ها قائل است، کاملا سازگار است. آگاهی از شکل ناپایدار همه شناخت مسیحیان از حقیقت به حفظ چنین نگرشی نسبت به حرمت انسان ها کمک می کند.

مدارا و تسامح در مسیحیت

اما رواداری و تسامح به معنای بی تفاوتی نسبت به دعاوی معرفتی متعارض نیست. بر عکس، رواداری تنها بر اساس قطع درباره آنچه صحیح و بهنجار است، ممکن است. تنها بر اساس چنین فرضی است که شخص می تواند نسبت به رفتار ناشایست مدارا کند نه اینکه نسبت به آن بی تفاوت باشد. رواداری و مدارا عقاید و نگرش های متعارض را در یک سطح قرار نمی دهد؛ این عملی است که در بی تفاوتی رخ می دهد. بی تفاوتی ادعاهای متعارض را جدی نمی گیرد و نسبت به حقیقت متعهد نیست و حتی ممکن است بی علاقه باشد. مدارا جدی و متعهد است اما با این حال از حالت ناگوار موقت انسان، که در آن انسان ها هنوز حقیقت نهایی را به وضوح کامل نمی بینند، آگاه است. بنابراین، آگاهی مسیحی از حقیقت مدارای نسبت به دیگران را می طلبد، چون «شناخت ما ناقص است.» (اول قرنتیان، 13:9)
اما این نباید به این معنا گرفته شود که این ادعای معرفتی که نجات در هیچ فرد دیگری نیست، رها شود. اگر از این ادعا دست برداشته شود کلیسای مسیحی علت وجودی خود را از دست خواهد داد. اگر عیسی یگانه منجی جهان نبوده است، چرا شخص باید مسیحی بشود؟ اینکه از یک مسیحی بخواهیم از این ادعا دست بردارد مساوی با این است که از او بخواهیم دیگر مسیحی نباشد. این را باید گستاخی شمرد. اما به خوبی می توان از فرد مسیحی خواست که این ادعا را در فضای مدارا و رواداری مطرح کند. البته می توان از او خواست که برای طرح چنین ادعایی دلیل بیاورد. این نکته انسان را به مسیح شناسی بازمی گرداند؛ چون وظیفه مسیح شناسی این است که ادله ای برای ادعای حقانیت مسیحیت، که سنگ بنای کلیساست، ارائه کند.

سخن درباره چه نوع از ادعای معرفتی است؟
این جمله که هیچ نجاتی در غیر از عیسی مسیح یافت نمی شود، قضیه دیگری را پیش فرض دارد. اینکه در عیسی مسیح (و تنها در او) یگانه خدای جهان حاضر است تا مخلوقاتش را از گناه و تباهی نجات دهد. این بدین معناست که عیسی پسر ازلی خداست که جسم گرفته است. در او این آشکار شده است که چگونه مخلوقات می توانند با خدای سرمدی به چنان شیوه ای ارتباط برقرار کنند که از شرکت با او در سرمدیت، و فراتر از این حیات زمینی، بلکه هم اکنون در هر لحظه حاضر، بهره مند شوند.
جان هیک به حق گفته است که مادام که فرد مسیحی به عیسی به عنوان پسر متجسد خدا معتقد است این نتیجه اجتناب ناپذیر است که در هیچ جای دیگری نجات یافت نمی شود. هیک در ادامه گفته است که او نمی تواند عیسی را پسر متجسد خدا بینگارد، چون این تعبیر را صرفا نمادین یا اسطوره ای به حساب می آورد. این قابل فهم است که او به دنبال این نگرش به انحصار نجات در عیسی مسیح معتقد نباشد.

کاربرد عنوان «پسر خدا» برای عیسی

بنابراین، اهمیت فراوان این سؤال روشن است که آیا عیسی را باید پسر متجسد خدا به حساب آورد و اگر چنین است به چه معنایی؟ ادله این ادعای مسیحی کدامند که عیسی واقعا پسر خداست و اینکه این اظهار بیش از تعبیری نمادین از وابستگی مسیحیت به عیسی است؟ با صرف نگاه به شواهدی که نشان می دهد چگونه عنوان «پسر خدا» به تدریج برای عیسی به کار رفت، نمی توان برای این پرسش پاسخی یافت. عبارت آغازین رساله پولس به رومیان از نخستین شواهد این کاربرد است. پولس در این فقره درباره انجیل خدا می گوید: «[این انجیل] درباره پسر او خداوند ما عیسی مسیح است که از لحاظ انسانیت یکی از فرزندان داود بود و با زنده شدنش پس از مرگ با قدرتی عظیم ثابت نمود که از لحاظ قدوسیت خدایی، پسر خداست.» (رومیان، 1:3ـ4) در میان محققان عهد جدید توافق گسترده ای در این باره وجود دارد که این عبارت قبل از پولس استعمال شده بود و او آن را به عنوان جمله آغازین این رساله نقل کرده است. این عبارت عنوان «پسر خدا» را با حادثه رستاخیز عیسی مرتبط می سازد، در حالی که سنت بعدی آن را با تعمید او، یا حتی تولد او، مرتبط می کند.
شماره چهارم از باب اول رساله به رومیان قیام عیسی از مردگان را حادثه ای معرفی می کند که نامگذاری او به پسر خدا را باعث شده است. اما این نام گذاری با رسیدن نسب او به داود مرتبط است. این نسب به این معنا بود که او می توانست مدعی سلطنت داود باشد؛ کسی که ناتان نبی به او وعده داده بود که خدا پدر ذریه او خواهد بود: «و او پسر من (خدا) خواهد بود.» (دوم سموئیل، 7:14) این امر معنای مسیحایی عنوان «پسر خدا» را، که هنگام قیام عیسی از مردگان به او داده شد، استوار می سازد.

اندیشه ادعای مسیح بودن عیسی از نظر محققان
محققان این را محتمل نمی دانند که عیسی در طول خدمت زمینی خود ادعای مسیح بودن کرده باشد، هر چند اعمال او ممکن است انتظارات مسیحایی را برانگیخته باشد. بنابر شکل غالب انتظار مسیحا در یهود، او می بایست یک مدعی سیاسی باشد، و تردیدی نیست که عیسی چنین نبود. او ظاهرا حتی از این نسبت طفره رفته، چنان که واکنش او در قبال اعتراف پطرس به مسیح بودن او در متن کنونی انجیل مرقس (8:30) نشان می دهد؛ هرچند در مراحل بعدی سنت مسیح شناسی گرایش آشکاری به این بوده که شکوه مسیحایی را به خدمت زمینی عیسی برگردانند. به هرحال، بنابر نوشته بالای صلیب (مرقس، 15:26)، او به عنوان مدعی مسیح بودن به صلیب رفت و ممکن است به همین اتهام تحویل رومیان شده باشد.
بنابراین ظاهرا به صلیب رفتن او به عنوان مدعی مسیح بودن سبب همراهی عنوان «مسیحا» با نام او «عیسی» شده است. این امر بیانگر این است که چرا مطابق رساله رومیان، 1:4، عنوان مشابه «پسر خدا» تنها در حادثه قیام او از مردگان به او اعطا شده، یعنی زمانی که او مورد حمایت خدا قرار گرفته است. اگر عیسی خودش را پسر خدا خوانده بود، آن گونه که ما نه تنها در انجیل یوحنا، بلکه در برخی از فقرات اناجیل هم نوا نیز، و به خصوص در انجیل مرقس، 14:61 ـ 62، و نیز انجیل متی، 11:27 دیده می شود، پس رساله رومیان 1:4 نامفهوم خواهد بود. بنابراین، فرضیه موجه تر این است که فقراتی که در مسیحیت متأخرتر ریشه دارند بیان می کنند که این اندیشه به تدریج به عنوان کلمات خود عیسی نقل می شده است.

اندیشه وجود ازلی در ارتباط با عنوان «پسر خدا»

تا اینجا، به نظر می رسد که نتیجه نظام مند همه این شواهد به نفع کسانی است که کاربرد عنوان «پسر خدا» را برای عیسی بیانی نمادین به حساب می آورند. حتی در مورد ذریه داود که ناتان پیشگویی کرده بود، به نظر می رسد کلمه «پسر» بر نقش پادشاه به عنوان خلیفه و نایب خدا، و نه بر شخص او، متمرکز است. در غیر این صورت ظاهرا این کلمه نوعی استعاره است. به نظر می رسد که این امر در مورد عیسی حتی واضح تر است، چون او واقعا نقش مسیحایی را که یهودیان انتظار داشتند، ایفا نکرد و بنابراین زبان مسیحایی تنها به صورت نمادین به کار رفته است. اما این برداشت ابتدایی سطحی است.
بنابراین فرض، ممکن نیست که طرح اولیه اندیشه وجود ازلی را در ارتباط با عنوان «پسر خدا» توجیه نمود. به گفته پولس، خدا پسر خود را در جسم فرستاد (رومیان، 8:3) به گونه ای که او از یک زن متولد شد و تحت شریعت زیست. (غلاطیان، 4:4) از این جملات زبان نمادین یا استعاری قصد نشده، بلکه مقصود بیان این بوده که پسر قبل از اینکه بر روی زمین در قالب یک انسان یعنی عیسای ناصری آشکار شود، در ازلیت خدا وجود داشته است. اعتقاد راسخی وجود داشته است که وجود پسر از ازل با وجود خدای پدر همراه بوده است.

ریشه های اندیشه وجود ازلی
در کجا باید ریشه های چنین اعتقادی را پی جویی کنیم؟ در این نقطه یادآوری برخی از ریشه های یهودی اندیشه وجود ازلی، مخصوصا در ارتباط با حکمت، چندان سودمند نخواهد بود، چون این امر حد اکثر این پرسش را پاسخ می دهد که معانی لغوی و مفهومی که این اندیشه را بیان می کنند، از کجا آمده اند؛ اما به این پرسش پاسخ نمی دهد که چگونه چنین اندیشه ای در ابتدا درباره عیسی مطرح شد. برای رساندن اعتبار و ارزش چنین توصیفی می توان فرض کرد که باید پیوندی با اعمال و پیام عیسی در کار باشد. به نظر می رسد که تنها با یک چنین پیوندی است که نسبت دادن اندیشه بنوت ازلی به عیسی جور در می آید. این پیوند صمیمت فوق العاده ای است که در شیوه سخن گفتن عیسی درباره خدا به عنوان پدر و در خطاب کردن او به عنوان پدر وجود داشته است.
سخن منبع Q که «و پدر را هیچ کس نمی شناسد غیر از پسر و کسی که پسر بخواهد بدو مکشوف سازد.» (متی، 11:27؛ لوقا،10:22) ممکن است سخن موثق خود عیسی به حساب نیاید. اما این سخن حداقل تجربه و حیرت نخستین پیروان عیسی را از طریقه بی نظیر سخن گفتن عیسی از خدا با عنوان پدر، منعکس می کند. بازتاب این سخن در انجیل یوحنا نیز به چشم می خورد. (10:15؛ مقایسه کنید با 17:1ـ2) واضح است که اگر آن سخن منبع Q از خود عیسی نیست، پس باید آن را شاهدی برای این به حساب آورد که نخستین شاگردان او ارتباط بسیار نزدیکی بین پسر بودن او و بین شیوه ای که او درباره پدر سخن می گفته، و در دعا او را مخاطب قرار می داده، قائل بوده اند. به هرحال، بر طبق این سخن، پسر به صورتی جداناشدنی به پدر تعلق دارد، و پدر را نمی توان از پسر جدا کرد.
ممکن است چنین باشد که تنها بعد از تجربه عید پسح [پاک] بیان چنین سخنی ممکن بوده باشد. اما در این صورت این سخن بیانگر این است که چگونه در پرتو آن تجربه رابطه بی نظیر عیسی با پدر آسمانیش درک می شده است. این فراتر از صرف یک کاربرد نمادین صفات مسیحایی برای مسیح قیام کرده از مردگان است. این سخن منبع Q درباره پیوند انحصاری و جداناشدنی بین پدر و پسر می فهماند که اندیشه وجود ازلی می تواند در اجتماع پس از عید پسح پدید آمده باشد و عیسای پسر می تواند با تجسم حکمت ازلی خدا یکی گرفته شده باشد و به صورت کلمه ازلی، که خدا به واسطه او جهان را خلق کرد، درک شده باشد.
البته نمی توان همه چنین پیامدهای گسترده ای را بر یک سخن واحد مبتنی ساخت. سخن منبع Q را باید با توجه به دانسته های دیگرمان درباره شیوه سخن گفتن عیسی درباره خدای پدر بسنجیم. اما معنای دقیق این پدیده و لوازم آن را تنها در سیاق کل تعالیم عیسی می توان ارزیابی کرد. «پدر» خواندن خدا در سنت یهودی به طور کامل بی سابقه نبود. تنها در سیاق تعالیم عیسی است که ویژگی خاص طریقه سخن گفتن او درباره خدا به عنوان پدر را می توان به طور کامل درک کرد.

تقارن بین ویژگی عام پیام عیسی و صمیمت نگرش او به خدا

اگر کسی در پی یافتن شمه ای از شباهت بین طریقه مخاطب قرار گرفته شدن خدا توسط عیسی، و ویژگی عام پیام او باشد، نخستین شباهتی را که باید در نظر گرفت ویژگی قرابت و نزدیکی است؛ ویژگی که هم در ملکوت خدا، که قریب الوقوع بودن آن را عیسی اعلام می کرد و هم در شیوه مخاطب قرار دادن خدا توسط او به عنوان پدر، دیده می شود. در پیام عیسی نزدیکی ملکوت به نزدیکی داوری قریب الوقوعی که یحیای تعمید دهنده وعده می داد، نبود، بلکه حضور محبت آمیز و نجات بخش خدا، که از مشیت و خواست خالق برای یکایک مخلوقاتش برمی آید، بود. اما این حضور محبت آمیز و نجات بخش خدا به یک شرط بر روی مخلوقات گشوده است اینکه مخلوق تنها به خدا توکل کند و تنها به او دل ببندد.
این امر به تقارن دیگری بین ویژگی عام پیام عیسی و صمیمت نگرش او به خدا منجر می شود: ارتباط عیسی با پدر اطاعتی بی چون و چرا بود، اطاعتی از روی طیب خاطر و بدون چشم داشت که از سر اختیار از آشنایی نزدیک ناشی می شود، اما با این حال فرمان برداری است. دقیقا این نوع از فرمانبرداری است که می بایست کلمه «پسر» را به مناسب ترین نام تبدیل کرده باشد. ولی اکنون این فرمانبرداری دقیقا شبیه نگرشی است که عیسی از دیگر مردان و زنان طلب می کرد که نسبت به ارتباط با خدا و ملکوت قریب الوقوع او داشته باشند: اول ملکوت خدا و عدالت او را بطلبید. (متی، 6:33) و پس از آن همه نیازهای دنیوی نیز برآورده خواهد شد. (لوقا، 12:31) مثل تاجری که همه دارایی خود را تنها برای یک مروارید گرانبها می فروشد (متی، 13:45ـ46) این نکته را به شیوه ای بسیار ساده و نافذ بیان می کند. چیزی که عیسی از مستمعان خود طلب می کرد همین نگرشی بود که «پسر» بودن را ویژه و شایسته او می ساخت. این نگرش با این تعلیم پولس که مسیحیان تعمید یافته و مؤمن در پسر بودن عیسی شریکند (رومیان، 8:14 به بعد) هماهنگ است.

تجسد به نوت ازلی در شخص عیسی
بنابراین پسر خدا بودن ملک اختصاصی عیسی نبود. دیگران قبل و بعد از او می توانستند و می توانند در این شکل ارتباط با خدا به عنوان پدر سهیم شوند. اما در مورد عیسی به نوت ازلی در شخص او متجسد گشت. این معنا ویژگی فردی و هویت شخصی او گردید. برای او سلوک در این طریق طبیعی بود، در حالی که دیگران قبل از اینکه بتوانند در رابطه ای این گونه، با خدا زندگی کنند، باید از علایق و دل مشغولی های دنیوی خود به سوی خدا بازگردند.
عیسی به معلمی نیاز نداشت که او را تعلیم دهد، چون یحیای تعمید دهنده، که ممکن است عیسی قبل از فعالیت دینی عمومیش مدتی شاگردی او را کرده باشد، نگرش کاملا متفاوتی نسبت به آینده خدا داشت. به نظر یحیای تعمید دهنده، آینده خدا به معنای داوری بود که در غسل تعمیدی که او می داد پذیرفته شده و مورد انتظار واقع می شد؛ در حالی که در مورد عیسی نزدیک بودن ملکوت خدا به معنای حضور فیض بخش خدای پدر بود که فقط می طلبید که مسیحیان آغوش خود را به سوی او باز کنند و او را به گونه ای مناسب، یعنی بالاتر از هر چیز دیگر، تمجید کنند.

منـابـع

ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد