زمینه های بحث فلسفی در آیین مسیحیت (خداشناسی)

فارسی 4404 نمایش |

مقدمه

روابط پیچیده مسیحیت و فلسفه را از سه زاویه مى توان بررسى کرد: از طریق بررسى مسائلى که در مقابل فلسفه دین مسیحیت قرار دارد; از طریق بررسى تأثیر خداشناسى مسیحیت بر فلسفه غرب، و تدابیر و راه حل هایى که براى حل مسائلى فراهم مى کند که در آن سنت مطرح است; و از طریق بررسى نگرش هاى دوگانه مسیحیت با فلسفه. در این تحقیق موضوع یاد شده بررسی می شود.

پیوند مسائل فلسفى با مسیحیت
پیوند مسائل فلسفی با مسیحیت خداشناسی مسیحیت مورد خاص استنباطات دینی عامتر است. این خداشناسی در کلی ترین سطح نمونه ای از «فرضیه دینی» ویلیام جیمز است:
1- جهانی برتر وجود دارد؛
2- اگر ما به آن معتقد باشیم و مطابق این اعتقاد عمل کنیم، وضعیت ما بهتر است؛
3- همراهی با این جهان برتر «فرایندی است که در آن عمل واقعا انجام می گیرد» و نتایج در جهان مرئی حاصل می شود. اما «جهان برتر» جیمز را می توان به شیوه های مختلفی چون قدرت یا نیروی غیر شخصی، خلأ، قانون کیهانی و مانند آن تفسیر کرد. خداباوران (یعنی کسانی که به خدای شخصی معتقدند) از آن به خدا تعبیر می کنند؛ یعنی ذهنی که از همه چیز آگاه است و اراده ای که بر همه چیز قادر است و محبتی که حد ندارد. مسیحیان از دیگر خداباوران در این جهت متمایزند که الوهیت را هم یک و هم سه می دانند، و در این جهت که آنها معتقدند خدا جهانیان را از طریق عیسای ناصری رهایی داده است. بسیاری از مشکلات فلسفی که آثار مکتوب آنها را با مسیحیت پیوند می دهند، مسائل همه جهان بینیهای دینی هستند؛ مثلا این که آیا فرضیه های دینی از نظر مابعدالطبیعی بی ارزش هستند و طبیعت گرایی کافی و وافی است یا نه؟ یا این که آیا زبان دینی از نظر معرفتی معنادار است یا نه؟ و (اگر معنادار است) چه نوع معنایی دارد؟ یا این که آیا تجربه این «جهان بالاتر» واقعا ممکن است یا نه؟ بقیه مشکلات، اغلب مسائلی هستند که برای انواع رایج خداشناسی مطرح هستند؛ مسائلی از قبیل اینکه آیا وجود خدا را می توان اثبات کرد یا نه؟ آیا قدرت مطلق و دیگر صفات الهی را می توان تعریف کرد یا نه و چگونه؟ آیا ویژگیهایی از قبیل بی زمانی با فعل الهی سازگارند یا نه؟ آیا معجزات ممکن یا محتملند یا نه؟ آیا علم پیشین خدا و اختیار انسان سازگارند یا نه؟ و مانند اینها.

مسئله شر

مسئله شر، به ویژه برای خداباوران، حاد است، چون آنها معتقدند که خدایی که از نظر اخلاقی کامل و از قدرت مطلقه برخوردار است، آگاهانه آن را اجازه می دهد. (به هر حال، یک صورت این مشکل، هر جهان بینی دینی را که عالم واقع را اساسا خوب می شمارد، چنان که اکثر جهان بینی های دینی این گونه اند، مورد حمله قرار می دهد.) مسائل دیگر بین مسیحیت و برخی از اشکال خداباوری غیر مسیحی، و نه همه، مشترک است. نمونه آن، اصطکاک بین آموزه های قوی فیض، مانند آموزه هایی که در مسیحیت و آیین «شری ویشنویی» یا «شیوا سیدانتا» است، به چشم می خورد، و بین مسئولیت انسانی است. نمونه دیگر «فضاحت تبعیض»، یعنی تعارض نهفته بین آموزه های عدالت و محبت الهی، و این اعتقاد که نجات مبتنی است بر ارتباطی آگاهانه با اشخاص یا حوادث تاریخی که برای تعداد زیادی از مردم ناشناخته هستند (و بنابراین، ظاهرا دست نیافتنی هستند.) بنابراین، اکثر مسائل فلسفی که با خداشناسی مسیحیت به هم آمیخته است، مخصوص مسیحیت نیست. اما برخی این گونه اند. نمونه های واضح آن مشکلاتی هستند که با تثلیث، تجسد یا کفاره، و گناه اولیه مرتبطند.
همچنین خداشناسی مسیحیت می تواند راه حلهایی بی نظیر برای پرداختن به مسائلی که در نظامهای خداباورانه یا دینی دیگر مشترک است، فراهم کند. برای مثال، مریلین آدامز اخیرا بحث کرده است که خداشناسی مسیحیت مواردی را برای پرداختن به مسئله شر فراهم می کند. بحثهای درباره این موضوع نوعا چنین فرض می کنند که نظام حقوق و تکالیف با همه فاعلهای عاقل مرتبط است، و این را فرض می گیرند که یک راه حل رضایت بخش برای این مسئله باید نشان دهد که شرور شرایط یا نتایج منطقا ضروری خیراتیند که از نظر دینی خنثی هستند؛ از قبیل لذت، معرفت یا دوستی. هر دو فرض مورد تردیدند. خدا به دلیل تعالیش از شبکه حقوق و تکالیف خارج است. مضافا این که خدا و پیوند با او نه تنها نسبت به خیرات دنیوی برتری دارند، بلکه خیرات دنیوی قابل مقایسه با خدا و پیوند با او نیستند. بنابراین، «رؤیت سعیده» هر شر محدودی را که کسی بدان مبتلا شده است، می پوشاند. آدامز همچنین می گوید مسیحیانی که با وجود شر، عدالت خدا را قبول دارند، باید در پی لوازم خیراتی از قبیل شهادت مسیحی و مصائب مسیح باشند. رنج می تواند ابزاری باشد برای شرکت در مسیح و از این راه برای رنج کشیده، بینشی نسبت به حیات درونی خدا و اتصال با آن را فراهم کند. پیشنهاد اول آدامز در اختیار دیگر خداباوران هم هست، اما پیشنهاد دوم او این گونه نیست.

توجه فلاسفه مسیحی به این موضوعات در قرون وسطی
فلاسفه مسیحی در قرون وسطی، همه این موضوعات را مورد توجه قرار داده اند. آنها از زمان دکارت به بعد خود را عمدتا مقید به بحث از مسائل عام کرده اند. اما دو استثنا وجود دارد. از اوایل دهه 1980 فلاسفه تحلیلی مسیحی توجه خود را به موضوعات اختصاصی مسیحیت معطوف کرده اند. کتاب ریچارد سوئینبرن در باب کفاره، کتاب توماس موریس در باب تجسد، و مقالاتی که در کتاب «فلسفه و ایمان مسیحی» گردآوری شده اند، نمونه های مهمی هستند. استثنای قابل ذکر دیگر نوسازیهای فلسفی ایمانوئل کانت، هگل از آموزه های خاص مسیحی از قبیل گناه اولیه و تثلیث است.

خداشناسى مسیحى و فلسفه غرب

برخی از مورخان تاریخ اندیشه ها مدعی شده اند که مواجهه خداشناسی مسیحی با اندیشه یونانی، روند فلسفه غرب را عمیقا تغییر داده است؛ مثلا اتین ژیلسون بحث کرده است که این اندیشه مسیحی که خدا مصداق قائم به ذات وجود است که آزادانه به مخلوقات فعلیت می بخشد، نتایج متحول کننده ای داشته است. از این پس خط فاصل اساسی هستی شناسانه بین وحدت و کثرت، یا بین مجرد و مادی، آن گونه که در مکاتب افلاطون، ارسطو و فلوطین بود، نبود، بلکه بین خدایی که ضروری الوجود است، از یک سو، و مخلوق (که در نتیجه ممکن است) از سوی دیگر، بود. در نتیجه، فلسفه مجبور شد تمایز آشکاری بین بودن یک شی ء و نوع خاصی از شی ء بودن آن، یعنی بین وجودش و ماهیتش یا ذاتش، ترسیم کند.
فلسفه دیگر خود را همراه با یونانیان محدود به این سؤال نمی کرد که «نظم جهان چگونه است و علت نظم آن چیست؟» بلکه این را نیز می پرسید که «چرا به جای علم، اصلا جهانی وجود دارد؟» وجود اشیا، علاوه بر نظمشان، مسئله شد. دیگر مورخان اظهار می دارند که این موضوعات پیامدهای بیشتری داشت. اریک ماسکال به تبع گفته های ا. بی. فوستر و ای. ان. وایتهد، اظهار داشته است که خداشناسی مسیحی فضایی مابعدالطبیعی ایجاد کرد که در آن علم جدید ممکن گشت. از آن جا که خدای مسیحیت خدای عقل و نظم است، هر جهانی که او خلق کند، نشان دهنده طرح و نظم است. اما از آن جا که او آزادانه جهان را می آفریند، نظم جهان ممکن خواهد بود. پس ساختارهای جهان را نمی توان با قیاس عقلی دریافت، بلکه باید با مشاهده و آزمایش کشف کرد.

تقدس زدایی خداشناسی مسیحیت از طبیعت

دیگران مدعی شده اند که تقدس زدایی خداشناسی مسیحیت از طبیعت به تبیین این امر کمک می کند که علوم جدید در غرب، و نه در جای دیگر، پدید آمد. خداشناسی مسیحیت اظهار می دارد که هیچ چیز ممکنی ذاتا مقدس نیست. امکنه (سینا، اورشلیم)، اشخاص (انبیا، کشیشها، پادشاهان تدهین شده الهی)، مصنوعات (کشتی نوح)، و مانند آن، ذاتا مقدس نیستند؛ هر تقدسی که آنها دارند عرضی است؛ یعنی خدا به آنها از بیرون ارزانی داشته است. طبیعت دیگر الهی به حساب نمی آید؛ و در نتیجه، به موضوع مناسبی برای دخل و تصرف و مشاهده همراه با بی تفاوتی تبدیل می شود.هر چند این مدعیات ممکن است به حقایق مهمی اشاره داشته باشند، اما در آنها مبالغه می شود. مفهومی از خدا که مورد بحث است، ویژه مسیحیت نیست، چون مسلمانان و یهودیان هم در آن سهیم هستند. تقدس زدایی از طبیعت هم پدیده ای صرفا غربی نیست. (این در فرقه هینه یانه بودایی هم هست.) همچنین این که نظام مخلوق ممکن است، نتیجه حد اقل یکی از اشکال عمده خداشناسی هندی، یعنی مکتب «ویشیشت ادویته و دانته» از رامانوجا (1017ـ 1137) است. شالوده «مادی» (Prakritic) جهان ضرورتا وجود دارد (چون جهان چه به صورت پنهان و چه به صورت آشکارش بدن خداست)، اما عالم محسوس یا جهان آشکار وجودش ضروری نیست. خدا آزاد است که آن را خلق کند یا نکند (یعنی او آزاد است که جهان را از حالت مخفی به حالت ظهور، در آورد یا نیاورد)، و به آن هر نظامی که می خواهد ببخشد.

خداشناسی مسیحیت و مسئله اراده آزاد در فلسفه غرب
خداشناسی مسیحیت ظاهرا عامل اصلی اهمیت مسئله اراده آزاد در فلسفه غرب است. در روانشناسی فلسفی افلاطون و ارسطو چیزی که دقیقا منطبق بر اراده باشد وجود ندارد. اگوستین نخستین کسی بود که به صورت واضح تشخیص داد که برخی کاستیهای اخلاقی را نمی توان به صورت موجهی به نقص عقل یا میل نسبت داد؛ او اینها را به سوء استفاده از اراده نسبت داد. و باز در حالی که بحث ارسطو از عمل ارادی و غیرارادی کاملا دقیق است، او به صورت واضح سؤال نمی کند که آیا آزادی در انسان و مسئولیت اخلاقی با تعین علی جهان سازگار است یا نه. تأکید خداشناسی مسیحیت بر اراده، احساس شدید مسئولیت اخلاقی انسان و آگاهی روشن از سلطه خدا و عمومیت علیت، این مسئله را حاد کرد. آثاری از قبیل کتاب اگوستین «در باب انتخاب آزادانه اراده» و نوشته های او بر ضد پلاجیوس، و کتاب آنسلم، «در باب آزادی اختیار» و «سقوط شیطان» و کتاب جاناتان ادواردز، «آزادی اراده»، موضوعاتی را طرح می کنند که در فلسفه قدیم مستقیما مورد توجه قرار نگرفته اند؛ و آنها را با چنان دقت و جامعیتی مورد بحث قرار می دهند که در همتاهای هندی آنها به چشم نمی خورد.
فلسفه هند رابطه این موضوعات را با آموزه های کار ما و عمل علی مسلط خدا بررسی می کند. اما این مباحث مختصر و نسبتا غیر دقیقند؛ مثلا رامانوجا استدلال می کند که سلطه علی خدا حفظ می شود، چون خدا پشتوانه وجودی فاعلان مختار است؛ و چون او از اعمال مختارانه آنها «رضایت دارد»؛ یعنی اجازه تحقق به آنها می دهد. بدین سان رامانوجا تضاد بین آزادی انسان و سلطه علی خدا را با محدود کردن گستره سلطه علی خدا حل می کند. این از بین بردن مسئله است، نه حل آن. می توان گفت که هم تفکیکهایی که در بحثهای غیر دینی درباره مسئله اراده آزاد انجام شده و هم اقداماتی که در آن بحثها به عمل آمده، و هم اهمیتی که به این مسئله داده شده، ریشه اصلیشان در این بحثهای الهیاتی است.

به کار گیری منابع فلسفه مسیحی

برخی از فلاسفه مسیحی معتقدند که منابع فلسفه مسیحی را می توان برای حل یا روشن سازی مسائلی فلسفی که مستقل از خداشناسی مطرحند، به کار برد. دو مثال کافی است:
مثال نخست: اگر قوانین طبیعی غیر از پیوستگیهای همیشگی نباشند، (چنان که دیوید هیوم گمان می کرد) شرطیه های خلاف واقع را تأیید نمی کنند. این که کبریت زدن همیشه مشتعل شدن آن را در پی دارد، مستلزم این نیست که اگر کبریتی در یک اوضاع و احوال واقع نشده ای هم زده می شد، مشتعل می شد، چون پیوستگی می تواند تصادفی باشد. یقینا اگر قوانین طبیعت حقایق ضروری بودند، شرطیه های خلاف واقع را هم تأیید می کردند، اما این گونه نیستند. آنچه لازم است، تفسیری از قوانین طبیعی است که هم ویژگی شرطی و هم امکانی بودن آنها را ملحوظ دارد. جاناتان ادواردز قوانین طبیعت را ظهور رابطه مقاصد ثابت خدا با جهان طبیعت و شرح سنت همیشگی خدا به حساب می آورد. دل راتزچ اخیرا استدلال کرده است که دیدگاههایی از این دست می تواند تفسیر کاملتری از ویژگی شرطی قوانین طبیعی ارائه دهد تا بدیلهای غیر خداشناسانه آنها.
مثال دوم: فلاسفه دیگر مدعی شده اند که تنها خداشناسی می تواند عینی بودن و الزام آور بودن ارزش اخلاقی را به صورت کافی توجیه کند. فرض کنید خدا خودش معیار خوبی اخلاقی باشد، یا ارزشهای اخلاقی مفاد ضروری فعالیت ذهنی خدا باشند، و ویژگی الزامی بودن یک عمل در دستور خدا نسبت به آنها نهفته باشد، در این صورت، واقعیتهای اخلاقی عینی خواهند بود؛ به این معنا که ساخته انسان نیستند. اگر خدا ضرورتا وجود دارد، پس (بنابر دو دیدگاه نخست) حقایق اخلاقی ضروری هستند. اگر خدا ضرورتا وجود دارد، و ضرورتا دستور می دهد که (مثلا) ما راست بگوییم، پس راستگویی بنابر دیدگاه سوم نیز ضرورتا الزامی می شود. دیدگاههایی از این دست می توانند کارکرد بهتری نیز داشته باشند؛ و آن این که دو دریافت به ظاهر متناقض را همساز کنند: این که ارزشهای اخلاقی در ذهن وجود دارند، و این که اخلاق نمی تواند اطاعت ما را طلب کند، مگر این که واقعیتی عمیق را درباره عالم واقع بیان کند. اما این راه حلها بر ای مسائل گسترده تر فلسفه هر قدر ارزش داشته باشند، اما ویژه مسیحیت نیستند، چون در دسترس دیگر خداشناسان نیز هستند.

منـابـع

اتین ژیلستون- کتاب «عقل و وحی در قرون وسطی»- صفحه 12ـ 13

ویلیام جى. وین رایت- زمینه های بحث فلسفی در ادیان- ترجمه: عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- دانشگاه ادیان و مذاهب قم- قسمت مسیحیت

ویلیام جى. وین رایت- مقاله زمینه های بحث فلسفی در مسیحیت- مترجم عبدالرحیم سلیمانی- فصلنامه هفت آسمان- شماره 3 و 4

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد