پیشینه و منابع یونانی آراء سیاسی فارابی
فارسی 5069 نمایش |فارابی
در خصوص آراء سیاسی فارابی، معلم ثانی و موسس فلسفه سیاسی در اسلام، این بحث بسیار مهم است که چگونه و تا چه اندازه از استادان بزرگ یونانی متاثر شده و آیا این قول رایج درست است که سیاست فارابی افلاطونی است. فارابی در پایان «تحصیل السعاده» ارادت خود را به افلاطون و ارسطو تصریح می کند و معترف است که بسیاری از آرای خود را از آنها اقتباس کرده است. اما اینکه او به اصل همه آثار این فلاسفه، دور از شوائب اسکندرانی و نوافلاطونی، دست یافته باشد مسلم نیست و خلاصه ها و جوامعی که جالینوس و امثال او فراهم کرده اند نمی توانسته است جای اصل آن آثار را بگیرد. در عین حال، می دانیم که «جمهوری» و «نوامیس» و «فادون» و «تیمائوس» و چند اثر دیگر افلاطون به عربی ترجمه شده و ترجمه «نوامیس» و «جمهوری» را به حنین بن اسحاق (اشهر مترجمان) نسبت داده اند. مع هذا، بیشتر باید به تاثیر غیر مستقیم افلاطون و ارسطو فکر کرد.
البته فارابی که معاصب مترجمان بزرگم آثار یونانی است به ترجمه های موجود در زمان خود کم و بیش دسترسی داشته است. اما یک فیلسوف را نمی توان مذمت کرد که چرا آرای اسلاف خود را بی چون و چرا نپذیرفته و در آنها تصرف کرده است. اگر فارابی تمام آثار افلاطون را هم خوانده بود آرای او تقریبا همین بود که هم اکنون معلوم ماست. فارابی مثل حنین بن اسحاق و ابوبشر متی بن یونس و... نیست که از علوم اسلامی بی خبر باشد و صرفا به تقلید بپردازد. او خود در جایی گفته است که «اگر معاصر ارسطو بودم، در زمره بزرگ ترین شاگردانش جای داشتم.» اما این شاگرد برجسته ارسطو که در حدود هزار و دویست سال بعد از استاد به تجدید فلسفه همت گماشته است، نه تنها با آثار یونانیان آشنایی داشت، بلکه از علوم اسلامی مانند صرف و نحو و فقه و کلام و تفسیر هم با اطلاع بود و به مباحثات دینی و فلسفی و کلامی که در زمان او و قبل از او صورت می گرفت جدا توجه می کرد. اما این مباحاثات و علوم موجود عصر تاثیر اساسی در صورت فلسفه فارابی نداشت. برای رسیدگی به این امر باید به فلاسفه قبل از او رجوع کنیم.
آثار سیاسی اسلاف و معاصران فارابی
فیلسوف معتبر قبل از فارابی کندی است و ما وقتی به آثار موجود او که محمد عبدالهادی ابوریده در مجموعه ای تحت عنوان «رسائل الکندی الفلسفیه» انتشار داده و دو رساله مربوط به سیاست را که ریتر در ایاصوفیه یافته و چاپ کرده است نظر می اندازیم، نمی توانیم بگوییم آرای سیاسی که در آثار فارابی آمده قبل از او وجود داشته است، هرچند که مشابهت هایی میان عناوین بعضی از آثار اخلاقی و سیاسی کندی و فارابی می بینیم. ابوالحسن عامری را هم که معاصر جوان تر فارابی است و از این حکیم به عنوان فیلسوف معاصر یاد کرده است نمی توانیم موسس فلسفه سیاسی در اسلام و صاحب تاثیر در آرا و افکار فارابی بشناسیم. و بر اثر مباحثاتی که میان محققان پیش آمده و تحقیقاتی که صورت گرفته است، ابن الربیع را هم نمی توان مولف اولین کتاب در زمینه فلسفه سیاسی اسلامی دانست و با وجود اینکه شروانی باز بر این رای رفته است، خود بروکلمن که این بحث را پیش آروده است بالاخره از رای قبلی عدول می کند.
بنابراین تقریبا در این مورد می توانیم تردیدی به خود راه ندهیم که فارابی موسس فلسفه سیاسی اسلامی است و فیلسوفانی چون ابن سینا و ابن باجه و تا حدودی ابن رشد در این زمینه از او متاثرند. پس دوباره باید به ترجمه ها و تفسرهای متون یونانی برگردیم و چگونگی این تاثیر را به کمک منابع موجود و از جمله آثار خود فارابی بررسی کنیم.
فارابی و آثار سیاسی ارسطو و افلاطون
دلیلی در دست نداریم که «سیاست» ارسطو در دوره اسلامی به عربی درآمده باشد. فارابی هم در کتاب «فلسفه ارسطو» اصلا نامی از آن نمی برد، اما او بر قسمتی از «اخلاق نیکوماخس» تفسیر نوشته و از این کتاب در تصنیف بعضی از آثار خود استفاده کرده است. در مورد استفاده از آثار افلاطون هم فارابی چیزی نمی گوید (جز در بعضی مواقع که کلماتی از او نقل می کند و من جمله در آخر «تحصیل السعاده» صفات رئیس اول را به نقل از «جمهوری» می آورد). اما به احتمال قوی تفسیر اسکندر افرودیسی بر «جمهوری» و «نوامیس» و «جوامع» جالینوس اساس کار او بوده است. دلیل اینکه فارابی به شروح و تلخیص هایی از افلاطون، دور از شوائب نوافلاطونی و اسکندرانی دست یافته، وجود کتاب «فلسفه افلاطون» اوست که در آن کتاب تقریبا خلاصه روشنی از فلسفه مدنی افلاطون را بیان می کند.
جمع عناصر متافیزیکی ارسطویی و سیاست افلاطونی
با وجود همه اینها افلوطین و فرفوریوس و ابرقلس در فلسفه اسلامی تاثیر عظیم داشته اند و به این عنوان که تاثیر آنها بیشتر در زمینه متافیزیک بوده است نمی توان مبحث سیاست را دور از تاثبر آنها و جدا از مباحث دیگر فلسفه دانست و شک نیست که متافیزیک و اخلاق و علم النفس فارابی در فلسفه سیاسیش تاثیر عظیم داشته است. اجمالا قبول کنیم که افلاطون در مباحث سیاسی بیشتر مورد توجه فارابی بوده و او قسمت اعظم اجزای آرای سیاسی خود را از آثار افلاطون اقتباس کرده است. در این صورت باید روشن کنیم که چگونه متافیزیک و علم النفس و جهان شناسی ارسطویی اسلامی و نوافلاطونی با سیاست افلاطونی جمع شده است.
اگر کسی بگوید میان متافیزیک و علم النفس و جهان شناسی فارابی از یک طرف و سیاست او از سوی دیگر همان نسبتی وجود دارد که در نظام فلسفه افلاطون می بینیم، می توان در سخنش چون و چرا کرد و اصولا چنین توقعی از فارابی که قسمتی از هم خود را صرف جمع افکار افلاطون و ارسطو براساس منابع مجعول کرده است، نباید داشت. با این همه، ناگزیر باید تاثیر متافیزیک و علم النفس را در سیاست او پبپذیریم و در عین حال توجه کنیم که این فلسفه در دوره اسلامی تدوین شده و عنصر دیگری هم علاوه بر آنها که گفتیم در افکار سیاسی او دخالت کرده و بالاخره هیات تالیفی خاصی پدید آمده است که به درستی نمی دانیم تا چه اندازه افلاطونی یا ارسطویی یا هلنیستیک و نوافلاطونی و اسلامی است، والا یافتن جملات و عبارات افلاطون و ارسطو و شارحان آنها در آثار فارابی مشکل ما را حل نمی کند و گمان می کنیم کار مهمی هم نیست. چه، فی المثل وقتی فارابی در ابتدای کتاب «فصول المدنی» می گوید «اقوال قدمات را در این کتاب آورده ام»، منبع و ماخذ بسیاری از فصول نود و پنج گانه این کتاب را می توان پیدا کرد. واقع امر این است که فارابی مواد سیاست خود را از افلاطون و ارسطو گرفته و آن را بر مبنای فلسفه ارسطویی و نوافلاطونی اسلامی به شیوه استدلالی و برهانی مدون کرده است و در این کار گاهی از مقدمات ارسطویی نتایج افلاطونی می گیرد و گاهی هم برعکس.
بررسی جمع عناصر ارسطویی و افلاطونی در رئیس اول مدینه فارابی
برای اینکه نمونه ای ذکر کرده باشیم، رئیس اول مدینه را در نظر می گیریم. این رئیس که با عقل فعال اتصال یافته و صاحب فلسفه ای عقلی و برهانی است (که بیست و پنج فصل «آراء اهل المدنیه الفاضله» به بیان آن اختصاص یافته است) صفات و سجایای حاکم حکیم افلاطون را دارد. در اینجا پیداست که تاثیر علم النفس و متافیزیک نوافلاطونی و اخلاق ارسطو و افلاطون درهم آمیخته است. چه، به نظر فارابی، سعادت در اتصال به عقل فعال است و این همان خیر عظیمی است که غایت اخلاق است و درست است که افلاطون هم حکیمی را شایسته حکومت می داند که سیر در عالم معقول کرده است، اما بر خلاف فارابی که رئیس را در اتصال مستمر با عقل فعال می داند، فیلسوف افلاطون باید از عالم معقول و غیب فرود آید و به تدبیر امور مدینه بپردازد.
مهم تر از این، وقتی می بینیم که نظریه نبوت هم بر مبنای علم النفس ارسطویی مطرح می شود، تاثیر فلسفه ارسطویی و نوافلاطنی آشکارتر می شود و به همین ملاحظه می توانیم تا حدودی حق را به کسانی بدهیم که مدینه فاضله را ارسطویی دانسته اند.
مطلب دیگری که تاثیر مابعدالطبیعه و جهان شناسی را در سیاست فارابی به وضوح نشان می دهد، تشبیه جامعه به تن است و اینکه نظام مدینه از مخدوم محض شروع می شود تا می رسد به خادم محض. و پیداست که در اینجا فارابی نظر به مراتب طولی موجودات از واجب الوجود تا هیولی دارد، هرچند بعید نیست که کم و بیش ناظر به جهان شناسی «تیمائوس» هم باشد.
در مورد تاثیر اخلاق ارسطویی و نوافلاطونی در سیاست همین قدر می گوییم که فارابی اخلاق ارسطویی را اقتباس کرده ودر «احصاء العلوم» آن را قسمت نظری سیاست خوانده است که ابن رشد نیز این نکته را از فارابی پذیرفته و قسمت عملی سیاست را مطالب و مضامین «جمهوری» و «نوامیس» دانسته است. به طور خلاصه، غایت سیاست فارابی در شروح نوافلاطونی آثار ارسطو مشخص شده است و رئیس فارابی که طبق دستورالعمل اخلاق ارسطویی از طریق تامل به فضیلت فضایل رسیده است باید قبلا طبق نظام تعلیم و تربیت افلاطون بار آمده باشد و مطابق همین نظام به تعلیم دیگران بپردازد. فارابی مانند افلاطون می گوید کسانی که اینچنین تعلیم می بینند در 56 سالگی می توانند به ریاست عظمی برسند. چنین رئیسی به نظر او باید احیانا از طریق تمسک به تماثیل دیگران را تربیت کند و نتیجه این کار ایجاد فضایل در اشخاص است و مقصود حکمی ثانی از فضایل عادی ارسطویی و فضایل حد وسط است.
نتیجه
گمان می کنیم روشن کرده باشیم که سیاست فارابی مبتنی بر متافیزیک و جهان شناسی و علم النفس و اخلاق ارسطویی و اسکندارنی و انوافلاطونی بوده و محققانی که اجزای افلاطونی در سیاست این حکیم دیده و فلسفه او را افلاطونی خوانده اند، توجه چندانی به این امر نکرده اند که این اجزا بر چه اساسی و با چه روشی تالیف شده است.
چنان که گفتیم، اصول و مبادی فارابی کمتر افلاطونی و بیشتر ارسطویی و نوافلاطونی و هلنیستیک، و روش او روش برهانی و استدلالی است. با این همه، در فصول دیگر اجزای عقاید افلاطونی که در «تحصیل السعاده» و «آراء اهل المدینه الفاضله» و «سیاسات المدینه» و «فصول المدنی» آمده است، کم و بیش نقل شده و صور مختلف حکومت از نظر افلاطون و فارابی مورد مقایسه قرار گرفته و روشن شده است که با وجود مشابهات (هرچند مشابهت کامل نیست) ملاک طبقه بندی افلاطون و فارابی یکی نیست. و اگرچه می شود گفت که بحث های افلاطون در باب حکیم حاکم و تعلیم و تربیت، که در تلخیص جالینوس از «جمهوری» افلاطون آمده، فارابی را به این نتیجه رسانده است که در طبقه بندی حکومت ها باید اغراض و غایات اهل مدینه را در نظر گرفت و به حاکم به عنوان فیلسوف نگاه کرد، فارابی به تفصیل قواعد حکومت که جدا مورد عنایت استادان یونانی اش بوده است علاقه چندانی نداشته و بر خلاف قول ابن رشد، فلسفه مدنی او هم مانند اخلاق بیشتر نظری است.
منـابـع
رضا داوری اردکانی- فارابی، فیلسوف فرهنگ- نشر ساقی- تهران- 1382- صفحه 100-95
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها