انسان در تفکر توماس آکوئینی
فارسی 3010 نمایش |فلسفه از دیرباز انسان را از حیث اینکه موجودی منفرد است موضوع بحث خود قرار داده، خواه بدین صورت که او را فردی عینی دانسته که یک نوع (مثال یا صورت) کلی را مجسم می کند و خواه به صورت یک فرد شهروند در درون یک جامعه فراگیر مدنی.
در یونان باستان، و به ویژه در سنت تفکر افلاطونی، تأکید عمده بر اوصاف کلی و همه شمول طبیعت روح، طبیعت جامعه و طبیعت نوع انسانی است، اوصافی که فرد باید خود را با آنها مطابقت دهد. آری، حتی فرد، به این دلیل که با معیارهای کلی شناخت، دست نیافتنی و در نتیجه بی همانند، ادراک ناپذیر و نامتعین است و بیان ما درباره او قاصر است آشکارا کم ارزش تر تلقی می شود. در برابر کمال موجود لایتغیر جاودانی، فرد انسانی متغیر، فانی و موجودی جزئی، خاص و ناچیز به نظر می رسد. از همین روی انسانها نه به دلیل آنکه انسانند بلکه به واسطه بهره مند بودنشان از کلیت انسان هر یک مرتبتی خاص خود را می یابند و مثلا به افرادی تقسیم می شوند که به حکم طبیعتشان عالمند یا جاهل، آزاداند یا برده، یونانیند یا برابر و امثال اینها.
A. اهمیت فردیت با ظهور تعالیم مسیح
با مطرح شدن تعالیم مسیحیت در برابر این طرز نگرش، به طور قاطعانه ای ارزشگذاری فزونتر فرد در تاریخ عالم ظهور می کند. زیرا خداوند در چهره عیسی مسیح انسانی منفرد، فانی، متعین و مجسم و در عین حال همچنان خدا، آن هم خدای کامل است. بنابراین، در وجود مسیح دگرگونگی، فناپذیری و بی همانندی به گونه ای مطلق به رسمیت شناخته شده و تقدس پیدا کرده است و بر این اساس، تک فرد انسانی نیز فی نفسه برای نخستین بار اهمیت و معنای مطلقی پیدا می کند. در نتیجه، تفاوت مراتب نیز فرو می ریزد. زیرا انسان دیگر ارزش خود را به خصوصیاتی نوعی چون نژاد، ملیت یا طبقه نمی داند، چرا که در برابر خداوند آنچه به حساب می آید تنها انسانیت عینی، فردی و غیر قابل تفویض به دیگری است، بدین معنا که همه انسانها به یک اندازه از طریق عیسی مسیح پذیرفته می شوند و به واسطه او به وحدت می رسند. از این روی پولس حواری می گوید: «دیگر نه یهودی داریم و نه یونانی؛ نه آزاد و نه برده؛ نه مرد و نه زن؛ زیرا همه شما «یکی» هستید در مسیح عیسی.» (نامه به غلاطیان، باب سوم، آیه 28)
اما مهمتر اینکه چون انسان بودن عیسی به صورت طاعتی آزادانه در قبال خالق به ثبوت رسیده است، از این پس نگاهها بر روی مفهوم «آزادی» متمرکز می شود، مفهومی که به لحاظ معرفت شناختی دست نیافتنی ولی به لحاظ اخلاقی تعیین کننده است؛ آن هم آزادی اراده هر فرد انسانی در قبال اراده دیگری و اهمیتی که این رابطه به لحاظ اخلاقی دارد. این سمت گیری جدید انسان شناختی در این رابطه به لحاظ اخلاقی دارد. این سمت گیری جدید انسان نشاختی در قالب اصطلاح جدید «شخص» (person) تبلور پیدا می کند که در دوره باستان و پیش از مسیحیت مفهومی ناشناخته بود. مفهوم «شخص» در فلسفه توماس آکوینی تأثیر تاریخی مهمی به جای گذارده است.
b. وحدت بینی فردی در انسان
توماس انسان را نوعی وحدت عینی فردی حاصل از بدن و نفس و از ماده و صورت می داند. نفس نیز در برترین حالت، صورت خود را در عقل و اراده پیدا می کند. اماچون نفس انسانی است، اساسا نیازمند به سکنی گزیدن در بدن است، زیرا بدون بدن حتی نسبت به خودش هم نمی تواند آگاه گردد، هرچند چون بر خلاف بدن فناناپذیر است، قابل تحویل به بدن نیست. حال، هرچند انسان بودن صرفا وصف نفرد انسان نشئت گرفته از طبیعت و در نتیجه وصف تک فرد انسان فناپذیر است و نه انسان از آن حیث که موجود اجتماعی یا نعوی است، اما هر فرد انسانی در انسان بودنش موجودی کامل است، بلکه انسان حقیقی خود اوست.
تنها به سبب چنین وحدت فردی و مستقلی از نفس و بدن است که توماس انسان را «شخص» (افنوم/ Hypostase) می نامد. بدین ترتیب، انسان بودن باز بیانگر وحدت در جوهر است. مقصود از جوهر در اینجا ماهیت کلی حاصل از یک انتزاع ذهنی از یک شیء یا یک موضوع نیست (جوهر ثانی)، بلکه ماهیتی است که کلیت آن همواره در قیام به ذاتی عینی موجود است (جوهر اولی یا جوهر فرد).
وحدت شخصی انسان نه تنها در این است که او موجودی شناسنده است بلکه علاوه بر آن در این است که موجودی اراده کننده از روی عقل است. انسان به یمن اراده عقلانیش از بالاترین ظرفیت برای قائم به ذات بودن برخوردار است. بدین ترتیب چون شخص «مؤثر» ترین مخلوق در میان تمامی موجودات متناهی طبیعی است، توماس انسان را فوق طبیعت بی عقل قرار می دهد. انسان در برابر این طبیعت، غایتی نفسی یا اصالی است. تنها خداست که به عنوان معیار و غایت تعیین کننده تقدیر انسان همواره مرتبتی فوق او دارد، زیرا انسان به حکم طبیعت به واسطه نفس ناطقه اش متوجه او، یعنی همان برترین خیر و غایت بی همتا است.
به گونه ای که اراده انسانی تنها در اینجا به فعلیت تام و حقیقی خود می رسد. با وجود این، چون انسان موجودی عاقل و صاحب اختیار در علم است و می تواند این خصوصیت را پیدا کند و یا موفق به کسب این خصوصیت نشود. در هر یک از این دو صورت او شان و مرتبتی را به ثبوت می رساند که تنها فراخور او، به عنوان برترین موجود پس از فرشتگان و خود خداوند است.
یک بعد وجودی شخص انسان همان از ناحیه خود به زندگی معنا بخشیدن، محکوم به عمل مسئولانه در قبال خود بودن و این تکلیف را در جریان عمل فردی غیرقابل تفویضی بر عهده گرفتن است. از طرف دیگر، شخص با تحقق عینی یعنی تحقق فردی جسمانی و اجتماعی اختیار و آزادی اش در یک عالم متناهی، شکل می گیرد و عینیت خود را به دست می آورد.
متن برگزیده
متن برگزیده زیر از کتاب «جامع کلام» انتخاب شده است.
A. افراد متمایز یا جواهر اولی
هرچند در تمامی انواع هم کلی داریم و هم جزئی، اما بودن فرد در جنس جوهر به نحو خاصی است. فرد شدن جوهر به خود جوهر است در حالی که فرد شدن اوصاف یا اعراض به حامل (محل) آنهاست که همان جوهر است. ما از «این» سفید سخن می گوییم از آن روی که این سفید در «این» حامل (محل) است. به همین دلیل نیز تسمیه افراد به یک نام در قلمرو جوهر با معناتر از قلمروهای دیگر است. اینها «افراد متمایز» (اقانیم) یا «جواهر اولی» نامیده می شوند.
B. شخص و جوهر فرد
اما «جزئی» و «فردی» را به شکلی یگانه تر و کاملتر در جواهر ذی عقل می یابیم، یعنی در موجوداتی که حاکم بر فعل خویشند و مانند دیگر موجودات فاعل بالقسر نیستند، بلکه به خودشان این فعل را انجام می دهند. از طرفی افعال به افراد تعلق می گیرد. لذا موجودات منفرد ذی عقل در میان سایر جواهر نام مخصوصی پیدا کرده اند که همان «شخص» است. به همین سبب در تعریف مذکور در فوق از شخص. در اینجا توماس اشاره به این تعریف بوئتیوس (525- 480)، فیلسوف رومی، از شخص دارد: «شخص، جوهر فرد طبیعت ذی عقل است»، تعبیر «جوهر فرد» آمده، چرا که حاکی از موجودی منفرد در جنس جوهر است. بر این جنس، فصل «طبیعت ذی عقل» اضافه شده، زیرا در دایره جواهر ذی عقل بحث ما بر سر فرد یا موجود منفرد است.
C. اراده آزاد در انسان
انسان دارای اراده آزاد است وگرنه اندرزها، هشدارها، اوامر، نواهی، پاداشها و کیفرها بیهوده می بود. برای فهم این مسئله باید نکات زیر را در نظر آورد: اشیایی هستند که فعل آنها مسبوق به حکم نیست. مثلا سنگ به سمت پایین سقوط می کند. تمامی موجوداتی که فاقد شناخت باشند چنین وضعی دارند، برخی دیگر فعلشان همراه با حکم است، اما نه حکمی آزاد. حیوانات این چنینند. مثلا وقتی گوسفند گرگ را می بیند حکم می کند که باید بگریزد. این حکم، یک حکم طبیعی است و نه یک حکم آزاد، زیرا گوسفند نه از روی تامل، بلکه از روی یک غریزه درونی ظبیعی چنین حکم می کند. تمامی حکمهای موجودات حساس فاقد عقل (غیر ناطق) از این قبیلند. اما فعل انسان با حکم همراه است، چرا که او از روی قوه شناخت حکم می کند به این که باید از چیزی احتراز کند یا آن را بطلبد.
اما از آنجا که این حکم در موجود منفرد قادر به انجام دادن فعل، از روی یک غریزه درونی طبیعی شکل نمی گیرد بلکه بر مقایسه عقل استوار است، انسان به اراده آزاد عمل می کند و قادر است به جانب چیزهای مختلفی تمایل پدا کند. زیرا در حیطه ممکنات، برای عقل این امکان وجود دارد که بتواند به جانب هر یک از دو طرف متقابل متمایل شود، همچنانکه نمونه اش را در براهین ظنی و در مسلمات خطابی مشاهده می کنیم. اما موجود منفرد موثر، موجودی ممکن است. به همین جهت حکم عقل می تواند نسبت به آن موضع مختلفی داشته باشد و محکوم به تبعیت از یکی از دو جانب امر نیست. به همین سبب انسان بالضروره دارای حکمی آزاد است، چرا که موجودی ذی عقل (ناطق) است.
D. خصوصیت دوگانه انسان
انسان دارای خصوصیتی دوگانه است: خصوصیتی که طبیعی اوست و خصوصیتی که به او منضم شده است. خصوصیت طبیعی انسان را می توان آن گونه ای دانست که یا به جزء عاقله او تعلق می گیرد و یا به جسم و قوای مربوط به جسمش. انسان به دلیل برخورداری از خصوصیتی طبیعی که به جزء عاقله اش تعلق می گردد طبعا به جانب غایتی نهایی در حرکت است یعنی به جانب سعادت. این حرکت، طبیعی است و تحت اراده آزاد او نیست. اما از ناحیه جسم و قوای مربوط به جسم. نیز انسان می تواند یک حصوصیت طبیعی (خاص) داشته باشد، به این معنا که او تحت تأثیر علل جسمانی، این ترکیب خاص و این استعداد خاص را پیدا کرده باشد، آن هم عللی که نمی تواند بر جزء عاقله او تأثر بگذارند، چرا که این جزء صورت بالفعل هیچ جسمی نیست. بنابراین به نظر می رسد که هر کسی بسته به خصوصیات جسمانیش غایتی درخور خویش دارد، زیرا به واسطه چنین زمینه ای است که انسان به آن تمایل پیدا می کند که چیزی را اختیار یا ترک کند. اما این تمایل تحت حکم عقلی است که امیال پست تر مطیع آنند. در نتیجه، این تمایل تأثیری بر آزادی انتخاب انسان ندارد.
خصوصیات دیگر، مانند خصلتها و شهوتها که موجب می شوند انسان به جانب چیزی بیش از چیزی دیگر تمایل پیدا کند، خصوصیاتی منضم به او هستند. با وجود این، این خصوصیات هم تا آنجا که جلب یا دفع آنها معلول عمل ما یا فراهم آوردن مقدمات عمل ما باشد تحت حکم عقلند. بنابراین هیچ چیزی نیست که معارض با آزادی اراده باشد.
منـابـع
هانس دیرکس- انسانشناسی فلسفی- مترجم محمدرضا بهشتی- انتشارات حرمس- تهران- 1384- صفحه 132-129، 139- 137
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها