اندیشیدن به زندگی بازپسین

فارسی 3460 نمایش |

برخى از اشخاص بر این باورند که ضرورتى ندارد درباره مرگ و معاد بیندیشیم و از مسائلى که راهى براى شناخت آن نداریم، سخنى بگوییم و یا کتابى بخوانیم. عقل و علم ما در محدوده طبیعت مى تواند حرکت کند و به محض این که به ماوراى طبیعت رسید، متوقف مى شود. اصولا تفکر و فرورفتن در این موضوع جز خستگى و افسردگى نتیجه اى ندارد.
در این ورطه کشتى فرو شد هزار *** یکى تخته اى برنیامد کنار
آنها مى گویند: ما باید به وجدانیات و قوانین جارى کشور، آداب و سنن ملى و اجتماعى پاى بند باشیم. به کسى ستم نکرده و حقى را از احدى ضایع نکنیم. از دروغ و خیانت و دزدى و... پرهیز کنیم. کارى بر خلاف وجدان و عملى بر خلاف قانون انجام ندهیم، تا مورد ملامت وجدان و مکافات قانونى قرار بگیریم. اگر کسى از خدمات اجتماعى و مسؤولیت دریغ نداشته باشد و موازین اخلاقى را رعایت کند، مى تواند زندگى شرافتمندانه اى براى خود بیافریند. نیازى به بود و نبود جهان پس از مرگ نداریم و حاضر نیستیم در این باره فکر کنیم. بهتر است درباره مشکلات زندگى اصلا فکر نکنیم و همچون حیوانات به حیات غریزى ادامه داده، دم را غنیمت بشماریم. براى این که خوش باشیم، نباید به مصائب و دشوارى هاى مردمان محروم کارى داشته باشیم. از مرگ و میر عزیزان نباید متأثر شویم. اگر جمعیتى بر اثر زلزله و یا بمب اتمى نابود شوند، به ما ربطى ندارد. ما براى دردها، رنج ها و بدبختى هاى مظلومان اشک تأثر نمى باریم و...
هم اکنون زندگى جمعى از خانواده ها در بین جوامع بشرى بر این منوال مى گذرد؛ حتى برخى از مذهبى ها عملا زندگى خود را بر پایه این عقاید تنظیم کرده اند. ولى به عنوان درآمد پاسخ باید گفت: این گفتارها در حد شعار و حرف مطلوب است! آیا افراد بشر مى توانند در جامعه زندگى کنند و از این گونه مسائل کناره گیرند؟! مگر مى شود انسان خردمند و با وجدان، بدون عواطف اجتماعى زندگى معقولى داشته باشد؟! مگر امکان دارد انسان کنجکاو و متفکر و آینده نگر، ضرورى ترین مسائل اعتقادى و فرهنگى را از تفکرات خود حذف کند؟! مگر مى توان درباره مرگ نیندیشید، در صورتى که به قول «موریس مترلینگ» در زندگى و جهان ما فقط یک حقیقت قابل توجه وجود دارد و آن هم مرگ است؟! مگر مى شود از چنگ این گونه مسائل فرار کرد؟!
مرگ عبارت است از تولدى جاودانى در گهواره اى از نور و آتش. هر کس بخواهد تصور وجود مرگ را از مخیله خود دور کند، یا از چنگ آن بگریزد، بیشتر خود را در چنگال آن گرفتار مى بیند. شبح مرگ مانع از دیدن همه چیز مى شود. ما نه تنها نمى توانیم براى دراز مدت از این گونه مسائل خود را خلاص کنیم، بلکه اگر بخواهیم به حیات معقول و زندگى شیرینى دست پیدا کنیم، باید تصویر روشنى از مرگ و حیات داشته باشیم؛ به قول «موریس مترلینگ» تصور ما درباره مرگ باید کامل ترین و واضح ترین تصورات باشد، زیرا مسأله مرگ دقیق ترین و لازم ترین مسأله زندگى ماست. جالب است وى، که برنده جایزه بزرگ ادبى نوبل در 1913 است، مى گوید: «مرگ لازم ترین مسأله زندگى بشر است و باید آن را بشناسیم و به مقابله برخیزیم»، ولى برخى مسلمان نماها با ناز و کرشمه مى گویند: سخن از مرگ، خوشى زندگى ما را از بین مى برد. مانباید به این گونه مسائل فکر کنیم. البته حیات حیوانى چنین چیزى را ایجاب مى کند، ولى نباید فراموش کنیم که انسانیم و باید بدانیم از کجا آمده و به کجا مى رویم.
از سوى دیگر نیازهاى جسمى بشر محدود به مسکن، خوراک و پوشاک و نیز سرمایه اى است که بتواند نیازهاى بشر را در دراز مدت تأمین کند، اما نیازهاى روحى او محدودیت ندارد. نیازهاى روحى بشر غالبا به صورت سؤال مطرح مى شود: از کجا آمده ام؟ براى چه آمده ام؟ به کجا مى روم؟ و ده ها پرسش دیگر. مولوى مى گوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم *** که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ *** به کجا مى روم آخر ننمایى وطنم؟!
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا *** یا چه بوده است مراد وى از این ساختنم
این پرسش ها که از اعماق جان انسان ها بر مى خیزد، از سؤالى ذاتى حکایت دارد. حضرت على (ع) مى فرماید: «ان لم تعلم من این جئت لاتعلم الى این تذهب؛ اگر ندانى از کجا آمده اى، نخواهى دانست به کجا مى روى.» با عدم توجه به خداوند و مبدأ هستى هرگز نمى توان فهمید براى چه آمده ایم و مقصد نهایى چیست.
عالم پس از مرگ و ده ها پرسش دیگر در این باره قرن هاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده، آنها براى پیدا کردن پاسخ، تلاش بى وقفه اى را آغاز کرده اند، در صورتى که این پرسش ها را فقط فرهنگ ایمان به قیامت مى تواند پاسخ دهد. به قول ماکس مولر، دانشمند غربى، هیچ مکتبى در جهان وجود ندارد که اکثر فلاسفه جهان به اندازه مکتب معاد درباره اش هماهنگ و متفق الرأى باشند. مکتب معاد از دیر زمان تاکنون به مجهولات انسان پاسخ خردپذیر داده است. فرضیه این که پس از مرگ بدن، روح هم مى میرد و عالم دیگرى وجود ندارد، از اثبات زندگى پس از مرگ مشکل تر و پیچیده تر است. موریس مترلینگ اعتراف مى کند: با وجود این که نور حقیقت به طور واضح و کامل بر صحنه زندگى نمى تابد، ولى از روز هم روشن تر است که پس از دوران حیات پرتگاهى وجود دارد و این پرتگاه را کسى درست نشناخته و شاید وحشتناک ترین مهالک بشر مى باشد.
موریس مترلینگ در مواردى به حقایق نزدیک شده، ولى بدون دستیابى به حقیقت، گرفتار تناقض و سردرگمى مى شود، زیرا از طریق فلسفه الهى وارد این عرصه نشده است. او خواسته است با فطرت و عقل (بدون کمک از وحى) این مراحل را بپیماید. او در جایى اعتراف مى کند: عقیده ما درباره مرگ از حدود فهمیدن سرنوشت جسدمان تجاوز نمى کند و نمى تواند شامل فهم سرنوشت نهایى جهان باشد، ما چیزى را مرده مى پنداریم که طرز زندگى اش با ما متفاوت باشد. خداوند متعال نعمت خود را بدین جهت به ما داده تا به آن سوى طبیعت نفوذ کنیم و به کمک پیامبران سرنوشت آینده خود را درست بشناسیم. به قول موریس مترلینگ: خداوندى که بهترین و عالى ترین مواهب زندگى را به ما عطا کرده، قوه عاقله نیرومندى نیز در اختیار ما نهاده که در کمال ایمان و درستى بتوانیم از آن استفاده کنیم یعنى در تمام موارد ابتدا باید امورى را که عاقلانه و واقعى به نظر مى رسد، قبول کرد.
مشکل دانشمندان غربى، برخى عقاید خرد گریز است که کلیسا درباره مبدأ و معاد ارائه داده است. علم ستیزى و خردگریزى آباى مسیحیت بر کسى پوشیده نیست وگرنه ادیان الهى خردپذیرترین مسائل را در زمینه توحید و معاد بیان کرده اند و هیچ گونه تضادى بین علم و دین وجود ندارد. باید در توجیه فلسفه زندگى در پى راه حل هاى معقول و خردپذیر بود. به مجرد این که بگوییم پس از مرگ خبرى نیست و یا پیامبران براى کنترل عوام الناس (نه فضلا و جهان دیده ها) مطالبى گفته اند که جلو هرج و مرج را بگیرند، نمى شود جلو وحشت و نگرانى را گرفت. به قول شاعر:
چو دیوانه آشفته، تازى همى *** مگر بر سرت میر و سالار نیست؟!
از این پرده بیرون سراپرده اى است *** مرا و تو را اندر آن بار نیست؟

 

منـابـع

محمدباقر شریعتی سبزواری- معاد در نگاه عقل و دین

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد